مجموعه جستارهایی به قلم فیلسوف و نویسندۀ آمریکاییرومانیایی
در دورانی که همه به فکر پیشرفت و موفقیتاند، حرفزدن از شکستْ گناه کبیره است. اما کاستیکا براداتان، دقیقاً در همین دورهزمانه، بر شکست دست میگذارد تا ما را به یاد نکتۀ فراموششدهای بیندازد: اگر روزی همهچیز درست شود و به آرمانشهر معروف برسیم، آنوقت باید چشم باز کنیم و به پوچی خوشآمد بگوییم. براداتان میگوید معنای زندگی در پیروزیهای مکرر نیست، بلکه در یادگرفتن «چگونه باختن» است. و البته آن فیلسوفانی که جانشان را در راه ایدۀ خود دادهاند میدانند چگونه در زندگی بهتر از دیگران ببازند.
5 دقیقه
♦ جاندادن در راه ایدهها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان ازجمله کتابهای براداتان است که انتشارات ترجمان علوم انسانی آن را بهزودی با ترجمۀ محمد معماریان منتشر خواهد کرد. چند پرده از ایدۀ اصلی کتاب او را میتوانید در مطالب پیشرو بخوانید. برای خواندن، بر روی تیتر مطالب کلیک کنید.
• شکست مقدمۀ پیروزی نیست، مقدمۀ شکستی دیگر است
در برابر مرگ، این شکست نهایی و عظیم، بازی نمیکنید که پیروز شوید، بازی میکنید که یاد بگیرید چگونه ببازید
شنیدن این ضربالمثل قدیمی که «هر شکست مقدمۀ پیروزی است» ما را کسل میکند؛ یا باورش نمیکنیم یا اگر آن را درست بدانیم، فکر میکنیم برای نابغههایی است که ناگهان نیروهایی ماورایی به کمکشان آمده. اما کسانی که این ضربالمثل را ساختهاند از بُن اشتباه میکردند. تاریخ انسانها، از آدم ابوالبشر تا کنون، تاریخ شکستهایی یکی پس از دیگری است. هیچ وقت نبوده که این شکستها انسان را تهدید نکنند، آنقدر که به آن عادت کردهایم. اما میشود دیگر شکست نخوریم؟
• وقتی واژهها جواب نمیدهند، باید مُرد
فلسفه دغدغهای عقلانی است، اما زمانی چهرۀ جسمانی خود را نشان میدهد که فیلسوف برای ایدهاش جان بدهد
اگر از آریستوفان، طنزپرداز یونانی، میپرسیدید سقراط چگونه آدمی است، برایتان فردی را تصویر میکرد که چنان از مسائل واقعیِ انسانها دور است که بر «ابرها» راه میرود. برای انسانهای امروزی هم، واژۀ «فیلسوف» تداعیکنندۀ لفاظیهای پرطمطراقی است که جز انتزاعیاتی پوچ چیزی به دیگران نمیدهد. واقعاً هم شاید این کلماتِ دهانپرکن کاری از پیش نبرند. اما فیلسوف نیز چندان از این ناکارآمدی بیخبر نیست، به همین خاطر جانش را کف دست میگیرد و به کوچه و بازار میآید.
• آیا مرگ میتواند زندگیمان را از پوچی نجات دهد؟
وقتی به مرگ فکر میکنیم، تیشه به ریشۀ چیزهایی میزنیم که قرار نیست معنابخشِ زندگیهایمان باشند
مرگ واقعیترین رخداد زندگی ماست: تجربۀ پایانی که مطمئن نیستیم بعد از آن چه بر سرمان میآید. این اتفاق ممکن است سرمنشأ پوچیِ وهمانگیزی باشد که سایهاش را بر کل عمر پهن میکند؛ اما شاید هم، سرچشمهای شود برای هر معنای حقیقیای که فرد تجربه میکند. این جدال فرساینده بر سر معنای زندگی، از دوران باستان، در قلب فلسفۀ غرب بوده است و کتابی تازه، دوباره آن را زنده کرده است.
• فیلسوفان همیشه داستان گفتهاند، اما از نوعی دیگر
فلسفهورزی انسانها نه با استدلال عقلانی، بلکه با قطعهای ادبی شروع میشود
در سنت دانشگاهیِ عصر ما، آنچه میخواهد فلسفه را از هر دانش دیگری جدا کند استدلال عقلانی است. اما وقتی به آثار بزرگترین فیلسوفان جهان سرک میکشیم، چیز دیگری فاش میشود: فلسفه از اساس به شعر و داستان آمیخته شده، تاحدی که گاه نمیتوان فرق فیلسوف و شاعر را فهمید: «تمثیل غار» افلاطون قصهای خیالی است، و داستان «ابراهیم نبی» جان کلامِ فلسفۀ کیرکگور محسوب میشود. از سوی دیگر، واقعاً چه کسی میگوید اشعار شاعرانی همچون دانته و گوته ربطی به فلسفه ندارند؟
• آیا میشود تاریخ انسان خردمند را وارونه کرد؟
تواضع راه است و حقیقت هدف. اولی زحمت است و دومی پاداش
تاریخِ بشر دستکمی از کشتارگاه ندارد و این کشتارگاه محصول میل بیپایان ما به قدرت است. قدرت تنها زمین بازیِ ناپلئون و استالین نیست، همانطور که محدود به جنگ و میدانهای سیاستورزی نیست. قدرت مثل آب است، در هر رخنهای که بتواند، نفوذ میکند و ما را در بازیِ دو سر باخت خود گرفتار میکند. اما آیا راهی برای بیرون رفتن هست؟ شیوهای از زندگی وجود دارد که ما را از شر قدرت رها کند؟
• انسان چیست؟ انبوهی از دیوانگی، با اندکی عقل
میتوانیم چیزهایی خارقالعاده بسازیم، تنها برای آنکه از تخریبشان لذت ببریم
خیال کنید صبح از خواب بیدار شدهاید و ناگهان همهچیز به بهترین شکلِ ممکن خود تبدیل شده؛ در عصر طلایی به سر میبرید و حالا دیگر وقت خوشگذرانی است. اما چند روز که میگذرد، کسی بیمقدمه فریاد میکشد: «خب، حالا که چی؟». اینجاست که همه با پیدانکردن یک جواب قانعکننده جا میخورند، لذت آن چند روزِ شیرین به تلخی بدل میشود، و پرسشی کور از درون آدمها سر بر میآورد: «چرا نباید این آرمانشهرِ دوستداشتنی را ویران کنیم؟».
• چیزهای زیادی هست که فلسفه میتواند از فیلم بیاموزد
درست است که فیلم استدلال فلسفی نمیآورد، اما میتواند کاری کند که مسائل فلسفی را «حس» کنیم
برخی از فیلسوفان میگویند فلسفه میدانِ برهانآوری عقلی است، نه بازی با احساسات و هیجانات، و به همین دلیل نباید فیلمها را وارد بحثهای فلسفی کرد. اما واقعیت آن است که سردرگمیها، شعفها و غمها بخشی جدانشدنی و پراهمیت از حیات انسانیاند، مسائلی که جایشان در بحثهای فلسفی معمولاً خالی است. اینجاست که اتفاقاً یک فیلم میتواند به ما نشان دهد، بهعنوان یک موجود بشری، قرارگرفتن در موقعیتی فلسفی چه حال و هوایی دارد.
• بالا رفتن از دیوارِ ذهن
آیا دیوارها برای امنیت ساخته شدهاند یا برای احساس امنیت؟
شاید دیوار برلین مدتها پیش فروریخته باشد، اما بسیاری از مردم آلمان هنوز هم در میان خود احساس اختلاف و جدایی میکنند: درواقع، دیوار برلین هنوز در ذهن آنها دستنخورده و سالم باقی مانده است. دیوارها در مقام سازههای معماری میتوانند بسیار چشمنواز باشند، اما همین دیوارها میتوانند در مقام چیزهایی که در ذهن ما سکنا گزیدهاند و فرهنگها را شکل میدهند، حتی از سازههای معماری هم شگفتانگیزتر باشند.
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟
دیوید گرن، نویسندۀ چیرهدست آمریکایی، با کتابی تازه دربارۀ کشتی ویجر، تحسین منتقدان را برانگیخته است