مردم به دستاوردهای روانشناسی عامیانه اعتقادی دیرینه دارند
اغلبِ مردم معتقدند که «مرتکبانِ جرائم خشنْ بیمار روانی هستند». امروزه همۀ ما برای خودمان روانشناسیم. مشاهدۀ تجریبات دیگران در شبکههای اجتماعی و خیابانها هم به این «روانشناسی عامیانه» دامن میزند. البته که این یافتههای مندرآوردی گاهی با دستاوردهای روانشناسی علمی سازگار است، اما در اغلب موارد اینگونه نیست. این اطلاعاتِ نادرست زمانی خطرناک میشوند که تبدیل به سیاستهای عمومی شوند.
Ten of The Most Widely Believed Myths in Psychology
13 دقیقه
کریستین جرت، ریسرچ دایجست — ما همه بهنوعی روانشناسانی غیرحرفهای هستیم. ما خود تجربهای دستاول از بشربودن داریم و سالها عمر خود را صرف ملاحظۀ رفتار خود و دیگران در موقعیتهای مختلف کردهایم. این درونیابی به «روانشناسی عامیانه» دامن میزند و این نوع روانشناسی گاه با یافتههای روانشناسی علمی همپوشانی دارد، اما اغلب اینگونه نیست. برخی درونیابیهای روانشناختیِ غلط بهشدت در میان مردم رواج دارند و اعتقادی دیرپا به آنها دیده میشود. در این مطلب به ده نمونه از این افسانهها یا بدفهمیها میپردازیم. بهچالشکشیدن این افسانهها اهمیت دارد، نهتنها بدین خاطر که واقعیتها را به اطلاع عموم میرساند، بلکه به این دلیل که این افسانهها، با وجود خود، به بدنامی و شکلگیری قالبگونهها۱ و به سیاستهای عمومی ناشی از اطلاعات نادرست در حوزههایی چون تعلیم و تربیت و نظم عمومی میانجامد.
۱. وقتی به ما از طریق «سبک یادگیری» مورد پسندمان آموزش داده میشود، یادگیری موثرتری داریم
عقیدهای است مبنی بر اینکه هر یک از ما زمانی بهتر یاد میگیریم که از طریق حس مورد علاقهمان به ما آموزش داده شود، مثلاً از طریق دیدنیها، شنیدنیها یا انجامدادنیها. اخیراً مطالعهای در میان معلمهای بریتانیایی انجام شد که نشان داد بیش از ۹۶درصد آنها به این اصل معتقد بودند. در واقع، تحقیقات روانشناسی همواره نشان دادهاند که افراد وقتی از طریق حس مورد پسندشان آموزش ببینند، بهتر یاد نمیگیرند و اینکه موثرترین حس در یادگیری اغلب، بسته به طبیعت چیزی که مطالعه میشود، متفاوت است. همچنین دربارۀ چگونگی تعریف سبکهای یادگیری و ارزیابی آنها اختلاف نظرهایی وجود دارد. بیشتر مقیاسهای منتشرشده برای ارزیابی سبکهای یادگیری قابل اعتماد نیستند (در هر آزمون، نتایج متفاوتی از آنها حاصل میشود) و اغلب با عملکرد یادگیری واقعی افراد ارتباطی ندارند.
۲. حافظۀ انسان، مثل ضبط، آنچه را اتفاق میافتد ثبت میکند
استعارۀ ضبط برای حافظه مناسب نیست زیرا نشانگر سطحی غیرواقعگرایانه از دقت و پایندگی است. در واقع، ذهن ما نسخهای مخدوش از آن چیزی است که اتفاق افتاده و در طول زمان دستخوش تغییر میشود. بااینحال چند سال پیش، در بررسی حدود ۲۰۰۰ نفر، مشخص شد که ۶۳درصد این افراد بر این باور بودند که «ذهن مانند دوربین فیلمبرداری عمل میکند». این بدفهمی به بدفهمیهای دیگر مثلاً دربارۀ قابلیت اعتماد به شهادت شاهدانِ عینی دامن میزند. برای نمونه، بسیاری از قضات و نیروهای پلیس معتقدند که هرچه یک شاهد به حافظۀ خود اعتماد بیشتری داشته باشد، احتمال دقت او بالاتر است اما تحقیقات روانشناسی نشان میدهند که اعتماد و دقت رابطۀ متقابلی ندارند و یا رابطۀ متقابل ضعیفی دارند.
۳. بزهکاران خشن معمولاً بیماریِ روانی دارند
وقتی افرادِ دارای مشکلات سلامت روان دست به جرائم خشونتبار میزنند، رسانهها به شکلی نامناسب به این موضوع میپردازند. تعجبی ندارد که ارزیابیها نشان میدهند بیشتر مردم معتقدند افرادی با بیماری روانی ذاتاً خشن هستند. در واقع، بنا به نظر اسکات لیلیِنفلد و همکارانش، در ۵۰ افسانۀ مهم روانشناسی عامیانه، شواهد نشان میدهند که دستکم ۹۰درصد از افرادی که دچار بیماری روانی هستند مرتکب جرائم خشونتبار نمیشوند و اکثریت قاطع بزهکارانِ خشن از نظر روانی بیمار نیستند. در بعضی بیماران با وضعیت خاص (مثل توهمهای دستورمحور۲ که «به آنها میگوید» دست به اقداماتی بزنند)، احتمال زیادی وجود دارد، اما این افراد بهندرت در واقعیت به خشونت دست میزنند. در یک فراتحلیل مهم در ۲۰۱۱ اینطور نتیجهگیری شد که لازم است ۳۵,۰۰۰ بیمار پرخطرِ دچارِ اسکیزوفرنی تحت مراقبت دائم یا حبس باشند تا تنها از یک مورد قتل بیگانه توسط بیمار جلوگیری شود.
۴. ازدحام جمعیت سبب میشود افراد احمق و خطرناک شون
مرسوم است، پس از حادثهای اضطراری ناشی از ازدحام جمعیت، گزارشهایی نوشته شوند که طبق آنها جمعیت با وحشتی کورکورانه «فرار میکردند». این برداشت حاصل میشود که وقتی در گروهی انبوه هستیم، عقلمان را از دست میدهیم و هر کس تنها به فکر خود است. تحقیقات روانشناسی دربارۀ رفتار جمعیت این ویژگی را رد میکنند و نشان میدهند که وحشت بهندرت اتفاق میافتد و اغلب افراد به یکدیگر کمک میکنند. بهطور خاص، وقتی افراد نوعی هویت مشترک را حس میکنند، احتمال همکاری بالا میرود. این یافته را روانشناسی به نام جان دروری به دست آورد که تا حدی مبتنی بر مصاحبههای وی با افرادی بود که در واقعیت در موقعیتهای اضطراری قرار گرفته بودند، مثلاً در ازدحام جمعیت کنسرت فتبوی اسلیم در ساحل برایتن در سال ۲۰۰۲. دروری و همکارانش استدلال میکنند این مسئله ضرورتهایی را درخود دارد که منجر میشود مقامات مسئول موقعیتهای اضطراری را کنترل کنند. آنها نوشتند: «میتوان اطمینان داشت که جمعیتها اجتماعیتر از آن چیزی رفتار میکنند که افرادِ دخیل در برنامهریزی بحران تصورشان را میکنند».
۵. اوتیسم حاصل نورونهای آیینهای۳ «شکسته» است (و بسیاری دیگر از افسانهها دربارۀ اوتیسم)
عصبپژوه مشهور کالیفرنیایی، رمچندران، در ۲۰۱۱ نوشت: «علت اصلی اوتیسم آسیب نظام نورونهای آیینهای است.» نورونهای آیینهای سلولهایی هستند که وقتی خود کاری را انجام میدهیم یا دیگری را در حال انجام آن کار میبینیم، واکنش نشان میدهند. فرضیۀ اوتیسمِ «آیینۀ شکسته» نظر جذابی است که خیلی خوب پوشش داده شده است و هر از گاهی نویسندگان دانش عمومی آن را بازیابی میکنند (برای نمونه، ریتا کارر که در روزنامۀ دیلی میل۴ نوشت: «افراد مبتلا به اوتیسم اغلب فاقد حس همدردی هستند و فعالیت نورونهای آیینهایشان کمتر است.»). اما در بررسی 25 مطالعۀ مرتبط، که در ۲۰۱۳ منتشر شد، شاهدی برای اثبات این فرضیه یافت نشد و مطالعهای دیگر در همین ماه شواهد متضاد بیشتری عرضه کرد. این تنها یکی از بدفهمیها دربارۀ اوتیسم است؛ ازجمله دیگر بدفهمیها دربارۀ این بیماری این است که علت این بیماری واکسن است و همۀ بیماران اوتیسمی نوعی استعداد کمیاب دارند.
۶. بینایی به سیگنالهای خارجشده از چشم وابسته است
در واقعیت، بینایی انسان به شعاعهای نوری وابسته است که به شبکیۀ چشم برخورد میکنند. اما دستکم، براساس بررسیهای انجامشده در دهۀ ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، هنوز بسیاری عقیدهای باستانی و اشتباه را باور دارند مبنی بر اینکه بینایی حاصل عملکردی متضاد است، این عقیده که بینایی حاصل شعاعهایی است که از چشم خارج میشوند. برای مثال، حدود یکسوم دانشجویان معتقد بودند وقتی میبینیم، چیزی از چشمانمان بیرون میآید. نمیدانیم دقیقاً چرا این بدفهمی سرسختانه ادامه یافته، اما میتوان حدس زد بهخاطر اینکه، از دیدگاه تفکر شخصی، همهچیز در «بیرون» ظاهر میشود و همچنین بهخاطر تجربۀ رایج در میان افراد که «حس میکنند» کسی به آنها خیره شده است. آزمایشهای کنترلشده نشان دادهاند درحالیکه بسیاری از افراد فکر میکنند نگاه خیرۀ دیگری را حس کردهاند، در واقعیت، قادر نیستند تشخیص دهند کسی از پشت سر به آنها خیره نگاه میکند یا خیر.
۷. آزمایش زندان استنفورد نشان میدهد که موقعیت نامناسب میتواند هر کسی را بد کند
یکی از مفتضحترین مطالعات در روانشناسی، یعنی آزمایش زندان استنفورد در ۱۹۷۱، بدین شکل بود که دانشجویان در نقش زندانی یا نگهبان مشارکت میکردند و وقتی نگهبانان به سوءاستفاده پرداختند، ناچار به توقف این مطالعه شدند. فیلیپ زیمباردو که سرپرست این مطالعه بود گفت این مطالعه نشان داد محرکهای موقعیتی خاص میتوانند هر یک از ما را بد کنند و تکپارۀ فرهنگیِ۵ «گلۀ گَر» بهجای «بزِ گر» وارد آگاهی مردمی شد. زیمباردو حتی بهعنوان کارشناس شاهد برای دفاع از یکی از نگهبانانِ سوءاستفادهگر در ابوغریب در محاکمۀ واقعیِ او حاضر شد. اما آزمایش استنفورد کاستیهای زیادی داشت و درست تفسیر نشده است. تحقیقات بعدی، مثلاً آزمایش زندان بی.بی.سی، نشان دادهاند که همان موقعیت میتواند به رفتار همکارانه بهجای ستمگری بینجامد و به این بستگی دارد که افراد مختلف با هم احساس یگانگی میکنند یا خیر و این حس چگونه است. متأسفانه، بسیاری از متون درسی روانشناسی مدرن همچنان توصیف سادهانگارانه و غیرمنتقدانۀ آزمایش استنفورد را گسترش میدهند.
۸. اکثریت قاطع جرائم خشونت خانگی را مردان مرتکب میشوند
طی یک بررسی در بریتانیا که در ۲۰۱۴ منتشر شد، دریافتند که بیش از ۶۵درصد افراد معتقدند که احتمالاً یا قطعاً خشونت خانگی را اغلب مردان مرتکب میشوند. علت واضح است، مردان جثهای بزرگتر و قویتر دارند و عموماً تهدیدآمیزتر تلقی میشوند. بااینحال آمار رسمی (که امسال اسکاردوزیو و همکاران منتشر کردند) نشان میدهد که خشونت زنان علیه مردان نیز مشکلی اساسی است. برای مثال، در بررسی ملی خشونت همسر و شریک جنسی در ایالات متحده دریافتند که از هر چهار مرد، یک نفر خشونت جسمی، تجاوز و/یا تعقیب را از سوی شریک خود تجربه کرده است (که این آمار در زنان یک نفر از هر سه نفر است) و اینکه ۸۳درصد خشونت علیه مردان توسط شریکانشان از سوی زنان اِعمال شده است. هدف از ارائۀ این آمار کاستن از اهمیت یا گسترۀ مشکل سوءاستفاده از شریک توسط مردان نیست، بلکه برای درک این موضوع است که مسئلۀ مهم و کمترشناختهشدهای هم وجود دارد و آن خشونت زنان علیه مردان است.
۹. برنامهریزی عصبی-کلامی علمی است
درست است که معدودی از روانشناسان در برنامهریزی عصبی-کلامی (ان.ال.پی)۶ تعلیم دیدهاند و کاربرد آن را توصیه میکنند اما جداً خطاست که فکر کنیم ان.ال.پی در یافتههای علمیِ روانشناسی یا عصبشناسی ریشه دارد. در واقع این نظام، که اغلب بهعنوان روشی برای دستیابی به موفقیت شخصی بالاتر عرضه میشود، در دهۀ ۱۹۷۰ به دست دو معلم مذهبی خودیاریگر ایجاد شد. آن دو، پس از مشاهدۀ رواندرمانگرانی که با مراجعان خود کار میکردند، اصول روانشناختی خود را شکل دادند . ان.ال.پی سرشار از ادعاهای اشتباه است که علمی مینمایانند، مثل اینکه هر یک از ما یک «نظام بازنمودی»۷ ترجیحی برای تفکر دربارۀ جهان داریم و اینکه بهترین راه برای تأثیرگذاری بر یک فرد این است که نظام ترجیحی وی را منعکس کنید. ارزیابی جدلی تمامی ادعاهای برنامههای ان.ال.پی نشان داد که اکثریت قاطع آنها مهمل هستند. در بسیاری مواقع، این مسئله ضرری نمیرساند، اما در ۲۰۱۳ یک خیریه برای توقیف فراخوانده شد، زیرا برای کهنهسربازانِ جنگ، که دچار آسیب روانی شده بودند، درمانی مبتنی بر ان.ال.پی عرضه میکرد.
۱۰. بیماری روانی حاصل عدم توازن شیمیایی در مغز است
چند سال پیش در یک بررسی در ایالات متحده دریافتند که بیش از ۸۰درصد افراد معتقد بودند که بیماری روانی حاصل عدم توازن شیمیایی در مغز است. در واقع اگر از هر روانپزشک یا عصبشناسی بپرسید و آنها صادق باشند، به شما میگویند هیچکس نمیداند توازن شیمیایی «درست» در مغز چگونه است. عقیدۀ عدم توازن تا حدی به پشتوانۀ این حقیقت مطرح میشود که داروهای ضدافسردگی سطح مواد شیمیاییعصبی را در مغز تغییر میدهند، اما این بدان معنا نیست که در وهلۀ اول نیز نوعی عدم توازن شیمیایی این مشکلات را به وجود آورده است (همانطور که علت سردرد فقدان استامینوفن نیست). در واقع بسیاری از افراد با مشکلات سلامت روان و برخی افراد که میکوشند سلامت روان خود را به دست آورند بر این افسانه صحه میگذارند، تا حدی بدینخاطر که میخواهند به موقعیتهایی چون افسردگی و اضطراب حقانیتی پزشکی ببخشند. اما تحقیقات نشان دادهاند که توصیفات زیستشناختی بیماری روانی (شامل نظریۀ عدم توازن شیمیایی) میتواند بدنامی آن را بیشتر کند، زیرا مثلاً این اعتقاد را تقویت میکند که مشکلات سلامت روان دائمی هستند.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را کریستین جَرت نوشته است و در تاریخ ۲۹ جولای ۲۰۱۶ با عنوان «Ten of The Most Widely Believed Myths in Psychology» در وبسایت ریسرچ دایجست منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱ آبان ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «یافتههای مندرآوردی در روانشناسی عامیانه» و با ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• کریستین جرت (Christian Jarrett) مدیر وبلاگ خلاصه تحقیقات انجمن روانشناسان بریتانیا است. آخرین کتاب او افسانههای شگرف مغز (Great Myths of the Brain) نام دارد.
[۱] stereotype
[۲] command-based
[۳] Mirror neurons: نورونهای آینهای نورونی است که هنگامی که جانور عملی را انجام میدهد و نیز هنگامی که مشاهده میکند که همان عمل را دیگری انجام میدهد تحریک میشود. بدینگونه، نورون شبیه «آینه» رفتارهای دیگری را کپی میکند، مثل آنکه خودش انجام داده. این نورونها در نخستیها، انسانها، و دیگر ردهها مانند پرندگان دیدهشدهاند [ویکیپدیا].
[۴] Daily Mail
[۵] meme: یک واحد بنیادی از نظرات، نمادها و یا کنشهای فرهنگی است که از طریق بیان، رفتار، رسوم و سایر پدیدههای قابل تقلید توان انتقال از یک ذهن به اذهان دیگر را داراست و معادل ژن در فرهنگ به شمار میآید.
[۶] neurolinguistic programming (NLP): برنامهریزی عصبی-کلامی، یک رویکرد ارتباطی، رشد فردی و یک روش رواندرمانگری است که توسط «ریچارد بندلر» و «جان گریندر»، در سال ۱۹۷۰ و در کالیفرنیای آمریکا، ایجاد شد. ایجادکنندگان این رویکرد مدعی بودند که بین فرایندهای عصبی؛ «عصبی»، پردازشهای زبانی؛ «زبانی» و الگوهای رفتاری ارتباطی وجود دارد که میتواند از طریق تجربه؛ «برنامهریزی» کرد و آنها را یادگرفت و به این روش از این رویکرد برای هدف ویژهای در زندگی بهره گرفت و حتی به این طریق بتوان مسیر زندگی را تغییر داد.
[۷] representational system
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد