درآمدی بر پروندۀ «ما خشمگینیم و عضو شبکههای اجتماعی: چگونه شبکههای اجتماعی شیوۀ بروز خشم را تغییر میدهد؟»
این روزها با موبایلهایمان میخوابیم، حمام و دستشویی میرویم و موقع راهرفتن، غذاخوردن، مطالعه، کار، انتظارکشیدن و رانندگی با گوشیهایمان در شبکههای اجتماعی سرک میکشیم. حتی، در تحقیقی جدید، بعضی جوانان گفتند در حین رابطۀ جنسی هم به سراغ گوشیشان میروند. گویا در زمانهای زندگی میکنیم که بیش از هر کسی و هر چیزی با گوشیهایمان هستیم و آنطور که کارشناسان میگویند گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی ابعاد گوناگون روابط فردی و اجتماعی ما را دگرگون کردهاند. با این اوصاف گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی شیوههای بُروز خشم ما را چطور تغییر میدهند؟
23 دقیقه
مرتضی منتظریمقدم، ترجمان —
من یک رانندۀ ۴۸کیلویی عصبانی هستم
سنکای رواقی خشم را جنونی زودگذر میدانست. برای من خشم یعنی رانندگی. دست خودم نیست، دچار جنون آنی میشوم، اصلاً متوجه نمیشوم چه میشود، همه چیز شکل دیگری میگیرد. خیلی شبیه حالتی است که قهرمانهای بازیهای کامپیوتری آدرنالین میزنند: کادر تصویر ناگهان بستهتر میشود، همه چیز به حالت تعلیق درمیآید و صداها در پسزمینه قرار میگیرند. صدای خواهشهای مادرم یا همسرم، صدای گریۀ محمدرضا، پسرم، حتی صدای افرادی که در ماشین دیگر هستند و اصرارشان برای تمامکردن این جنون حماقتبار را نمیشنوم، همه در پسزمینه است و بیرون کادر، عین بازیهای پلیاستیشن. همین دو سه هفته پیش صدقهای کنار گذاشتم و نشستم پشت فرمان. یک ربع رانندگی کردم و به جایی رسیدم که راه دو شاخه شد. سمت چپ بزرگراه اصلی و سمت راست خروجی باریکی بود که به بزرگراه دیگری میرسید. من باید از سمت راست میرفتم؛ راهنما زدم و پیچیدم. دقیقاً درحالیکه داشتم خواندههایم دربارۀ خشم را مرور میکردم و به محتوای یادداشتی که قرار بود بنویسم فکر میکردم، یک پراید، درست سر خروجی، ناگهان جلوی من پیچید و خودش را بهزور بین ماشینم و وانت نیسان جلویی جا کرد. مجبور شدم یکدفعه ترمز کنم تا به پراید نزنم. هنوز به خودم مسلط بودم و فقط دستم را اعتراضآمیز حرکت دادم. رانندۀ پراید که از آینه دید دارم غرغر میکنم و به حساب خودش دارم فحش میدهم، چند متر جلوتر، دوباره همین کار را تکرار کرد. دیگر نفهمیدم چه شد. مثل همیشه خون جلوی چشمم را گرفت. پدال گاز را تا ته فشار دادم. تعقیب و گریز شروع شد، دندۀ معکوس کشیدم و موقعیت بهتری پیدا کردم. حالا نوبت من بود که جلوی پراید بپیچم و همین کار را هم کردم. کلی بدوبیراه نثار هم کردیم. جوری میراندیم که تصادف کمترین خسارت محتمل بود. چند دقیقهای به همین منوال گذشت و من قدری آرام شدم و راه دادم که برود تا ماجرا فیصله پیدا کند. اما دقیقاً وقتیکه خیال کردم طرف را ادب کردم و قضیه تمام شده، پراید که انتظار نداشت در مصاف ماشینها هماوردی داشته باشد، دوباره ابتکار عمل را به دست گرفت. کمی جلوتر، جایی که مسیر باریک میشد، راهم را بست و من هم مجبور شدم پشتش بایستم. سرنشینهای پراید پیاده شدند و به طرف ما آمدند. دو نفر بودند، جوان و با بدنهایی ورزشکاری. از هیکلشان مشخص بود که اهل بدنسازیاند. من بودم و همسرم و محمدرضا که هنوز دو سالش نشده. و چون آدمی ۴۸ کیلویی هستم، خوب میدانم در هر درگیری فیزیکیای بازندهام. تکلیف زن و بچهام هم تاحدود زیادی مشخص است. بنابراین سریع پنجره را بالا دادم، درها را قفل کردم و گوشیام را برداشتم تا به پلیس زنگ بزنم. رانندۀ پراید به ما نزدیکتر شد، چند مشت به پنجره زد، با لگد به در ماشین کوبید و آن را غُر کرد و فحشهایی داد و رفت. اولین بار بود که کار به اینجاها میرسید. ترس و خشم همزمان درونم میجوشیدند، اما خشم دوباره افسارم را در دست گرفت. آرام نمیگرفتم، انگار هنوز زمان پایان این ماجرا نرسیده بود. مارتا نوسبام، فیلسوف اخلاق آمریکایی، با کمکگرفتن از ارسطو نکتۀ ظریفی در تعریف خشم را گوشزد میکند: «فرد خشمگین بهدنبال نوعی تقاص است. تقاص جزء مقومات معناییِ خشم است. بهبیاندیگر، اگر بهدنبال نوعی تقاصگرفتن نباشید، احساس شما حقیقتاً چیزی دیگر است (مثلاً اندوه) و نمیتوان آن را خشم نامید»۱؛ و من دقیقاً در آن لحظات فقط تقاص میخواستم. نمیخواستم مثلاً یکدفعه سکته کند و بمیرد یا ماشینش چپ کند (یا شاید واقعاً میخواستم؟!)، فقط میخواستم از پلاک ماشینش عکس بگیرم و داستان را به پلیس گزارش کنم. پس دوباره گازش را گرفتم و دنبالش افتادم. چند دقیقۀ بعد در اتوبان پیدایش کردم. رفتم پشت ماشینش و داشتم به همسرم میگفتم از پلاکش عکس بگیرد که وسط اتوبان ترمز کرد. دوباره پیاده شد و به طرف ما آمد. اینبار آرامتر بهنظر میرسید، گفت فقط میخواهد حرف بزند. کنار اتوبان رفتیم و پیاده شدیم. هر دو مثل بید میلرزیدیم. قدری حرف زدیم، با صدای بلند. کمکم صدایمان پایینتر آمد، کمتر هم میلرزیدیم. از نزدیک واقعاً آدم دیگری بود. از خانمم معذرتخواهی کرد و گفت اصلاً متوجه نشده زن و بچه در ماشین هستند. دست دادیم، روبوسی کردیم و او رفت.
حتماً الان پیش خودتان فکر میکنید من همان احمقی هستم که همیشه پشت چراغ قرمز برایتان بوق ممتد میزند یا در ترافیک زنجیرهای اتوبان مدام توی چشمتان نور بالا میاندازد و سپر به سپر ماشینتان میچسباند. اما واقعیت این است که بهطور عادی هیچوقت ماشین جلویی را آزار نمیدهم، حتی موقع رانندگی اصلاً بوق نمیزنم، شاید کلاً ده بیست تا در سال. راستش فکر میکنم اگر کنارم بنشینید، حوصلهتان از رانندگیام سر برود؛ بین خطوط رانندگی میکنم، راهنما میزنم، با سرعت مطمئن رانندگی میکنم، فاصلۀ طولی را رعایت میکنم و اصولاً در نود و نه درصد موارد به قوانین راهنمایی و رانندگی پایبندم. اما مشکل دقیقاً از همان یکدرصدِ همراه با جنون است. اگر در چهار ساعت رانندگی فقط پنج دقیقه مثل من دیوانه شوید، دیگر چه فایدهای دارد که در آن سه ساعت و پنجاهوپنج دقیقه چه کردهاید؟ بگذارید از این هم فراتر بروم. بیرون از ماشین، یعنی وقتی رانندگی نمیکنم، بهندرت عصبانی میشوم و الان که بیشتر فکر میکنم میبینم یادم نیست آخرین باری که بدون ماشین با غریبهای درگیر شدم یا مشاجره کردم و «بیواسطه» خشمی جنونآمیز و تلافیجویانه را تجربه کردم کی و کجا بوده. پس چرا موقع رانندگی اینطور میشوم؟ در پس این چند پارهآهن چیست که مرا تا مرز جنون میکشد؟ حتماً همه پشت فرمان مثل من تا مرز جنون پیش نمیروند، اما میزان خشمی که ما در پس این «ابزار» تجربه میکنیم، با کم و زیادش، برای همۀ ما آشناست.
چهرهها را بهواسطۀ ابزارها میبینیم
وقتی پیادهروی میکنم کاملاً مراقبم به چشمهای کسی خیره نشوم یا کفشم به پاشنۀ کفش دیگری بند نشود و حتی اگر کسی به من تنه بزند، معمولاً برای عذرخواهی پیشقدم میشوم. آنچه از دیگران میبینم انسانهایی هستند با شمایلی کموبیش شبیه خودم و انتظار دارم آنها هم مرا اینطور ببینند. این شمایل ربط زیادی با شخصیتمان دارد و حرکتهای مختلف بدنمان، صدایمان و حتی خطوط چهرۀ ما را نشان میدهد و بنابراین معلوم میکند چگونه آدمی هستیم. اما وقتی پشت فرمانم دیگر آدمها و بدنها و چهرهها را «بیواسطه» نمیبینم یا شاید بهتر باشد که بگویم دیگر اصلاً آدمها را نمیبینم. اجسامی را میبینم که حرکتهایی سریع یا کند دارند، میتوانند جلوی من بپیچند و ناگهان بایستند، برای پیچیدن گاهی چشمک بزنند و گاهی نه. شمایل یک ماشین با شمایل آدمها و با آنچه از خودمان در ذهن داریم تفاوت دارد و علاوه بر این تفاوت ظاهری، «ماشینها» نوع رابطۀ ما با یکدیگر را نیز تغییر میدهند: از کنار هم گذشتنِ ما، احترامگذاشتن یا بیاحترامیکردن ما به هم، صحبتکردنمان با هم، همه از طریق ابزاری پیچیده اتفاق میافتد. انواع بوق زدن، چراغ زدن، جلوی هم پیچیدن و ترمز کردن معانی مختلفی دارد و این واسطهگری ابزار و فاصلهای که میان خود ما و آدمهای دیگر میگذارد باعث میشود هنگام رانندگی بهراحتی کارهایی بکنیم که اگر پیاده بودیم شاید از انجام دادنش خجالتزده میشدیم. واقعیت این است که در جریان زندگی روزمره ابزارها را بیشتر با کارکردهای اولیه و فوری آنها میشناسیم، اما ابزارها آثار ثانویهای هم دارند. وقتی برای انجام دادن کارهایمان از ابزارها استفاده میکنیم، شخصیتمان، نوع روابطمان و شیوۀ بروز احساساتمان به یکدیگر تغییر پیدا میکند؛ و هر قدر این ابزارها پیچیدهتر باشند، آن تغییر نیز بیشتر خواهد شد.
گوشی هوشمند ابزار پیچیدۀ عصر ماست
نیکول اشاف، نویسندۀ کتاب پیامبران جدید سرمایه۲، میگوید «خودرو از بسیاری جهات کالای معرّف قرن بیستم بود». او معتقد است اهمیت خودروها برای قرن بیستم فقط به برتریها و پیچیدگیهای فناورانه منحصر نمیشود، بلکه قابلیت این ابزار در بازنماییِ مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادیْ آن را به ابزاری چنان پیچیده تبدیل میکرد. اکنون نوبت ماست که بپرسیم پیچیدهترین ابزار معرف عصر ما ساکنان قرن بیستمویکم چیست. ما نیز باید در پی ابزاری باشیم که بیشترین تأثیر را در دگرگونی روابطمان داشته است. از نظر اشاف این سؤال چندان پیچیده نیست و بیدرنگ میگوید ما در دوران حکمرانی اطلاعات به سر میبریم و «همانطور که خودرو اهمیتی اساسی در درک قرن گذشته دارد، گوشی هوشمند نیز کالای معرّف عصر ماست». اشاف درست میگوید؛ جواب این سؤال آنچنان هم سخت نیست. کافی است به خودمان یا به اطرافمان نگاهی ولو سرسری بیندازیم تا دریابیم گوشیهای هوشمند چطور ابعاد گوناگون روابط فردی و اجتماعی ما را دگرگون کردهاند: «این روزها مردم در کنار گوشی میخوابند، آن را به حمام و دستشویی میبرند و هنگام راهرفتن، غذاخوردن، مطالعه، کار، انتظارکشیدن و رانندگی، چشمان خود را به صفحۀ آن میدوزند. حتی، طی تحقیقی، بیستدرصد جوانان اقرار کردند که در حین رابطۀ جنسی هم بهسراغ گوشیشان میروند».۳
هرچند گوشیهای هوشمند (smart phone) وارثان تلفنهای سیار (mobile telephone) هستند، اما خیلی زود کارکردهای اولیۀ تلفنهای سیار را گسترش دادند و روز به روز پیچیدگی آنها بیشتر شد. تا جایی که امروزه گوشیهای هوشمند صرفاً با تواناییشان در برقراری مکالمات یا حتی ارسال پیامهای متنی شناخته نمیشوند، بلکه ویژگی اصلی آنها ابزارها و ابزارکهایی تعاملمحور است که روابط ما را در ابعاد بیسابقهای دگرگون میکنند. از این جهت احتمالاً ادعای گزافی نخواهد بود اگر عمدۀ پیچیدگی و اهمیت گوشیهای هوشمند را در رابطه با فضای مجازی و شبکههای اجتماعی جستوجو کنیم.
حضور ما در یک شبکۀ اجتماعی بهواسطۀ حساب کاربری، امکانات هر شبکۀ اجتماعی خاص برای گفتوگو و واکنش به سخن دیگران و نظایر آن است. پیچیدگی این ابزار بسیار بیشتر از پیچیدگی ماشینمان است و بهاینترتیب شمایل ما از پس استفاده از این ابزار نیز تغییر زیادی پیدا میکند. ممکن است پروفایلمان بیانگر همان کسی باشد که در خانه و محل کار هستیم، ممکن است عکس پروفایلمان تصویر جایی باشد که دوست داریم، شاید هم عکسی کاملاً جعلی، نامی جعلی و توضیحاتی جعلی به کار بریم. اینجا هیچ وقت مجبور نیستیم کسی باشیم که در پیادهرو هستیم. گاهی دوست داریم متن مفصلی بنویسیم و گاهی کافی است با لمسی کوچک مخالفت و موافقت خود را ابراز کنیم و گاهی زیرکانه فقط مطلبی را بازنشر کنیم تا علیه نویسندهاش آشوبی به پا شود. پس اینجا راحتتر عمل میکنیم و کمتر نگران تصور دیگران از خودمان هستیم. علاوهبر همۀ اینها، ما در حضور دیگران حرف نمیزنیم و رفتار نمیکنیم بلکه در جایی جدا از دیگران نشستهایم و اگر خیلی محتاط و مؤدب باشیم باید دائماً خود را در میان دیگران «تصور» کنیم و ببینیم آیا اگر همانی باشیم که هستیم، باز هم این حرف و این کار را میکنیم یا نه. فاصلهای که این ابزار پیچیده میان خودمان، تصورمان از خودمان و آنچه به نظرمان دیگران از ما در ذهن دارند ایجاد میکند گویا باعث میشود شیوۀ بروز رفتارهایی خاص و پیامدهای اجتماعی آنها در این فضا دگرگون شوند، رفتارهایی نظیر خشم، پرخاشگری، تمسخر، ابراز عواطف و هیجانات زودگذر، اظهارنظرهای نسنجیده و نظایر آن.
پروندۀ ویژۀ هشتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی دربارۀ این پرسش است که رسانههای دیجیتال، بهویژه شبکههای اجتماعی، چگونه شیوۀ بروز رفتارها و احساسات ما، علیالخصوص شیوۀ بروز خشممان، را تغییر میدهند.
•••
ما خشمگینیم و عضو شبکههای اجتماعی
در اولین نوشتار این پرونده، زو ویلیامز در مطلب «ما خشمگینیم و عضو شبکههای اجتماعی» ابتدا در پی پاسخ این پرسش است که آیا فوران خشم در حیطههای مختلف زندگی روزمره معنای اجتماعی گستردهتری دارد یا نه؟ از نظر او «خشم» بهخودیخود مسئلۀ قابل توجهی نیست و حتی از فوران احساسات کاربران شبکههای اجتماعی متوجه میشویم که شاید خودِ «موضوعِ خشم» هم چندان اهمیتی نداشته باشد. خشم فقط وقتی باید مورد توجه قرار بگیرد که شایع میشود و به یک نیروی فرهنگی غالب بدل میگردد. ویلیامز میگوید هرچند، مطابق شواهد تاریخی و آماری، جرمهای خشن در قیاس با گذشته افزایش چشمگیری نداشته، اما بروز خشم بهواسطۀ شبکههای اجتماعی و پدیدهای به نام «سرایت عاطفی» قطعاً افزایش داشته است و از این جهت شایستۀ توجه است. مطابق این نگاه، که حاصل رویکرد رواندرمانی به خشم است، شبکههای اجتماعی خشم را به نوعی مُد تبدیل میکنند، بهطوری که وقتی یک نفر آن را ابراز میکند، دیگران نیز بهسرعت از پی او میآیند و خشم مُسری میشود. ویلیامز صرفاً به تأیید این ادعا بسنده نمیکند که شبکههای اجتماعی فوران خشم را تقویت میکنند، او در بخش پایانی نوشتهاش به این پرسش میپردازد که آیا این فوران خشم در فضای مجازی نهایتاً میتواند حاصلی داشته باشد یا نه.
خشم اخلاقی در عصر دیجیتال
مهمترین مطالب این پرونده یکی مقالهای است از مالی کراکت که در مجلۀ نیچر منتشر شده و دیگری گفتوگویی کوتاه است با او دربارۀ این مقاله و «نظریۀ خشم اخلاقی در عصر دیجیتال». مقالۀ کراکت از چند جهت اهمیت دارد. بسیاری از پژوهشها و مطالبی که چگونگی تأثیر تکنولوژیهای ارتباطیِ جدید بر شیوههای ابراز خشم را دنبال میکنند مقالۀ او و چارچوب نظریای که پیش نهاده را مبنا قرار میدهند. مقالۀ کراکت بهنوعی پایه و مبنای پروندۀ ما نیز هست. او، علاوهبراینکه چارچوب نظری بدیعی ارائه میدهد، کارهای دیگران را مختصر و مفید بررسی میکند و از این طریق ما را با مکتوبات حول این موضوع و سایر پژوهشها آشنا میکند. و دستآخر برای ما در ایران، که بسیار نیازمند پژوهشهای میانرشتهای در علوم انسانی هستیم، مقالۀ او نمونهای موفق و راهگشا در این زمینه است. اگرچه مالی کراکت استاد روانشناسی دانشگاه ییل است، اما شهرت او بیشتر به تحقیقاتش در حوزۀ عصبشناسی و مطالعۀ فرایندهای یادگیری و تصمیمگیری برمیگردد. جالب این است که دغدغهای شخصی کراکت را به مطالعۀ «خشم اخلاقی» در پلتفرمهای دیجیتال کشاند. ماجرا از این قرار بود که کراکت ابتدا احساس میکرد چند وقتی است به بازخوردهای شبکههای اجتماعی حساس شده. پس از آن متوجه میشود زمان بیشتری را نسبت به قبل در شبکههای اجتماعی میگذراند و هر چه بیشتر برای شبکههای اجتماعی وقت میگذارد، خشمگینتر میشود. سرانجام، این موضوع چنان برایش مهم میشود که تصمیم میگیرد یافتههای علمیاش را به کار بگیرد تا از این موضوع سر در بیاورد و نتیجۀ همۀ اینها میشود «نظریۀ خشم اخلاقی در عصر دیجیتال»، نظریهای که مختصراً میگوید رسانههای دیجیتال میتوانند ابراز خشم اخلاقی را تشدید کنند: با تقویت محرکهای برانگیزانندۀ خشم اخلاقی، کاهش برخی از هزینههای آن و افزایش بسیاری از فایدههای فردی آن. کراکت در بخش نتیجهگیری مقالهاش میگوید مطالعات آتی این حوزه باید در اینباره پژوهش کنند که پلتفرمهای رسانههای دیجیتال تا چه حد احساسات اخلاقی را تشدید میکنند، شکلگیری عادت را ترویج میکنند، گفتارهای اجتماعی ثمربخش را سرکوب میکنند و ماهیت خشم اخلاقی را تغییر میدهند.
چطور یک توییت بیمزه میتواند زندگیتان را نابود کند؟
یکی از مطالعههای موردی بسیار شناختهشده و معروف دربارۀ شیوههای رسواسازی و بروز خشم آنلاین ماجرای زنی است به نام جاستین ساکو که مالی کراکت در مقالهاش اشارهای گذرا به آن کرده، اما شرح مفصل این ماجرا را میتوانید در مطلب «چطور یک توییت بیمزه میتواند زندگیتان را نابود کند؟» بخوانید. ساکو کاربری خیلی معمولی در توییتر بود که فقط صدوهفتاد دنبالکننده داشت، تا اینکه توییتی دربارۀ ایدز در آفریقا منتشر میکند. یکی از شاخهای توییتر تصادفاً توییت ساکو را میبیند و آن را بهعنوان توییتی نژادپرستانه بازنشر میکند. طی چند ساعت، جاستین ساکو تِرِند اول توییتر میشود و میلیونها غریبه در اطراف جهان برای رسواسازی او همقسم میشوند؛ داستانی خواندنی، تأثربرانگیز و قابلتأمل دربارۀ زنی که هر یک از ما ممکن است با هر کدام از توییتهایمان سرنوشتی مشابه او پیدا کنیم. این مطلب در نیویورک تایمز منتشر شده و در اصل برشی است از آخرین کتاب جان رانسون، مستندساز و روزنامهنگار بریتانیایی، و میتوان آن را در ژانر روزنامهنگاری تحقیقی قرار داد. همین نکته جذابیتهای متن رانسون را دوچندان کرده و روایت او را بسیار پُرکشش ساخته است. رانسون، که روزگاری خودش از رسواگران دوآتشۀ اینترنت بوده، وقتی درمییابد کمپینهای رسواگری دیگر مثل گذشته چندان تمنای عدالت یا ارزشهایی اینچنینی را ندارند، بهسوی دیگر ماجرا متمایل میگردد و به فکر رسواشدگان میافتد. او تصمیم میگیرد کتابی دربارۀ رسواشدگان اینترنتی بنویسد و برای کتابش دو سال با آدمهایی مثل جاستین ساکو مصاحبه میکند تا از آسیبهای روانی، اجتماعی و اقتصادیای پرده بردارد که قربانیان چنین کمپینهایی پشت سر میگذارند، قربانیانی که شاید تنها در یک خصلت شبیه رسواگران بودند: انگیزههای آنها برای جلبتوجهْ خیلی شبیه یکدیگر بود.
برای جلب نظر مخالفان، تایپ نکنید، صحبت کنید
یکی از مطالعات برجستهای که مالی کراکت به آن استناد میکند پژوهشی است که جولیانا شرودر، استاد مدرسۀ بازرگانی هاس، به اتفاق همکارانش در نشریۀ سایکولوجیکال ساینس منتشر کردهاند. مقالۀ شرودر نثری خشک و فنی داشت و پر بود از توضیحاتی تخصصی و احتمال میدادیم برای عموم علاقهمندان چندان خواندنی نباشد. خوشبختانه وبسایت کوارتز گزارشی مختصر و خواندنی از آن تحقیق به قلم خود شرودر منتشر کرده بود که با عنوان «برای جلب نظر مخالفان، تایپ نکنید، صحبت کنید» در این پرونده قرار گرفت. جولیانا شرودر معتقد است از آنجا که نمیتوانیم ذهن دیگران را مانند ذهن خودمان بیواسطه تجربه کنیم، مجبوریم از عقاید ابرازشدۀ افراد به افکار آنها پی ببریم. این روند ظاهراً ما را در برخورد با مخالفانمان به اینجا میرساند که اعتقادی مهمل از ذهنی بهکلی مهملباف میآید. این برداشت شیوهای از تحقیر ذهن دیگران است که روانشناسان آن را گونۀ نامحسوسی از «انسانیتزدایی» میدانند. درواقع وقتی ما طرف مقابلمان را مثل یک انسان با همۀ ویژگیهای انسانی نمیبینیم، چرخهای از درگیری، خشم و سوءتفاهم را استمرار میبخشیم. شرودر و همکارانش نشان میدهند که ابزار تعامل افراد با یکدیگر نیز تأثیری قطعی در برداشتهای طرفین (بهویژه برداشتهای انسانیتزدا) دارد، اما آنها مدعیاند روشهایی برای کاهش این برداشتها نیز وجود دارد.
علیه ریتوییت
همانطور که قبلاً هم اشاره شد یکی از پایههای استدلال کراکت این است که رسانههای دیجیتال با تقویت محرکهای برانگیزانندۀ خشم اخلاقی بروز آن را تشدید میکنند. وقتی هنجاری اخلاقی نقض گردد، مردم خشمگین میشوند، و این روزها اینترنت و شبکههای اجتماعی مجموعۀ وسیعی از نابسامانیهای فردی و اجتماعی را در معرض دید ما قرار میدهند. پس چندان عجیب نیست که رسانههای دیجیتال مدام در حال تقویت محرکهای برانگیزانندۀ خشم هستند. اما شبکههای اجتماعی چرا و چطور، بیش از هرچیز، نقض هنجارهای اخلاقی را در معرض نگاه ما میآورند؟ الکسیس مدریگال، یکی از نویسندگان آتلانتیک که بیشتر در حوزۀ شبکههای اجتماعی مینویسد، در مطلبی که با عنوان «علیه ریتوییت» در این پرونده منتشر شده بهدنبال پاسخ همین سؤال است. مدریگال نوشتهاش را با توضیح تجربۀ شخصیاش در توییتر آغاز میکند، وقتی که توییتر هنوز رسانهای نوپا بود و آن را اجتماعی رؤیایی میدانستند. تا اینکه توییتر در سال ۲۰۰۹ امکان ریتوییت را فراهم کرد و ناگهان همهچیز به هم ریخت. البته از این نظر شاید تفاوت چندانی بین توییتر و بسیاری از شبکههای دیگر نباشد چون مثلاً فیسبوک هم مبتنی بر عادت اشتراکگذاری است. مدریگال، همچون بسیاری از صاحبنظران این حوزه، ادعا میکند پلتفرمهای آنلاین برای درآمدزاییِ بیشتر درگیر نزاعی بیپایان در جلب توجه ما هستند. از این جهت همۀ لایههای اقتصادِ رسانههای دیجیتال طوری پیکربندی شدهاند که محتوایی با بیشترین احتمال بهاشتراکگذاری را ترویج میکنند. پژوهشها و شواهد آماری نیز معمولاً به یاری این گروه میآیند و نشان میدهد خشم در صدر احساساتی است که مردم به اشتراک میگذارند و بسیار سریعتر از احساساتی نظیر شادی، غم و ناراحتی ویروسی میشود. مدریگال کورسوی امیدی باقی میگذارد. او با استناد به تجربۀ خودش میگوید این میتواند پایان ماجرا نباشد و پلتفرمهای شبکههای اجتماعی حول چیزی غیر از قابلیت اشتراکگذاری بازتعریف گردند.
برام مهم نیست چی میگی
کراکت، در کنار نقش شبکههای اجتماعی در تقویت محرکهای برانگیزانندۀ خشم، عامل دیگری را نیز در تشدید بروز خشم اخلاقی در شبکههای اجتماعی مؤثر میداند. رسانههای دیجیتال هزینههای فردیِ ابراز خشم را کاهش و منافع فردی آن را افزایش میدهند. ابراز خشم غالباً پرهزینه است و همواره احتمال اقدام متقابل وجود دارد. اما شبکههای اجتماعی این خطر را محدود میکنند. همانطور که کراکت و بسیاری دیگر ادعا میکنند پدیدآمدن «اتاقهای پژواک» که تاحدود زیادی به ماهیت شبکههای اجتماعی برمیگردد یکی از شناختهشدهترین پدیدههایی است که ابراز خشم را تسهیل میکند. اتاقهای پژواک اتاقهایی مجازیاند که ما را با گروهی از همفکرانمان درون خود حبس میکند و تنها چیزی که به گوشهایمان میخورد طنین صدای همنظرانمان است. در این محیط ابراز خشم با حمایت هماتاقیهایمان همراه میشود و هزینۀ بسیار کمی برایمان دارد. جاسپریت گیل، در تنها مطلبی از این پرونده که پیشتر در وبسایت ترجمان منتشر شده، «برام مهم نیست چی میگی»، ما را با ماهیت این اتاقهای پژواک بیشتر آشنا میکند و همچنین راهکارهایی برای خروج از قبیلههای ایدئولوژیکمان پیشنهاد میدهد.
به دیگران میتازیم که بگوییم ما خوبیم
گفتیم که شبکههای اجتماعی هزینههای فردیِ ابراز خشم را کاهش میدهند. اما چطور این شبکهها منافع فردی ابراز خشم را افزایش میدهند؟ یکی از پژوهشهایی را که کراکت برای توضیح این مسئله به آن استناد میکند جیلین جردن از دانشگاه ییل و همکارانش نوشتهاند. اد یانگ در مطلب «به دیگران میتازیم که بگوییم ما خوبیم» شرح مفصلی از آن پژوهش و چند مطالعۀ مرتبط دیگر ارائه میکند. جردن میگوید ما غالباً تمایل داریم افرادی را که رفتار نامناسبی دارند و هنجارهای اجتماعی را زیر پا میگذارند تنبیه کنیم ولو اینکه اقدامات آنها تأثیر مستقیمی بر ما نداشته باشند. اما چرا بهرغم همۀ هزینهها و مخاطرات خودمان را به زحمت میاندازیم؟ جردن با اتخاذ رویکردی تکاملی میگوید ابراز خشم و تنبیه دیگران در نهایت به سود افراد است، زیرا فضیلتهای اخلاقی ما را به دیگران نشان میدهد و هزینههای احتمالی بروز خشم با پاداش شهرتِ خوب جبران میشود. از این نظر نشان دادن خشم و نفرت در فضای مجازی ویژگیهای مثبت اخلاقی ما را فقط به چند مشاهدهکنندۀ معدود یا رهگذر نشان نمیدهد بلکه شخصیت ما را به کلِ اعضای شبکۀ اجتماعیمان نشان میدهد.
شبکهسازی اجتماعی و اخلاق
متفاوتترین مطلب این پرونده ترجمۀ مدخلِ «شبکهسازی اجتماعی و اخلاق» دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد است. نثر و محتوای این مقاله تاحدودی نسبت به سایر مطالب این پرونده متمایز است. دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد دانشنامهای آنلاین است که با مساعدت برجستهترین استادان هر حوزه و زیرشاخۀ تخصصی برای دانشپژوهان مدخلهایی بهروز در موضوعات فلسفی تدوین میکند. مدخل «شبکهسازی اجتماعی و اخلاق» نیز نوشتۀ شانون ولور یکی از سرشناسترین محققان حوزۀ اخلاق فضای مجازی است. قابلیت ارجاع علمی، بهروز بودن، مشارکت صاحبنظران و تمهیداتی که هر مدخل برای پژوهشهای آتی فراهم میکند از دیگر ویژگیهایی هستند که این دانشنامه را محبوب ساختهاند و به آن اعتباری علمی بخشیدهاند. ناگفته نماند دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد در میان علاقهمندان فلسفه در ایران ناشناخته نیست. طی سالهای گذشته انتشارات ققنوس مدخلهایی از این دانشنامه را، عمدتاً مداخلی در موضوعات کلاسیک، به فارسی ترجمه و در قالب کتابهایی مختصر و مجزا منتشر کرده است. شانون ولور، در مقدمۀ این مدخل و دربارۀ ضرورت توجه فیلسوفان تکنولوژی و اخلاق به فناوریهای شبکهسازی اجتماعی، به این نکته اشاره میکند که فناوریهای شبکهسازی اجتماعی نهتنها شکل آغازین ارتباطات میانفردی انسانها را تغییر دادهاند، بلکه اشکال حفظ این روابط را هم متحول کردهاند؛ و علاوهبراین، تا چند دهۀ آتی، شبکۀ پیچیدۀ تعاملات میان کاربران شبکههای اجتماعی، طراحان شبکههای اجتماعی، بنگاهها، حکومتها و دیگر نهادها و دلالتهای اخلاقی گستردهتر آنها نیز موضوع تأمل جدی فلسفی خواهد شد.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ مرتضی منتظریمقدم در هشتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۷ مهر ۱۳۹۷ آن را با عنوان «آیا این اَکانت خشمگین همان آدم محترم میز بغلی است؟» منتشر کرده است.
•• مرتضی منتظریمقدم سردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است.
[۱] ن.ک: پروندۀ کتاب خشم و بخشش؛ کینه، بلندنظری، عدالت، فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی، شمارۀ ۱، پاییز ۱۳۹۵، ص ۳۲۷-۳۴۴.
[۲] این کتاب را انتشارات ترجمان علوم انسانی با همین عنوان منتشر کرده است: پیامبران جدید سرمایه، نیکول اشاف، ترجمۀ رسول قنبری، تهران، ترجمان علوم انسانی، ۱۳۹۶.
[۳] ن.ک: «گوشی هوشمند کالای معرف عصر ماست»، نیکول اشاف، فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی، شمارۀ ۱، پاییز ۱۳۹۵، ص. ۵۲ تا۶۰.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد
حس می کنم نویسنده در ابتدای متن با اشاره به مدل ماشین (پراید) نوعی سوگیری و پیش داوری (شاید ناخواسته ) داشته. در صورتی که می دانیم این بی قانونی ها کوچکترین ارتباط معناداری به پراید یا نیسان یا تحصیلات و میزان ثروت راننده ندارد. در کل مقاله خوبی بود. تجربه مشابهی داشتم اخیرا که مرا به همین فکر ها انداخت. در یک گروه دبیرستانی تلگرامی عضو بودم. مطلبی (خیلی تند نبود فقط کمی خلاف جریان بود) از جای دیگر فوروارد کرده بودم فردا که گروه را چک کرده بودم کلی فحش خورده بودم و طرف (که همکلاسی 10 سال پیشم بود) لفت داد. با خودم گفتم آیا رو در روی هم بودیم باز هم فحش می داد یا نهایتا حرف میزد و اعتراض می کرد؟ حس می کنم دوستم باور ندارد پشت این اکانت تلگرام یک آدم واقعی از پوست و گوشت و احساسات وجود دارد و ممکن است ناراحت شود اشکش دربیاید و تعجب کند از چنین عکس العمل غیر منصفانه ای. احتمالا قیافه ام را یادش رفته است و فکر میکند من یک ربات تلگرامی هستم. وگرنه مگر میشود آدمی را که یک دوره 4 ساله با او هم کلاس بودی اینطور زخمی کنی و بروی.