رابرت پلومین و نیکلاس کریستاکیس، بحث قدیمی «طبیعت یا تربیت» را دوباره زنده کردهاند
وقتی بحث سر چاقی باشد، آدمها معمولاً دو دسته میشوند: عدهای میگویند چاقی در ژن آدمهاست و چاقها استعداد چاقی دارند، و دستهای سفت و سخت میایستند که چاقی ناشی از پرخوری و کمتحرکی است، پس اگر کسی چاق شده، تقصیر خودش است. همین را در موفقیت تحصیلی، ابتلای به بیماری یا هر موضوع مثبت و منفی دیگری میتوانید ببینید: کیستیِ ما حاصل ژنهایمان است، یا نحوۀ تربیتمان؟ دو متخصص برجسته، در دو کتاب جدید، این دعوا را وارد مرحلۀ تازهای کردهاند.
سی. برندون اگبونو و سی. مالیک بویکین، بوستون ریویو — در سالهای اخیر دعوای «طبیعت یا تربیت» در زیستشناسی را با تسلیحاتی پیشرفتهتر از سر گرفتهاند، اگرچه پرسش اصلی بدون تغییر مانده است: چیست که از ما انسان میسازد؟ چرا ما انسانها با یکدیگر فرق داریم؟ با وجود این، روشهای پرداختن به این پرسشها انقلابهای متعددی را از سر گذراندهاند. تاکنون شاهد صدها مطالعه روی دوقلوها و فرزندخواندهها بودهایم که برآورد وراثتپذیریِ دهها مورد از ویژگیهای مرتبط با رفتار و سلامت انسانی را در دسترسمان گذاشتهاند. درعینحال، از پیشرفتهای چشمگیری در حوزۀ فناوری بهرهمند شدهایم، پیشرفتهایی که اجازه میدهند با معاینۀ هزاران انسان، ژنهای مرتبط با صفات خاص را کشف کنیم. به لطف همین بررسیها، توانستهایم امضاهای ژنتیکی را با فهرست رو به رشدی از صفات جسمانی (مانند قد و رنگ پوست)، فیزیولوژیک (مانند احتمال ابتلا به دیابت نوع دوم و فشار خون) و رفتاری (مانند خطر ابتلا به افسردگی و اوتیسم) مرتبط کنیم. از سوی دیگر، همهگیرشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی همچنان بیانگر انعطافپذیری تجربۀ انسانی در بین انبوه مردم هستند و دانش ما دربارۀ آن دسته از نیروهای اجتماعی، که تفاوتهای ژرفی در تجربۀ انسانی پدید میآورند، روزبهروز افزایش مییابد.
میبایست تاکنون از تلفیق تلاشهایی که در علوم طبیعی و انسانی صورت گرفته، عصر طلایی مطالعۀ رفتار انسانی طلوع میکرد. اما بحث و مجادله پیرامون اینکه چطور باید تفاوتهای فردی و گروهی را توضیح داد جنجالیتر از همیشه ادامه دارد؛ البته اگر دلالتهای سیاسی پاسخهای ممکن را در نظر بیاوریم، جای شگفتی نخواهد بود. دستاوردهای اخیر در حوزۀ زیستشناسی مولکولی هم به این بحث اضافه شده است. فناوریهای اصلاح ژنتیکی سریعتر از چارچوبهای اخلاقیِ لازم برای بحث و گفتوگو راجع به این فناوریها پیشرفت میکنند و به جای اینکه منتظر باشند تا توافق نظری دربارۀ این مسائل حاصل شود، همین حالا دستکم یک دانشمند خودسر نوزادی با ژنهای دستکاری شده ایجاد کرده است.
دو کتاب جدید، که عنوان هر دو الگو۱ است، کوشیدهاند از فراز این غوغا، دربارۀ نقش ژنتیک در شکل بخشیدن به رفتار انسانی ادعاهای اصولی مطرح کنند، اگرچه شکافی عمیق بین روششناسی این دو کتاب وجود دارد. تمرکز رابرت پلومین ژنتیکشناس بر این است که چرا انسانها متفاوتند، اما نیکلاس کریستاکیس پزشک و جامعهشناس در پی پاسخ به این پرسش است که چرا، طبق برآورد او، بنی بشر تا این اندازه شبیه یکدیگرند. اینکه این دو کتاب، که هر کدام را شخصیت برجستهای در حوزۀ کاری خودش نوشته، به فاصلۀ چند ماه منتشر میشوند، منادی روح زمانه است: جامعۀ مدرن به علمی که تعیینکنندۀ کیستی ما باشد علاقهای ژرف دارد. تفاوت عمیقی هم که در رویکردها و پیامهای این دو کتاب هست نشان میدهد که این بحث چقدر پیچیدهتر شده و از پاسخی که همه چیز را حلوفصل کند، چه اندازه فاصله داریم.
•••
رابرت پلومین در حوزۀ روانشناسی رفتاری نامآور است و از اصلیترین هوادارانِ متعصب مکتب «قدرت مطلق ژن» است، مکتبی که وراثتباوری۲ هم نامیده میشود. رابرت پلومین آوازۀ خود را از خلال ربع قرن کار برجسته در حوزۀ ژنتیک رفتاری، بهویژه مطالعه روی دوقلوها و خواهر-برادرها، کسب کرده است. اواخر سال ۲۰۱۸، پلومین کتابی با عنوان الگو منتشر کرد، کتابی که سختکیشیِ علیتباورانۀ پلومین را به نمایش میگذارد و به ظرافتهایی میپردازد که پیرامون این پرسش تنیده شده است: «آیا همه چیز در ژنهای ما خلاصه میشود»؟ الگوی رابرت پلومین ویژگیهای کلاسیکهای مدرن را دارد، زیرا یکی از سرراستترین و تهاجمیترین آثاری است که تاکنون راجع به این بحث نوشته شده است.
کتاب الگو مکتوبِ علمی درخشانی است. کتاب سرراست و روشنی که گهگاه حالوهوای شرححالنویسی به خود میگیرد: در این کتاب، علاوه بر اینکه با فعالیتهای علمی پلومین و همکارانش آشنا میشویم، به افکار پلومین و علت این افکار هم پی میبریم. مضمون واحدی در سراسر کتاب جریان دارد: این مضمون که دیانای نه فقط عامل معنیداری در تعیین هویت ماست، بلکه باثباتترین و پیشگویانهترینِ عاملها در تعیین هویت ماست. نزد پلومین، علم ژنتیک ابزار طالعبینی است و اگر دانش «خواندن» ژنها را داشته باشیم، میتوانیم از سرنوشتمان باخبر شویم.
از تمثیل طالعبین رابرت پلومین انتقاد کردهاند و پلومین بخش اعظم کتابش را به شکل حملهای پیشگیرانه و با هدف سرکوب مخالفانش نوشته است. منتقدان پلومین، به انحای مختلف، بر اهمیت نیروهای محیطی -انواع نیروهای ساختاری و تجربی و تاریخی- بر سرنوشت افراد و جوامع تأکید کردهاند (پلومین گاهی این مخالفتها را بهشکلی تحقیرآمیز زورچپان کردنِ نوعی دستورکار «لوح سفید»۳ دانسته). منتقدان پلومین معمولاً بر پیامدهای اجتماعی گسترش بیش از اندازۀ وراثتباوری درنگ کردهاند. به عبارت دیگر، اگر همۀ رفتارهایمان را به ژنهای خود نسبت دهیم، بازگشتی به فلسفۀ جبرباوری خواهیم داشت و از تمام مسئولیتهای فردی اعمالمان مبرا خواهیم شد. نکتۀ دیگری که جای نگرانی دارد این است که تقدیرباوریِ ژنتیکی۴ میتواند توضیح و تفسیرهای اجتماعی یا ساختاری برای نابرابری را تضعیف کند. در حقیقت، رادیواکتیوترین ایدۀ وراثتباورانه همین ایده است که پیامدهای گستردهای دارد. چنین طرز فکری میتواند بر تنوع جنسیتی در علوم طبیعی، تفاوتهای مبتنی بر نژاد و طبقه در نمرۀ آزمونهای استاندارد و حتی بر مسئلۀ محکومیت در نظام عدالت کیفری اثرگذار باشد.
این انتقادها موجب فروتنی پلومین نشدهاند؛ در کتاب الگو شاهد تأکید مضاعف پلومین بر مواضع قبلیاش هستیم که گاهی به نتایج عجیبوغریب میانجامد. تلاش پلومین برای دفاع از جبر ژنها، گهگاه با نتیجۀ معکوس همراه است. برای نمونه، پلومین ادعا میکند که «وراثتپذیری وزن بدن در کشورهای مرفهتر از قبیل آمریکا بیشتر از کشورهای فقیرتر از جمله آلبانی و نیکاراگوئه است». نویسنده بهسرعت از این موضوع عبور میکند، ولی این گزاره ایدهای بهنسبت رادیکال را در خود دارد: ژنهای مربوط به سنگینی وزن بدن در محیطهایی که تغذیه مناسبتر است تعیینکنندهتر از محیطی با تغذیۀ نامناسب خواهند بود. زیرا برای محققشدن سرنوشت مبتنی بر دیانایِ ژنهایی که وزن بالا را به ارمغان میآورند، باید مواد غذایی مشخصی، در محیطی مشخص، فراهم شود. این طور که پیداست، پیامد این مسئله از چشمان پلومین دور مانده است: دیانای در خلاء عمل نمیکند، بلکه تابع محیطی است که در آن حضور دارد (در این مورد، محیط دیانای همان بدن شخص است). با توجه به این موضوع، میتوانیم از پلومین بپرسیم که اگر دیانای بتواند در کفبینیهایش، تولید ناخالص ملی کشوری که دستش را دراز کرده را هم در نظر بگیرد، آیا طالعبین بهتری نخواهد بود؟ اگر بتوان چنین چیزی گفت، دیگر دیانای «الگوی» چیزی نخواهد بود.
پلومین در بحث راجع به تأثیر محیط بر فنوتیپها۵ با مشکل مشابهی دست به گریبان است: «تحقیقات ژنتیکی نشان داده است تأثیراتِ محیطیِ غیرمشترکْ علاوه بر اینکه فاقد نظاممندی یا به عبارتی اکثراً حاصل بختواقبال محض است، ثبات و پایداری هم ندارد و در گذر زمان تداوم نمییابد». ممکن است به نظرمان برسد که باید آن دسته از جنبههای طبیعت را که نیروهای تعیینکنندۀ دیانای را تضعیف میکنند «حاصل تصادف» و «فاقد نظاممندی» و «بیثبات» بپنداریم. بهاینترتیب، میتوانیم بگوییم هر آنچه که در چارچوب شیوههای مطالعاتی ویژۀ پلومین نگنجد چیزی جز خطای آماری نیست. توضیح بهتر این است که بگوییم جهان صرفاً مانعی نیست که مزاحم کار دیانای شده باشد. در واقعیت، دیانای ناچار است با جهان تعامل کند و هرگز نمیتواند بیرون از جهان وجود داشته باشد. نتیجه اینکه دیانای هر قدرت تعیینکنندهای که داشته باشد، این قدرت همیشه مرتبط با جهان پیرامون است، جهانی که از تعامل و پیشامد و احتمال و شرایط گوناگون ساخته شده. این تعبیرْ همان زیستشناسی است و با ایدئولوژی «لوح سفید» فرق دارد.
به نظر میرسد شواهد هم به همین جهت اشاره دارند. مطالعات اخیر روی جمعیتها در مقیاس بزرگ نشان داده است که امضاهای ژنتیکیِ بسیاری از صفات (از قبیل صفات جسمانی و روانی و رفتاری) حتی در میان جمعیتهای همگنی که در محدودهای وسیع، مانند فنلاند، پراکندهاند یکپارچگی ندارد. علاوهبراین، بیشتر دادههای مورد استفادۀ پلومین اغلب از کسانی با تبار اروپایی استخراج شده است، اما اکثریت جمعیت جهان از نژادهای غیراروپایی و درآمیخته تشکیل میشود. اگر این تنوع انسانی در دادههایمان لحاظ شود، بیتردید تصور کنونیمان از وراثتپذیری تغییر میکند و احتمالاً کاملاً دگرگون میشود. بهتازگی پی بردهایم که روایت ژنتیکی موجود در رابطه با بیماریهایی مانند دیابت نوع دوم درهمبرهم است: امضاهای ژنتیکی وجود دارند، اما از فردی به فرد دیگر میتوانند متفاوت باشند.
این یافتهها حکایت از آن دارند که جهانِ زیستیِ واقعی پیچیدهتر -و راستش شگفتانگیزتر- از جهانی است که رابرت پلومین مدافع آن است.
•••
با وجود اهمیت و تأثیرگذاری بحثی که پیرامون وراثتباوری پلومین جریان دارد، علم ژنتیک فقط یکی از ابزارهایی است که در تبیین تصویری از طبیعت انسان، که روزبهروز پیچیدهتر میشود، به کار میرود. ابزارهای دیگری که دانشمندان برای تعیین قواعد بیولوژی بشر استفاده میکنند در تشابهات و تفاوتهای فرهنگی ریشه دارد. با چنین رویکردی، میشود ویژگیهای اساسی جامعۀ بشری و در ادامه تکتک افراد آن جامعه را مشخص کرد.
شاخۀ ارتجاعیِ این بحث یادآور خویشاوندش در علم ژنتیک است: تفاوت گروههای بشری بر نابرابری دلالت دارد و نابرابری به نوبۀ خود سلسلهمراتب را پدید میآورد. اما شاخههای پیشروتر مکتب مقایسۀ فرهنگی بر خصیصههایی تکیه دارد که نشانههایی جهانشمول و حتی برابر در جوامع مختلفند. درست است که تفاوتهای بزرگ و مشهود و پراهمیتی بین جوامع بشری وجود دارد، ولی اکثر این تفاوتها نمیتوانند دربارۀ هیچ کدام از جوامع بشری نکتهای اساسی آشکار کنند (و چه بسا هیچکدام از این تفاوتها آشکارکنندۀ هیچ واقعیت تغییرناپذیری نباشند). شاید این نکته مهم باشد که فوتبال در اوروگوئه بیشتر از کوراسائو محبوبیت دارد، اما اندیشهای که محبوبیت فوتبال را به مسئلهای ذاتی و اساسی دربارۀ مردم اوروگوئه یا کوراسائو پیوند میزند از جنس همان اندیشههای فاسدی است که در نژادپرستی و ناسیونالیسم و فاشیسم میبینیم.
الگوی نیکلاس کریستاکیس ادعا دارد که همانندیهای فرهنگی میتواند به ما بگوید که انسانبودن به چه معنا است. کریستاکیس علوم سیاسی، انسانشناسی، نظریۀ شبکه و رشتههای علمی دیگر را مرور میکند تا بحث اصلی خود را طرح کند: جوامع بشری دارای ویژگیهایی ذاتیاند که نشان میدهد انسان چگونه تکامل یافته است. برعکس پلومین، نظر کریستاکیس این است که عامل تفاوت جوامعْ فرهنگ است، نه ژنتیک:
[اما] بیتردید تفاوت بین گروههای فرهنگی، در فهرست طولانی خصوصیاتی که انسانشناسان گرد آوردهاند، ارتباط بسیار ناچیزی با ژنتیک دارد. ژنی برای جراحی یا بتپرستی وجود ندارد که بتواند توضیح بدهد که چرا بعضی از جوامع بدن آدمها را میبُریدهاند یا مجسمۀ خدایانشان را میساختهاند. این اختلافها ریشه در فرهنگ دارد.
کریستاکیس وقتی دربارۀ جوامعی -مانند قبیلۀ هادزا در تانزانیا و قبیلۀ تورکانا در غرب کنیا- بحث میکند که ساختارهای مادی بسیار متفاوتی دارند، اهمیتی نمیدهد که چرا این جوامع متفاوتند، بلکه در پی شواهدی در این جوامع میگردد که نشان بدهد بسیاری از ویژگیهای اصلی جوامع انسانی، حتی وقتی در قالب خصوصیات فرهنگی ریخته میشوند، جهانیاند. چرا مردم هادزا تکهمسری و مردم تورکانا چندهمسری را ترجیح میدهند؟ چگونه این وضع پیش آمده است؟ این پرسشی است که باید در کتابی دیگر به آن پرداخته شود.
با این حال، کریستاکیس کاملاً دور از مشاجره نمیماند. فصل ماقبل آخر کتاب کریستاکیس توضیح میدهد که چرا فرهنگ برای پیشرفت بشر اهمیتی حیاتی دارد، تکامل فرهنگی چطور میتوانند همچون تکامل زیستی عمل کند و فرهنگ چگونه میتواند بر بیولوژی تأثیر بگذارد. در رابطه با آخرین حوزه، کتاب کریستاکیس هم حاشیهرویهایی از جنس حاشیهرویهای پلومین دارد. بحث با طرح چند مثال محتاطانه راجع به تأثیر تغییرات فرهنگی بر تکامل زیستی آغاز میشود: قابلیت هضم لاکتوز در پاسخ به سبک زندگی روستایی (چون در جوامعی که حیوانات شیرده پرورش میدهند هضم لاکتوز مفید است) و تحول کمخونی داسیشکل در واکنش به پرورش سیبزمینی شیرین (زیرا مزارع سیبزمینی شیرین زیستگاهی مناسب برای پشهها هستند). کریستاکیس تمایل دارد که وارد قلمرو گمانهزنی شود و این فرضیه را ارائه کند که چه بسا بشر در اثر شهرنشینی هوشمندتر خواهد شد: «اکنون فرهنگ شهری پیچیدهتر و تحریککنندهتر از هر فرهنگ دیگری است و تلاش و زحمت بیشتری هم میطلبد. شاید گونۀ انسان به دلیل زندگی در شهر رو به هوشمندتر شدن داشته باشد». اظهار نظر بامزهای است، دستکم به این دلیل که در جهت معکوس این هراس فراگیر است که میگوید در اثر زندگی در شهرهای بزرگ روابط اجتماعی معنادار تضعیف شده است و در اثر رونق شبکههای اجتماعی، همۀ ما احمقتر شدهایم. علاوهبراین، معلوم نیست که این اظهار نظر با دیدگاه کریستاکیس دربارۀ فرهنگهای غیرشهری چه ارتباطی پیدا میکند: آیا هوشمندی انسان شهری کیلومترها جلوتر از فرهنگهای غیرشهری است؟ این طور که پیداست کریستاکیس نمیخواهد چنین بحثی را مطرح کند، ولی به نظر میآید این فرضیه از اظهار نظر کریستاکیس جداییناپذیر باشد.
در ادامه با ابهام بزرگتری مواجه میشویم. کریستاکیس اشاره میکند که چه بسا ادیان بزرگ و نظاممند مغزهایی را انتخاب کردهاند که استعداد پذیرفتن حقایق مورد ادعایشان را داشتهاند. مشکلات این فرضیه تقریباً بدیهی است (و بیگمان کریستاکیس چنین مسائلی را درک میکند): موفقیت ادیان جهانی از قبیل اسلام و مسیحیت در مناطق مهاجرنشین و فرودست نمیتواند نتیجۀ اصلاح ژنتیکی باشد. و به نظر میآید که تشریح موفقیت این ادیان بدون توجه به جغرافیای سیاسی و روابط قدرت هم ناممکن و هم غیراخلاقی باشد. از زاویهای دیگر، این نظریه راجع به رونق خداناباوری چه توضیحی دارد؟ به عبارت دیگر، [طبق گفتۀ کریستاکیس] به نظر میآید که همۀ مردم استعدادی (زیستی) دارند که در بعضی شرایط با آغوش باز پذیرای دین باشند و در بعضی شرایط دیگر از دین بهکلی چشم بپوشند.
•••
گرچه الگوهای پلومین و کریستاکیس فرق زیادی با یکدیگر دارند، اما هر دوی این کتابها در برابر بررسی دقیق آسیبپذیرند. انحرافهای جزئی استدلالهای پلومین بهقدری در راستای نژادپرستی علمی کلاسیک -باور به اینکه گروههای قومیتی نه فقط ذاتی متفاوت دارند بلکه میشود ردهبندیشان هم کرد- قرار میگیرد که پلومین لازم میبیند به این مسئله اشاره کند و از آن فاصله بگیرد. وقتی هم که پلومین به این مسئله میپردازد، این نکته را فراموش میکند که یافتههایش در جهت توضیح تفاوتهای گروههای جمعیتی است. درست است که پلومین اصرار دارد که نباید حاصل کارش را بسط بدهند و با تکیه بر آن تعصب [نژادی] را توجیه کنند، ولی اگر بسط منطقی نظریههایش یکراست در چنین جهتی قرار بگیرد، اصرار پلومین تبرئهاش نمیکند. اگر باورمان این باشد که علم ژنتیک میتواند توضیح بدهد که چرا نمرات کلاس الف بهتر از کلاس ب است، همین کافی است تا توجیهی باشد برای اینکه، بیمعطلی و بدون تأمل اخلاقی، در قبال این دو کلاس رفتار متفاوتی در پیش بگیریم و مثلاً روی بچههای کلاس ب سرمایهگذاری نکنیم (چون با همۀ تفاسیر، صرفاً «دادهها را در نظر گرفتهایم»).
باید انصاف را هم در نظر بگیریم و بگوییم که پلومین (شاید ناخواسته) کمکمان کرده که پی ببریم چرا این جور تفسیرها گمراهکنندهاند. پلومین در الگو خاطرنشان میکند که ویژگی کلیدی وراثتپذیری این است که «آنچه را که هست شرح میدهد، ولی پیشگویی نمیکند که چه خواهد شد». برای نمونه، وراثتپذیری اسکیزوفرنی میتواند راجع به کسانی که با معیارهایش مطابقت دارند حرف بیشتری داشته باشد تا دربارۀ افراد عادی. علاوه بر این، وراثتپذیری اسکیزوفرنی نمیتواند بگوید که جامعه در برابر سرنوشت تکتک افراد مبتلا به این بیماری چه کاری میتواند انجام بدهد. چه بسا فردا کشف جدیدی انجام شود و این وراثتپذیری تغییر کند: شاید دارویی کشف شود که احتمال ابتلا به اسکیزوفرنی را کاهش دهد یا شاید معلوم شود کمبود چیزی موجب افزایش احتمال ابتلا به آن میشود. اینکه ژنها عامل بروز خصوصیتی باشند به این معنا نیست که فرهنگ یا نبوغ بشری نمیتواند همین فردا میزان استحکام این رابطه را تغییر بدهد.
ارتباط الگوی کریستاکیس با تبعیض کمتر است، ولی رد پای ردهبندی را در آن میتوان یافت: حتی اگر باور داشته باشیم که تورکانا و هادزا تفاوت ذاتی ندارند، ممکن است این جوامع را بر مبنای میزان سازگاری با دیدگاههای خودمان درجهبندی کنیم. میتوان «ژن» را برداشت و «فرهنگ» را جایش گذاشت و دوباره به همان تعصبهای [قومی و نژادی] قدیمی رسید.
با این همه، باید اشاره کنیم که اگر بخواهیم اندیشۀ اصلی هر کدام از این کتابها را در ذاتشان متعصبانه قلمداد کنیم، از دقت نظر به دور خواهیم ماند: میشود علت تفاوت انسانها -از نظر جسمانی و فیزیولوژیک و روانی- را تا حد زیادی به عهدۀ ژنها گذاشت و همچنان بر این باور بود که تاریخ و شرایط تأثیر عمیقی بر ساختار جامعه دارند. به همین ترتیب، میتوانیم تفاوتهای جوامع با یکدیگر -تفاوت در شیوههای زندگی و عشق ورزیدن و برقراری رابطه- را بپذیریم و از ارزشگذاری بپرهیزیم و حکم ندهیم که کدام جامعه «بهتر» است.
مطالعۀ بشر و تفاوتهای بشری نباید به نتایج جهانشمول ختم شود، اما اکنون و در سال ۲۰۱۹ چنین اتفاقی میافتد: در غرب، نژادپرستی ذاتباورانه و بیگانههراسی در قالب ابزار سیاسی حیاتی دوباره یافته است. به همین دلیل است که کار پلومین و کریستاکیس و دیگران اهمیت دارد. باید نیروی دیانای را درک کنیم و بپذیریم که شرایط و فرهنگ -در گذشته و امروز و آینده- میتوانند بر این نیرو غلبه کنند و جهان چندگانهای پدید آورند که معرف تجربۀ هستی بشر است.
اطلاعات کتابشناختی:
Plomin, Robert. Blueprint: How DNA makes us who we are. Mit Press, 2019
Christakis, N. A. Blueprint: The evolutionary origins of a good society. Little, Brown Spark, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را سی. برندون اگبونو و سی. مالیک بویکین نوشتهاند و در تاریخ ۱ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «Is There a Human Blueprint» در وبسایت بوستون ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «انسانها شدیداً با هم متفاوتاند، یا عمیقاً به هم شباهت دارند؟» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• سی. برندون اگبونو (C. Brandon Ogbunu) استاد اکولوژی و زیستشناسی تکاملی در دانشگاه براون است و سی. مالیک بویکین (C. Malik Boykin) محقق دورۀ پسادکتری در دانشکدۀ علوم شناختی، زبانشناسی و روانشناسی دانشگاه براون است.
[۱] Blueprint
[۲] hereditarian school
[۳] نظریههایی که میگویند انسانها مثل نوعی «لوح سفید» به دنیا میآیند که میشود هر چیزی رویش نوشت. یا به تعبیر دیگر، کیستی و تفاوتهای میان انسانها را صرفاً عوامل محیطی و شیوۀ تربیت آنها تعیین میکند [مترجم].
[۴] genetic determinism
[۵] phenotypes: به ویژگیهای مشاهدهپذیر جانداران فنوتیپ یا رُخنمود یا رُخمانه گفته میشود [ویکیپدیا].