آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 14 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
اگر زیادی صادق باشید، دیگر نمیتوانید به نسخۀ بهتری از خودتان تبدیل شوید
پوشیدن لباسهای رسمی خیلی وقتها عذابآور است. این لباسها گرم، سنگین و دستوپاگیرند. وقتی آنها را به تن داریم احساس میکنیم خودمان نیستیم و صرفاً برای خوشامد دیگران یا رعایت آداب و رسوم آنها را پوشیدهایم. پس بهتر نیست به جای آن لباسهای متظاهرانه، با خودمان صادق باشیم و همان تیشرت همیشگی را بپوشیم؟ اینکه همانجوری باشیم که واقعاً هستیم، شاید بیریا و صمیمانه باشد، اما ایراد خیلی بزرگی هم دارد: اجازه نمیدهد از چیزی که هستیم، جلوتر برویم.
فیلسوف و نویسندهای آزادکار
The philosophical problem with our pursuit of authenticity
10 دقیقه
دنیل کالکات، پراسپکت — اگر «ترقی اجتماعی» شعار رایج دهۀ ۱۹۸۰ بود، این روزها «صداقت»۱ لقلقۀ زبان شده است. ایدۀ غالبی که میگوید با خودتان روراست باشید و «واقعیتها را ببینید» بهندرت نقد شده است. اما آیا این پیام مانع دگرگونی افراد نیست و باعث نمیشود که همه همان جایی که هستند بمانند؟ آیا اخلاق صداقت، که جانشین کلیشۀ جوان پردرآمد مارگارت تاچری شده، بهنوعی محافظهکارانهتر از آن نیست؟ به گمانم وقت آن رسیده که ببینیم صداقت چطور سد راه پیشرفت و بلندپروازی میشود.
از فلسفۀ اخلاق آغاز میکنیم، سری میزنیم به سیر زندگی من، که بچهای از طبقۀ کارگر بودم و امروز استاد دانشگاهم، و چیزهای مختلفی را، از راهپیمایی غرور گرفته تا بوریس جانسون و دونالد ترامپ، بررسی میکنیم. حتی به این موضوع میپردازیم که چرا صداقت میتواند باعث شود که صبحها نتوانیم از تختخواب بیرون بیاییم. پس شروع کنیم.
فرض کنید همسرتان میگوید: «میتوانی تا پیتربورگ بروی و گذرنامهام را بگیری؟» و شما، تا آنجا که در توانتان است، با لحنی مثبت جواب میدهید: «چرا که نه؟ با کمال میل». ولی کاملاً مایل به انجام این کار نیستید: دلتان میخواهد کمک کنید، ولی بیشتر ترجیح میدهید که مستقیم به خانه برگردید. میشود گفت که در این لحظه صداقت نداشتهاید. در حقیقت، میتوان تصور کرد که همسرتان اعتراض کند و بگوید: اگر مایل نیستی، نمیخواهد بگویی با کمال میل. چه بسا چنین بحثی به مشاجره بینجامد.
ارسطو بر این باور بود که آدمها کار درست را با لذت انجام میدهند. اما علاوه بر این، ارسطو فکر میکرد که اشتیاق۲ آدمها به رفتار اخلاقی، حتی وقتی که تمایلی به آن ندارند، چیز خوبی است. وقتی به همسرتان میگویید که با کمال میل کمکش میکنید، در تلاشید جوری رفتار کنید که گویی همینطور است. از نظر ارسطو، راه رسیدن به فضیلت آرمانی همین است: سعی کنید کار خوب را با روحیۀ خوب انجام بدهید تا اینکه سرانجام به فضیلت برسید. بعضیها ایدههای ارسطوی فیلسوف را در قالب این شعار بیان میکنند: «آنقدر وانمود کن تا واقعیت پیدا کند». آرزو و اشتیاق مستلزم این است که بکوشید چیزی غیر از خودتان باشید تا اینکه بالاخره به جایی که میخواهید برسید.
خطر صداقت از این قرار است: صداقت معمولاً اشتیاق را جعلی جلوه میدهد. به عبارت دیگر، وقتی به چیزی اشتیاق دارید، تلاشتان این است که چیزی غیر از خودتان باشید. اشتیاق برای تبدیلشدن به انسانی بهتر -یا هر چیز بهتر دیگری- اغلب به این معنا است که بکوشید چیزی باشید که (اکنون) نیستید. اینجاست که مشکل شروع میشود. اغلب چنان با صراحتی بر صداقت پافشاری شده که انگار تمام ممارستها برای تغییر یا بهبود خود ریاکارانه است.
این موضوع آثار اجتماعی عمیقاً محافظهکارانهای در پی دارد. اگر اشتیاق مستلزم دورهای از تظاهر باشد، صداقتْ آدمها را تشویق میکند جایی که هستند بمانند و فکری فراتر از جایگاهشان به ذهنشان راه ندهند. با ارجاعی به بخشی از سرود مسیحی کمآوازهای که میگوید «همه چیز زیبا و درخشان است»، میتوان گفت که صداقت مشوق آن است که ثروتمند در قلعه بماند و فقیر بر دروازه بنشیند.
کودکیام به بازی در خانۀ سازمانیِ ارزانمان گذشت و در بزرگسالی استاد فلسفه شدم. امکان ندارد که بتوانید این دست تغییرات روانی و اجتماعی را از سر بگذرانید و دورههایی از عزم آگاهانه برای تغییر کیستیتان نداشته باشید. تقریباً ناچارید چند بار سندرم ایمپاستر۳ را تجربه کنید. اما مگر ایمپاستر [در لغت به معنای کسی است که خودش را جای کس دیگری جا میزند] چیزی جز فریبکار است؟ و مگر فریبکار به کسی گفته نمیشود که صداقت ندارد؟ اگر فقط در فکر این بودم که با خودم صادق باشم و خودم را در قالب دیگری نبینم، هرگز نمیتوانستم استاد دانشگاه شوم.
شاید بهتر باشد که بیتعارف بپذیرم که به قول یکی از دوستانم، من هم فرزندِ تاچرم و مسیر شغلیام را به همان «ترقی اجتماعی» مدیونم که بالاتر حرفش را زدم. پس آیا باید صداقت را رها کنیم و به همان روحیۀ جوان پردرآمد دهۀ ۱۹۸۰ بچسبیم؟ این کار هم نتیجۀ بهتری نخواهد داشت. آرمان دهۀ ۱۹۸۰ بیشتر بر امیال و آرزوهای طبقاتی تمرکز داشت، نه بر تحول و دگرگونی فکری. فردباوریِ آن وجهی رادیکال داشت، ولی از این نظر محافظهکارانه بود که بچههای طبقۀ کارگر را تشویق میکرد که در آرزوی تبدیلشدن به بچههای مرفه طبقات فرادست باشند. مطالعاتی که راجع به تحرک اجتماعی انجام شده قانعمان میکند که حتی فردباوری رادیکال این آرمان هم محافظهکارانه بوده است: اینکه افرادی معدود ترقی کنند و معدودی هم از نردبان اجتماع پایین بیایند ساختار نابرابر جامعه را عوض نمیکند.
اگر آرمان ترقی اجتماعی مستلزم تغییر برای همرنگ شدن با جماعت است، آرمان صداقت از آن چیزی که هستیم تجلیل میکند. وقتی دیگران بهغلط با ما مخالفت میکنند، افتخار به هویتمان نشان از صداقتی فوقالعاده دارد. کِنجی یوشینو، استاد حقوق دانشگاه نیویورک، بهدرستی نشان داده است که محیط کار هنوز هم آدمها را بهشکلی توجیهناپذیر وادار میکند که بعضی از ابعاد هویتی خود را پنهان کنند. بهاینترتیب که لازم است افراد در محیط کار خالکوبیهایشان را بپوشانند، موهایشان بافت رشتهرشتۀ آفریقایی نداشته باشد و عرقچین یهودی سرشان نگذارند.
برای نیل به آرمان صداقت و آزادی اجتماعی همچنان مسیری طولانی در پیش است. علاوهبراین، پافشاری بر صداقت نیرویی قدرتمند در راستای افشای تقلب و سیاستمداران ریاکار بوده است. مهمتر از همه، در جهانی که تحت سیطرۀ گفتارهای سازمانیافتهای است که خودانگیختگی و خلاقیت را بهتمامی خشکانیده، اشتهای شدیدی به صداقت وجود دارد. وقتی صداقتْ میل و اشتیاق را درست درک نمیکند، به ایجاد محیطی دلسردکننده کمک میرساند که در آن به هر تلاشی برای رفتار اخلاقی با چشم تردید نگریسته میشود.
اگر آرزوهای اخلاقی همواره جعلی و بیاعتبار تعبیر شوند، آنوقت چه بسا به جایی برسیم که فقط بتوان به عوضیها اعتماد کرد. خیلی از حامیان دونالد ترامپ میگویند که گرچه شاید این آدم بیشعور باشد، ولی دستکم تکلیفتان با او روشن است. ترامپ همانی است که هست. شاید بوریس جانسون فرصتطلبی بیمسئولیت باشد، ولی حداقل صداقت دارد. این وضعیت نمونهای است از اینکه آرمان صداقت نه فقط محافظهکارانه، که ارتجاعی هم است. چنین صداقتی آدمها را ترغیب میکند بدترین ویژگیهایشان را بپذیرند و از این کار کیفور شوند و دست به هیچ تلاشی برای تغییر دادن این ویژگیها نزنند.
نام فردریش نیچۀ فیلسوف، که در قرن نوزدهم زندگی میکرد، با شعاری پرآوازه توأم است (شعاری که خود نیچه از پیندار، شاعر یونانی، گرفته بود): «آن شو که هستی»۴. این شعار تجسم ظریفی از چیزی است که به یکی از آرمانهای اساسی دوران ما تبدیل شده و به قدری عامهپسند شده که حکم پیکسلهای روی در یخچال را پیدا کرده. این آرمان چیزی نیست جز دعوت موجز و زیبایی که میگوید جوری زندگی کن که بیانگر شخصیت حقیقیات باشد. البته این آرمان میتواند چیز فوقالعادهای باشد. اما آنچه که باید در خاطر داشته باشیم این است که از نظر بعضی آدمها صداقت داشتن به معنای کثافت بودن است. گوگن دنبال ژرفترین امیالش رفت و آدم مزخرفی هم بود.
سپس ماجرا به این مسئله میرسد که خودسازی کار دشوار و طاقتفرسایی است. در واقعیت، بیشتر آدمها آنقدرها برای خودشان وقت ندارند. تقریباً همۀ آدمها بیشتر توان و انرژیشان را صرف کار میکنند. گذشته از آن، مراقبت از فرزندان مردم را پیر میکند. اگر خستهوکوفته از سر کار به خانه بیایید، چه بسا متوجه شوید که دیگر میل ندارید تلاش و کوشش خاصی بکنید. بعید است تبلیغاتی که در تلویزیون به نمایش درمیآیند ترغیبتان کنند که استراحتتان را به تعویق بیندازید. چه بسا به جای اینکه بروید بیرون و پیادهروی کنید، پیتزا سفارش بدهید و سرگرم فیسبوکگردی شوید. میشود بهراحتی علاقه به بهسازی خود و جهان اطرافتان را از دست بدهید و بیشتر در فکر کیفیت رختخوابتان باشید.
چاره این نیست که روی شانههایی که هماکنون هم خمیدهاند بار دیگری بگذاریم. باید به فکر راه حلهایی برای نجات آدمها از کار زیادی باشیم. ولی این هم ضرورت دارد که مردم از آرمان گمراهکنندهای که میگوید همیشه خودتان باشید خلاص شوند.
اگر تلاش برای تغییر مستلزم عزم و ارادهای جدی و غلبه بر خود باشد، نگرشی که میگوید خودت باش میتواند به گرایشی دامن بزند که در حیطۀ امنِ امیال و آرزوهای کنونیمان نگه میدارد. اگر واقعاً حسش را ندارید که لباس بپوشید، شلوار گرمکنتان را به پا بکشید. اگر حوصلهاش را ندارید که شلوار گرمکن بپوشید، همان پیژامه هم خوب است. اگر حسوحال ترک تختخواب را ندارید، همانجا بمانید. صادق بودن با خود در بعضی موارد به سیر قهقرایی منجر میشود.
آیرونی قضیه اینجا است که صداقتی که هدف عمدۀ مکتب خودبهسازی است، میتواند رشدمان را بهشکلی تصنعی محدود کند. اگر فقط با خودتان صادق باشید و خودتان را همانطور که هستید بپذیرید، آنوقت خودتان را از همۀ آنچه که میتوانستهاید باشید محروم کردهاید. بد نیست راجع به این حرف میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، کمی بیندیشیم: «احساس میکنم لازم نیست دقیقاً بدانم چیستم. مسئلۀ اصلی در کار و زندگی این است که به کس دیگری تبدیل شویم که در آغاز نبودهایم».
پینوشتها:
• این مطلب را دانیل کالکات نوشته است و در تاریخ ۱۸ ژوئن ۲۰۱۹ با عنوان «The philosophical problem with our pursuit of authenticity» در وبسایت پراسپکت منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «اگر با خودمان صادق باشیم، چه چیزی را از دست میدهیم؟» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• دانیل کالکات (Daniel Callcut) نویسنده و فیلسوف است. نوشتههای او در ایان، پراسپکت و آرتس پروفشنال منتشر میشود. انتشارات راتلج کتاب خواندن برنارد ویلیامز (Reading Bernard Williams) را با ویراستاری او منتشر کرده است.
[۱] authenticity
[۲] Aspiration
[۳] imposter syndrome: سندرم ایمپاستر پدیدهای روانی است که در آن فرد نمیتواند موفقیتهایش را بپذیرد و خودش را لایق این موفقیتها نمیبیند [مترجم].
[۴] Become who you are
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
صداقت به این معنی که "خودت باش مگه خودت چشه!" انسان رو عقب نگه میداره یا حداقل به سمت رشد نمیبره و واقعا ایراد فلسفی داره انگار یه جور توجیه به خاطر ناکامی هاست. اما صداقت به این معنی که" بس کن. تو سعیتو کردی ولی فایده نداره" واقع بینانه و ارامش دهنده و اتفاقا رشد دهندست."فراموش کردن یک امید محال خود موفقیتی بزرگ است". ادمی صادقه که فرق این دو رو تشخیص بده
این متن بخوبی توضیح داده که چرا صداقت داشتن با خودمان اینقدر سخت و طاقت فرساست و نیروهای اجتماعی دور و برمان ما را به سمت عدم صداقت و زندگی تصنعی و نقش بازی دادن سوق می دهند. با اینحال باید توجه داشت که گر چه صداقت با خودمان باعث میشود که بدنبال ایدهآلهای اجتماعی و آرزوهایی که جامعه در ذهنمان کاشته نرویم و اشتیاقهای کاذب ما به "کسی شدن" را خاموش و ضعیف میکند ، اما میتواند کمک کند تا بخشهای ناهماهنگ درونمان را ببینیم و کم کم عدم یکپارچگی درونیمان را التیام داده و در آنصورت اشتیاق واقعی که از ذات درونیمان نشات میگیرد امکان بروز پیدا میکنه و خلاقیت و آن استعداد درونی خاص هر شخص میتواند آشکار شود. بدینصورت است که انسان میتواند به یک هماهنگی و حس خوب پایدار دست پیدا کنه و منشا تغییرات با ارزشی در اطرافیانش و حتی در سطح جامعه و جهان بشه.
خلط "اصالت" و "صداقت" ناشی از ترجمه نیست، از متن و بلاتکلیفی مولف نشات گرفته است. در واقع اگر بنا بود درباره اصالت (Authenticity) بنویسد تکرار مکرراتی میشد که فلاسفه اگزیستانسیالیست قهاری چون نیچه، راسل وهایدگر قبلا به خوبی و اکمال متقن انجامش داده اند. نکته درحاشیه اینکه کسانی که با چنین لحن حکم آور و پیامبرگونه ای از وقایع روزمره و ژورنالیستیِ مصداقی دست به استنتاج مقولات کلی و ضروری می زنند به شدت از بیسوادی هستی شناسانه و جهانبینی منطقی رنج می برند. متن داورمآبانه، تهاجمی و گستاخانه است که مجالی به مشارکت فاهمه مخاطب در ارزیابی صحت و سقم گزاره هایش نمی دهد، در حالیکه اغلب احکامی که صادر کرده، نه ثمرات درخت ارزش از قاعده روانشناسی بلکه مغالطه ای مشحون از تجربه های شخصی نویسنده و اتفاقات پیش پاافتاده زندگی هستند.