نظام جهانی زمانسنجی خودبخود ظاهر نشد، بلکه تحمیل شد.
زمان همیشه حاصل تخیل انسان و منبعی برای قدرت سیاسی بوده است. زمانسنجی در قرن نوزدهم میلادی، در اکثر مناطق امری درهمریخته و گیجکننده بود. اما با گذر از این دوره، برخی کشورها روشهای زمانسنجی خودشان را بر باقی دنیا تحمیل کردند. پیشینه اصلاحات زمانی، ما را قادر میکند تا در لحظهای که مسحور تغییر تکنولوژیک میشویم، عمیقتر دربارۀ آن فکر کنیم.
آتلانتیک — در ژانویه ۱۹۰۶ میلادی، چندین هزار کارگر نخریسی در حومۀ بمبئی شورش کردند. آنها حاضر به کار با دستگاههای نخریسی نبودند و کارخانه را سنگباران کردند. شورش آنها فوراً به دل شهر رسید و بیش از ۱۵ هزار شهروند دادخواست امضا کردند و خشمگینانه در خیابانها تظاهرات به راه انداختند. آنها به این اعتراض داشتند که پیشنهاد شده بود ساعتِ استانداردِ هند (پنجونیم ساعت جلوتر از گرینویچ) جایگزینِ وقتِ محلی شود. از نظر هندیانِ اوایل قرن بیستم میلادی، این کار تلاشی دیگر در راستای نابودیِ سنتِ محلی و تقویتِ سلطۀ بریتانیا بود. اما در ۱۹۵۰ میلادی، سه سال پس از استقلال هند، بالاخره ساعت رسمی برای تمام کشور تنظیم شد. روزنامهنگاران این بحث را که حدود نیم قرن به طول انجامید، «جنگ ساعتها» نامیدند.
امروزه ما عمدتاً نظام جهانیِ زمانسنجی را بدیهی در نظر میگیریم: ۲۴ منطقۀ زمانی که از گرینویچ آغاز میشود؛ سال ۱۲ ماه است که به ۵۲ هفته تقسیم میشود و از سان فرانسیسکو تا شانگهای آن را به رسمیت میشناسند؛ تغییرِ ششماهیکبارِ ساعت که همچنان بسیار منفور است. اینها قراردادهایی هستند که ما را قادر میکنند تا بیهیچ پیچیدگی، در سرتاسرِ دنیا سخن بگوییم، سفر کنیم و تجارت نماییم. اما ونسا اوگل۱ در کتابِ خلاقانه و تاملبرانگیزِ جدیدش تحت عنوان تغییر جهانی زمان: ۱۹۵۰-۱۸۷۰، به ما یادآور میشود که استانداردسازی و همزمانی چیزهایی بودند که اول میبایست اختراع شوند.
با گذر از قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی، کشورهای پیرامونِ اقیانوسِ اطلسِ شمالی کوشیدند تا روشهای زمانسنجی خودشان را بر باقی دنیا تحمیل کنند. این پروژهای عظیم بود که طیف وسیعی از شخصیتهای مختلف به دفاع از آن برخاستند، در برابر آن مقاومت نمودند و آن را اصلاح کردند. از یک سو دانشمندان فرانسوی، افسران استعماری بریتانیا، قهرمانان جنگی آلمانی، تاجران آمریکایی و مصلحان عرب بودند و صف مقابل را کشاورزان انگلیسی، کارگران نخریسیِ بمبئی و اندیشمندان مسلمان در خاورمیانه تشکیل میدادند. پیشینه اصلاحات زمانی، ماهیتِ نامتناسب جهانیسازی را به خوبی نشان داده و ما را قادر میکند تا در لحظهای که مسحور تغییر تکنولوژیک میشویم، عمیقتر دربارۀ آن فکر کنیم.
از زمانی که انسانها روی خاک زندگی کردهاند، زمان را بر اساسِ مشاهدۀ دنیای طبیعی سنجیدهاند: تغییر فصول، رقص اجرام آسمانی دور زمین. بیش از سی هزار سال پیش، مردان و زنان در منطقهای که اینک اروپای مرکزی است، با شکافتنِ عاج ماموت، ماه و ستارگان را ردیابی کردند. از استونهنج تا رصدخانۀ باستانی چین در شانشی، ساختارهای نوسنگی فراوانی ساخته شدند تا انقلاب زمستانی را مشخص کنند و شروع سال جدید را جشن بگیرند. حدود ۴۰۰۰ سال پیش، طغیان تابستانۀ نیل به مصریان باستان اعلام میکرد که سالی دیگر به پایان رسیده است. با گذشتِ قرنها نگاهمان را از آسمانها به کوچکترین ذراتِ ماده معطوف کردهایم و اینک به زمانسنجهای دقیقی تبدیل شدهایم. ساعتهای اتمیِ امروزی با سنجش لرزشهای اتمهای استرانسیوم بر اثر جهش الکترونها بین سطوح انرژی کار میکنند. این ساعتها چنان دقیق هستند که در ۱۵ میلیارد سال آینده، حتی یک ثانیه هم اشتباه نمیکنند.
اما زمان آنگونه که بنظر میرسد طبیعی و عینی نیست. درواقع برداشت ما از زمان کاملاً وابسته به نحوۀ برخورد ما با دیگران و درک ما از جایگاهمان در عالم دارد. جوامع یهودیمسیحی بدلیل داستانی خاص که در مورد سرنوشت بشر به خود گفتند، آموختند که زمان را خطی و یکطرفه درک کنند. اینکاها و مایاها از داستانهایی متفاوت، کیهانشناسیهای متفاوتِ چرخهای و پیوسته بیرون کشیدند. به بیان دیگر، زمان همیشه حاصل تخیل انسان و منبعی برای قدرت عظیم سیاسی بوده است. ژولیوس سزار از این امر آگاه بود و در سال ۴۶ ق. م. تقویم روم را تغییر داد تا آن را از چنگ روحانیها دربیاورد. ژوزف استالین تعطیلات آخرهفته را یک تجمل بورژوایی دانست و در سال ۱۹۲۹ میلادی آن را منسوخ کرد تا شهروندانِ عادیِ شوروی را به کمونیستهای خوب تبدیل کند.
نظامِ امروزیِ زمانسنجیِ ما در اواخر قرن نوزدهم میلادی بنا نهاده شد. پایان قرن۲ همچون عصر ما، دورانی جهانی بود که در سرتاسر مرزها، قارهها و اقیانوسها پیوند داشت. این دوران همچنین پیشرفتهای چشمگیر تکنولوژیک را به خود دید. ریلهای راهآهن، کشتیهای بخار، ترنهای زیرزمینی، تلفن و رادیو همه با هم پا به عرصه وجود نهادند و بعد مکان را از بین برده و زمان را به نحوی فشرده کردند که همگان را مبهوت و سرگشته کرد.
تکنولوژی قدرت زیادی را نیز در محاسبه و اندازهگیری فراهم آورد. بسیاری از غربیها احساس میکردند که جهانیسازی نیازمند روشهای دقیقتر و پیشبینیپذیرتری برای سنجش زمان است. به قول یک انجمن ادبی فرانکفورتی در سال ۱۸۶۴ میلادی: «هرچه بیشتر بر جداییِ فضایی فائق میآییم… نیاز به سنجشی همگانی و هماهنگ از زمان ضروریتر و مهمتر میشود».
زمانسنجی در قرن نوزدهم میلادی، در اکثر مناطق امری درهمریخته و گیجکننده بود. خطآهن آمریکا در سال ۱۸۷۵ میلادی، هفتاد و پنج وقت محلی را به رسمیت میشناخت که از میان آنها، سه مورد فقط مربوط به شیکاگو بود. در آلمان، مسافران میبایست مطمئن شوند که ساعات حرکت بر اساس وقت برلین، مونیخ، اشتوتگارت، کارلسروهه، لودویگشافن یا فرانکفورت است. تا پایانِ قرن، این گوناگونی دیوانهوار وقتهای محلی، حملونقل هرچیز را از ادویه گرفته تا ارتش مشکل ساخته بود. تقویمهای رقیب، این سردرگمی را بازهم بیشتر میکردند. تا قبل از اینکه انقلابیان روسیه در ۱۹۱۸ میلادی، تقویم ژولینی را در این کشور نابود کنند، روسیه ۱۳ روز عقبتر از اروپای غربی بود. جمعیتهای محلی در مستعمره ناتال بریتانیا در نوک جنوبی قاره آفریقا، سال را به سیزده چرخه قمری تقسیم کرده بودند. جوامع اسلامی شمارش سالها را از ۶۲۲ میلادی، زمان هجرتِ پیامبر اسلام از مکه به مدینه، آغاز نمودند.
اولویت اول مصلحانِ زمان این بود که یک نظام جهانی از زمان متوسط منطقهای را جایگزین چهلتکه ناممکنِ وقتهای محلی دنیا کنند. این رؤیایی بود که سنفورد فلمینگ، مهندس اسکاتلندیکانادایی آن را مطرح نمود و دیپلماتها در کنفرانس ۱۸۸۴ نصفالنهار گرینویچ در ایالت واشنگتن آن را رسماً اتخاذ کردند: دنیا به ۲۴ منطقه زمانی تقسیم شد. هر منطقه، زمانی متوسط داشت که اخترشناسان رصدخانه سلطنتی در گرینویچ آن را تعیین میکردند.
اصلاحات تقویم هم به همان اندازه ضرورت داشت. گسترش تقویم میلادی در سرتاسر جهان یکی از گزینههای پیشِ رو بود. اما شخصیتهای نامتعارفی همچون جورج ایستمن، بنیانگذار کداک، و الیزابت آکلیس، فعال آمریکایی که در اروپا به «بانوی تقویم» مشهور است، گزینه دیگری را ترجیح میدادند: اینکه همه چیز از نو با یک تقویم جهانی آغاز شود که مناسب عصر مدرن علم است. بسیاری هم خواهان طرحی بودند که فیلسوف تجربهگرای فرانسوی، آگوست کنت آن را مطرح کرده بود: یک تقویم سالانه منطقی متشکل از ۱۳ ماه که هر یک ۲۸ روز دارد (شرکتهای بزرگی همچون کداک و سیرز طی سالها حسابداری داخلیشان را به این طریق انجام میدادند، اما مورد پذیرش عمومی واقع نشد).
در کل، مصلحان زمان بخوبی موفق شدند تا دنیا را بنا به خواستشان خم کنند. اما این دستاوردی دشوار بود. جمعیتهای بومی در سرتاسر دنیا از دخالت اروپاییها در زندگی روزمره و ریتم سنتی زندگیشان به ستوه آمدند. شهروندان بمبئی آشکارا قیام کردند. در بیروت عثمانی، که شهری با اقوام و نژادهای گوناگون بود مردم با اشتیاق روشهای جدید سنجش زمان را پذیرفتند بدون اینکه روش قدیمی را رها کنند. زنگ ساعتهای عمومی و جدید با ناقوس کلیسا و صدای مؤذنان همزمان شد. گاراژداران، برنامۀ اتوبوسها را هم با وقت اروپایی و هم ترکی میپرسیدند. اصلاحِ زمان، طرحی متناقض بود که پیامدهای ناخواستهای داشت و بیش از اینکه هرجومرج زمانی را حل کند، به آن دامن زد.
بسیاری از اروپاییها نیز باید متقاعد میشدند. فرانسویها در سال ۱۸۹۱ میلادی، یک زمان معادلِ ملی را تنظیم کردند، اما از پذیرش نصفالنهار گرینویچ امتناع نمودند. سیاستمداران فرانسوی ترجیح میدادند تا ساعات را در پاریس بسنجند، و مایل نبودند با تنظیم وقت فرانسه بر اساس یک رصدخانه انگلیسی، عزت ملیشان را به خطر بیندازند. تغییر ساعت نیز که از دیگر طرحهای مصلحان زمان بود، از نظر بسیاری افراد صرفاً یک توطئه بود تا ساعات بیشتری از کارگران ربوده شود. برخی دیگر نیز معتقد بودند که این تلاشی نابخشودنی برای بازیدادن خداست. کسانی هم بودند که نگران اینگونه تعدیهای دولت بودند. یک خواننده دلخور بریتانیایی در سال ۱۹۰۷ به مجلۀ اسپکتیتور نوشت که هدف اصلاحات زمان «این است که ساعت خواب و بیداری ما را مطابق با قانون تنظیم کنند. من به شخصه مایلم زمان این کارها را خودم انتخاب کنم». زمانسنجی امروزی که تا قرن بیستم میلادی در سرتاسر دنیا به چالش کشیده شده و نادیده گرفته میشد، خودبخود پدیدار نگشت؛ باید تحمیل میشد.
اوگل، استادیار تاریخ در دانشگاه پنسیلوانیا، اصلاحات زمان را بیشتر داستانی درباره جهانیسازی میداند. کتاب او که بر مبنای پژوهشهای گسترده مبتنی بر بایگانیهای هشت کشور و چندین زبان است، نشان میدهد که همسازی در سطح جهانی همواره نامتوازن بوده و به آن اعتراض شده است. او یادآور میشود که شبکهها و جریانهای فراملی هیچگاه خنثی نیستند و جهانیسازی یک فرایند ایدئولوژیک است. اثر عظیم اوگل، مانند کتاب پرسروصدای امپراتوری پنبه اثر اسون بکرت، تاریخی جدید از اقتصاد سیاسی را ترویج میدهد که تفکرات، ارزشها و اعمال خشونتآمیز نهفته در پسِ پدیداری کاپیتالیسم جهانی را جدی میگیرد.
اما یک حکایت شگفتانگیز دیگر هم هست که میتوان از تاریخ مغفول ساعتها و تقویمها بیرون کشید. اصلاحات زمان بطور تکاندهندهای نشان میدهد که تغییرات تکنولوژیک چگونه به وقوع میپیوندند. ابزارهای جدید ارتباط و حمل و نقلی هستند که در روایت اوگل، از همان ابتدا مسئله زمانسنجی جهانی را چنین برجسته کردند: ابزارهایی همچون خطآهن، کشتیهای بخار و تلگراف.
آنچه از تبارشناسی منطقههای زمانی در کتاب اوگل درمییابیم این است که تکنولوژی با منطق اصیل خود جهان را تغییر نمیدهد، بلکه این امر با منطق ما صورت میگیرد. تلگرافها و کشتیهای بخار و خطوط آهن چنین آیندهای را بوجود آوردند، چون به یک بینش خاص سیاسی پیوند خورده بودند: یک نظم لیبرال جهانی تحت حمایت اروپا. مفاهیم بلندنظرانهای همچون وحدت، کارایی و پیشرفت، همانقدر که علمی بودند، ایدئولوژیک نیز بودند. این مفاهیم برتری اروپاییها را بدیهی جلوه داده و عقاید اروپاییها درباره خرد انسان و بازسازی دنیا را بازتاب میدهند.
اصلاح زمان، تعریف مدرنیته از منظر غربی است که طوری توسعه یافته تا با منافع و پیشفرضهای ثروتمندترین و بانفوذترین شهروندان دنیا همخوانی داشته باشد. همزمانسازی باعث شد تا نخبگان اروپایی راحتتر بتوانند اعمال نفوذ کنند و کالاهای خود را بفروشند. اما این کار لطمههای زیادی به فقرا و افراد فاقد قدرت زد. مثلاً در ناتال، میسیونرها تقویمهای زولو را بیهوده و عقبمانده بشمار آوردند و به همین خاطر، حق تعیین زمان از جمعیتهای بومی گرفته شد. سنتها و ریتمهای محلی در سرتاسر دنیا به نام پیشرفت زدوده شد. مخالفان زیرک اصلاحات زمان میدانستند که آیندهای که دارند به زور آنها را واردش میکنند، نه ضرورتی دارد و نه برابریخواهانه یا دموکراتیک است، بلکه فقط برای منفعت عدهای خاص طراحی شده است.
اصلاحات زمان، صدسال پیش به اوج خود رسید. اما واژگان ما در مورد تغییرات تکنولوژیک نیز به همان اندازه استوار و بطور کورکورانهای مترقی است. از گوگل گرفته تا گرابهاب، نوآوریهای دیجیتالِ امروزی اطلاعات بیشتر و پیوند عمیقتر و معنادارتر و در عین حال، سادهتری با دنیای اطرافمان فراهم میکنند و باعث میشوند زمان کمتری هدر رود. چنین زبانی والا و خوشبینانه است، اما برخی پیشفرضهای سیاسی در مورد اینکه که هستیم و چگونه باید با یکدیگر زندگی کنیم نیز در آن نهفته است.
«اقتصاد اشتراکی۳» را که بهترین نمونه آن اِیر بی.ان.بی و اوبر۴ هستند، در نظر بگیرید. در پس پرده گفتمان توانمندسازی و ارتباط پذیری، بینشی نهفته است که میتوان به آن اعتراض کرد: بازاریسازی روزافزون زندگی و روابط ما، بهمراه نابرابری روبهرشد. باید عمیقتر فکر کنیم که چه کسی از آینده کارآمدی که به ما عرضه میکنند، بهره میبرد و باید حواسمان باشد که چه چیز را از دست میدهیم.
باید دقیقاً دید که چگونه نرمافزارهای گوشیهای هوشمند، هدستهای واقعیت مجازی و بزرگدادهها نحوه زندگی ما را تغییر میدهند. مسئله روشن این است که این تغییر میتواند هم مثبت و هم منفی باشد. تاریخ جهانی اصلاحات زمان به ما یادآور میشود که تکنولوژی وعدهای درمورد شکل آینده مشترک ما نمیدهد: اینکه آیا این آینده، برابرتر خواهد بود یا نه، عادلانهتر خواهد بود یا نه، دموکراتیکتر خواهد بود یا نه! اینها انتخاب انسانها هستند. چیزی که تعیین کننده است خود تکنولوژی نیست، بلکه چیزی است که از تکنولوژی میخواهیم.
این مطلب با همکاری ترجمان در صفحۀ «اندیشه» شمارۀ ۵۴۱ مجلۀ همشهری جوان، منتشر شده است.
پینوشتها:
* یان پی. بیکاک (Ian P. Beacock) دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه استنفورد است. او تا کنون برای مجلههای ایان، کرونیکل آو هایر اجوکیشن و پوینت نوشته است.
[۱] Vanessa Ogle
[۲] Fin-de-siecle
[۳] Sharing Economy
[۴] Uber
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟