آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 3 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
مروری بر زندگیِ فکری سیدنی مینتز و دستاوردهای شگرف او در نوشتن تاریخ
پیش از آنکه نمک وجود داشته باشد، شکر بود. پیش از آنکه زغال و یخ و موز وجود داشته باشد، شکر وجود داشت. پیش از آنکه تاریخِ فرهنگی فراگیر شود و کتابهای پرفروشی دربارۀ نمک و ماسه و پنبه و غیره نوشته شود، سیدنی مینتز، استادِ پرآوازۀ دانشگاه ییل، کتابی نوشته بود به اسم «شیرینی و قدرت». کتابی ژرف و فوقالعاده که با روایتِ سرگذشتِ شکر در جهان سرمایهداری، قربانیانِ تاریخ را به قهرمانانِ آن تبدیل کرده بود.
بوستون ریویو — پیش از آنکه نمک وجود داشته باشد، شکر بود. پیش از آنکه زغال و یخ و موز وجود داشته باشد، شکر وجود داشت. پیش از آنکه طومارِ کتابهای تاریخی با عنوانهای یککلمهایشان دربارۀ کالاهایی که جهان را ساختهاند، در بینِ مردم پرفروش شوند، کتاب خارقالعادۀ سیدنی مینتز بود: کتابی دربارۀ کالایی شگرف در جهان مدرن؛ یعنی شکر. دستاوردهایی که مینتز با کتاب شیرینی و قدرت: جایگاه شکر در تاریخ جهان مدرن۱ کسب کرد، فراتر از یک سبک تاریخنویسی جدید بود. این کتاب به ایجاد تغییری بنیادین یاری رساند که عاملیتِ انسانی را در قلب انسانشناسی قرار داد و نحوۀ درک ما از تاریخ مدرن را به گونهای ژرف تصحیح کرد. کتاب شیرینی و قدرت که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، انگیزۀ تاریخهای جهانی قدیم و جدید را نشان داد، علت برآمدنِ بردهداری و صنعتیشدن پیرامون اقیانوس اطلس را توضیح داد و دلیل سلطۀ بیش از پانصدسالۀ نخبگان و اشراف را بیان کرد و همۀ اینها را به راحتالحلقومی تبدیل کرد.
شیرینی و قدرت به شیوههایی که تاکنون از عهدۀ هیچ کتاب دیگری برنیامده است، روشن ساخت که ما چگونه زندگی میکنیم و نظامهای بازار جهانی چگونه ذائقۀ ما را شکل میدهند یا بالعکس. این کتاب تبدیل به الگویی قدرتمند برای تاریخنویسی شد؛ آنهم نه از رهگذر توجه به مردان بزرگ و رویدادهای عظیم؛ بلکه با توجه به کالاهای مبادلهپذیر و فراگیری و انتقالپذیریِ ذائقه. بدون کتاب کمحجم مینتز، مشکل میتوانستیم فعالیت بسیاری از نویسندگان دیگری را تصور کنیم که از فرمول عجیبوغریبِ مینتز برای آشکارکردن سایۀ سنگینِ گذشته رویِ دنیای کنونی گرتهبرداری کردند: این نویسندهها جهان را در مشتی ماسه، شکر یا نمک خلاصه میکردند. یکی از حقههای تاریخ این است که چیزهای خارقالعاده میتوانند در طول زمان تبدیل به چیزهایی معمولی شوند. مینتز به ما نشان داد که چگونه این چیزها را دوباره خارقالعاده ببینیم.
تاریخ شِکَری که مینتز نگاشته است، دو رشتۀ دانشگاهی، یعنی انسانشناسی و تاریخ را نیز که مدتها برای همسازی با هم نزاع داشتند، با یکدیگر پیوند داد. وی در شیرینی و قدرت توضیح میدهد که:
این قول را باور ندارم که انسانشناسی یا باید تبدیل به تاریخ شود یا هیچ چیزی نخواهد بود؛ اما معتقدم که بدون تاریخِ قدرت، تبیینِ انسانشناختی بهشدت تنزل مییابد. پدیدههای اجتماعی سرشت تاریخیشان را همراه دارند و این بدان معنا است که رابطۀ میان رویدادها در یک «لحظه» را هرگز نمیتوان از بسترشان در گذشته و آینده جدا کرد.
مینتز نزد کسانی چون فرانتس بوئاس و روت بندیکت همچون انسانشناسی آموزشدیده بود و اتکای او به گذشته بیشتر بازتابِ دغدغههای ذهنِ تاریخگرایِ بوئاس بود تا ذهن منطقهگرا و فرهنگیِ بندیکت. مینتز در ابتدا از خوانندگان آثار مارکس بود. رویکرد او به انسانشناسی در مواردی این گفتۀ معروف مارکس دربارۀ تاریخ را طنینانداز میکند: «انسانها خودشان را میسازند؛ اما نه آنگونه که خود میخواهند.» مینتز این عبارت را درون فرمولی جا داد تا بتواند بفهمد که انسانها چگونه فرهنگِ خودشان را میسازند. همچنانکه مارکس دربارۀ تاریخ گفت، وی نیز دربارۀ فرهنگ میگوید که انسانها فرهنگشان را «تحت شرایطی میسازند که از پیش موجودند و از گذشته به آنها داده و منتقل شده است».
مینتز همراه با بهترین دوست و همکارش که فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا بود، یعنی اریک وولف، نهتنها به گذشته، بلکه به «گذشتۀ احتمالی» توجه کرد و بدینسان عادتِ انسانشناسی به توصیف همزمانی۲، یا بهاصطلاح «اکنون قومنگارانه۳» را در هم شکست. در این سبک، یعنی توصیف همزمانی انسانشناسان دربارۀ انسانهای «بدوی» ای که موضوع کارشان بودند، چنان مینوشتند که گویی این انسانها هرگز تغییر نکردهاند. انسانشناسان این مردمان بدوی را همچون کسانی که نه تاریخ دارند و نه آینده در دام «فرهنگ»، یعنی سنتهای محلی یا عادات بیگانۀ نامتعارف، گرفتار میساختند و حتی با آنهایی که تحت سلطۀ رژیمهای استعماری میزیستند نیز همین معامله را میکردند. مینتز و وولف اتهامِ بیزمانبودگی به این مردمان را باطل کردند. در تاریخهای سنجیده و دقیقی که مینتز و وولف نوشتند، فرهنگ هم تبدیل به محصولِ تاریخ و هم تبدیل به سازندۀ تاریخِ آینده میشود.
مینتز با قراردادن سوژههای کاملاً غیرتاریخی، مانند بردگان و بومیان مناطق استعماری در بافتی تاریخی، نهتنها گذشته را به درونِ زندگی آورد؛ بلکه همچنین نشان داد که چگونه مردم عادی میتوانند محرکِ تغییرِ تاریخی باشند. چشمپوشی از تأثیرگذاری این تغییرِ نگاه دشوار است. امروزه تمامی پژوهشهای تاریخی همانند آثار مینتز مرز میان تاریخ و انسانشناسی را با هم خلط میکنند. هر اثر تاریخیِ جدیدی که تأثیرگذاریاش ناشی از توجه جدی به احساسات و بافتهای زندگی روزمرۀ مردمان فراموششده است، وامدار سیدنی مینتز است که مورخان را واداشت تا با شم انسانشناختی دست به قلم ببرند. این مؤلفان حتی بیش از انسانشناسان، وارثانِ همیشگی مینتز به شمار میآیند که تاریخ را تبدیل به لایههایی از توالیهای فرهنگی۴ پیشبینیناپذیر کرد.
از دیگر دستاوردهای مهم اثر مینتز این است که آنچه در کانونِ کتابِ شیرینی و قدرت قرار میگیرد، فهمی از تاریخ سرمایهداری در پیرامونِ اقیانوسِ اطلس است که از تبیینِ صرفِ میراث پایدارِ بردهداری فراتر میرود. مینتز جزء نخستین مورخانی بود (و به یاد داشته باشیم که او در اصل انسانشناس بود) که دربارۀ بردهداری در حوزۀ اقیانوس اطلس، بهمثابۀ نظامی یکپارچه قلم زد. علت تمایز این نظام، تأثیری بود که کالاها و مستعمرههایش بر روی زندگی مردمان اجیرشده برای بردگی و نیز شکوفایی جوامعِ زراعی آنها میگذاشت. مینتز با سروتهکردنِ تاریخِ متعارف به این «واقعیتِ» سالها پذیرفتهشده خاتمه داد که سرمایهداری در «درون» مرزهای اروپا سربرآورد. برعکسِ آنچه گفته میشد، از نظر مینتز، سرمایهداری در جهانی نو آغاز شد، در درون مستعمرهنشینهایی که سرمایۀ مورد نیاز برای تغییرِ رویۀ اقتصادیِ اروپا را فراهم کردند. او در سال ۲۰۱۳ در ایمیلی به سردبیرِ بوستون ریویو، دب چیسمن، مسئله را اینگونه وصف میکند:
دیدگاه من، که اکنون تبدیل شده است به بخشی از آنچه «دانش رایج» نامیده میشود، این بود که تمدن غربی درواقع، نخست در مستعمرهها «سربرآورد» و همۀ آن مستعمرهها، در وهلۀ اول، مستعمرههایِ شکر بودند. این امکان برای مارکس وجود نداشت که دراینباره بحث کند؛ چراکه ازنظر او، سرمایهداری بدون پرولتاریا نمیتوانست وجود داشته باشد و خب پرولتاریا در اروپا سر برآورد.
امپراتوری ضرورت۵ نوشتۀ گِرِگ گرندین، امپراتوری پنبه۶ نوشتۀ سون بکرت، ساحل بردهها در امریکا۷ اثر ند سبلت و شورش امریکا۸ نوشتۀ دنیل رسموسن؛ این چند کتاب تازهمنتشرشده که تحسینِ منتقدان را برانگیختهاند، از راهبرد پژوهشی مینتز استفاده کردهاند تا نشان دهند که ما چگونه زندگی میکنیم؛ درحالیکه هنوز خون بردگان افریقایی از دستانمان میچکد.
اما مینتز متواضعتر از آن بود که خود را در مقام بنیانگذار اصلیِ این خطمشیِ فکری قلمداد کند. مینتز همواره در این زمینه شأن بنیانگذاری را برای یکی دیگر از شاگردان بوئاس قائل میشد؛ یعنی ملویل هرسکوویتس. کتاب او به نامِ اسطورۀ گذشتۀ کاکاسیاهها۹ معطوف به آن بود که تاریخِ سیاهپوستانِ جهان مدرن را به گونهای بنویسد که بتوان ریشههای آن را به جوامع افریقایی رساند؛ یعنی همان جوامعی که این سیاهپوستان با خشونت از آن جدا شده بودند. رهاوردِ مینتز برای کسانی که بر چنین پیوندهایی تأکید میورزند، زبان فوقالعاده روشنگری است که به گونهای درخشان در نوشتههایش به کار میگرفت؛ بهویژه در نقد خردکنندهای که در مجلۀ بوستون ریویو بر بیاعتنایی رسانههای بزرگ در جریان زلزلۀ هاییتی در ۲۰۱۰ نوشت. این مقالۀ او ارزش دوباره خواندن را دارد. اگر از این مقاله، طنینِ آن چیزی به گوش میرسد که شما از طریق پل فارمر۱۰ دربارۀ هاییتی میدانید، باید بدانید که فارمر خود را شاگردِ افتخاریِ مینتز میداند.
مینتز ضمن آنکه پژوهشگری مهم است و کسی است که نحوۀ نوشتن و خواندنِ ما دربارۀ تاریخ را شکل بخشیده است، همچنین آموزگاری بود که من هرگز مانندش را ندیدهام. در نخستین دیدارم با او، فهمیدم که عنوانِ افتخارآمیزِ دانشگاهیاش را کنار میگذارد تا با نام کوچکِ دوستداشتنیاش شناخته شود. همۀ دانشجویان دورۀ کارشناسیاش او را تنها با نام کوچکش سید۱۱ صدا میکردند. همین بهخوبی کمک میکند تا مردی را بشناسیم که تاریخِ جهان را از صدر تا ذیل مطالعه و قربانیانِ تاریخ را تبدیل به قهرمانانِ آن کرده بود. سید الگویی برای ما ساخت که دقیقاً همانی بود که میخواستیم پژوهشهایمان مبتنی بر آن باشد: کاوش درونِ داستانهایی که هیچکسِ دیگری زحمتِ بازگویی آن را به خود نمیداد و نوعی اشتیاق برای فهمِ اهمیتی که این داستانها واقعاً از آن برخوردارند. این اهمیت نهفقط ناشی از موضوعِ آنها است؛ بلکه ناشی از درکِ ما از شیوههایی است که همۀ ما طیِ آنها قدرت را به فراموشی میسپاریم. سید فوکویی نبود؛ بلکه بهجایِ پرداختن به مسئلۀ از مدافتادۀ اجبارِ بیرحمانه برای ورود به خدمت سربازی، به مزد کار و دیگر ترفندهای استثمار میپرداخت و به این توجه میکرد که این ترفندها چگونه بر ذهن و جسم کسانی که از آنها رنج میکشیدند، تأثیر میگذاشتند.
اما نباید اشتباه کرد و پنداشت که صمیمیتِ حاصل از بهکارگیریِ اسامی کوچک افراد، باعث میشد تا سید بهراحتی به همۀ دانشجویان یا همکارانش نمره قبولی بدهد. سید تبعیت از این ملاکهای دقیق را به همۀ ما آموزش داد. او از سویی به ایدههای بزرگ توجه میکرد و از سوی دیگر به جزئیاتِ بیربط و ناچیز و اغلب حقارتبار. اینکه مینتز جاذبۀ شخصی و شوخطبعیاش را کنار بگذارد و ایدهای ناقص یا ایدهای خوب با اجرایی بسیار بد را با جدیت رد کند، چیزی نبود که دوست داشته باشید تجربه کنید. اما از دید ناظر بیرونی، نقدهای بزرگوارانه و نهایتاً سرزنشآمیزِ سید بر کارهای علمیِ مزخرف، بسیار وجدآور بود. هرگز فراموش نمیکنم که چگونه برنامۀ مشهورِ دانشگاهِ ییل دربارۀ پروندههای منطقهایِ روابط انسانی۱۲ را به شیوهای غیرمنتظره نقرهداغ کرد. مینتز سخن خود را با نطقِ کوتاهِ بیروحی آغاز کرد که ممکن بود آن را بهآسانی با تقدیر و تجلیل اشتباه بگیرید. او به شنوندگانش آرامش خاطر میداد؛ ازجمله یکی از سخنگویانِ مهمانِ پروژه که سید تلویحاً دربارۀ کار او اظهارنظر میکرد. پس از آن مینتز ناگاه با چرخشی کلامی بهگونهای استادانه تمامی این پروژۀ پرهزینه را بیاعتبار کرد و آن را همچون برنامهای معرفی کرد که هیچ نمیکند مگر ریختن تمامی ویژگیهای فرهنگ در درون آنچه که خود، «آلونکهای کوچولو» مینامید. شما میفهمیدید که تصور او آن بود که چنین دستهبندیِ نسنجیدهای نمیتوانست به درک نیروهای تاریخیای نائل آید که رویِ مصنوعاتِ رفتاریِ بشری تأثیر میگذاشتند.
همۀ ما میدانستیم که سید سخنرانی بزرگ است. حکایتِ کلاسهای پرازدحام او در ییل زبانزدِ همگان بود. اما آنچه من از این آموزگارِ خود آموختم، درس مروت، انسانیت و فضیلت بود که لطافت بیشتری از دیگر درسها داشت. او یک بار، به دلایلی که نمیتوانستم درک کنم، نمرۀ یکی از دانشجویان پرشوروشر را تغییر داد. تنها پس از آنکه مدتی در این باره فکر کردم، فهمیدم که او نمرات درسی را شاخص چندان معناداری برای انسانیت تلقی نمیکند. ازنظر سید، نمره، بازگوکنندۀ این داستان بود که چگونه آموزش در سطوح عالیتر، بازتابدهندۀ بستر وسیعتری از رتبهبندیِ طبقاتی و اجتماعیِ آن چیزی است که خودِ دانشگاه، هم بخشی از آن است و هم تولیدکنندۀ آن. اما مینتز درک میکرد که نمره برای یک دانشجوی پریشان و سردرگمِ مقطعِ کارشناسی قطعاً اهمیت دارد. سید به چیزهایی اهمیت میداد که کمتر به چشم میآمدند؛ اما اهمیت بسیار بیشتری داشتند: تحقیقت را با جدیت پیش ببر، فکتهایت را از منابع دستِاول گردآوری کن، در نتیجهگیریهایت اغراق نکن و پیش از آنکه نوشتهات را چاپ کنی، غلطهای تایپیاش را تصحیح کن. یک بار برای من نوشت که بهترین اثرم بهعلت اشتباهاتِ رقتانگیز لطمه دیده است و خواننده هرگز این اشتباهات را نه فراموش میکند و نه میبخشد. این درسی بود که همواره، حتی حالا که این سطور را مینویسم، آویزۀ گوشم بوده است. این درسی است که من به دانشجویان خودم نیز گفتهام که آویزۀ گوششان کنند.
تقریباً همۀ کسانی که مدتی را با سید میگذراندند، خاطرۀ خوبی از غذاخوردن با او داشتند. این موضوع شاید امتدادِ طبیعیِ توجهِ عمیق او به اهمیتِ اجتماعیِ غذا باشد. یکی از دوستانم در فیسبوک نوشته است که شامخوردن با سید در رستورانی چینی، مثلِ غذاخوردن در کتابخانه بود. مریون نسله، متخصص غذا، در یادبودی که اخیراً دربارۀ مینتز نوشته است، او را چهرهای بنیادی در مطالعاتِ غذا معرفی کرده و اشاره میکند که در نظرسنجی جدیدی، شیرینی و قدرت تنها کتابی بود که تمامی پژوهشگرانِ مطالعاتِ غذا آن را یکی از آثار اصلی در میان کتابهای محوری رشتۀ خود میدانستند. مورخان و روشنفکران حوزۀ عمومی، برای نشاندادن گستره و ژرفای تأثیر او که فراتر از رشتۀ انسانشناسی است، رسانههای اجتماعی را پر از سوگنامهها و خاطرات او کردند. همۀ آنها شهادت میدادند که سید میزبان صمیمی بسیاری از آنها بوده است و جماعتی از پژوهشگران و نویسندگانی را که عطشِ دانستنِ بیشتر داشتهاند، سیراب میکرده است.
یکی از دستاوردهای بزرگِ شیرینی و قدرت جزئیات متنوع آن است دربارۀ اینکه چگونه شکر تبدیل به غذا، یا در واقع تبدیل به یکی از «غذاهای اصلی» شد که انقلاب صنعتی را تحرک بخشید و کالریهای ارزانقیمتی فراهم کرد که هم بردههای کارگر و هم کارگرانِ آزاد در سراسرِ خشکیهای پیرامون اقیانوس اطلس، از آن تغذیه میکردند. شکر برای سید گام کوچکی بود برای پرداختن به غذاهای دیگری که آشپزخانهها را پر کرده بودند و نیز ابزاری بود برای پرداختن به محدودیتها و افقهای وسیع جوامعی که او به بررسی آنها پرداخت. نخستین بار در آشپزخانۀ یکی از دانشجویانِ سید در دانشگاه جان هاپکنیز با او روبهرو شدم. آنجا آشپزِ جادوگری دیدم که داشت نوعی سس مکزیکی را از اولِ کار درست میکرد و درعینِحال دربارۀ فرهنگ و تاریخِ کارگرانی که انواعِ گیاهانِ استفادهشده در این غذا را کاشته بودند، با من صحبت میکرد. به نظر من دو فرزندِ بالغِ سید دو تا از خصلتهای بسیار جذاب و شگفتانگیز او را به ارث بردهاند: یکی عشقِ او به غذا و دیگری مبارزۀ او در راه حمایت از درماندگان جامعه. دختر او از فعالان اجتماعی است و پسرش که متخصص اسهالهای واگیر است، دربارۀ شیوعِ بیماریهای ناشی از غذا پژوهش کرده و این غیر از بسیاری از دیگر کارهای مهمی است که کرده است.
سید با گشادهدستی و عطوفت خود به افراد بیشماری، هم درونِ دانشگاه و هم بیرون از آن، یاری رسانده است. یک کابینتساز در بالتیمور که من در دورۀ کارشناسی ملاقاتش کردم، سید و جِیکی، دختر سید را در شمار بهترین مشتریانش قرار میداد. این مواجهۀ غیرمستقیم با سید به من درسی آموخت دربارۀ اینکه چگونه در جهان و بیرون از برجِ عاج زندگی کنم؛ یعنی احترامی باطنی و ظاهری برای کارِ دیگران قائل شوم. هر پژوهشگری دوست دارد که بهخاطر کارهای بزرگش در ذهنها بماند؛ اما هر انسانی باید، همانند سید، تلاش کند که بیشتر از هر چیزی بهخاطر وقار و متانتِ انسانیاش در یادها بماند.
سید هنگامی درگذشت که هیچکدام از ما اصلاً تصورش را هم نمیکردیم: در نودوسهسالگی، پس از آنکه سرش در اثر زمینخوردن زخمی شد. از او خانواده و میراثی به جا مانده است که در این نوشته بدان اشاره کردم. افزونبراینها، یک جفت گربۀ دستآموز نیز از او باقی مانده است. تصور میکنم آنچه باعث عشقِ سید به گربههایش میشد، همان چیزی است که باعثِ عشقِ همۀ ما به او میشد: شاید مهارتهایشان در شکار تحسینبرانگیز باشد؛ اما بیشتر از آن، از محبتِ سبکسرانه و ناخودآگاه آنها لذت میبریم
پینوشتها:
سارا هیل (Sarah Hill) استاد مردمشناسی و مطالعات محیط زیست دانشگاه وسترن میشیگان است.
[۱] Sweetness and Power: The Place of Sugar in Modern History
[۲] synchronic description
[۳] ethnographic present
[۴] cultural successions
[۵] Empire of Necessity
[۶] Empire of cotton
[۷] American Slave Coast
[۸] American Uprising
[۹] Myth of the Negro Past
[۱۰] Paul Farmer: انسانشناس آمریکایی
[۱۱] Sid
[۱۲] Human Relations Area Files: برنامهای که هدف از آن فراهم آوردن یک بانک اطلاعاتی درباره بیش از ۳۳۰ گروه فرهنگی، مذهبی، قومی، ملی و… از سراسر جهان بود تا در اختیار پژوهشگران فرهنگی قرار گیرد.
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد