بررسی کتاب «خاندانِ ویتگنشتاین: خاندانی در جنگ» نوشتۀ الکساندر واف
تبیین روانشناختی آثار فیلسوفان بزرگ همواره یکی از مضامین جذاب تاریخ فلسفه بوده است. الکساندر واف در کتاب «خاندان ویتگنشتاین» میکوشد ریشۀ آراء و عقاید ویتگنشتاین را در تاریخ پر فراز و نشیب خانودگیاش بجوید. به عقیدۀ واف حیرت ویتگنشتاین حیرت کودکی است که میخواهد بداند در جهان اطرافش چه میگذرد، کودکی که مرزهای جهانش مرزهای زبان خانوادهاش هستند.
لندن ریویو آو بوکز — «آنچه نمیتوان دربارهاش سخن گفت میباید دربارهاش خاموش ماند»؛ این عقیدهای است که کودکان خیلی زود یاد میگیرند؛ البته این نقل قول را نیز میتوان اظهار نظری دربارهٔ محدودیتهایی دانست که بر زبان حاکم است. ویتگنشتاین فیلسوفی غیرِ عادی است، زیرا اغلب دربارهٔ دشواریهای بزرگشدنِ کودک در دلِ خانواده مینویسد. آرزویش مبنی بر وضوحبخشیدن به جهان آنطور که آن را درمییابد، پافشاریاش بر «بازنمودهای روشن۱» و «فهمی که مبتنی است بر دیدن پیوندها۲» چهرهٔ این فیلسوف را به کودکی بدل میکند که میخواهد بفهمد در خانوادهاش چه میگذرد، نه کودکی که از خانوادهاش به یک زندگیِ خیالی پناهیده است. از نظرِ ویتگنشتاین تفاوتی هست میان اینکه بفهمیم آدمیان در زندگیِ کم یا بیش مشترکشان با واژهها چه میکنند و اینکه متافیزیکدانی باشیم که در جهانی (سیستمی) که خود ساختهایم میزیَد.
فلسفهٔ ویتگنشتاین، پس از آن جملههای سُفتهوتراشخوردهٔ تراکتاتوس۳، بیشتر خانگی و معطوف به همین تحیّر کودکانه است. وقتی درحالِ ورزیدنِ آنچه وی فلسفه میپندارد هستیم ([یعنی] توجه به وضوحبخشیدن به کاری که با واژهها انجام میدهیم)، باید همین کودک را در ذهن داشته باشیم. فیلسوفان بایستی از وسوسهٔ بدل شدن به شاهفیلسوفانی عالیرتبه۴ برَهَند و در عوض به همین کنجکاویِ سمج و انحرافناپذیرِ کودکی و نیز زندگیِ روزمره و عادیِ کودک بچسبند. ویتگنشتاین در گرامرِ فلسفی۵ مینویسد:
«اظهارِنظرهای ریاضیاتیِ من ریاضیدانان را وحشتزده میکند، زیرا آنان همواره آموزش دیدهاند که از اندیشهها و تردیدهایی از آن جنس که من میپرورانم بپرهیزند. ریاضیدانان یاد گرفتهاند اینها را خوار بشمارند… ایشان آموختهاند اینها را بچگانه بدانند و از شان بیزار باشند. گویی من همان مسئلههایی را بلغور میکنم که برای کودکی که حساب یا چیزی مانندِ آن میآموزد دشواراست، مسئلههایی که آموزشوپرورش بیآنکه حل کند فرومیکوبد. من به این تردیدهای فروکوفته میگویم: شما کاملاً درست هستید، بهپرسشکشیدن را ادامه دهید، وضوح بطلبید!»
این کاری تُخس و شیطنتآمیز است، زیرا بزرگسالان (همان ریاضیدانان که تا دلتان بخواهد عنوانِ خوبی است) را بدجوری بهزانو درمیآورد؛ اما نارضایتمندیهای اصیلی برانگیزانندهٔ این ایده است که ایشان آنچه نمیتوانند دریابند را فرومیکوبند و این ایده که هدف باید روشنکردن مسئلهها باشد نه حلکردنِ آنها و این که روشنسازی احتمالاً وقتگیر است چون همان چیزی است که جانسختی میکند. نمیتوان این مسائل را حل کرد اما میتوان با خود اندیشید چه شرطهایی در پسِ چنین دغدغههایی (به قولی در خانواده) وجود دارد. گرچه «الکساندر واف۶» در این داستانِ شگفتِ خانوادگی علیهِ ویتگنشتاین جبهه میگیرد و آشکارا دربارهٔ نوشتههای او حرفِ زیادی برای گفتن ندارد، اما خیلی خوب توضیحمیدهد که نُه ویتگنشتاینِ فرزند (که سهتا شان خودکشی کردند) با چه در پیکار بودند.
بازیهای زبانی؛ شباهت خانوادگی؛ تمایز میان نشاندادن و گفتن؛ شیوهٔ یادگیریِ کاربردِ زبان و اعداد؛ خواستنِ زبانهای خصوصی۷ (تجربهٔ خصوصی)، ترس از آن و درواقع محالبودنِ آن؛ سماجتِ مرموز و شگفتِ سوءفهم: ویتگنشتاین نمیگذارد فراموش کنیم که زندگیهامان در دلِ خانواده آغاز میشود و تا هرجا که ادامه یابد هرگز دمی جز زندگیِ خانوادگی نخواهد بود. برای کودک مرزهای زبانِ خانواده مرزهای جهانِ او است؛ بزرگشدن مستلزمِ کلنجاررفتن با این مرزها در درونِ زبان (که خود یک مرز است) و کوشش برای فهمِ چگونگیِ کارکرد آن است. در این بستر جالب خواهد بود که توجه کنیم ویتگنشتاین چه کوششی برای دوریجُستن و دورماندن از خانوادهاش داشت؛ خود هرگز خانوادهای تشکیل نداد و به محضِ اینکه توانست ثروتِ هنگفتی را که مثلِ دیگر فرزندان از پدر بهارثبرده بود رد کرد.
یکی از دلایلی که باعث میشود کتابی همچون کتابِ واف سودمند افتد این است که فلسفهٔ ویتگنشتاین بیش از هر چیز به کوشش برای فهمِ میراثاش میپردازد: زبانها، عُرفوقواعدی۸ که در آن زاده شده بود و کاری که میتوانست یا نمیتوانست با آنها بکند. وقتی ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی۹ میپرسد چرا وقتی کسی به سویی اشاره میکند ما به بازوی او نگاه نمیکنیم یا وقتی (در مجموعهٔ فرهنگ و ارزش۱۰) میگوید «گویی در میانِ برخی از مردم عرفی هست مبنی بر اینکه یکی توپی را به سوی دیگری پرتابکند و فرض بگیرد دیگری نیز آن را پس از قاپیدن بازپس پرتاب خواهد کرد؛ اما برخی افراد بهجای بازپسپرتابکردن، آن را در جیبِ خود مینهند» درواقع از زندگیِ خانوادگی و اینکه چطور ما را افسون کرده است سخن میگوید. البته روشن است که خانوادهٔ کسی او را به انجامِ کاری وانمیدارد، اما خانواده شرط است؛ چنان که ویتگنشتاین مرتباً پیش مینهد، خانواده جایی است که پیشفرضهایی را میآموزیم چنانکهگویی قانوناند. واف با سرباززدن از ایجادِ چنین پیوندهایی و با نگاهِ تحقیرآمیزی که به شهرتِ ویتگنشتاین درمقامِ فیلسوف دارد ما را همواره در این فکر فرومیبرد که بالأخره نکتهٔ داستانِ او چیست، جز این واقعیت که ویتگنشتاینها ثروتمند و مشهور و نامتعارف بودند و گاهی با خودشان و دیگران بدرفتاری میکردند و اینکه خیزش و اُفتشِ این خانواده همزمان بود با فروپاشیِ امپراتوریِ اتریشمجارستان و دو جهانجنگ.
واف هرگز ادعا نمیکند که داستانی که باید برای ما تعریفکند اهمیتی بیش از آنچه او بدان نسبت میدهد دارد. متقابلاً، از بلندهمتیها و دستاوردهای برادرانِ ویتگنشتاین نیز تلقیِ کمابیش ریشخندآمیزی دارد. واف تراکتاتوس را اثری توصیف میکند که «به جهانِ فلسفی مقدارِ زیادی غضروف داد تا بجود [= با مسائلی آنها را سرگرم کرد]»؛ اما به ما میگوید که منکرانِ بسیاری هم البته همانوقت بودند (و هنوز هم هستند) که چشمانِشان را چرخاندند و دربارهٔ «لباسهای تازهٔ پادشاه!» غریدند. واف سپس برای تأیید نظرگاهش، بدون ذکر نام، به سراغ خانوادۀ پر جمعیت ویتگنشتاین میرود: «بسیاری از اعضای خانوادهٔ ویتگنشتاین از رفتار نامتعارف و عجیب و غریب او شرمنده و خجلتزده بودند؛ اما با وجود این همچنان دو دستی به این عقیده چسبیده بودند که ویتگنشتاین، فرزند تنبل خانواده، را باید به سان فیلسوفِ جهانیِ برجستهای محترم شمرد، حتی اگر او تنها معلم مدارس ابتدایی باشد.» در پیِ این جمله نقلِقولی میآید از داستانِ همشیرزادهٔ ویتگنشتاین۱۱ نوشتهٔ «تامس برنهارد» که تنها در بخش یادداشتها به آن اذعان شده است: «سرهاشان را تکان میدادند و برایِشان گیجکننده بود که دلقکِ خانوادهشان دنیا را تکان داده است؛ که آن آدمِ بهدردنخور یکـهو مشهور شده است و اکنون در انگلستان یک غولِ فکری بهشمار میرود». واف در وصفِ فیلسوفانی چون «فرانک رمزی»، «برتراند راسل» و «جرجادوارد مور» میگوید که آنها «گرفتارِ افسونِ نگاههای خیره، منش و شخصیتِ قویاً متقاعدکنندهٔ لودویگ شده بودند».
واف خود یقیناً گرفتار افسون ِلودویگ نشده است و البته خانوادهٔ ویتگنشتاین نیز در این امر با او شریکاند. واف بهنحو مفصلی به بیان سرگذشت برادر موسیقیدانِ لودویگ، پاول، و اوضاع تاریخی زمانه و نیز داستانهای خانوادگی ویتگنشتاینها میپردازد و به موازات پیشرفتن کتاب این موضوعات بدل به مضامین اصلی میشوند. (این امر چندان تعجببرانگیز نیست، به هر حال واف منتقدِ برجستهٔ اُپرا است، هم در «میلآنساندی۱۲» و هم در «ایونینگاستاندارد۱۳»). این را نیز باید گفت که پاول هم از همان کسانی است که واف فکرمیکند ما باید بهشان بدگمان باشیم: «پس از جنگ حتی در لهستان، {(روشن نیست «حتی» اینجا چهکار میکند)} کنسرتهایش بهخاطرِ ارائۀ مسحورکنندهاش که مدام تأثیرش بر شنوندگان افزایش مییافت با استقبالِ کمنظیری روبهرو میشد، با اینکه نواختنش زمخت، عصبی و نادقیق بود». زندگینامههای مشاهیر، برای اینکه پذیرفتاری داشته باشند، باید دستِکم گاهی لاغگو۱۴ باشند، اما واف کمی بیشازحد اصرار دارد که پاول و لودویگ بهطور مضحکی خودشان را جدیمیگیرند و تحتتأثیرِ خودشاناند و البته ما نباید باشیم.
واف داستان متقاعدکنندهتری دربارهٔ پدرِ این دو برادر، «کارل ویتگنشتاین»، دارد و داستانِ جالبتری دربارهٔ «گرتل» و «هرماینه» خواهرهای بزرگترِشان. اولی (دست کم در روایت واف) داستانی است دربارۀ موفقیت ِخیرهکنندۀ صنعتگری خودساخته در اتریشِ نیمۀ دومِ قرنِ نوزده که وقتی نازیها۱۵ کشف کردند ایشان نیاکان یهودی داشتهاند ستارۀ بختِ خانوادگیِشان رو به افول نهاد و طبقِ قوانینِ نورنبرگ ۱۹۳۵ ثروتِ هنگفتشان در معرضِ ضبط و مصادره قرارگرفت. درامِ اصلیِ این کتاب عبارت است از همین که چطور این خاندانِ خودساخته با این ضایعۀ وارد بر آنچه ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی سبکِ زندگی۱۶ میخوانَد روبهروشدند و جان به در بردند، واینکه بازگشت به سویِ گذشتۀ تقریباً فروکوفتهشده ایشان را با چهچیزی مواجه میکرد. گرچه واف میخواهد که کتاب شورانگیز باشد (چهار بخش از کتاب این عنوانها را دارند: کاری کثیف، افتضاحِ ناجور، پریشانیِ تازه و پیوند و گسست)، اما نمیتواند حواسِ ما را از این واقعیت پرت کند که خانوادۀ ویتگنشتاین مثل بیشترِ خانوادههای اروپای مرکزی نبود و این فقط به خاطرِ پسر مشهورِشان هم نبود. در واقع، اگر چیزی بود، بهخاطرِ پدرِ خانواده بود که روزگاری برای ثروتش مشهور بود. افرادِ دیگری که واف در کتابش تأکید میکند که ما نباید تحتِ تأثیرِشان قرار بگیریم مادرها هستند. از نظر ِواف، کارل ویتگنشتاین کمترین پشتیبانی را از سوی سه پسرش (بیقیدترین بچهها) داشت، پسرانی که از خانوادۀ اتریشیِ مرفّهِ او گریختند تا بختشان را در آمریکا بجویند اما نهایتاً به خانه برگشتند و در صنعتِ فولادِ اتریش آن را ساختند. کارل با «لئوپولد کالموس»، دخترِ یک تاجرِ شراب، ازدواج کرد، درحالیکه پدرش با این ازدواج مخالف بود: «از نظرِ خونی نیمهیهودی بود و از نظرِ ایمانی کاتولیک؛ با یک ضربه هم اخلاقِ پروتستانیاش را مضروب میکرد و هم احساساتِ ضدسامیاش را». ماجرا از این هم جالبتر میشود، زیرا لئوپولد خویشاوندِ دورِ مادرِ کارل بود و هردو زن «ادعای وراثت از «خاخام اسحاق بریلین» در قرنِ هفده را داشتند». هرمان، پدرِ کارل، برای هر یازده فرزندش روشن ساخته بود که نمیخواهد هیچکدام با یهودیها ازدواجکنند و کارل تنها فرزندی بود که از وی سرپیچید. کارل (به بیانِ واف، آدمِ بختیاری که اقبالِ بلندش همانقدر محصولِ پیشامدهای موفقیتآمیزِ برآمده از خطرپذیریهایش بود که محصولِ سختکوشی و شمّ ِ تیزش) کسی بود که توانست در برابرِ پسزمینۀ موروثیاش بایستد و در ۱۸۹۸ با ثروتی عظیم بازنشسته شد (بیهوده است بخواهیم حدس بزنیم دقیقاً چقدر ثروت داشته است). این همانطور که ویتگنشتاین در در بابِ یقین۱۷ توصیف میکند عبارت بود از «همان پسزمینۀ موروثیای که من علیهِ آن میانِ صادق و کاذب تمایز میگذارم».
کارل، چنان که معمول است، در قبالِ پنج پسرش پدری نسبتاً زورگو بود: «مردی ترسناک حتی در حالتِ نشاط»، گرچه این بهخودیِ خود بیانِ دقیقی از آنچه بر فرزندان رفت بهدست نمیدهد. بزرگترینشان، هانس، در ۱۹۰۲ در ۲۴ سالگی ظاهراً خودش را در آمریکا کُشت (جسدش هرگز پیدا نشد)؛ برادرِ بعدی، کورت، در ۱۹۰۸ در جبههٔ ایتالیا خودش را با تیر زد و سومین پسر، رودی، در دومین سالگردِ احتمالیِ مرگِ هانس خودش را در برلین مسموم کرد. واف مینویسد کارل بهخاطرِ اینکه پسرانش را زیرِ فشارِ شغلیِ فزاینده بار آورده و اصرار کرده بود هیچیک نباید پیشهای بدارند جز در پیوند با آن دو رشتهای که برای وی خوشبختی به بار آورده (مهندسی و بازرگانی) سرزنش میشد. همسرش نیز «از سویِ فرزندان به سستعنصری و بیتصمیمی متّهم بود؛ به اینکه مثلِ موش است و نمیتواند جلوی شوهرِ خودسالارش درآید». اگر این کتاب کتابی نبود که در آن آدمها اغلب خوارداشته میشوند شاید اندکی پذیرفتنیتر مینمایاند.
واف هم مثلِ لودویگ توصیف۱۸ را به تبیین۱۹ ترجیح میدهد، بهویژه توصیفِ توانگری را. پس از گزارشِ همۀ خودکشیها باتازهجانیِ قابلفهمی برمیگردد سرِ بخشی به نامِ «در خانه، با ویتگنشتاینها» و در آن میپردازد به ارائۀ توضیحاتی روشن دربارۀ ویلای زمستانیِ ویتگنشتاین در آلگاسِوین (کفِ موزاییکِ شفاف، قاببندیِ مدوّر، دیوارنگارههای یادآورِ صحنههایی از رویایِ شبِ نیمۀ تابستان۲۰ نوشتهٔ شکسپیر و قطعۀ چشمنوازی از آگوست رودن) و شبنشینیهایِ موسیقاییِ مشهورِشان: «کیفیتِ موسیقیسازی در بالاترین تراز بود، چون نوازندهها از بهترینهای روزگار بودند». وقتی واف به ما میگوید که رویایِ شبِ نیمۀ تابستان اثرِ که بود یا وقتی که میگوید موسیقیسازی در «بالاترین تراز» قرار داشت درواقع حسش را دربارۀ مخاطبانی که برایشان مینویسد آشکار میکند. واف بیشتر دربارۀ مکانها حرف میزند تا مسئلهها. تنها چیزی که دربارۀ تأثیرِ خودکشیِ برادرهای لودویگ و پاول بر ایشان میگوید این است که «نمیشود این تأثیر را برآورد کرد»؛ و این در داستانی که قهرمانهای اصلی چنین افراد رنجدیدهییاند و در روزگارِ رنجآوری هم میزیند، نقیصهای است. خاندانِ ویتگنشتاین تصویری خشن از یک تراژدیِ خانوادگیِ وحشتناک بهدستمیدهد.
واف جنبهٔ پولیِ امور را بسیار بهتر میپردازد؛ چون آزاد است که شوخطبعی کند و چون پول آن رشتهای است که روایتها را به هم میپیوندانَد. سرنوشتِ داراییهایِ ازپدربهارثرسیده است که باعث میشود خاندانِ ویتگنشتاین چیزی بیش از مجموعهای از خُردهزندگینامهها باشد. فرزندِ اول و محبوبِ کارل، هرماینه، در دیرندِ همۀ بلاها و مصیبتها مجرد ماند و همواره نگهبانِ خانواده و نیکوکار بود؛ هلنا با یک کارمندِ دولت ازدواج کرد و مثل بورژواهایِ معمولی بچهدار و نوهدار شد؛ گرتل با یک فرصتطلبِ آمریکاییِ دیوانه ازدواج کرد و از او بچهدار شد و ازدواجی ناموفق و خانهبهدوشی را از سرگذراند؛ پاول یک دستش را در جهانجنگِ اول از دست داد و پیانیستِ مشهوری شد و در آمریکا زیست؛ و کوچکترین فرزند، لودویگ، فیلسوفِ مشهوری شد. همهٔ فرزندان مثلِ مادرِشان خیلی اهلِ موسیقی بودند و همگی هم بهقولِ «جان کیج» که دربارهٔ شوئنبرگ میگوید، اشرافسالارهایی خودساخته۲۱ [بودند].
واف گاهی چنان مینماید که گویی بهخاطرِآن خودکشیها، فروپاشیِ امپراتوریِ اتریشمجارستان، دو جهانجنگ و ظهورِ فاشیسم در آلمان نبوده که ویتگنشتاینها آن زندگیِ ناجور را داشتند. چون واف خواهانِ ژرفاندیشی یا برآوردکردنِ آنچه واقعاً در آن خانواده جریان داشته نیست (و زمانی هم برای پرداختن به نوشتههای تنها نویسندۀ خانواده ندارد) میماند فقط تاریخِ مستندِ نسبتاً سرراست و کاملاً هیجانانگیزی دربارۀ اینکه چطور ویتگنشتاینها داراییِ عظیمشان را از گزندِ آنچه میتوانست توسطِ نازیها رخ دهد در امان داشتند؛ و اینکه چطور پاول راهِ خودش را، به رغمِ شانسهای بسیار و پولِ زیادی که داشت، درمقامِ پیانیستِ کنسرت و آموزگارِ موسیقی درپیشگرفت. وقتی کارل ویتگنشتاین در ۱۹۳۱ در ۶۶ سالگی مُرد همسر و شش فرزندش را با داراییِ هنگفتی که بهطور ِمساوی بینِشان تقسیم شد به جا گذاشت. این چنین است که مسئلهها، یا دستِ کم مسألههایی که واف بهشان علاقهمند است، آغاز میشوند. او مینویسد «درگذشتِ پدر، همۀ فرزندان را فوقالعاده ثروتمند کرد اما پول برای خانوادهای که دلمشغولوهراسانِ اخلاقِ اجتماعی است مسألههای بسیاری به همراه میآورد. هرکدام که گشادهدست بود مقادیرِ زیادی را، اغلب در خفا، به هنرمندان، برای دارو و به دوستان برای دیگر اهدافِ ارزشمند هِبِه کرد». (لودویگ صدهزار کرون به چندین هنرمندِ اتریشی از جمله تراکل، کوکوشکا و آدولف لوس بخشید). شیوهٔ واف در ارزیابیِ این گشادهدستی همین بود که بگوید «دلمشغول و هراسانِ» اخلاق اجتماعی بودند [که بخشیدند]. گرتل با پولی هنگفت اقامتگاهِ بزرگی برگزید و بلافاصله ویلا و قصر و چند زمین خرید. هرماینه به زندگی با مادر ادامه داد؛ هلنا در اینجا از داستان خارج میشود و در بخشِ بزرگی از کتاب غایب است چون در بیانِ واف، خیلی نامتعارف نیست؛ پاول «باورداشت که یک دولتِ نیرومند مهمتر از ثروتِ شخصی است و [بنابراین] مقادیرِ زیادی پول را به سازمانهای سیاسیِ ضد آنارشیسم و ضد کمونیسم بخشید». لودویگ تنها کسی بود که تقریباً از کلِ داراییاش دستکشید؛ دیگران به زندگی با همان حسّ غروری که گشادهدستی میتواند به آدمی بدهد و با همان سبکی که از پیش با آن مأنوسبودند ادامه دادند.
سه برادرِ باقیمانده در جهانجنگِ اول جنگیدند و گرچه این امر خانواده را از ریشه دگرگون کرد اما هنوزْ هم پولی داشتند که نازیها بر آن دست بگذارند و هم تباری که مظنونشان سازد. آنها آنقدر خونِ یهودی در رگ داشتند که یهودی حساب شوند. واف بیانِ سلیس و مفصّلی از کوششِ قهرمانانۀ ایشان برای حفظِ پولشان بهدستمیدهد: «علاوه بر گرفتاریهای دیگر، گرتل و هرماینه بهخاطرِ پاسپورتِ تقلّبی در ۱۹۳۹ تحتتعقیب بودند و پاول هم مجبور بود به سوئیس مهاجرتکند (لودویگ از ۱۹۰۸ یکسره در بریتانیا میزیست). در طولِ این مدت داراییهای پاول و هرماینه و هلنا جُسته میشد و هرچیزِ ارزشمندی که معلوممیشد مالِ آنها است توسّطِ دکتر اتو رایش، مورّخِ هنر و مأمورِ گشتاپو، موردِ بازجوییِ دقیق قرار میگرفت». آنها مجبور بودند درآمدشان را اعلامکنند و [از همین رو] فُرمِ پاول، به گفتهٔ واف، «خواندناش جذاب بود چون نگاهی به اموراتِ مالیِ شخصیاش را میطلبید». پاول، علاوه بر چیزهای دیگر، دارای فرشینهای قرنِ شانزدهمی بود، ویولونی ساختهٔ استرادیواری از سالِ ۱۷۲۶، تابلویی از مونه، اثری از سگانتینی و ویولایی ساختۀ آنتونیوسوهایرونیموس آماتی که، واف مشتاق است به ما بگوید، «[شرکتِ] مکولد رَر وایولنز در ۱۵ آوریلِ ۲۰۰۲، یک ملیون و هشتصدهزار دلار» آن را ارزشگذاری کرد. مزیتِ آنقدر ثروتمندبودن این بود که هرطور هم که کلی پول ازدست میدادند همیشه باز میتوانستند مقدارِ بیشتری دربیاورند. وقتی پاول در ۱۹۶۱ در آمریکا در ۷۳ سالگی مُرد «در اقامتگاهِ مجلّلی میزیست با زمین و چشماندازهایی که به کُلِ لانگآیلندساند در گریتنک» دید داشت. خاندانِ ویتگنشتاین بیشتر دربارهٔ دارایی است تا آدمی، بیشتر دربارۀ آدمهای خیلی ثروتمند است تا آدمهای خیلی واقعی.
اطلاعات کتابشناختی:
واف، الکساندر. خاندانِ ویتگنشتاین: خاندانی در جنگ، انتشارات انکور، ۲۰۱۰
Waugh, Alexander. The house of Wittgenstein: A family at war. Anchor, 2010
پینوشتها:
* آدام فیلیپس (Adam Phillips) رواندرمان و مقالهنویس انگلیسی است.
[۱] Perspicuous Representations
[۲] "That Understanding which consist in "Seeing Connection
[۳] Tractatus
[۴] Mandarin Philosopher-Kings
[۵] Philosophical Grammer
[۶] Alexander Waugh
[۷] Private Languages
[۸] Conventions
[۹] Philosophical Investigation
[۱۰] Culture and Value
[۱۱] Wittgenstein’s Nephew
[۱۲] Mail on Sunday
[۱۳] Evening standard
[۱۴] Ironic
[۱۵] Nazzis
[۱۶] Form of Life
[۱۷] On Certainty
[۱۸] Description
[۱۹] Explanation
[۲۰] Midsummer Night’s Dream
[۲۱] Self-made Aristocrats