دوران کودکی به دوران پرمخاطرۀ آمادگی برای زندگی در اقتصاد طبقاتی تبدیل شده است
ترس والدین از طبقۀ اجتماعی فرزندانشان در آینده، یک واقعیت است. امروزه مفهوم کودکی عوض شده و فرهنگ جدیدی به وجود آمده است که فرزندان را برای بزرگسالی موفقیتآمیز پرورش میدهد. پس اگر مایلید که فرزندتان در بزرگسالی صاحب موقعیتی ممتاز شود خودتان را آماده کنید؛ کودکی دوران پرهزینهای است و باید برای گذر موفق از آن سرمایهگذاری شود.
ژاکوبن — امروزه، حدود نیمی از کودکان امریکایی که والدینی کمدرآمد دارند، در بزرگسالی درآمد اندکی خواهند داشت و چهلدرصد از کودکانی که والدینی پردرآمد دارند، در بزرگسالی درآمد زیادی کسب خواهند کرد. ایالات متحده کشوری است که بخش چشمگیری از هزینۀ خالص تأمین اجتماعیاش را برای آسانی و پویایی آموزش گذاشته است. در این کشور، بین سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۷، توانایی فرزندان برای کسب درآمدی بیشتر از والدین، بر اثر تکمیل سالهای تحصیلی بیشتر رشد کرد؛ ولی پس از آن بهسرعت کاهش یافت.
همبستگی بین سطح تحصیلات والدین و فرزندان هماکنون در امریکا بیشتر از کشورهای اروپایی است؛ مخصوصاً کشورهای شمال اروپا که در آن، کسر کوچکی از فرزندانِ والدین کمدرآمد، بزرگسالانی کمدرآمد میشوند. به گفتۀ ریچارد ویلکینسون، از نویسندگان کتاب سطح روح۱، «چنانچه امریکاییها بخواهند رؤیای امریکاییشان برآورده شود، باید به دانمارک بروند».
البته رشد صعودیِ درآمد همیشه استثنایی است بر این قاعده: فرزندان خانوادههایی که در یکپنجمِ پایینِ درآمدی قرار دارند، حدوداً ششدرصد شانس ارتقاء به یکپنجم بالای درآمد را در طول زندگی خود دارند. این قاعده داستانی تخیلی است که متأسفانه برنامههای رفاه ایالات متحده امروزه بر اساس آن طراحی میشوند.
تلاش برای بالاکشیدن خود، وقتی بهعنوان خط مشی برای تودههای انبوهِ جمعیت تجویز شود، به بیرحمانهترین شکل خود میرسد. کلینتون کسی بود که به وعدۀ خود برای «خاتمهدادن به نظام رفاهیِ رایج» وفا کرد. در زمان او کمک مالی مستقیم جای خود را به برنامههای رفاه برای کار۲ داد. اوّلی بهسختی قابلیتِ بازتوزیع داشت و دومی بر مسئولیتِ شخصی تأکید میکرد. در سال ۱۹۹۶ برنامۀ کمک مالی به خانوادههایی با کودکان صغیر۳، به برنامۀ موقت۴ تبدیل شد. همچنین دسترسی مستمر به حوالههای دولتی منوط به تکمیل فرم مالیاتی۵ شد.
با استفاده از دادههای مالیاتی، توماس پیکتیِ۶ اقتصاددان نشان داد که در سال ۲۰۱۰ در امریکا، درآمد خالص و کل درآمدِ بهدستآمده در خانوادههای ثروتمند، آنقدر زیاد بوده که همانند دوران طلایی اروپا در سال ۱۹۱۰، میزان درآمدِ یکدرصدِ بالا، معادل درآمدِ پنجاهدرصدِ پایین بوده است. همچنین درآمد ده درصدِ بالا مساوی بوده است با درآمدِ نود درصد پایین. از سال ۱۹۷۰، حقالزحمۀ کارکنان رشد کمی داشته یا کاهش یافته است؛ درحالیکه درآمدِ یکدرصدِ بالا ۱۶۵ درصد رشد کرده است. هفتاد درصدِ درآمد ۰/۰۱ درصدِ بالا نیز حاصل از سرمایه بوده است؛ نه حقالزحمه.
سین ریردن۷ در مرکز تحلیل سیاستگذاریِ آموزشی در دانشگاه استنفورد، تقریباً از همۀ نمرات ریاضی و روخوانی چهل سال گذشته پیمایش بیسابقهای کرد. نتایج این پیمایش نشان میدهد که در همان زمان، یعنی از دهۀ هفتاد میلادی، «روند نمرات امتحانی فرزندانِ خانوادههای کمدرآمد و پردرآمد به موازات روند درآمدشان است و شکاف این روند در سفیدپوستان، دو برابر نظیر آن در سیاهپوستان است».
در سالهای پس از پروندۀ براون علیه وزارت آموزش و پرورش۸، حتی با کاهشِ تفاوت معانیدار در نتایج امتحانی بر اساس نژاد، این تفاوت بر اساس درآمد، افزایش یافته است. بهطورچشمگیرتر و در زمینههای بیشتری از همیشه، سطح اجتماعی، تعیینکنندۀ مسیر زندگی پیشِ روی کودک است. تفاوت بین انگلستان دیکنزی و امریکای امروز آن است که در امریکا تعداد محدودی از افراد ثروتمند، متوجه میشوند که در بختآزماییِ تولد برنده شدهاند. درعوض، به گفتۀ جان گرینگ، کارشناس علوم سیاسی، «فقر» بحرانی ملی و بیماری محسوب میشود.
از دید نوعدوستانه، کاپیتالیسم از علت به راهحل تبدیل شده است. محافظهکارها تنبیه میکنند، لیبرالها میبخشند و نئولیبرالها راهحل پیدا میکنند. بنابراین موجه به نظر میرسد که تاجران بخواهند کودکان را از زنگار فقر بیرون بکشند، به جای آنکه به سبک اولیور تویی آنها را به پایین پرتاب کنند. مردم بهجای داشتن درآمد اقتصادی ثابت، در حال باختن به نظام سرمایهگذاری هستند و بیپولی آنان را بیمار معرفی میکند: «اینها قربانیانی هستند که قربانیکنندهای ندارند.» زبان فقر، ما را از بازپرسی و نقد نظام اقتصادیمان بازمیدارد؛ درحالیکه نابرابریِ ثروت و تفاوت طبقۀ اجتماعی یا جنگ طبقاتی، اینگونه عمل نمیکند.
این در حالی است که ما خود را در جنگی طبقاتی میبینیم که فقط مردان و زنان را در برنمیگیرد و شامل کودکان نیز میشود. محققان در بنیاد راسل سیج۹ معتقدند که تغییری در روش بزرگکردن فرزندان امریکایی به وجود آمده است که هماهنگ با فضای سیاسی و اقتصادیای است که فرزندان امریکایی در آن رشد میکنند. در سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۸، با تشدید طبقهبندی اقتصادی و افزایش تولید ناخالص ملی که به سود درصد کمی از خانوادههای پردرآمد شد، مدارس نیز از لحاظ اقتصادی فاصلۀ بیشتری از هم گرفتند.
بر اساس تحقیق اقتصاددانانِ نیروی کار، جوزف جی. آلتونجی و ریچارد منزفیلد، توزیع کودکان در مدارس بر اساس طبقۀ اجتماعی، در دهۀ هشتاد میلادی اوج گرفت. درعینحال، خانوادههایی که در یکپنجم بالای درآمد قرارداشتند، برای محصولات و خدمات مربوط به پرورش فرزندان، بسیار بیشتر هزینه کردهاند. به گفتۀ نیراج کاشال، کاترین مگنوسان، جین والدفوگل، گرگ دانکن و ریچارد مارنین: «خانوادههای پردرآمد، بین سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳، سالانه حدود ۲،۷۰۰ دلار بیشتر از خانوادههای کمدرآمد در زمینۀ پرورش فرزندان هزینه کردند»؛ ولی در سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶، «این فاصله تقریباً به سه برابر یعنی ۷،۵۰۰ دلار رسید».
مردیث فیلیپس تخمین میزند که فرزندانِ خانوادههای ثروتمند نسبت به فرزندانِ خانوادههای کمدرآمد، از تولد تا ششسالگی، ۱،۳۰۰ ساعت بیشتر در محیطهایی غیر از منزل، مثل مدرسه یا مهدکودک بودهاند. انتقال اطلاعات لازم برای درک علوم و مطالعات اجتماعی به فرزندان از سنین کودکی، با چنین فعالیتهایی صورت میپذیرد: مسافرت، بازدید از موزه و حتی رفتن به خرید دستهجمعی یا ادارۀ پست. باید گفت خانوادههای ثروتمند وقت بیشتری برای چنین کارهایی دارند.
با این دادهها، جای تعجب نیست که برای اولین باراصطلاح «والدین هلیکوپتری» در سال ۱۹۸۹ بهکار برده شود. ترس والدین همۀ طبقات، حتی طبقههای متوسط و بالا از طبقۀ اجتماعی فرزندانشان در آینده، یک واقعیت است. «خانواده» هنوز مفهومی احساسی است که پناهگاهی از دنیای استبدادیِ کار تصور میشود؛ ولی نقش آن به حمایت از فرزندان و آمادهکردن ایشان برای اقتصاد بیرحم جهانی تغییر یافته است.
خانوادۀ معاصر به واحد اقتصاد رقابتی، نه فقط مجزا از، بلکه متضاد با جامعۀ بزرگتر تبدیل شده است. از زمان رشد روانشناسی و فرهنگ مشتریمداری، ایدۀ یافتنِ خود، یافتن شغل و یافتن روانکاو بیش از پیش در جامعۀ امریکایی مهم شده است. هماکنون از لازمههای موفقیتِ یک بزرگسال، پرورش هویت شخصی فرزندان و انتقال امتیازات از نسلی به نسل دیگر است.
درنتیجه، دوران کودکی دوران پرهزینهای است و باید برای گذر موفق از آن سرمایهگذاری شود. از سال ۱۹۶۰، وزارت کشاورزی امریکا هزینۀ سالانۀ پرورش یک فرزند را تخمین زده است. مطابق آخرین گزارش، از والدین انتظار میرود برای پرورش فرزندی که در سال ۲۰۱۳ متولد شده است، [تا سن هجدهسالگی] ۲۴۵، ۳۴۰ دلار هزینه کنند. این وزارتخانه بروشوری منتشر کرد که در آن یک وبسایت فرضی خرید اینترنتی با الگوبرداری از سایت آمازون به تصویر کشیده شده بود. در آن بروشور، تصویر کودکی با قیمت خرید ۲۴۵، ۳۴۰ دلار قرار داشت و در کنار آن کلیدی بود با این عبارت: «آیا به خانواده اضافه شود؟» ذیل بخش «جزئیات»، ریز هزینهها و درصدِ متعلق به مسکن، خوراک، حملونقل، پوشاک، بهداشت و سلامت، مهدکودک، تحصیلات و متفرقه درج شده بود. همچنین قید شده بود که این مبالغ، هزینۀ دانشگاه را در برنمیگیرد.
این وزارتخانه همچنین جهت برآورد هزینۀ بزرگکردن فرزند، ماشینحسابی تعبیه کرده است که هزینۀ تربیت فرزند را برحسب درآمد، وضعیت تأهل یا تجرد، تعداد فرزندان، منطقۀ سکونت و بودجۀ والدین تخمین میزند. بهاینترتیب به والدین القا میشود که به زاد ولد به چشم یک گزینۀ اقتصادی بنگرند. در این راستا ابزار فراوانی وجود دارند که پدر و مادرها میتوانند به کمک آنها فرزندان باهوش و بهروز را به بهترین وجه ممکن تربیت کنند. تعداد زیادی از اسباببازیهای بدون بیسفنول آ۱۰ با همت کارشناسان رشد و تکامل فرزند تولید شده که در بیش از هفتاد کشور جهان با عنوان «کودک پویا۱۱» به فروش میرسند و همۀ محصولات آن شامل «تأملهای تکاملی» و «ایدههای ارتباطی» است.
بهعنوانمثال، باشگاه ورزشی حسی، با یک سری از رنگها و شکلها «بچهها را به رشد و آموزش تشویق میکند». ایدههای ارتباطی شامل چنین چیزهایی میشود: امکان بازی خردسالان با اسباببازیهای آویزان، یعنی اسباببازیهای مختلف در انتهای کمان و دریافت تشویق، هنگام رساندن دست به آنها. بهعنوان یک مزیت ویژه، این شرکت اعلام میکند که: «توجه ما به مُد، این اطمینان را به مادران میدهد که کودکانشان درست مانند آنها خواهند شد: باحال، باهوش، جذاب و پویا!»
برندِ بامبو که در اصل متعلق به آفریقای جنوبی است، صندلیهای مخصوص کودکی را در معرض فروش گذاشته است که مشوق درستنشستن و کنترل سر و تنه هستند. همچنین توپ خزندهای را تبلیغ میکند که محرک هماهنگی چشمها و دستها و سایر مهارتهای جنبشی است. همۀ این تبلیغات با چنین عنوانی صورت میپذیرد: «حمایت از با ارزشترین دارایی شما». ولی شما باکمالتعجب با چیزی مواجه خواهید شد که کنجکاویِ باارزشترین داراییتان را تحریک نمیکند و به تقویت هماهنگی دست و چشمش نیز کمکی نمیکند!
ازآنسو، هر مهدکودک با هزینۀ کمی میتواند به بلوکهای پلاستیکی با رنگ و حالتهای مختلف مجهز شود و همچنین جغجغههای خانگی یا خریداریشده، مدادشمعی، گچ، خمیربازی، ماژیک، ماسه و کاموا. پارهکردن کاغذ کاردستی کار هیجانانگیزی برای کودک دوساله است و باعث رشد مهارتهای حرکتی میشود. همچنین، جمعآوری برگ و برش با قیچی، هماهنگی چشم و دست را تقویت میکند. لازم نیست که اطفال به رشد تحریک شوند؛ بلکه آنها خودشان رشد میکنند. آنچه کودک انسان بیش از هر چیز به آن نیاز دارد، بهسادگی، همان چیزی است که سایر پستانداران به آن نیاز دارند: آرامش.
موج دوم فمنیسم، ایدۀ پرورش آگاهانه را مطرح کرد. در خلال این ایده، لذت و تلاش والدین با بیحرمتی از حریم خصوصی منزل به زندگی عمومی کشیده شد. کودکان خانوادههای مرفه، بهصورت روزافزون به شکل کلکسیونی از مدارس خصوصی، کلاسهای تقویتی، زمان بازی و پرستاری در میآیند. این انیشتینکوچولوها به دبیرستانهای باپرستیژ و یکی از هشت دانشگاه برتر امریکا۱۲ خواهند رفت؛ بهشرط آنکه تحصیل خود را از پیشدبستانیهای مد نظر آنها آغاز کنند.
درحالحاضر فرهنگ کاملاً جدیدی به وجود آمده است که فرزند را در اقتصادی جهانی، با هدف تجهیز برای بزرگسالی موفقیتآمیز پرورش میدهد. ازسویدیگر، فرزندان طبقۀ کارگر، در چنین مواردی در معرض سوءظن هستند: کسب نمرات امتحانی مناسب، اعتمادبهنفس و تسلط بر رفتار خود. کودکی، درحالحاضر برای خانوادههای ثروتمند، تجربهای روحبخش است؛ ولی برای خانوادههای طبقۀ متوسط و طبقۀ کارگر که مایل به صعود و پیشرفت هستند، چالشی است پرخطر. برای این دو طبقه، کودکی دیگر تجربهای خاص و لذتبخش نیست.
همۀ پیامهای نگرانکنندۀ مربوط به بچهها، این سرمایههای باحال، باهوش، فهیم و ماجراجو، پاسخی است به تشدید طبقهبندی اجتماعی که پدر و مادرها را برای برجستهکردن بچههایشان مستأصل میکند. بهاینترتیب همۀ انرژی والدین جذب رسیدگی به نیازها و برنامههای یکپارچه و طاقتفرسای فرزندانشان میشود. این یک گزینه نیست؛ یک حکم مالی است: خانوادههای طبقۀ متوسط درک میکنند که فرزندانشان با مزیت اقتصادی متولد شدهاند و همانطور که طبقهبندی اقتصادی و اجتماعی روزبهروز تشدید میشود، روزبهروز فرصت کمتری برای اشتباهکردن باقی میماند.
برایان جونز، پدری با سابقۀ یک دهه تدریس در مدرسهای دولتی و فرد فعالی است که اخیراً درصدد دستیابی به سمت بخشداری نیویورک بود. او در مصاحبهای به من گفت: «تمایل والدین به استقبال از آزمونهای سفتوسخت برای کودکان خیلی کوچک خود، به این واقعیت مرتبط است که والدین احساس میکنند و میدانند که بازار کار محدود است و این نشانگر محدودیت فرصت کودکان است. این در حالی است که میدانیم این آزمونها باعث اضطراب و ناراحتی کودکان میشود.»
اگر آنها میدانستند که کودکشان روبهراه خواهد بود، اگر حداقل درآمدش پانزده دلار در ساعت بود، اگر تحصیلات دانشگاهیاش رایگان بود، اگر همه به مراقبتهای پزشکی و مسکن مناسب دسترسی داشتند و بالأخره اگر فقط میدانستند که مشکلی برای فرزندشان پیش نخواهد آمد، فشار بسیار کمتری بر یک کودک پنجساله میآوردند تا از حلقۀ آزمونهای استاندارد عبور کند.
امروزه مفهوم کودکی عوض شده است: کودکی به معنای زمانی است برای آمادگی جهت زندگی در بزرگسالی. رشد روزافزون طبقهبندی اجتماعی نهتنها میان ثروتمندان و فقرا در امریکا، بلکه حتی بین یک درصد بالا، به این معنی است که خانوادههای طبقۀ بالا و متوسط بهخوبی درک میکنند که پرورش فرزندانشان و جستوجوی پیوسته برای یافتن مزیت رقابتی در راستای تضمین موفقیت ایشان و دسترسی آنها به موقعیتهای علمی در بزرگسالی بهجای شغلهای ردۀ پایین، ضروری است. گفتنی است که درآمد یکصدمِدرصدِ بالا بیش از بقیۀ یکدرصدِ بالا بوده است و این بر دیدگاه خانوادههای طبقۀ متوسط و ثروتمند به فرزندانشان و رفتار با آنها تأثیر ملموسی دارد.
به گفتۀ جونز: «من هر دو روی داشتن حق انتخاب را میبینم.»
داشتن حق انتخاب، داشتن قدرت است. این وسوسهبرانگیز است که افراد ثروتمند همیشه حق انتخاب دارند. مشکل آن است که گاهی با داشتن حق انتخاب بیشتر، حقوقت را از دست میدهی و بهجای یک شهروند، به یک مشتری تبدیل میشوی. هماکنون از همۀ خانوادهها انتظار میرود که کودکان خود را در کودکستان ثبتنام کنند. من بهعنوان پدری در شهر نیویورک که درحال ثبتنام دخترش در کودکستان است، هر دو بُعد آن را حس میکنم. من حق انتخاب دارم؛ ولی هیچ تضمینی ندارم. این یعنی اگر به حق انتخاب خود نرسم، هیچ جایگزینی وجود ندارد. مدارس، مخصوصاً مدارس خصوصی هم حق انتخاب دارند؛ حتی بیش از من و این از آن روست که میتوانند انتخاب من را رد کنند.
امروزه توافقی که با سیستم ارتباطی کودکستان۱۳ [سیستم اتوماتیکی شهر نیویورک برای ارتباط متقاضیان با مدارس] داریم، به این صورت است که متقاضی بعد از تحقیق و انتخاب گزینه، فقط با یک پیشنهاد مدرسه از بین تمامی مدارس مواجه میشود. او فقط دو گزینه دارد: مدرسه را قبول کند یا رد کند. این خیلی مأیوسکننده است. سپس سیستم، دوباره کاربر را به پاسخها هدایت میکند: والدین میتوانند از دولت درخواست کنند که مدرسۀ کودکشان را عوض کند. طبیعتاً، هرچه ارتباطات شما قویتر باشد و زمان بیشتری داشته باشید، احتمال محققشدن این درخواست بیشتر است. آنچه مهم است، آن است که والدین، دیگر بهصورت دستهجمعی با دولت در ارتباط نیستند؛ بلکه بهعنوان مشتریهای مجزا دیده میشوند.
این سیستم را با سیستم خوشامدگویی به نوزادان در فنلاند مقایسه کنید. این کشور تقریباً بالاترین رتبه را در آزمونهای استاندارد و برابری ثروت داراست. دولت فنلاند از سال ۱۹۳۸ برای ایجاد آمادگیِ ورود طفل جدید، بهجای تعبیۀ ماشینحسابی برای «کمک به شهروندان در برآورد هزینههای کلی، از جمله بیمۀ زندگی و خوراک مناسب»، به والدینِ درحالانتظارِ تولد فرزند، حق انتخاب بین این دو گزینۀ را داده است: جعبهای حاوی پوشاک، ملحفه و اسباببازی یا وجه نقدی معادل ۱۹۰ دلار امریکا برای هزینههای نوزاد.
نودوپنجدرصدِ مردم فنلاند گزینۀ جعبه را انتخاب میکنند که حاوی پوشک و کرم، پوشاک از قبیل مایو، کلاه، سوییتشرت، کلاه بافتنی، دستکش، کفش و شلوار در رنگها و طرحهای مختلف، لباس زیر، لباس رو، جوراب، کلیۀ وسایل حمام و بهداشت از جمله حولۀ کلاهدار، ناخنگیر، بُرس، مسواک و لیف و همچنین سایر وسایل لازم نظیر دماسنج و دندانگیر و کتاب عکسدار و پد سینه و کاندوم میشود.
این جعبه پر از ملحفه و کیسۀ خواب و سایر لوازم خواب است که میتوان چندین بار از آنها استفاده کرد. بدینوسیله، دولت فنلاند، با حرکتی نمادین و کاربردی، تعهد یکسان خود را نسبت به همۀ نوزادان اعلام میکند. یکی از والدین فنلاندی در مورد تجربۀ دریافت جعبه در اخبار بیبیسی میگوید: «با این حرکت احساس کردم که کسی به ما اهمیت میدهد و کسی میخواهد فرزند ما زندگی را بهخوبی شروع کند. هماکنون هنگامی که به دیدن دوستانی با بچههای کوچک میروم، از اینکه میبینم وسایل مشترکی داریم، حس خوبی دارم. این احساس در من تقویت میشود که ما همه با هم در مسائل زندگی شریکایم».
وقتی که برخی کودکان امریکایی گرسنه به مدرسه میروند و برخی در کالسکههای مارکدار هزار دلاری بزرگ میشوند، چه چیزی در خطر است؟ در سایۀ شعار کاپیتالیسم نئولیبرال، «آنچه دوست داری، بکن»، طبقۀ اجتماعی فرد، مسیر زندگی او را تجویز میکند و این تجویز در قالب انتخاب والدین قرار میگیرد: مدرسۀ دولتی یا خصوصی؟ آموزش خاص، تیزهوش و مستعد، یا عمومی؟ این امر بچههای امریکایی را بهطور بیسابقهای از تولد تا بزرگسالی از هم جدا میکند و تربیت فرزند را به پروژهای خصوصی و خانوادگی تبدیل میکند. بهعلاوه، آموزش را رقابتی برای دستیابی به منابع مادی و ارتباطات اجتماعی لازم برای تضمین موفقیت اقتصادی قلمداد میکند.
آنت لاریو، جامعهشناس، در پژوهش مهمی اَعمال مرتبط با تربیت فرزند در کودکان، مادران، پدران، پدربزرگان و مادربزرگان، عمهها و عموها و پسرعمهها و… را در هشتاد خانوادۀ فقیر و صاحب فرزندانی دبستانی زیر نظر گرفت. این خانوادهها از طبقۀ کارگر و طبقۀ متوسط سیاهپوست و سفیدپوست امریکایی بودند. از آنجاییکه فرهنگ پاپ اساساً فرهنگ طبقۀ متوسط است، نتایج تحقیق لاریو گزارش بیسابقه و دقیقی از ارزشهای طبقۀ متوسط امریکایی و خانوادههای مستمند در دهۀ ۱۹۹۰ ارائه میدهد. این تحقیق، بهخصوص از این حیث مهم است که در آن زمان، افراد فقیر و طبقۀ کارگر دید خوشی به اطلاحطلبان فعال در زمینۀ سیاستگذاری خانوادگی نداشتند و با آنان رفتار مناسبی نمیکردند.
لاریو دریافت که برخلاف تبعیض تأمین اجتماعی، مادران طبقۀ متوسط و طبقۀ کارگر درگیر مشغلههای مادری هستند. آنان موضع خود را در اهمیتِ نشاندادنِ عشق و محبت به فرزندانشان ابراز کردند. به نوشتۀ او، «زمانهایی از خنده، ارتباط عاطفی و شادمانی و همچنین لحظات آرامش در هر خانواده وجود داشت» که به نظر میرسید «در همۀ طبقات اجتماعی برای بچهها و والدین عمیقاً معنادار است». البته چند تغییر اساسی بین خانوادههای فقیر و طبقۀ کارگر و طبقۀ متوسط وجود داشت. برخی مراسم و چشماندازها شدیداً متناسب با طبقۀ اجتماعی بود. «در این تحقیق، نژاد از آنچه انتظار داشتم نقش کمرنگتری داشت. در زمینههای تمرکز این کتاب، والدین سفیدپوست و سیاهپوست با کودکانشان رفتار و اعمال بسیار مشابهی داشتند: نحوۀ وقتگذارانی بچهها، شیوۀ گفتار والدین و برقراری نظم در منزل، ماهیت روابط اجتماعی خانوادهها و راهکارهای مداخله در مدارس.»
همزمان با رشد بچهها، احتمال اهمیتیافتن نسبیِ نژاد در زندگی روزمرهشان رو به افزایش است. لکن در کلاس چهارم، نژاد در زندگی روزمرۀ بچهها اهمیت کمتری از طبقۀ اجتماعی داشت. دانشآموزان سفیدپوست و سیاهپوستِ طبقۀ متوسط، توجه فردی درخوری دریافت میکردند و والدینشان زمان خود را برای فعالیتهای اوقات فراغت آنان تنظیم میکردند. این اولویتبندی بهشدت بر اوقات فراغت والدین تأثیر میگذاشت.
در این موقعیتها، مسالۀ نژاد از کمترین تأثیر برخوردار بود. بچههای طبقۀ متوسط، چه سفیدپوست چه سیاهپوست، با خواهران و برادران خود داد و بیداد میکردند و در روی پدر و مادر خود میایستادند. چنین رفتارهایی در طبقۀ کارگر و خانوادههای فقیر سفیدپوست و سیاهپوست غیر قابل تحمل بود. والدین سفیدپوست و سیاهپوست طبقۀ متوسط، به اصطلاح لاریو، معمولاً درگیر «پرورش هماهنگ» بودند. چنین پرورشی، شناخت و تکامل استعدادهای فردی بچهها را با کلاسها و درسهای مختلف و با کمک بزرگترها تقویت میکرد؛ درحالیکه طبقۀ کارگر و مستمند، به پرورش، حمایت و تمرکز بر «دستاوردهای رشد طبیعی» تمایل داشتند. در چنین خانوادههایی، والدین بهندرت سرگرمی ایجاد میکردند و برخورد آمرانه با بچهها را ترجیح میدادند.
حس ذیحقبودن، مثلاً تشویقشدن برای سؤالپرسیدن و مذاکره با بزرگسالان، از ویژگیهای منحصربهفرد بچههای طبقۀ متوسط است که از زمان تولد در آنها نهادینه میشود. چنین ویژگیهایی در تضمین موفقیت مالی در نظام شایستهسالاری امریکا نقش بسزایی دارد. بچههای طبقۀ کارگر، با خواهران و برادران و خانوادۀ گستردۀ خود روابط عمیقی برقرار میکردند و در بازی خود حس مالکیت داشتند؛ ولی علناً آنان را به بیاعتمادی به مسئولین، نظیر معلمها و دکترها تشویق میکردند. در مدارس طبقۀ متوسط، این مسئله تأثیرات بسیاری بر عملکرد و پاداش دریافتشدۀ بچهها دارد.
درحالیکه ایالات متحدۀ امریکا در مقایسه با دموکراسیهای اجتماعی اروپا از خانوادهها حمایتی حداقلی میکند، به گفتۀ استنسل، در اجرای «یکی از لیبرالترین قوانین سقط جنین در دنیا» پیشگام است و این تصادفی نیست. واقعیت این است که قاضی هری بلکمن، قاضی کل دادگستری در زمینۀ پروندهای۱۴ اعلام کرد که «مادرشدن یا داشتن فرزندان بیشتر، ممکن است یک زن را در آینده به داشتن زندگی پررنج و مشقتی وادار کند.» اگر مادرشدن واقعاً نقش طبیعی زن است، چطور ممکن است که این باعث رنج و مشقت او در زندگی بشود؟
مسئله این نیست که آیا آن زن میخواهد بچه را به دنیا بیاورد یا خیر؛ بلکه مسئله این است که آیا او از پسِ هزینههای فرزندش برمیآید؟ در صورت قبول این مسئولیت، بر سر آیندۀ مالیاش چه خواهد آمد؟ تضادی اساسی بین ارزشهای خانوادگی و حمایتهای اجتماعی از زنان و بچههای امریکایی وجود دارد که تونی موریسون در مصاحبهای طولانی به آن میپردازد. در اینجا گزیدۀ مختصری از مصاحبه را بیان میکنم.
گزارشگری در مورد موریسون و سرنوشت مادر نوجوانی پرسید که بدون ازدواج صاحب فرزند شده بود. او در پاسخ و درحالیکه ادعا میکرد آنها وقت این را نداشتند که «استعدادها و قدرتهای خاص خود را دریابند» گفت: کودک به آنها صدمه نخواهد زد… آنها که بچه نیستند… آنها میتوانند معلم بشوند. آنها میتوانند جراح مغز بشوند. باید به آنها کمک کنیم تا جراح مغز بشوند. این شغل من است. دلم میخواهد همه آنها را در آغوش بگیرم و بگویم: «کودک شما زیباست و همینطور خود شما. عزیزان من! شما از پس آن برمیآیید. هر وقت خواستید جراح مغز بشوید، با من تماس بگیرید. من از کودک شما مراقبت میکنم.» این رویکردی است که باید به زندگی انسانی داشت؛ ولی نمیخواهیم برای آن هزینه کنیم. درواقع، امریکاییها هزینههای گزافی برای کودکان متحمل میشوند؛ ولی تنها برای کودکانی که فرزندان خودشان محسوب میشوند و متعلق به آنها هستند.
این مطلب بخشی از کتاب جنگ طبقاتی: خصوصیسازی دوران کودکی است که در سپتامبر ۲۰۱۵ منتشر شده است.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۱۵ با عنوان The Privatization of Childhood در وبسایت ژاکوبن منتشر شده است.
[۱] The Spirit Level
[۲] welfare-to-work
[۳] Aid to Families with Dependent Children / AFDC
[۴] TANF
[۵] Earned Income Tax Credit / EITC
[۶] Thomas Piketty
[۷] Sean Reardon
[۸] خلاصۀ پروندۀ براون علیه آموزش و پروش (Brown v. Board of Education) شامل مجموعهای است از پروندههای ورود دانشآموزان سیاهپوست به مدارسی دولتی و با تبعیض نژادی در چندین ایالت مختلف آمریکا. این ادعا که تبعیض، خلاف قانونِ حمایتِ برابر در بند چهاردهم قانون اساسی است، شاکیان را برنده کرد. [مترجم]
[۹] Russell Sage Foundation
[۱۰] ماده شیمیاییای (BPA) که در ساخت برخی انواع پلاستیک بکار میرود و از نظر سلامتی و ایمنی مشکوک است. [مترجم]
[۱۱] Sassy Baby
[۱۲] Ivy League colleges
[۱۳] Kindergarten Connect system
[۱۴] Roe v. Wade case