در عصر اتوماسیون، این اتفاق شاید در تقدیر خیلیها نوشته شده باشد
مصرف بیشازحد مخدر، زیادهروی در خوردن الکل، و خودکشی. آنه کیس و انگس دیتون، برندۀ نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۵، نام این اتفاق را «بیماری نومیدی» گذاشتهاند. آنها میگویند قشری پدید آمده که دارد آرامآرام امید به زندگیاش را از دست میدهد: از کار اخراج شدهاند، خانوادهشان فروپاشیده، و توانی برای بازگشت به زندگی ندارند. کتاب جدید این دو اقتصاددان دانشگاه پرینستون ردپای مرگهای نومیدانه را در میان قشری یافته است که کمتر انتظارش را داریم.
آرلی راسل هاکشیلد، نیویورک تایمز — یک مرد سفیدپوست چهلوسهساله، که فرض کنیم اسمش دارین است، اخیراً طلاق گرفته و درگیر بهبودی پس از تصادف رانندگی بود که از شغلش در یک کارخانۀ بیسکویتسازی اخراج شد. در مصاحبهای که در یک شهرک کوچک در یک منطقۀ معادن ذغالسنگ با او داشتم، گفت: «هر کسی یکجا کم میآورد. مال من وقتی بود که به گوشم خورد مردی که همیشه فکر میکردم پدر واقعیام است، من را پسرخواندهاش خواند. آنجا کم آوردم». و بعد؟ روزی یک پیمانه ویسکی.
کتاب مرگهای نومیدانه و آیندۀ سرمایهداری دقیقاً دربارۀ مردانی از این قماش است. اما کتاب با یک ماجرای مرموز گستردهتر آغاز میشود. طی قرن گذشته، امید زندگی آمریکاییان در زمان تولد از ۴۹ به ۷۷ سال افزایش یافت. ولی طی سالهای اخیر، آن افزایش رو به زوال گذاشته است. میان سفیدپوستانِ ۴۵ تا ۵۴ساله (یا همان دورهای که بسیاری از مردم گل زندگی حساب میکنند) واقعههای مرگ افزایش یافته است. خصوصاً مردان سفیدپوستی که مدرک دورۀ چهارسالۀ کارشناسی ندارند آسیبپذیرترند. عجیب آنکه مرگ در میانسالی نه در سایر کشورهای ثروتمند افزایش یافته، نه میان لاتینتبارها یا سیاهپوستان آمریکایی. در حقیقت، سیاهپوستانی که مدرک کارشناسی دارند، در مقایسه با سفیدپوستانی که مدرک کارشناسی ندارند، بیشتر احتمال دارد میانسالی را به سلامت بگذرانند.
ولی در کل، مگر مردان سفیدپوست یک قشر ممتاز تلقی نمیشوند؟ ماجرا چیست؟ دو اقتصاددان دانشگاه پرینستون به نامهای آنه کیس و انگس دیتون (که در سال ۲۰۱۵ برندۀ جایزۀ نوبل شد) میگویند این دسته از مردان، بهعلت مصرف بیشازحد مواد مخدر، بیماری کبد ناشی از الکلخواری و خودکشی میمیرند؛ آنها اسم این سه مشکل را «بیماری نومیدی» گذاشتهاند. کتاب آنها، مکمّل توصیف اسفبار و دقیق نیکلاس کریستوف و شریل وودان در بندبازی: دست تمنای آمریکاییان در پی امید۱ است که یک تصویر بزرگ میسازد. کتاب کیس و دیتون را نمیشود با هیجان یکسره تا ورق آخر خواند، بلکه باید به هر ورقش اندیشید. این کتاب بسیار مهمی است.
مرگهای میانسالی در اثر مواد مخدر و الکل (اما نه خودکشی) در دهۀ ۱۹۸۰ در میان سیاهپوستان اوج گرفت. به گفتۀ ویلیام جولیوس ویلسونِ جامعهشناس، برونسپاری فرامرزی شغلهای ساختوتولید در آن ایام موجب شد مردان سیاهپوست یقهآبی از شغلهایی با درآمد خوب محروم شوند، همان شغلهایی که بهواسطهشان میتوانستند خانهای داشته باشند و در آن خانه با افتخار نقش همسر و پدر را به عهده بگیرند. پس اولین موج مرگهای نومیدانه گریبانگیر سیاهپوستان شد.
اما در ماجرای جدیدتر نومیدی که رنگش سفیدتر است، مدرک کارشناسی به جایی رسیده که تعیینکنندۀ داستان زندگی مردان شده است. این عامل روزبهروز بهتر میتواند بیکاری فرد را پیشبینی کند: میان سفیدپوستان ۲۵ تا ۵۴ساله، احتمال اشتغال زنی که کارشناسی داشته باشد بیشتر از مردی است که این مدرک را نداشته باشد. همچنین آن مدرک روزبهروز بهتر میتواند دستمزد مردان را پیشبینی کند، چون درآمدهای صاحبان مدرک کارشناسی طی دهۀ گذشته بالا رفته است، اما درآمدهای کسانی که کارشناسی ندارند افول کرده است.
و مرد یقهآبی کجا میتواند کار کند؟ اغلب برای شرکتهای کاریابی پارهوقت یا پیمانکارانی که نرخ ورود و خروج کارکنانشان بالاست و کارفرما تعهد چندانی به کارکنانش ندارد. پس قرار نیست به مهمانی کریسمس دفتر برود (چون چنین بزمی در کار نیست) یا در تیم بیسبال اتحادیۀ صنفیاش کار کند (چون اتحادیهای در کار نیست). احتمال آن هم کمتر میشود که به کلیسا برود، برنامههای پولجمعکُنی باشگاه لاینز کلاب را سازماندهی کند، مربی بیسبال در مجموعۀ غیرانتفاعی لیتل لیگ شود، یا رأی بدهد. مهمتر از همه اینکه از هر ده نفر از این مردان، چهار نفرشان وقتی به خانه برمیگردند همسری منتظرشان نیست. بسیاری از آنها پس از جدایی از زنی که مادر بچههایشان بوده چند دوستدختر داشتهاند، و تعداد قابل توجهی هم در کمال تأسف هیچ تماسی با بچههایشان ندارند.
شرکتهایی مانند پوردو فارما که رفتار غیرمسؤولانهشان کم از جنایت ندارد، به افزایش موارد مصرف بیشازحد مواد مخدر دامن زدهاند. اما به گفتۀ مؤلفان، این مواد هیزم بر آتشی ریختهاند که ازپیش شعلهور بود. بهخاطر رقابت با نیرویکار ارزانقیمت در جنوب جهان و روباتها در وطنشان، سرمایهداری این مردان یقهآبی را ناکام گذاشته است. مؤلفان هشدار میدهند که اگرچه حذفِ بهاصطلاح کسبوکار آزاد را نباید پاسخ مناسب به این وضع دانست، اما در کمال اضطرار نیازمند حل این معضلیم. در این میانه، «مرگهای نومیدانه، بازتابِ ازدسترفتنِ نوعی از سبکزندگیاند که در برههای طولانی و آرام آرام رُخ داده و میدهد». و میشود بگوییم که این ازدسترفتن به موازات یک بحران دیگر رُخ میدهد: جای یک روایت مردمی از ماجرا خالی است. قربانیان ماجرا در جنگهای دلاورانه یا در کشاکش آتشسوزی جان نمیدهند. آنها یکبهیک، در کنج شرمساری خود، با قرص یا الکل یا تفنگی جان میدهند که در خبر فوتشان نمیآید.
نثر کتاب مرگهای نومیدانه و آیندۀ سرمایهداری علیرغم تکرارهایش روشن است، سبکش گفتمانی است، و روحش بازتاب آن کنجکاوی بیکرانهای است که این دو اقتصاددان را به وادی جامعهشناسی کشاند. آنها کلید رمزگشایی از ماجرای خودکشی را در آرای امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، یافتهاند: ازدسترفتن اجتماع. شاید یک ایدۀ مفید دیگر را هم در مفهوم «بیزاری از خسران» یافته باشند که آموس تورسکی و دنیل کانمنِ روانشناس مطرح کردهاند. چون آنهایی که دارند خودشان را میکشند کسانی نیستند که هرگز چیزی نداشتهاند، بلکه (مثل همین مردان سفیدپوست یقهآبی) کسانیاند که آنچه داشتهاند از کفشان رفته است. در عصر اتوماسیون، این اتفاق شاید در تقدیر همۀ ما نوشته شده باشد.
یک مسئله که مؤلفان در این کتاب به آن نپرداختهاند این است که، در این زمانۀ تفرقۀ شدید حزبی، خوانندگان چطور به استقبال پیغام کتاب میروند. محافظهکاران شاید اصل ایدۀ مرگهای نومیدانه را زیر سؤال ببرند چون معمولاً اعتیاد و خودکشی را نقص اخلاقی میشمارند. همچنین شاید در برابر تمرکز دائمی مؤلفان بر طبقۀ اجتماعی مقاومت کنند، و در عوض پی سنجههای فراگیرتری مانند تولید ناخالص داخلی بروند که آن شکاف طبقاتی روزافزون را پنهان میکند. مؤلفان خواستار آناند که با میل بیمهار سرمایهداری به گستردهشدن مقابله شود، اما محافظهکاران شاید در برابر این حرف بگویند: «جای نگرانی نیست، منافع نشت میکند و به همه میرسد».
در سوی دیگر، خوانندگان متمایل به چپ لیبرال احتمالاً از پیشنهادهای متعدد و بسیار سنجیدۀ مؤلفان برای مقابله با نابرابری روزافزون تمجید کنند. ولی با اینکه لیبرالها عادتاً هوادار عقبماندهها در این بازیاند، مردان سفیدپوست در صدر اولویتهای همدردیشان نیستند. لذا یک خاستگاه مقاومت آنها در برابر پیغام این کتاب شاید از جای دیگری ناشی شود: تمایزگذاری. این یعنی میل به جدا نگهداشتن دو تصویر یا ایدۀ ظاهراً متمایز، بدون توجه به ارتباط و پیوند آن دو.
لیبرالها وقتی با کارگر معدن ذغالسنگی روبهرو میشوند که دچار بیماری سیاهششی شده است، یا کارگر کارخانهای که اخراج شده است، غمخوار میشوند. اما در برابر مردی با چکمههای کابوی و کلاه قرمز با شعار «عظمت را به آمریکا برگردان» که بازوهایش را با چموشی در هم گره زده است و منکر مبانی علمی تغییر اقلیم میشود و به این «برفدانههای خودمتفاوتپندار» که زیادی تحصیل کردهاند توهین میکند، لیبرالها لابد او را «دشمن» میشمارند (و از او نفرت دارند).
ولی اگر هر دوِ اینها یک نفر باشند، چطور؟ یا تقریباً یک نفر؟ اگر آن مردی که کلاه قرمز با شعار «عظمت را به آمریکا برگردان» به سر دارد، برادر یا همکلاسی دبیرستانی داشته باشد که از مصرف بیش از حد هروئین جان داده است، چطور؟ اگر رفیقی داشته که تکنیسین سیّار بوده و یک شب در حال مستی با ماشینش به یک دیوارۀ خاکی زده و سقوط کرده و هیچکس هم نگفته که خودکشی کرده است، چطور؟ اگر خودش نگران باشد که دیگر خیلی دیر شده که به دانشگاه برود یا خرجش زیاده از حد است، چطور؟ اگر میشد از مردی که این کتاب در وصف اوست، پیش از آنکه آخرین قرص را بخورد یا آخرین جرعۀ ویسکیاش را سر بکشد یا آخرین گلولهاش را شلیک کند، بپرسیم در سال ۲۰۱۶ به چه کسی رأی میداد، بعید نبود که بگوید به آن امیدفروش یکدنده و پرخاشگر، به دونالد ترامپ.
پس معضلی پیش روی ماست. سیاستهایی که چپ لیبرال میپسندد (مدرک کارشناسی بصرفه، بازآموزی شغلی، مالیاتهای منصفانهتر، نیو دیل سبز۲) دقیقاً همان سیاستهاییاند که میتوانند بیشازهمه به درد قربانیان مرگهای نومیدانه بخورند. دارین به برنامۀ ترک اعتیاد رفت، و سخاوتمندانه آن نشانۀ نقرهایرنگی را به من داد که به پاس چهار سال دوری از الکل گرفته بود. او اکنون کارشناسی ارشدش را گرفته است، و یک مشاور محترم در یک برنامۀ آزادسازی زندانیان محلی شده است، که هر دوِ آنها از جملۀ پروژههایی با بودجۀ دولتیاند که لیبرالها میپسندند. دارین از آن کلاههای «عظمت را به آمریکا برگردان» به سر نمیگذارد، اما صمیمیترین دوست کودکیاش، که اکنون معتاد و بیکار است، چنان کلاهی میپوشد. مشکل بزرگ این کتاب بسیار مهم (و صدالبته برهۀ سیاسی فعلیمان) این است که داستان دوست دارین و آن آقای طعنهزنِ کلاهبهسر را چطور به همدیگر پیوند بزنیم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
اطلاعات کتابشناختی:
Deaton, Angus and Anne Case. Deaths of Despair and the Future of Capitalism. Princeton University Press, 2020
پینوشتها:
• این مطلب را آرلی راسل هاکشیلد نوشته است و در تاریخ ۱۷ مارس ۲۰۲۰ با عنوان «How the White Working Class Is Being Destroyed» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ با عنوان «نابرابری به نومیدی میرسد» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• آرلی راسل هاکشیلد (Arlie Russell Hochschild) استاد بازنشستۀ جامعهشناسی دانشگاه کالیفرنیاست. حوزۀ تخصص او تأثیر احساسات بر روی باورهای اخلاقی است. کتاب بیگانگان در سرزمین خود (Strangers in Their Own Land) آخرین کتاب اوست که برندۀ جایزۀ کتاب ملی شد.
[۱] Tightrope: Americans Reaching for Hope
[۲] Green New Deal