بررسی رمان «استونر» نوشتۀ جان ویلیامز
در سال ۲۰۱۳، رمان «استونر»، نوشتۀ جان ویلیامز، در اروپا یکی از رمانهای پرفروش شد و نیویورکر از آن بهعنوان «بزرگترین رمان آمریکایی تاکنون» یاد کرد. گاردین نیز این اثر را در فهرست «کتابهای پیشنهادی» سال ۲۰۱۳ قرار داد. رمانی دربارۀ دانشگاه و زندگیِ پرفراز و نشیب یک استاد دانشگاه.
نیو ریپابلیک — نوامبر پنجاه سال قبل، در ورزشگاهی نیمهخالی در دانشگاه سوثوست تگزاس، لیندون بی. جانسون با امضای خود طرحی را رسمیت قانونی بخشید که بنا بود آموزش عالی ایالات متحده را متحول کند. قانون آموزش عالی سال ۱۹۶۵ وعده داد که آموزش دانشگاهی را از طریق کمکهای فدرال، مشاغل دانشجویی و وامهای کمبهره برای شمار بیشتری از آمریکاییان دسترسپذیر سازد. اجرای این قانون قرار بود تأثیرات زیادی بر جای گذارد؛ به گفته جانسون «این قانون برای هزاران زن و مرد جوان به معنای بازشدن راه دانش برای هر انسان مصممی است که قصد ورود به این مسیر را دارد».
همان سال، معلمی از منطقه شمال شرقی تگزاس رمانی را دربارۀ یکی از همین مردان جوان و مصمم منتشر کرد. استونر۱ نوشته جان ویلیامز۲ داستان مردی را روایت میکند که زندگیاش توسط نظام آموزش عالی شکل گرفته است. در این کتاب مسیر زندگی «بیل استونر» دنبال میشود. دانشجوی فعال و رو به پیشرفتی که مزرعه پدری را برای نامنویسی در دانشگاه میسوری ترک میگوید؛ جایی که تمام زندگی خود را به تحصیل و تدریس در آن اختصاص خواهد داد. رمان ویلیامز چنین آغاز میشود:
ویلیام استونر در سال ۱۹۱۰ و در سن ۱۹ سالگی وارد دانشگاه میسوری شد. هشت سال بعد، در اوج جنگ جهانی اول، درجۀ دکترای خود را دریافت کرد و در همان دانشگاه بهعنوان مدرس پذیرفته شد، جایی که تا زمان مرگش در ۱۹۵۶ به تدریس در آن ادامه داد. او به رتبۀ استادیاری نرسید و تعداد اندکی از دانشجویان او را به یاد میآوردند. پس از مرگش، همکارانش مجموعه مقالاتی را دربارۀ قرون وسطی به یاد او منتشر کردند. این دستنوشتهها هنوز هم در مجموعه کتابهای نایاب یافت میشود، با این نوشتۀ یادبود که «تقدیم به کتابخانه دانشگاه میسوری، به یاد ویلیام استونر، دانشکده زبان انگلیسی. از طرف همکاران او»
پاراگراف ابتدایی رمان بهصورتی پنهان، تصویری مینیاتوری از طرح کلی داستان را ارایه میکند. نویسنده بر آن است تا خواننده را در جریان زندگی استونر از زمان تولدش در مزرعۀ پدری در سال ۱۸۹۱، تا مرگ او در روزی آفتابی در شصت و پنج سال بعد قرار دهد. ویلیامز از خوانندگانش میخواهد ارزش این زندگی توصیفشده را ارزیابی کنند. استونر در طول چند دهه حضور در دانشگاه، یکی پس از دیگری با شکستهای دردناکی روبرو میشود: ازدواجی بدون عشق، رقیب حرفهای بیرحم، ماجرای عاشقانهای بیسرانجام و در نهایت توموری سرطانی که باعث مرگش میشود. ویلیامز جزئیات این وقایع را به دقت شرح میدهد. نثر شفاف او بدون فروغلتیدن در قالب ملودرام، اندوه عمیقی در خواننده ایجاد میکند. روایت خشونتآمیز کتاب در نظرگاهی محدود صورت میگیرد؛ داستان مردی که رنج میکشید و موفقیتهای کوچک او در تاریخ گم شدهاند.
خود رمان استونر نیز گرفتار سرنوشتی مشابه است. کتاب پس از چاپ نخست، تنها در ۲ هزار نسخه به فروش رسید، اما راه خود را آرام آرام به دلهای دانشگاهیان، نویسندگان و معلمان باز کرد. در طول سالیان پس از انتشار کتاب، اروینگ هوی و سی پی اسنو در نوشتههایی به دفاع از این رمان پرداختهاند. از دید نویسندهای چون استیو الموند، دانشجویان در دهۀ نود، کتاب را همچون کالای ممنوعه و جذابی دست به دست میکردند. رمان ویلیامز در سال ۲۰۰۶ در مجموعه کلاسیک نیویورک ریویو آو بوکز منتشر شد و با استقبال بیسابقهای مواجه گشت. موریس دیکِستاین در ستایش این اثر در نیویورک تایمز دست به قلم شد. در سال ۲۰۱۳، رمان ویلیامز در اروپا یکی از پرفروشها بود و نیویورکر از آن بهعنوان «بزرگترین رمان آمریکایی تاکنون» یاد کرد. گاردین نیز این اثر را در فهرست «کتابهای پیشنهادی» سال ۲۰۱۳ قرار داد. نیویورک ریویو آو بوکز در ماه جاری، نسخهای را به مناسبت ۵۰ سالگی انتشار رمان منتشر کرده که هدیۀ کاملی است برای آنها که تدریس را بهعنوان حرفه برگزیدهاند.
برای بسیاری از کسانی که در سطح کالجها [مقطع ابتدایی آموزش عالی] به تدریس مشغول هستند، مطالعۀ استونر در پنجاهسالگیِ انتشارِ کتاب تجربهای غریب و طعنهآمیز است. زندگی تراژیک استونر همزمان آشنا و برانگیزاننده است. خواننده با عشق او به تدریس و سرسپردگیاش به دانشجویان آشنا میشود، اما آنچه به نحو روزافزون ناآشنا به نظر میرسد، ثباتی حرفهای است که ویلیامز توصیف میکند و طرح اصلی داستان به آن وابسته است (خود ویلیامز نیز به مدت سی سال در دانشگاه دنور تدریس کرده است). امروزه شمار بسیار کمی از دانشگاهیان شغل خود را تنها در یک موسسه آموزشی ادامه میدهند. این امر بدان سبب است که تعداد اندکی از آنها اساتید رسمی و عضو هیئت علمی یا حتی استادیاران پیمانی هستند. دانشگاهها بیش از گذشته به فعالیت قراردادی افراد اتکا کردهاند که در چارچوب آن، مدرسان بهصورت پارهوقت یا تماموقت، صرفاً با قراردادهای کوتاه مدت و بدون امکان استخدام دائمی به کار مشغول میشوند. این شرایط هیچ ارتباطی با میزان فعالیتهای علمی و انتشار مقالات آنها ندارد. این گونۀ جدیدی از تراژدی برای مدرسان ادبیات انگلیسی است که بازگشت به رمان ویلیامز را ضروریتر میسازد.
دنیای آموزش عالی، آنگونه که در استونر توصیف شده است، به سختی با شرایط فعلی شباهت دارد. در اواخر قرن ۱۹ میلادی، آموزش عالی در ایالات متحده، که زمانی تحت سیطره نخبگان بود، دموکراتیکتر شد و در دسترس گروه بزرگتری قرار گرفت. استونر به دانشگاهی با زمین اعطایی مراجعه میکند؛ موسسهای عمومی که دروس کشاورزی را نیز بهمانند علوم انسانی در برنامه درسی خود جای داده است. این دانشگاهها که هزینههای کمتری از کالجهای خصوصی داشتند، جوانان روستایی را با آموزشهای عملی و آزاد تغذیه میکردند. پدر استونر او را تشویق میکند که به «نمایندگی دولتی» مراجعه کند، زیرا «ایدههای جدیدی دارد و راههای تازهای برای انجام کارها بلد است که در دانشگاه به او یاد دادهاند». او انتظار دارد که پسرش با این دانش جدید در علوم کشاورزی به مزرعۀ خانوادگی بازگردد [و در انجام کارها کمک کند].
اما استونر پس از ورود به دانشگاه، ناگاه خود را گرفتار ادبیات مییابد. او با اشارات و نکاتِ معلمی خشک و تحقیرکننده، تصمیم میگیرد که در دانشگاه بماند و دریافت مدرک دکتری را دنبال کند. پس از دریافت این درجه با پیشنهاد برای تدریس تمام وقت مواجه میشود. در طول سالهای تدریس، کتابی میانمایه منتشر میکند، سمینارهایی را دربارۀ سنت لاتینی برگزار میکند و موفق به استخدام رسمی میشود. استونر در آخرین دهۀ تدریس دانشگاهی خود مشاهده میکند که کلاسهای دانشگاهی پر شده از سربازان ارتش، مردانی که «درست مانند دیدگاه استونر دربارۀ دانشجویی، برای مطالعه خودِ زندگی آمدهاند و نه آموختن ابزارهایی خاص برای دستیابی به اهدافی خاص». رمان در سالهای ایدئالگرای پس از جنگ پایان مییابد، زمانهای که مسلماً دوران اوج آموزش عالی در آمریکا به شمار میرود.
اما زمانه تغییر کرده است. امروز به لطف تغییرات گسترده در شیوه استخدام اساتید، زندگی دانشگاهی بسیار متزلزل شده است. مدیران با تمرکز روی کاهش هزینهها، در تلاش برای ایجاد تعادل در بودجۀ دانشگاهها هستند و برای این هدف، به استخدام مدرسان پیمانی و غیرثابت میپردازند. در دهۀ هفتاد میلادی، دو سوم دانشگاههای آمریکا از دانشیاران و استادیاران تشکیل شده بود. اما در حال حاضر اغلب مدرسان بهعنوان استاد مدعو در دروسی خاص به کار گرفته میشوند و یا بهعنوان مدرس تمام وقت در دورانی محدود استخدام میشوند. امری که بهطور طبیعی، امکان ارتقای رتبه را از آنها سلب میکند.
بهعلاوه، حقوق استادان مدعو نیز بسیار اندک است. یک مدرس برای یک ترم تحصیلی تنها چند هزار دلار برای دانشگاه هزینه دارد (که بهطور متوسط حدود ۲۷۰۰ دلار برای یک ترم است) و تا زمانی که حداقل ۳۰ ساعت در همان موسسه تدریس نکند، امکان دریافت مزایا را نخواهد داشت. در نتیجه، اغلب استادان مدعو، در دانشکدههای متعددی به تدریس مشغول هستند و زمان زیادی را برای رفت و آمد میان دانشگاهها سپری میکنند. جالب آنکه بر اساس مطالعۀ دانشگاه کالیفرنیا، یک چهارم استادان پاره وقت آمریکا گونهای کمک دولتی دریافت میکنند و این در حالی است که شهریۀ دانشگاهی از سال ۱۹۷۵ تا کنون بیش از سه برابر شده است.
فاصلۀ میان فضای دانشگاهی امروز و آنچه ویلیامز توصیف میکند همان عاملی است که به شخصیت «استونر» جذابیتی غریب میبخشد. هم نقاط اوج و هم بحرانهای حرفهای این شخصیت، از دید ما غیر قابل تصور هستند. بهطور مثال، استونر عادت دارد که در زمان بیکاری، در وقتِ مطالعه در خانه یا اتاق کارش با دانشجویان دیدار کند. در حالی که امروز بر اساس گزارشها، اساتید مدعو قرارهای آموزشی با دانشجویان را در پارکینگ برگزار میکنند و مقالات و کتابها را در صندوق عقب ماشین جای میدهند؛ چراکه تعداد بسیار کمی از آنها در مؤسسات محل تدریس خود دفتر کار دارند.
در نمونهای دیگر، سرکشی استونر را در برابر هولیس لوماکس، مدیر گروه انگلیسی و فرد شریر این رمان در نظر بگیرید. در پی بحث و جدل دربارۀ امتحان شفاهی یکی از دانشجویان، لوماکس دروس سالهای بالاتر استونر را حذف کرده و چند درس سال اول را برای او تعیین میکند. درگیری میان این دو بالا میگیرد و لوماکس کلاسها را طوری میچیند که استونر به زحمت بیفتد. او امیدوار است که با این شیوه، رفتهرفته او را حذف کند اما به گفتۀ خود او «اگر قدرتش را داشتم، احتمالاً تو را اخراج میکردم. اما همانطور که همۀ ما میدانیم، قدرت این کار را ندارم. سیستم آموزشی از تو حفاظت میکند». استونر با استفاده از این حمایت، در برابر رییس میایستد، سیلابس درسی استاندارد را کنار میگذارد و مواد آموزشی سطح بالایی را به دانشجویان تازهوارد درس میدهد. این کار باعث میشود لوماکس کوتاه بیاید، بهصورتی که برنامه درسی استونر را طوری تنظیم میکند که با شأن یک استاد باتجربه متناسب باشد. اما امروز، به ندرت میتوان چنین اعتبار و قدرتی را در اساتید مشاهده کرد.
استونر در شصت و پنجمین بهار زندگی درمییابد که مبتلا به سرطان است. او از بستۀ بازنشستگی که قبلاً آن را به سخره گرفته بود برخوردار میشود، در حالی که نمیداند «بدون معلمی، اوقاتش را چگونه بگذراند». او پیش از مرگ، در شامی به افتخار بازنشستگیاش شرکت میکند و چند هفتۀ بعد را نیز در آفتابگیر خانهاش سپری میکند. اما بسیاری از اساتید امروزه مرگی دشوارتر و به دور از چنین آرامشی دارند. در سپتامبر ۲۰۱۳، مارگارت مری ووجتکو، استاد فرانسهای که سالها در دانشگاه دوکنس بدون قرارداد دائمی به تدریس مشغول بود، دو هفته پس از نخستین حمله قلبیاش درگذشت. برخی گزارشها نشان میدهند که مارگارت در فقر شدیدی به سر میبُرد. مرگ او به اعتراضات اساتید مدعو و افزایش قدرت چانهزنی آنها انجامید. اما متاسفانه پاییز همان سال با خبر مرگ یکی دیگر از اساتید مدعو در فقر کامل همراه بود. دِیو هلر، مدرس مدعو فلسفه در دانشگاه سیاتل، در سن ۶۱ سالگی در اثر بیماری درماننشده تیروئید درگذشت. درآمد سالانه او ۱۸ هزار دلار بود که حدود یک سوم درآمد متوسط ساکنان سیاتل است. با توجه به این نمونهها باید نتیجه گرفت که هرچند استونر ممکن است از شأن و احترامی که لیاقت آن را داشت برخوردار نبوده باشد، اما دشواریهای زندگی او در مقایسه با جامعۀ مدرسانِ بدون قرارداد امروز رنگ میبازد.
این داستانهای ناامیدکننده، دوران مورد اشاره در رمان ویلیامز را به نوستالژی و آرزویی محال تبدیل میکند. اما نگاه یکسره خوشبینانه به گذشته، مشکلات مرتبط با شیوۀ انجام امور را در آن دوران پنهان میسازد. استونر خوانندگان را با دانشگاهی رویارو میسازد که کاملاً سفید است و تقریباً تمام اعضای آن مرد هستند. متون آموزشی این دانشگاه بهطور کامل در انحصار شلی، شکسپیر و دیگر شاعران آنگلوساکسون است. زنان معدودی که در این رمان مطرح میشوند، اغلب زیبا و شکننده هستند، مسالۀ اصلی در ارتباط با آنها جنسی است و به ندرت مورد توجه جدی قرار میگیرند (البته شخصیت کاترین دریسکول، دانشجویی که استونر عاشق او میشود یگانه مورد استثنا است). اما پس از تغییرات قانونی و بر اساس ماده ۹، دانشگاهها به مکانی امنتر و عادلانهتر برای زنان تبدیل شد. به علاوه در پی اعتراضات گسترده، متون آموزشی و شیوه استخدام اساتید نیز تغییر کرد. این تغییرات کاملاً ضروری بودند.
اما محیطی با اولویت تدریس و اهمیت به اساتیدی که خود را وقف کار کردهاند همچنان مسالهای لاینحل باقی مانده است. این دقیقاً همان جهانی است که رمان ویلیامز پیش روی ما قرار میدهد. پس از سالها تدریس، استونر برای پُرکردن شکافی برنامهریزی میکند که «میان آنچه حقیقتاً موضوع کار است و آنچه در کلاس ارایه میشود» وجود دارد. توصیف ویلیامز از این تغییر چیزی است که برای مدرسان امروز نیز اهمیت بسیاری دارد:
او دریافته بود که ده سال دیر به کشف این نکته رسیده است که به راستی کیست و چرا تصویری که دیده، با آنچه زمانی تصور میکرد چنین فاصله دارد. او بالاخره حس میکرد که معلمبودن را آغاز کرده است. مردی که کتابها برایش صادق بودند و اصالتِ هنر برای او ارتباطی با حماقتها، ضعفها و نقصهای بشری نداشت. این دانشی بود که نمیتوانست از آن سخن بگوید، اما پس از درک آن تغییر کرد، به شکلی که هیچکس نمیتوانست حضورش را نادیده بگیرد.
من نیز مانند استونر مدرس همان دانشگاهی هستم که درجه دکتری خود را در آنجا دریافت کردهام. من نیز همچون او به تدریس عشق میورزم و آن را بهعنوان حرفه خود برگزیدهام. اما تشابه میان ما در همینجا پایان میپذیرد. من بخشی از برنامۀ آموزش قراردادی و تمام وقت هستم؛ شیوهای که در زمان استونر کاملاً ناشناخته بود. در سال ۱۹۶۹، موقعیتهای شغلیِ بدون عضویت در هیئت علمی تنها ۳.۳ درصد از تمام موقعیتهای دانشگاهی به شمار میرفت، در حالی که این رقم در ۱۹۹۸ به حدود ۲۸ درصد رسید. از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۸، زمانی که این رقم به ۲۷.۲ درصد افزایش یافت، تعداد موقعیتهای استادیاری دانشگاه، فقط ۱ درصد افزایش یافته بود.
اندکبودن مشاغل هیات علمی در دانشگاهها مشکلی است که من به خوبی آن را میشناسم. امسال سومین سالی است که به امید یافتن شغلی ثابت درخواست عضویت در هیات علمی را ارایه کردهام. در طول مدت نگارش این متن، ۶۷ موقعیت شغلی در سراسر کشور برای فارغالتحصیلان ادبیات معرفی شدهاند که شامل اساتید مدعو و کوتاهمدت نیز میشود. من بهعنوان محقق ادبیات پس از جنگ آمریکا، برای کمتر از ده مورد از این موقعیتها از تخصص کافی برخوردار هستم. از این رو، رقابتیخواندن این شرایط نمیتواند گویای تمام حقیقت باشد، چراکه بر اساس شنیدهها، برخی از این موقعیتها تا ۷۰۰ درخواست استخدام را دریافت کردهاند.
در همین حال، من همچنان به تدریس ادامه میدهم. هر سهشنبه و پنجشنبه از دانشجویان تازهوارد ترم اول میخواهم تا برای نوشتن متونی جدید خطر کنند و آنها نیز این چالش را میپذیرند. در روزهای دیگر نیز به پاسخدهی به تکالیف کوتاه، پیشنویسها و بازبینی مقالات میپردازم. در طول ترم، چندین بار با هر یک از این دانشجویان بهصورت جداگانه گفتوگو میکنم. این ارتباط مستقیم بخش جذابی از فرآیند تدریس برای من است. هدفم آن است که مانند استونر باشم که «با دانشجویان جوانش مؤدب و صبور بود و با آنها هم چالش میکرد و هم هدایتشان میکرد». به شغلم عشق میورزم و به همین دلیل جایی برای گله و شکایت وجود ندارد. اطرافم را همکارانی باهوش و مدیرانی مدبر فراگرفتهاند. من با قرارداری چندساله استخدام شدهام که امکان تمدید آن نیز وجود دارد. بر اساس دستورالعمل «انجمن زبانهای مدرن» هر مدرس تماموقت در برنامهای که بر اساس آن استخدام شدهام، تنها دو درس را در طول هر ترم بر عهده میگیرد. انجمن همچنین پیشنهاد میکند که در هر یک از این دروس، حداکثر ۲۰ دانشجو حضور داشته باشد. به علاوه آزادی عمل من نیز برای انتخاب موضوع و چگونگی تدریس تقریباً کامل است.
این موقعیت غبطهبرانگیز است و من برای داشتن آن سپاسگزارم. چراکه دیگر همکارانم در شرایطی به مراتب دشوارتر به کار مشغول هستند. در دسامبر سال ۲۰۱۴، گروه انگلیسی دانشگاه آریزونا اساتیدی را که هر ترم چهار کلاس برای دانشجویان سال اول برگزار میکردند ملزم کرد که برای تبدیلشدن به استاد تمام وقت، یک کلاسِ بیشتر را بدون پرداخت مبلغی اضافی بپذیرند. این خواستهْ نقض آشکار دستورالعمل «انجمن زبانهای مدرن» است که بر اساس آن، هر مدرس فقط باید سه کلاس را اداره کند و بیش از ۶۰ دانشجو نداشته باشد. در حالی که مدرسان دانشگاه آریزونا بیش از ۱۰۰ دانشجو را تعلیم میدهند. البته مدرسان متحد شدند و مبلغ حقوق پایه خود را افزایش دادند، ضمن آنکه برای کلاسهای بیشتر نیز مبلغی اضافی را دریافت کردند. جالب آنکه در حدود نیمی از این مدرسان در برنامههای تحصیلی همین دانشگاه درجه دکتری خود را در ادبیات انگلیسی دریافت کردهاند.
بسیاری از این اساتید پارهوقت معلمانی فوقالعاده هستند و بهمانند استونر، خود را وقف این حرفه کرده و با شور و حرارت کار میکنند. اما تدریس در شرایط بیثبات و ناآرام بر عملکرد مدرسان و دانشجویان تاثیری جدی خواهد داشت.
داستان استونر در نوامبر امسال تجدید انتشار یافت و من مجموعۀ دیگری از درخواستها را برای تعداد دیگری از دانشگاهها ارسال کردم. بیشتر آنها از من خواستهاند که بر تمایل درونی خودم نسبت به تدریس گواهی دهم و من با خوشحالی چنین خواهم کرد؛ چراکه حقیقت است. من عاشق تدریس هستم. این شغلی است که میتوانم برای سراسر عمر با شادمانی به آن ادامه دهم. در عین حال آموختهام که دربارۀ این قبیل امور واقعبین باشم. امید من صرفاً آن است که بتوانم در حرفۀ محبوبم فقط اندکی بیشتر کار کنم.
اطلاعات کتابشناختی:
ویلیامز، جان ادوارد، استونر، نیویورک ریویو آو بوکز، ۱۹۶۵
Williams, John Edward. Stoner. New York Review of Books, 1965