گفتوگوی پاول الی با کارن آرمسترانگ دربارۀ رابطۀ دین و خشونت
برخی میگویند کسی فکر نمیکند که دین، مسبب همۀ جنگها بوده است اما پس از آن تلاششان را صرف این میکنند که همۀ تقصیرها را به گردن دین بیاندازند. بهنظر آرمسترانگ اگرچه دین نیز در فرایند خشونت مشارکت داشته است اما اگر سایر عوامل را در نظر نگیریم، درک درستی از موقعیتمان نخواهیم داشت.
8 دقیقه
لوسآنجلستایمز — کارن آرمسترانگ در هفتاد سالگی، در مرحله سوم حرفۀ خود و به قول بوداییها در «بخش سوم زندگی» است. او در آغاز راهبهای کاتولیک و دانشجوی آکسفورد در انگلستان بود. در دورۀ دوم کاریاش مجری برنامههای مستند، دربارهٔ دین در تلویزیون انگلستان شد و کتابهایی مرتبط با آن نوشت. سپس مرحلۀ مهمی از کارش را در سال ۱۹۹۳ با نگارش کتاب تاریخ خداوند آغاز کرد: کتابی عظیم، روشن، فاضلانه و مستقل دربارۀ دین که در آن نگرش دینی را گرامی میدارد و برای سوءاستفادههایی که از دین شده است تأسف میخورد. خواه کلیسا مرتکب این سوءاستفاده شده باشد، خواه دولتها و طرفداران دین.
کتاب عرصههای خونین: دین و تاریخ خشونت۱ نیز در همین راستاست. از یازده سپتامبر، عقلِ عرفی تاکید میکند که دین و خشونت پیوندی ناگسستنی دارند. ولی آرمسترانگ معتقد است «جامعهٔ مدرن از ایمان، یک سپر بلا و مسئول گناه ساخته است.» وی در کتابهای جنگ در راه خدا۲ (دربارۀ بنیادگرایی) و تغییر بزرگ۳ (دربارۀ سرآغاز ادیان جهانی) شجاعانه از سنتی دینی به سراغ سنتی دیگر میرود و بر نحوۀ مواجهۀ آنها با خشونت متمرکز میشود: جنگهای صلیبی، دادگاههای تفتیش عقاید، جنگهای دینی پس از اصلاحات پروتستانها، بمبگذاری در مسابقۀ دوی ماراتن بوستون. هدف او رهانیدن این تصور از خامی و سادهاندیشی است. این که دین از همان ابتدا مروج خشونت بوده است. گفتوگوی حاضر در لابی هتلی در واشنگتن و پیش از سخنرانی او دربارۀ کتابش انجام شده است.
پاول الی: وقتی که کتاب تاریخ خداوند منتشر شد، به نظر میرسید که موضعِ دادستان را در مقابل دین رسمی دارید. اکنون بیشتر شبیه وکیل مدافع دین عمل میکنید. آیا این برداشت درست است و در این صورت چه چیز سبب تغییر موضع شما شد؟
آرمسترانگ: بله صحیح است. این تغییر همان زمانی شروع شد که تاریخ خداوند را مینوشتم. انتظار داشتم این اثر شبیه متقدمانش باشد: کتابی هوشمندانهتر و استادانهتر که در آن نشان دادم مردم چگونه مفهوم خدا را برای حصول به اهدافشان دستکاری کردهاند؛ اما همه چیز تغییر کرد. عمیقاً دریافتم که تصورم از خدا تا چه حد نادرست بوده است. به عنوان دختری جوان و البته راهبهای کم سن و سال، خدا را موجودی در آن بالا میدانستم. سپس آرای بسیاری را خواندم، آرای موسی بن میمون، ابن سینا، توماس اکویناس. همۀ چهرههای مهم سنتهای توحیدی معتقد بودند که تمام تصورات ما از خدا ساختۀ بشر است و لذا در بیان کیستی خدا بیکفایت است. این سرآغاز عمیق شدن درکم بود. من نگرشهای عرفانی و شخصی را به دین رسمی و نظاممند ترجیح میدادم. البته نکتۀ دیگری که آموختم این بود که دین امری به شدت اجتماعی است. مردم تا قبل از لوتر اصلاً خدا را به طریقی فردی تجربه نمیکردند. تجربۀ خدا، با زیستن با مفهوم خدا در بستر جامعه و با عمل خلاقانه و محبتآمیز رخ میداد.
الی: در این بیست سال پس از تاریخ خداوند اتفاقات زیادی در رابطه با دین رخ داده است. اگر تروریستها مرکز تجارت جهانی را در یازده سپتامبر منفجر نکرده بودند، آیا اینجا بودید تا به پرسشهایی دربارۀ کتابی با نام دین و تاریخ خشونت پاسخ دهید؟
آرمسترانگ: در زمان کارم در تلویزیون، در اسرائیل روی مجموعهای دربارۀ جنگهای صلیبی و جهاد کار میکردم. دربارۀ مسائل گذشته و معاصر به شکلی سطحی میاندیشیدم. به واسطۀ کتابهایم دربارۀ اورشلیم و سپس دربارۀ بنیادگرایی، تفکرم عمیقتر شد: تکتک آن جنبشهای بنیادگرا ریشه در احساس ترس دارند و این ترس میتواند بدل به خشم شود. هم چنین من از تعصب ضداسلامی در فرهنگ غربی ناراحتم. این پیش داوری ریشه در زمان جنگهای صلیبی دارد.
در اواسط نگارش تاریخ خداوند کتابی دربارۀ محمّد [ص] نوشتم. این اتفاق مقارن با بحران سلمان رشدی بود. چیزی که من را میآزرد، شیوۀ طرفداران لیبرال رشدی بود که در رسانهها از محکومیت فتوا آغاز میکردند و در ادامه دین اسلام را به عنوان دینی خشن، شرور و خون آشام محکوم میکردند. دلهره داشتم و حس میکردم این روند بسیار خطرناک است. من میفهمم وقتی زندگی شما تهدید میشود، چه حسی دارید. ولی معتقدم پس از تجربۀ وقایع دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در اروپا نباید به این نوع زبانبازی میدان بدهیم. این قبیل تعصبات، زمینهساز فرقههای افراطی شد.
الی: پس این کتاب دربارۀ ارتباط دین و خشونت، سرآغاز نگارش بر ضد این برداشت شد که دین مسبب خشونت است.
آرمسترانگ: مردم در گفتوگوهایشان ابتدا میگویند: «البته هیچ کس فکر نمیکند که دین، مسبب همۀ جنگها بوده» و بعد بقیهٔ گفتوگو را صرف تلاش برای اثبات این امر میکنند که در واقع همۀ آنها، تقصیر دین بوده است. من نمیگویم که دین در خشونتهای دارای ابعاد دینی هیچ مشارکتی نداشته است. اما اگر چشمانمان را بر واقعیت ببندیم و به سایر عوامل نگاه نکنیم، درک درستی از موقعیتمان نخواهیم داشت.
الی: بخش اعظم کتاب شما به این میپردازد که دین از چه طرقی خشونت سیاسی و خشونت اجتماعی را تأیید کرده است. دربارهٔ خشونت فردی چه؟ گفته میشود ایالات متحده جامعهای به شدت مذهبی و به شدت خشن است. آیا ارتباطی میان این دو وجود دارد؟
آرمسترانگ: عامل مهمی که خشونت را در غرب ایجاد میکند، حس بیمعنایی است؛ این حس که زندگی هیچ معنایی ندارد. افرادی که در ماراتن بوستون بمبگذاری کردند، از لحاظ مذهبی مقیّد نبودند و هرگز به مسجد نمیرفتند. تحقیقی دربارهٔ جوانانی انجام شد که بعد از یازده سپتامبر به اتهام اعمال تروریستی دستگیر شدند. بنابر این تحقیق فقط بیست درصدشان، تربیت دینی داشتند. بیشتر آنها لاابالی، تغییر دین داده یا خودآموخته بودند، درست مثل جوان قاتل کانادایی یا نوکیشان نیجریهای که سرباز بریتانیایی، لی ریگبی را در لندن کشتند.
الی: به نظرتان باید به گرایشهای ضد خشونت در ادیان بیشتر توجه کرد؟
آرمسترانگ: سعی کردم در کتابم نشان دهم چگونه سنن مختلف، راههایی برای رهایی مردم از خشونت ارایه دادهاند. چگونه برخی روحانیون یهودی، تفاسیر کتاب مقدس یهود را کاملاً بازنگری کردند تا خشونت را از میان بردارند. چطور آرمانِ آهیسما۴ در هند ریشهدار شد؛ و مسیح که آن عبارت فوقالعاده را گفت: دشمنان خود را دوست بدارید. ما در روزگار جهانیشدن زندگی میکنیم و محتوای مهمی که دین میتواند ارایه کند -و چه بسا اسطورهشناسیهای ملّی نتوانند- این است که ما عمیقاً با یکدیگر پیوند داریم. تاریخ ما به هم پیوسته است، از حیث اقتصادی کاملاً به یکدیگر وابستهایم، آنچه در سوریه میگذرد، سبب واکنشی شدید در کانادا میشود. لذا دین تاکید میکند که نباید خیرخواهیتان را به گروه خودتان منحصر کنید. باید دشمنان خود را دوست بدارید و به آنچه خردمندان هند بردباری میخوانند، برسید و عمل کنید. این بردباری یعنی نباید هیچ موجودی را بر دیگری ترجیح داد. نباید خودتان را در جایگاهی ممتاز قرار دهید؛ زیرا این پاسخی معقول به عصر جهانیشدن نیست.
الی: شما دربارهٔ پاپ فرانسیس چه نظری دارید؟
آرمسترانگ: یک بار از من سؤال شد کدام رهبر در جهان، کار خیر انجام میدهد؟ و گفتم خب. کاری را که پاپ انجام میدهد، میپسندم. بعد ساکت شدم و فهمیدم هرگز به حرفی که از خودم میشنیدم، فکر نکرده بودم! او مرد فوقالعادهای است؛ به خصوص بعد از دو پاپ اخیر. او در هنر رفتار استاد است که از هر سخنی گویاتر است: او پس از این که انتخاب شد، با سایر اسقفها با اتوبوس به خانه رفت. او نه در قصر که در آپارتمانی معمولی زندگی میکند.
رفتار او تأثیر زیادی در خاورمیانه دارد. شک دارم که این روند خیلی دوام بیاورد زیرا کلیسای کاتولیک میخواهد مانع او شود. فقط امیدوارم او برای مدتی با ما باشد.
الی: کتاب بعدی شما چه خواهد بود؟
آرمسترانگ: به تازگی بازنگری کتابی دربارۀ سنت پل۵ را به پایان رساندهام. این کتاب مثل کتاب کوچکم دربارۀ بودا پنج هزار کلمه است؛ و فکر میکنم دوست دارم همین کار را دربارهٔ مردن و مرگ در سنتهای بزرگ انجام دهم؛ زیرا این چیزی است که در جوامعمان کنار میگذاریم. همچنان که سنن دینی مطالب زیادی دربارهٔ رسیدگی به دیگران دارند، احتمالاً مطالب زیادی میتوانند به ما دربارهٔ مرگ و روند مردن نیز بگویند.
پینوشتها:
* این گفتوگو در تاریخ ۱۳ نوامبر ۲۰۱۴ با عنوان Karen Armstrong’s thinking shifts on religion and violence در وبسایت لوسآنجلستایمز منتشر شده است.
[۱] Armstrong, Karen. Fields of Blood: Religion and the History of Violence. Random House, 2014
[۲] Armstrong, Karen. The battle for God: A history of fundamentalism. Ballantine Books, 2011
[۳] Armstrong, Karen. The great transformation: The beginning of our religious traditions. Anchor, 2006
[۴] ahimsa
[۵] St. Paul
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست