راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
وقتی دونالد ترامپ برندۀ انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده شد، نویسندگان بسیاری تلاش کردند تا رفتارهای جنجالی او را ذیل مکتب یا مفهومی سیاسی تحلیل کنند. او را پوپولیست، فاشیست، خودشیفته یا نژادپرست خواندند، اما یک مفهوم پرکاربرتر از بقیه شد: راست افراطی. راستگرایی افراطی نظام فکریِ چندوجهیای است که در سالهای اخیر اهمیت بسیاری پیدا کرده است. این نوشته تاریخ مختصری از راست افراطی ارائه میدهد و سپس به این سوال میپردازد که چرا ناگهان افراد بسیاری به آن روی آوردهاند؟
جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان
18 دقیقه
محمد ملاعباسی، ترجمان— روث وداک، زبانشناس برجستۀ اتریشی، در فصل اول کتاب خود، سیاست ترس، مینویسد «در وضعیتهای بحرانی، سیاستمداران و رسانهها گرایش پیدا میکنند تا فرایندهای پیچیدۀ تاریخی را به کاریکاتورهای سادهای تقلیل دهند که اجازۀ ساختهشدنِ دوگانههای مانوی را میدهد: دوستان در برابر دشمنان؛ متجاوزان در مقابل قربانیان؛ خوبها رویاروی بدها». این فرایند، تا حدودی، دربارۀ دوگانۀ قدیمی و نامآشنای «چپ و راست» نیز مصداق داشته است. بدین معنی که اگرچه دوگانۀ چپ و راست، چه در ساحت نظری و چه در سطح سیاستورزیِ عملی، از انقلاب فرانسه به این سو وجود داشته است، اما در موقعیتهای بخصوصی بار هویتی پررنگتری پیدا کرده است. در این دورهها، ناگهان تعهد به آرمانهای چپ یا راست یا، از آن مهمتر، اثباتِ اینکه چپگرا یا راستگرا نیستید اهمیت دوچندانی پیدا میکند. درواقع، در این موقعیتها، بنا به اینکه جوّ زمانه کدام سو باشد، چپ یا راست بودن میتواند به وِردی اثربخش برای مقبولیت و پیشرفت، یا نفرینی کارا برای طرد و تضعیف تبدیل شود. به نظر میرسد امروز نیز در یکی از این دورهها به سر میبریم که از نشانههای آشکار آن ظهور روزافزون افراد یا گروههایی است که، با عناوین مختلف، آنها را «راست افراطی» نامیدهاند.
در سالهای اخیر، نام شخصیتهای پرسروصدای زیادی با راست افراطی گره خورده است. شاید از همه مهمتر دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالاتمتحده، باشد و در ردۀ بعدی میتوان افراد دیگری را نام برد، مثل جاییر بولسونارو، رئیسجمهور سابق برزیل، ویکتور اوربان، نخستوزیر سابق مجارستان، مارین لوپن، نامزد سرسخت ریاستجمهوری در فرانسه، و نایجل فاراژ، سیاستمدار بریتانیایی و مدافع جنجالی برگزیت. البته این فهرست را میشود با دهها حزب و شخصیت دیگر ادامه داد. چه چیز این سیاستمداران را، که درگیر مسائلِ ناهمسانی هستند، به همدیگر پیوند میزند؟ اصلاً راست افراطی چیست؟ چه فرقی با دیگر «راست»ها دارد و چرا مهم است که آنها را مطالعه کنیم؟
اگر از روی اسم قضاوت کنیم، ملغمۀ عجیبوغریبی از افکار و گرایشها که امروزه راست افراطی خوانده میشود باید هم «راست» باشد و هم «افراطی». اما نه تعریف «راست» بودن در دنیای امروز ساده و سرراست است، نه «افراطی» بودن را میشود بهراحتی توضیح داد. پس اجازه بدهید از مفهوم راست شروع کنیم و با کمی سادهسازی و دوگانهانگاری، بهاختصار، توضیح دهیم که تفاوتهای اصلی راستها با چپها چیست:
توجه به این مسئله ضروری است که، در واقعیت، اکثر گروهها ملغمهای از این خصوصیات را با خود دارند و، در بسیاری از موارد، اساساً صفت «راست» یا «چپ» بودن را خودشان دربارۀ خودشان به کار نمیبرند، بلکه این صفات برچسبی است که از طرف منتقدان یا مخالفانشان بر آنها چسبانده میشود. این مسئله دربارۀ راستها که یکی از وسیعترین طیفهای سیاسی را تشکیل میدهند، بهطور ویژه، مصداق دارد، بدین معنی که خیلی از سیاستمداران، نظریهپردازان اجتماعی یا اقتصاددانانی که «راست» در نظر گرفته میشوند صرفاً خودشان را واقعگرا و پیروِ روشهای علمی میدانند و معتقد نیستند که در دوگانۀ چپ و راست جای میگیرند. راستهای افراطی نیز همینطورند؛ بیشتر آنها خودشان را جستوجوگر حقیقت، مبارز راه میهن، مدافع دین و ارزشهای ازدسترفته یا روشنییافتگانی میدانند که با تلاش و فراست توانستهاند دروغها و پروپاگاندای پرزرقوبرقِ سرمایهداری و لیبرالدمکراسی را کنار بزنند و «واقعیت» را دریابند. بنابراین، نهتنها خودشان را بهشدت از «چپها» جدا میکنند، به راستها نیز تعلقخاطری نشان نمیدهند. علیرغم این ملاحظه، با نگاهی بیرونی، بهخاطر نوع نگاه این گروهها به سلسلهمراتب و نابرابریهای انسانی و به دلیل ارزشها و هنجارهایی که گرامی میدارند، میتوانیم آنها را راست قلمداد کنیم.
علاوه بر اینها، مجموعهای از مسائل و دغدغهها در عرصۀ سیاسی وجود دارند که بهآسانی در این تقسیمبندی جا نمیشوند. نمونۀ آشکار آن مسئلۀ «مردم» و موضوعات مرتبط با آن مثلِ دمکراسی و پوپولیسم است. علیالظاهر هم چپها و هم راستها طرف مقابلشان را متهم میکنند که به دمکراسی پایبند نیست و نگاهی «پوپولیستی» و عوامفریبانه به نقش مردم در سیاست دارد. از نظر تاریخی نیز به نظر میرسد هم سیاستهای راستگرایانه ممکن است به شیوههای غیردمکراتیک اجرا شود، هم سیاستهای چپ، همانطور که هم پوپولیسمِ راستگرایانه داریم، هم پوپولیسم چپگرایانه. اگر نخواهیم وارد جزئیات این مناقشات شویم، میتوانیم اینطور جمعبندی کنیم که میزانِ توجه و پایبندی به «دمکراسی» و شیوههای رفتاری دمکراتی عاملی اساسی است که تعیین میکند یک رویکرد «افراطی» است یا نه. بنابراین، نتیجه میشود که وقتی میگوییم گروهی راست افراطی است، یعنی عقاید و گرایشهایی راستگرایانه را با بیاعتقادی به شیوههای دمکراتیک در کنار هم جمع کرده است. بااینحال، عدم پایبندی به دمکراسی به معنی بیتوجهی به مردم نیست، بلکه نشاندهندۀ نگرشِ خاصی به مفهومِ مردم است. متخصصانی که پدیدۀ راست افراطی را مطالعه میکنند عموماً میگویند که تلقیِ راستهای افراطی از مردم «بومیگرایانه» است. اما بومیگرایی یعنی چه؟
به تعبیر کاس مود، از برجستهترین محققان این حوزه، بومیگرایی راهبردی سیاسی است که ادعا میکند در برابر «بیگانگان» باید از کسانی که بومیِ یک کشور یا منطقه به حساب میآیند دفاع کرد. البته اینکه دقیقاً چه کسی بومی است چندان روشن نیست. مثلاً یکی از معیارها تولد در آن کشور است، اما همیشه زادهشدن در یک کشور به معنیِ بومی قلمدادشدن در آنجا نیست. همین روند دربارۀ همنژادبودن، همزبانبودن و داشتن سبک زندگیهای مشابه هم صادق است. بومیگرایی معمولاً بهشکلِ نوعی ملیگراییِ بیگانههراس بروز میکند و با هر چیزی که همگنی فرهنگی و جمعیتی را به هم بزند مخالفت میکند. از همین نکته میشود دریافت که بومیگرایان، غالباً، بهشدت مخالفِ «مهاجرت» و سیاستهای کثرتگرایانه و چندفرهنگی هستند. بنابراین، بومیگرایی فقط مخالفت با ورود آدمها نیست، مخالفت با ورود ایدهها و فرهنگها هم هست. به یاد بیاورید هشدارهای ترامپ دربارۀ کمونیسم را و دیواری که قصد داشت بین ایالاتمتحده و مکزیک بسازد تا مانع از ورود مهاجران شود، و نیز قانونهایی که ورود مسافران از چند کشور، ازجمله ایران، را به ایالاتمتحده ممنوع میکرد. سیاستهای ضدمهاجرت مشابهی را میتوان در گفتار بسیاری از سیاستمداران و احزاب راستگرای افراطی دید. اگرچه احتمالاً همیشه میشود در هر جامعه افراد یا گروههایی را پیدا کرد که گرایشهای بیگانههراسانه داشته باشند، اما توجه به این نکته مهم است که، در موقعیتهای اقتصادی-اجتماعی خاصی، این افکار از حاشیههای جامعه به وسط میدان میآیند و همهگیر میشوند. این فراگیری در رسانهها و سیاست بازتاب پیدا میکند و آنوقت میتواند از ذائقۀ فرهنگی ارتقا پیدا کند به سیاستگذاری و قانوننویسی و حکومتداری.
کاس مود در مصاحبهای مفصل با مجلۀ آتلانتیک میگوید بومیگرایی، به این معنا، مفهومی زادۀ هراس فرهنگی ناشی از موج مهاجرت آلمانیها و ایرلندیهای کاتولیک در نیمۀ قرن نوزدهم به آمریکا بود. مردم آمریکا که اکثراً پروتستان بودند، در آن دوره، احساس میکردند با ورود دستهجمعی کاتولیکها هویت دینی اجتماعشان را از دست خواهند داد و فقر، بیدینی و رذایل اخلاقیِ این مهاجران دامنشان را خواهد گرفت. جوانانشان تنبل و فاسد و بیکار خواهند شد، و بچههایشان امنیت نخواهند داشت که در کوچه و خیابان آسودهخیال بازی کنند. این هراسهای اخلاقی تقریباً هرگاه که موجی از مهاجرت به یک کشور اتفاق بیفتد به وجود میآید. به این معنا، بومیگرایی نوعی واکنش فرهنگی است که در جوهرۀ خود مشتاقِ پایبندی به هنجارها و ارزشهای قدیمی یک جامعه است، از تغییر و تنوع استقبال نمیکند و سوگوار است که هویت فرهنگی جامعهاش دارد از دست میرود.
معمولاً روایتی مثلهشده از تاریخْ قوامبخش بومیگرایی است. در این روایت، «مردم» یکدست و متحدی از دیرباز وجود داشته است که در برابر انواع یورشها و تهاجمها از خود دفاع کرده و سربلند بیرون آمده و مردمانِ امروز میراثدار افتخارات تاریخی آن شدهاند، میراثی که لازم است با حفظ این هویتِ باستانی حفظش کنند. برای اینکه بدانیم، به تعبیر بندیکت اندرسون، این «ملتهای خیالی» چطور به وجود آمدهاند، خوب است تفکیکی را میان دو نوع «ملیگرایی» بهاختصار شرح دهیم.
هانس کوهن، مورخ و نظریهپرداز مشهورِ ملیگرایی، میگفت اگر رود راین در اروپا را مبنای یک تقسیمبندی قرار بدهیم، شیوۀ شکلگیری ملیگرایی در کشورهای غربِ راین (شامل بریتانیا، فرانسه و آمریکا) تفاوتی آشکار با ملتهای شرقِ راین (آلمان، ایتالیا، اروپای شرقی و روسیه) دارد. در کشورهای غربی، بهوجودآمدنِ دولتملتها حاصلِ «قراردادها» و «توافقهایی» میان مردم ساکن در آن مناطق بود که برای تسهیل تجارت، ساماندادن به مسائل حقوقی و امنیتی و انتفاع بهتر اقتصادی ساخته شد. بنابراین مفهوم «ملت»، در این نوع ملیگرایی، چیزی «جدید» است که خود انسانها آن را اختراع کردهاند و اتفاقاً همین جدید و کارآمدبودنش افتخارآمیز است.
در مقابلِ این «ملیگرایی مدرنیستی»، میتوان از ملیگراییِ شرقیِ «ازلی-ابدی» سخن گفت که در آن فرض بر این است که «ملت» نه چیزی جدید و انسانساخت، که عطیه یا «حقیقتی» باستانی است که ریشههای آن به اساطیر و خدایان برمیگردد و در «روح» و «خون» جریان پیدا میکند و به امروز میرسد. بنابراین عضوِ یک ملت بودن نه قراردادی حقوقی، که نوعی گوهر ذاتی است که با آن به دنیا میآیید. کوهن میگوید ملیگرایی ازلی-ابدی، در بیشترِ موارد، واکنشی است علیهِ عقبماندگی و آشوبِ کشورهای شرقِ راین، یا فراخوانی است برای بسیج و اتحاد مردمی در جهت مقابله با خطرات روزافزونی که کشورهای مدرنیستِ قدرتمندتر برای همسایگان خود و دیگر کشورهای جهان ایجاد میکردند. بنابراین، بسته به اینکه ملتسازی در کجا و تحت چه شرایطی انجام گرفته باشد، ایدهها و عواطف ملیگرایانه ممکن است قراردادی در جهت نفع اقتصادی به نظر برسد، یا همچون عهدی باستانی که در رگهای فرد جاری است.
کشورهایی که تجربۀ ملتسازی در آنها به سبک ازلی-ابدی بوده است، در مراحل مختلف تاریخ خود، محل رشد و نمو گروههای رنگارنگی بودهاند که اندیشههای افراطی ملیگرایی را با نژادپرستی، قوممحوری، بیگانهستیزی یا اکثریتگرایی گره زدهاند. نگاه کوتاهی به تاریخ ملتسازی در کشورهای شرق اروپا بهوضوح نشان میدهد چطور بسترِ ملیگراییِ غالباً ناکامِ ازلی-ابدی در این کشورها با تاریخ پرآشوب راستگرایی افراطی گره خورده است. مایکل مینکِنبِرگ، مورخی که متخصص راست افراطی در اروپای شرقی است، مینویسد «تقریباً تمام اروپای شرقی، بهطور متوالی، تحت اشغال امپراتوریهای چندملیتی بوده است: امپراتوری هابسبورگ، سپس روسیه، امپراتوری عثمانی، آلمانِ نازی و درنهایت اتحاد جماهیر شوروی. الگوی غالبِ ملیگرایی در چنین وضعیتی ایجادِ هویتهای قوم-ملیگرایانهای بود که در میان اقوام یا گروههای مختلف نخبگان بومی صورتبندی میشد، بدون اینکه این احساسات سرزمین مستقلی برای تحقق داشته باشند». این گروهها، برای اینکه بتوانند از هویت و موجودیت خود دفاع کنند، بیگانههراسی شدیدی را علیه همسایگانِ قومی خود یا نیروهای مسلط بر کشورشان ترویج میکردند. ازآنجاکه افکار قوم-ملیگرایانه در دوران اشغال شبیهترین چیز به «مقاومت مردمی» به نظر میرسیدند، در دورههای کوتاهی که امپراتوریهای اشغالگر تضعیف میشدند، یا فرومیپاشیدند و استقلال و آزادیِ سیاسی در اروپای شرقی ممکن میشد، سریعاً محبوبیت مییافتند و از حاشیه به متن سیاست قدم میگذاشتند. این اتفاق هم در دورۀ کوتاه میان دو جنگ جهانی رخ داد و هم، با سرعت و شدتِ بیشتری، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی . به همین دلیل است که در دوران معاصر نیز، طبق یافتههای تحقیقات متعدد، ملیگرایی بیگانههراسانه در بسیاری از مناطق اروپای شرقی بهطور عمومی پذیرفتهتر از غرب اروپا و آمریکای شمالی است.
بااینحال، شدت بومیگرایی و بیگانههراسی در میان این گروهها با هم متفاوت است. بعضی از حاملان هویت قومی-ملی و دستههایی از مبارزان سرسخت جنگ علیه اشغالگران در دوران استقلال نیز به دمکراسی روی خوش نشان نمیدادند. با فرهنگ حزبی، تکثر آرا و رقابت سیاسی برای رسیدن به کرسیهای حکومتی احساس بیگانگی میکردند و، درعوض، خواستار سیاستهای یکدستکنندۀ فرهنگی بودند تا هنجارها و نمادهای «بومی» را پاس بدارند و سبک زندگی خاص خودشان را ترویج کنند. در اثر مبارزات طولانی، بسیاری از آنها مسلح بودند و فرهنگِ ستیز و جنگآوری را پاس میداشتند، در دورانِ دمکراسی نیز تمایلی به تحویل تسلیحات یا کنارگذاشتن آن روحیه نشان نمیدادند. علاوهبراین، دمکراسیهای نوظهورِ اروپای شرقی غالباً ناکارآمد، فاسد و ضعیف بودند و همین مسئله دلایل کافی به دست این گروهها میداد تا خود را از قواعد جدید سیاست کنار بکشند یا در حزبها و گروههایی جمع شوند که در انتهای طیف سیاسی قرار میگرفتند. آنها تجربۀ دولتهای دستنشاندۀ فاشیستی-نازیستی، سیاستهای سرکوبکنندۀ شوروی و میراث قومی خودشان را با هم درمیآمیختند و علیهِ جهانیشدن، اتحادیۀ اروپا، لیبرالدمکراسیهای شکننده و چندفرهنگگرایی و کثرتگرایی موضع میگرفتند. بسیاری از احزاب، جنبشها و گروههای شبهنظامیای که امروزه «جناح راست افراطی» را در اروپا ساختهاند از چنین عقبهای میآیند: حزب عدالت و زندگیِ مجارستان، حزب محافظهکار ملیِ استونی، جنبش تولد دوبارۀ ملی لهستان، جنبش آزادیخواه جدید اسلواکی، حزب رومانی بزرگ، گردان آزوف اوکراین و دهها نمونۀ دیگر.
راست افراطی اگرچه در اروپای شرقی وجهِ خشن، تندرو و شبهنظامی بیشتری دارد، اما در اروپای غربی، با پیوندخوردن به انواع و اقسام گرایشهای هویتی و فرهنگی، بهتر توانسته است وارد جریان اصلی فرهنگ و سیاست بشود. اگر راست افراطی در شرق اروپا خود را بهشکل نزاعهای ملیگرایانه نشان میدهد، در غربِ اروپا و آمریکا در قالبِ «جنگهای فرهنگی»ای بروز میکند که حول محور جهانیشدن، چندفرهنگگرایی، مهاجران، اقلیتهای نژادی و مسلمانان میچرخد.
چنانکه در بخش قبلی توضیح دادیم، فروپاشی اتحاد شوروی بستری برای گسترش بیمحابای راست افراطی در شرق اروپا ایجاد کرد. حمله به برجهای تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ همین نقش را در ایالاتمتحده و اروپای غربی ایفا کرد. جنگ علیه ترور، و حمله به افغانستان و عراق موجهای جدید اسلامهراسی و مخالفت با مهاجرت را در پی داشت. از نظر بسیاری، حمله به برجهای دوقلو نشانۀ شکستِ جهانیسازی و نقطۀ پایانی بر جهانی بود که تصور میشد تحت رهبری آمریکا بهسوی لیبرالدمکراسی و چندفرهنگگرایی میرود. حتی در عرصۀ آکادمیک، گرایش غالب به نظریات پلورالیستی و پستمدرنیستی ناگهان بعد از واقعۀ یازده سپتامبر متوقف شد و چندفرهنگیگرایی، بهمنزلۀ پاشنۀ آشیل «تمدن غربی»، زیر ضربه قرار گرفت. بحرانهای مالی و تقسیم کار جهانی شرکتهای چندملیتی که با برونسپاری گستردۀ کار به جنوبِ جهانی باعث سرکوب درآمدی قشر وسیعی از مردم در اروپای غربی و آمریکا شده بود، رفتهرفته، سویههای نژادپرستانه را نیز به این جنبش درحالِاوجگیری افزود. حالا فهرست کاملی از دشمنان درست شده بود: سرمایهداری جهانی و ابرثروتمندان بیرحم آن، لیبرالدمکراسی و رهبران ضعیف و وعدههای پوشالیاش، مهاجران و اقلیتهای نژادی که از سراسر جهان به غرب سرازیر شده بودند و امنیت شغلی و همگونی فرهنگی را از بین برده بودند، مسلمانان که متهم به خشونت و تروریسم بودند، چپگرایانی که منادیِ نابودی خانواده، همجنسگرایی، سقط جنین و فسادهای اخلاقی بودند، دانشگاهیانی که خادم سرمایهداری شده بودند و، در کنار آنها، معجونی از نفرت که از دستاوردهای تکنولوژیک (مثل هوش مصنوعی یا واکسن) تا ایدهها و افکار جدید را رد و نفی میکرد.
راست افراطی پدیدۀ جدیدی نیست؛ آنچه جدید است، بهتعبیر سینتیا میلر آیدریس، ورود این افکار به «جریان اصلی» فرهنگ و سیاست، و محبوبیت روزافزون آن میان مردم است. آیدریس در کتاب شاخص خود در این زمینه، به نام چطور افراطی عادی شد، توضیح میدهد که در دهههای گذشته گروههای حاشیهای راست افراطی نمادهای فرهنگیِ محدود و شناختهشدهای داشتند که تقریباً استفاده از تمام آنها ممنوع بود. مثال بارز آن خالکوبیِ صلیب شکسته روی صورت، یا کشیدنِ آن روی لباس و پرچم، یا استفاده از پوشش خاصِ کو کلاکس کلنها در گردهماییهای عمومی بود. اما امروزه، با گسترش فناوریهای ارتباطی و سهولت گروهسازی و نمادپردازی در شبکۀ ارتباطات مجازی، با مجموعۀ بسیار گستردهای از نمادها، شعارها و علائم روبهروییم که مخاطبی که بیرون از این گروهها باشد اساساً درکی از آنها ندارد. راستهای افراطی در اروپای غربی و آمریکا عقایدشان را در سبک لباسپوشیدن، در شوخی و طنز، با جمعشدن در باشگاههای رزمی و مغازههای فروش فستفود و در ترانه و موسیقی پنهان (یا آشکار) میکنند. بدینترتیب، با ظرافت، خودشان را به روالهای مرسوم اجتماعی پایبند نشان میدهند و وارد عرصۀ عمومی میشوند. اما وقتی منازعۀ سیاسی یا بحران اجتماعی بزرگی برپا میشود، ناگهان علیه همان روالها میشورند. از این دست نمونهها در تاریخ معاصر کشورهای اروپای غربی و آمریکا کم نیست. رأیدادن مردم بریتانیا به برگزیت، انتخاب دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، جنبش بزرگ مخالفت با واکسن در کوران پاندمی کرونا، یا شلیککردن و آزاررساندن به مهاجران از سر نفرت مثالهای پرمناقشهای از این داستاناند. راست افراطی پدیدۀ جدیدی نیست، اما نشان داده است که در عصرِ نابرابریهای فزاینده و بحرانهای هویتی فراگیر میتواند چالشی عظیم در جوامع انسانی به وجود آورد که نتایجی پیشبینیناپذیر را رقم بزند، اتفاقی که، از زمان بهقدرترسیدن هیتلر تا امروز، بارها با رویکارآمدن افراطگرایان رخ داده است.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در بیستوسومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است. و وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ تیر ۱۴۰۱ آن را با عنوان «راستهای افراطی کيستند؟ چه میگويند؟ و چه اهميتی دارند؟» منتشر کرده است.
•• محمد ملاعباسی دانشآموختۀ دکترای جامعهشناسی در دانشگاه تربیت مدرس است. او هماکنون جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان است.
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد
به جای بیزاری از عقاید دیگران، بهتر است دربارۀ منشأ باورهایمان بیشتر بیاموزیم