نگاهی به تلاشهای تفکر برای همعصری با اسپینوزا
اسپینوزا از فیلسوفانی است که پس از مرگ بارها زاده شده و به ویژه در دهههای اخیر مکرر در قالبهایی تازه ظهوری دوباره یافته است. ورگافت برای مروری بر تفاسیر معاصر دربارۀ اسپینوزا سه کتاب جدید را برگزیده است که در هر یک از آنها با چهرهای متفاوت از اسپینوزا رویارو هستیم و پاسخهای متفاوتی را در خصوص سیاست از او میشنویم.
12 دقیقه
لسآنجلس ریویو آو بوکس — چنانکه هاسانا شارپ۱ در اثرش اسپینوزا و سیاست بازطبیعیسازی [یا بازگشت دوباره به طبیعت]۲ اشاره کرده است، اسپینوزا از آن دسته فیلسوفانی است که «پس از مرگ بارها زاده شده» و بهویژه در دهههای اخیر مکرر در قالبهایی تازه ظهوری دوباره یافته است. متفکران معاصر از این فیلسوف یهودی در قالب تعابیر مختلفی یاد کردهاند؛ چون «بنیانگذار روشنگری افراطی»، «بدعتگذاری که پدر تمام بدعتها است»، «عامل شکلگیری فرایند سکولاریزاسیون»، «نظریهپرداز ایدئولوژیک» و بسیاری عناوین دیگر. اما به راستی اسپینوزا کیست؟
محور اصلی پروژه بلندپروازانه و فلسفی اسپینوزا تأکید پیگیر بر حقیقت است؛ آنگونه که از طریق کاربرد عقل حاصل آمده و صرفنظر از نتایج سیاسی و اجتماعی احتمالی که از کشف آن ایجاد میشود. بدین قرار بسیاری او را چونان خطری مینگرند که به تردیدهایی جدی درباب دین، اخلاق و نهادهای سیاسی دامن زده است. از دید اف. اچ. یاکوبی، نویسندۀ ضدعقلگرای اواخر قرن هجدهم، اسپینوزا جعبۀ پاندورای۳ بدعت را گشوده است. او اسپینوزاگرایی را با گونهای از همهخدایی۴ یکسان میداند که به جایگزینی وحی با عقل و درنهایت به سیطرۀ تقدیر و نیستانگاری خواهد انجامید.
ایمانوئل کانت در سال ۱۷۸۶ آشکارا اعلام کرد که ایدههای اسپینوزا بهصورت مستقیم نوعی «اشتیاق خطرناک» را دامن میزند که بر مدار «ایمانی غیرعقلانی به قدرت تفکر عقلانی و مفاهیم» سامان یافته است. کانت دشمن عقل یا روشنگری نبود؛ اما وجوه گوناگونی از فلسفۀ اسپینوزا را نمیپذیرفت. او بهطور مشخص برجستهساختن حلول خداوند در جهان را خطایی آشکار میدانست. مطابق با این ادعا خدا از جهان متمایز نیست؛ بلکه علت درونماندگار [حلولی] همه چیز در طبیعت است. این اشتیاق (Schwärmerei) کهگاه به مرز تعصب نزدیک میشود، همان نقطهای است که کانت درخصوص عقلگرایی اسپینوزا نمیپذیرد و بر این باور است که در درام تاریخی فلسفه، مسائلِ فراتر از علاقهای صِرف ممکن است به نوعی وسواس بدل شوند.
اما این مباحثات صرفاً به گذشته محدود نیست. تفکر اسپینوزا از این ویژگی برخوردار است که هر بار از میان منازعات پیشین برخیزد و با فرارفتن از چارچوبهای گذشته، نیاز نسلهای حاضر را با رویکرد عقلگرایانۀ خود به طبیعت، حقیقت و وضعیت بشری پاسخ گوید. برای مرور تفاسیر معاصر، سه کتاب را درخصوص اندیشۀ سیاسی او برگزیدهام که در هر یک از آنها با چهره متفاوتی از اسپینوزا رویارو هستیم و پاسخهای متفاوتی دربارۀ سیاست از او میشنویم.
• اسپینوزا و سیاست بازطبیعیسازی نوشتۀ هاسانا شارپ
هاسانا شارپ در اثر خویش یکی از محورهای اصلی نظرگاه اسپینوزایی را تحلیل کرده است. اسپینوزا باور داشت که بشر کاملاً در چارچوب طبیعت تحلیل میشود و فراتر از آن جایگاهی ندارد. او حتی برای خداوند نیز بیرون از طبیعت جایگاهی قائل نبود که از فراز آن به آفریدههای خویش بنگرد. این رویکرد شاید از یک زاویه ستون فقرات تفکر اسپینوزا را تشکیل دهد.
اما نکتۀ شایانتوجه از دیدگاه معاصر، آن است که موضع اسپینوزا در بازگشت به طبیعت یا طبیعیسازی بهطور کامل ضد انسانمحوری۵ است. شارپ برای توصیف این رویکرد از اصطلاح «بازطبیعیسازی» استفاده کرده است. او این تعبیر را از الیزابت گروس، متفکر فمینیست، به عاریت گرفته است. بنابر تحلیل شارپ ادعای اسپینوزا مبنی بر اینکه ما باید زندگی خویش را زیست طبیعی بدانیم، در تضاد کامل با انسانمحوری حاکم در فرهنگ سیاسی لیبرال قرار میگیرد. در انسانمحوری انسانها نه با خلقت طبیعی خویش، بلکه از طریق ویژگیهایی چون عقل، اخلاق یا دیگر عوامل فراطبیعی توصیف میشوند. البته اسپینوزا همچنان به تمایز میان ذهن و عین باور دارد؛ اما هر دوی آنها را در پهنۀ وسیعی از «طبیعت» جای میدهد که در مقام کل، فراگیرندۀ همه آن چیزی است که هست. البته باید توجه داشت که اصطلاح «طبیعت» در کاربرد اسپینوزا چیزی مشابه با کاربرد آن در تعبیر «محیط طبیعی» نیست؛ بلکه معنای دقیق آن «همه چیز» است.
اهمیت این رویکرد اسپینوزا از دید شارپ آنجایی آشکار میشود که به آثار ناشی از انسانمحوری توجه شود. او [شارپ] باور دارد که انسانمحوری مستقیماً به تنفر از خود میانجامد و نقد سیاسینظری اسپینوزا «امکان عشق بشر به خویشتن را از طریق کنارگذاشتن آن الگوهایی از بشر ممکن میسازد که به تنفر میانجامد. این کار با این پیشنهاد صورت میگیرد که ما [انسانها] ازیکجهت خدایانی معیوب و از جهتی حیواناتی فاسدیم که باید بار دیگر به وضعیت طبیعی خود باز گردیم.»
نکتۀ مهم دیگر آن است که طبیعیسازیِ مجدد در اینجا بهمعنای رویکردی رمانتیک نیست؛ آنهم آنگونه که نزد کولریج یا وردزورث۶ مطرح شده است. این از آن رو است که چنین تفسیری به افسونشدن انسان توسط طبیعت، آنهم از نظرگاه انسانی اشاره دارد و ازاینرو بار دیگر ما را به انسانمحوری باز میگرداند. بهعلاوه این تعبیر بهمعنای پرهیز از کاربرد منابع طبیعی یا سایر حیوانات در جهت ارتقای وضعیت زیستی انسان هم نیست. درحقیقت بازطبیعیسازی در اینجا بهمعنای تنظیم زندگی بشری برای کاربست چشمانداز زیستشناختیجامعهشناختی نیست که در آن ماهیت بشر تعیین میشود؛ بلکه گونهای از نقد ایدئولوژی است که اسطورههای تاریخی را درباب آنچه اصالت بشر را خدشهدار ساخته است، کنار میگذارد. بر اساس این اسطورهها رفتار ما را باید استانداردهایی استعلایی هدایت کنند.
البته شارپ بهدرستی اشاره میکند که میان تلقی تاریخگرا۷ یا برساختگرا۸ از طبیعت با آنچه «فرایند بازطبیعیسازی» مینامد، هیچ تضادی وجود ندارد. بهبیاندیگر، او تأثیر تاریخ روی برداشت مفهومی ما از تاریخ را تصدیق میکند؛ درحالیکه بهنحو پراگماتیستی نه بر ویژگیهای برساختهشدۀ طبیعت، بلکه بر چیزی تمرکز میکند که «احتمالاً طبیعی است». در واقع نکتۀ اساسی در فهم استدلال شارپ، بنیان پراگماتیستی آن است که بهجای تکیه روی وجوه هستیشناسانه یا متافیزیکی بر وجوه رفتاری تأکید میکند. البته بیرونآوردن پراگماتیسم از دل عقلگراییِ اسپینوزا ممکن است تناقضآمیز جلوه کند؛ اما درعینحال نشان میدهد که حتی عقلگراییِ استدلالیِ صرف نیز همچنان کوشش طبیعی فیلسوفانی است که لاجرم موجوداتی طبیعیاند.
رویکرد شارپ در قیاس با سایر آثار پساانسانگرای معاصر، کاملاً میانهرو و متعدل به شمار میرود. او باور دارد که با تأمل در خُردی انسان در برابر کیهانِ بیکران که خود، رنگوبوی اسپینوزایی دارد، توازن انسانمدارانه بر هم زده میشود. البته در تحلیل او نیز همچنان این پرسش، بیپاسخ باقی میماند که نظرگاه غیرانسانی چیست؛ بهویژه آنکه شارپ این مسئله را در چشمانداز سیاسی مطرح کرده است که پیچیدگی معنایی را دو چندان میسازد.
اطلاعات کتابشناختی:
شارپ، هاسانا، اسپینوزا و سیاست بازطبیعیسازی، انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۲۰۱۱
Sharp, Hasana, Spinoza and the Politics of Renaturalization, University of Chicago Press, 2011
• پدیدارشناسی اسپینوزا نوشتۀ ناکس پیدن
اثر پیدن۹ با عنوان پدیدارشناسیِ اسپینوزا۱۰ اساساً روایتی متمایز از سیاست اسپینوزا است. علت این تمایز صرفاً این نیست که اثر او را باید در چارچوب تاریخِ اندیشۀ متفاوت با اهداف و طرح شارپ طبقهبندی کرد؛ بلکه بدین سبب است که پیدن داستان دستهای خاص از متفکران قرن بیستم فرانسه را روایت میکند و تلاشهای فلسفی این متفکران بهشدت با تصویر اسپینوزا از عشق عقلانی به خداوند همراستا است. از دید پیدن، اسپینوزاگراییِ فرانسوی در قرن بیستم بیش از هر چیز حول مفهوم «فلسفۀ سوژه» و با نمایندگانی چون سارتر و فوکو شکل میگیرد و برای مخاطبان انگلیسیزبان بسیار آشنا است. البته تبار تحلیل سوژگی و آگاهی را میتوان تا زمانۀ دکارت پی گرفت؛ اما در قرن بیستم حجم عظیمی از دیدگاههای پدیدارشناسانه بر اساس تأملات هوسرلی روی اندیشههای دکارت یا «تفکر تازۀ» هایدگری سر برآورده است که متفکرانی چون ایمانوئل لویناس، آنها را به فرانسه معرفی کردهاند.
محور اصلی کتاب بر تضاد میان دو گونه عقلگرایی سامان یافته است که در یک سوی آن دکارت و در سوی دیگر اسپینوزا ایستادهاند. این تضاد میان عقلگراییِ مفهومی اسپینوزا و عقلگرایی سوبژکتیو دکارتی، بیش از همه آنجایی آشکار میشود که به نقش کوجیتو۱۱ توجه کنیم. اسپینوزا منکر این است که کوجیتو آغاز فلسفه است؛ درحالیکه دکارت اصرار بسیاری بر آن دارد. راههای گوناگونی که این تضاد در چارچوب آنها تبیین میشود، موضوع اصلی کتاب پیدن را تشکیل میدهد. این مسیر از طریق خوانش طیف وسیعی از متفکران معاصر فرانسه صورت میپذیرد که بسیاری از آنها در جهان انگلیسیزبان ناشناختهاند. متفکران پیشگامِ [اسپینوزایی] در بررسی پیدن به تفکر، فراسوی مرزهای سوژۀ بشری علاقهمندند. آنان تلاش دارند روی مفاهیم، صرفنظر از شناخت آنها توسط ذهن، تأمل کنند. این متفکران همچنین در این دیدگاه به تفکر بیرون از چارچوب تاریخگرایی نیز علاقهمندند و این بسیاری از آنها را با اسپینوزا پیوند میزند.
از دید پیدن، ناتاریخگراییِ۱۲ اسپینوزا بدین معنا است که او «اغلبِ امور را از چشماندازی بیکران و نامتناهی» مینگرد. اما باید توجه داشت که ناتاریخگرایی مسیری دوسویه است که بر اساس استدلال پیدن، میتوان جهات متفاوتی را در آن اتخاذ کرد. درحقیقت برخلاف نظر کسانی که شاید در تقابل با دیدگاه خودِ اسپینوزا۱۳، از تفکر او پیامی سیاسی استنباط میکنند، پیدن بر این باور است که عقلگرایی اسپینوزا نمیتواند مجوزی متافیزیکی برای هیچ گونهای از سیاست باشد. ازاینرو «فلسفۀ اسپینوزا بهمعنای تخریب تمامی گونههای تفکر سیاسی است که بنیادی متافیزیکی را جستوجو میکنند؛ حتی اگر این بنیادِ متافیزیک، اسپینوزا باشد». البته این تحلیل بهمعنای آن نیست که تفکر اسپینوزا نمیتواند رفتار شخصی یا سیاسی خاصی را برانگیزد؛ اما یقیناً این کار از طریق تثبیت قوانین مبنایی صورت نمیپذیرد.
فرانسه کشوری است که اصطلاح «روشنفکر» را به جهان معرفی کرده است. روشنفکران درواقع متفکران و نویسندگانی هستند که انگیزۀ اصلی خود را از سیاست دریافت میکنند. لذا بررسی روشنفکران فرانسوی برای درک شکاف ایجادشده میان فلسفه و سیاست بسیار سودمند خواهد بود. البته چنین رویکردی، یعنی نظر به اسپینوزاگرایی بهمثابۀ نوعی فلسفۀ مفهوم، درنهایت از اسپینوزاگراییِ پراگماتیک سر برمیآورد؛ آنهم از گونهای که شارپ مطرح ساخته است. نتیجۀ این روند، نه گونهای از سیاست، بلکه شکل واضحتری از نقد خواهد بود.
اطلاعات کتابشناختی:
پدن، ناکس، پاد-پدیدارشناسی اسپینوزا: عقلگرایی فرانسوی از کاوایس تا دلوز، انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۴
Peden, Knox, Spinoza Contra Phenomenology: French Rationalism from Cavaillès to Deleuze, Stanford University Press, 2014
• اسپینوزا برای عصر ما نوشتۀ آنتونیو نگری
آنتونیو نِگری در فاصلۀ میان سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ چهار سمینار دربارۀ اسپینوزا برگزار کرد که این کتاب ماحصل همین گفتارها است. او بههمراه همکارش مایکل هارت در سالهای اخیر اسپینوزا را به محور اصلی و قلب تپندۀ پروژۀ چپ بدل کردهاند. از دید او، تفکر اسپینوزا واجد عناصری است که رویکرد دوباره به این فیلسوف قرن هفدهمی را برای سیاست قرن بیستویکم ضروری و سودمند میسازد. نِگری باور دارد که کشف دوبارۀ اسپینوزا در دهۀ هفتاد، ابزارهای تازهای برای نقد رادیکال فراروی تفکر قرار داده است؛ آنهم درست در لحظهای که ما در حال وداع با مارکسیسم سنتی بودیم. البته نِگری تنها متفکری نیست که به اسپینوزا روی کرده است و باید در کنار او از آلتوسر، اتیین بالیبار و پیر ماشری نیز نام برد. بااینحال، پرسش اصلی آن است که این «نقد رادیکال» چیست و چرا میتوان اسپینوزا را جایگزین خوانش سنتی از مارکس کرد.
البته نوع تحلیل نِگری و هارت از اسپینوزا و به بیان بهتر اسپینوزاگراییِ آنها در بیشترِ اوقات از صِرف «نقد رادیکال» فراتر رفته و او را به پیامبری برای نظم نوین جهانی بدل میسازد. نِگری در مقام مفسری هراسآور گونهای از تفسیر را به کار میگیرد که خود، آن را «واژگونساز» و «تخریبی» مینامد. در این تفسیر بر عناصر خاصی از تفکر اسپینوزا تأکید میشود؛ ازجمله تمایز میان «قدرت» و «اقتدار» در کنار خودانگیختگی و درونماندگاری۱۴ هستی.
نکتۀ مهم دیگر آن است که نِگری با تمایز میان انواع گوناگون ماتریالیسم، تضادی را میان ماتریالیسم مارکسیستی و ماتریالیسم اسپینوزایی بنیان میگذارد و میان آنها داوری میکند. از دید او ماتریالیسمِ اسپینوزایی نوعی از غنا و آکنده از حیات بودن را فراروی ما قرار میدهد. این نیروی حیاتی را تنها باید سازماندهی کرد؛ درحالیکه در دیگر گونههای ماتریالیسم که سراسرِ جهان را فراگرفتهاند، چنین نیست. از دید او وقایع سال ۱۹۶۸ ۱۵ اسپینوزایی را پیش روی ما نهاده است که بهجای رستگاری، پراکسیس را توصیه میکند و این ایده در نوع خود تکاندهنده است.
اطلاعات کتابشناختی:
نگری، آنتونیو، اسپینوزا برای عصر ما: علم سیاست و پسامدرنیسم، انتشارات دانشگاه کلمبیا، ۲۰۱۳
Negri, Antonio, Spinoza for our time: politics and postmodernity, Columbia University Press, 2013
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۸ آوریل ۲۰۱۵ با عنوان Three Contemporary Spinozas در وبسایت لوس آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است.
[۱] Hasana Sharp
[۲] Spinoza and the Politics of Renaturalization
[۳] جعبۀ پاندورا، به روایت افسانههای یونانی جعبهای بود با محتوای تمامی بلاها و شوربختیهای ناشناخته بشریت ازجمله کار، بیماری، مرگ و….
[۴] pantheism
[۵] anthropocentrism
[۶] ساموئل کولریج و ولیلیام وردزورث بنیانگذاران جنبش رمانتیسم انگلیسی هستند.
[۷] historicist
[۸] constructivist
[۹] Knox Peden
[۱۰] Spinoza Contra Phenomenology
[۱۱] cogito ergo sum
[۱۲] ahistoricism
[۱۳] اسپینوزا سیاستِ خود را اساساً بر بنیاد متافیزیک تحلیل میکرد.
[۱۴] immanence
[۱۵] اشاره به مجموعۀ وقایع و شورشهای سیاسی که با محوریت فرانسه در اروپا روی داد و در طول دهههای گذشته الهامبخش متفکران بسیاری ازجمله نِگری، هابرماس و بدیو بوده است.ت.