نقدی رادیکال بر تفسیرهای متعارف مفسران آثار هایدگر
آثار هایدگر بخشی ضروری از فلسفۀ آلمانی است. پرفسور توماس شیان، استاد مطالعات ادیان در دانشگاه استنفورد که بیش از نیم قرن به مطالعه هایدگر اشتغال داشته است در آخرین اثرش حجم انبوهی از دستاوردهای پیشین خود را بیارزش قلمداد کرده است. او معتقد است که درگیری هایدگریها با مفهوم وجود، از بدفهمی آنان ناشی شده است.
Stanford scholar upends interpretation of philosopher Martin Heidegger
8 دقیقه
آنی آتورا، استنفورد — آثار مارتین هایدگر، دربارۀ مفهوم وجود به متونی تبدیل شدهاند که مطالعه آنها برای دانشجویان فلسفه نوعی ضرورت پیدا کرده است. شناختهشدهترین اثر وی هستی و زمان۱ (۱۹۲۷) سالهاست که در جهان غرب به عنوان نقطهای کلیدی برای ورود به عوالم اگزیستانسیالیسم و ساختارشکنی تلقی میشود.
توماس شیان۲، استاد مطالعات ادیان دانشگاه استنفورد، بیش از نیم قرن به مطالعه هایدگر اشتغال داشته است و آثار بسیاری را دربارۀ هایدگر و سایر متفکران محوری فلسفه غرب منتشر کرده است. با این حال او در آخرین اثرش حجم انبوهی از مطالعات و دستاوردهای پیشین خود را بی ارزش قلمداد کرده است.
او میگوید: «خوشحالم که میتوانم به حاصل ۲۵ سال تحقیق فلسفیام بدرود بگویم، چرا که اکنون بر روی قرائتی نقادانهتر و رضایتبخشتر از هایدگر کار میکنم». به نظر شیان، تلاشهای هایدگر در طول سالها بد فهم شدهاند. وی در آخرین کتابش معنی بخشیدن به هایدگر: چرخش پارادیمی۳، چارچوبی جدید و رادیکال برای فهم هایدگر عرضه کرده است.
شیان میگوید: تفاسیر استاندارد آکادمیک برای سالها ادعا کردهاند که هایدگر باور داشت که وجود به جهان ما وزن و ارزش میبخشد. وی میگوید: «فقط یک مشکل وجود دارد و آن هم این که هیچ کس حتی نمیداند وجود اصلاً چه معنایی میدهد». او بعد از سالها کار طاقت فرسا به این نتیجه رسیده است که محور فلسفه هایدگر مفهوم وجود نیست، بلکه این بصیرت اولیۀ وی است که میرا بودن ما سرچشمه تمامی مفاهیم است. او میگوید: مشخصه انسانها این است که محتاج آناند که هرآنچه را که با آن روبه رو میشوند تفسیر کنند و این نیاز از تناهیت انسان نشأت میگیرد، این همان چیزی است که هایدگر به آن «زمانمندی» میگوید. هایدگر هرگز قصد نداشت فلسفهای شبه عرفانی یا رمزی ایجاد کند، با این حال چنین فلسفهای حول محور تفکر او شکل گرفته است. هدف هایدگر این بود که از منشأ اساسی نیاز ما به تفسیر جهان پرده بدرد. بدین معنا، هایدگر بنیادبرافکنتر از آن است که ما خیال میکنیم.
به نظر شیان قرائت هایدگر بر اساس «پارادیم وجودی» بازماندۀ دورانی است که محققان و دانشجویان دسترسی محدودی به آثار اصلی هایدگر داشتند. تاکید بر وجود در فلسفۀ هایدگر در عصری آغاز شد که فقط تعداد اندکی از آثار هایدگر به کلی منتشر شده بودند و از میان دهها جلد اثر وی به زبان آلمانی تنها برخی به انگلیسی ترجمه شده بودند. حالا حجم آثار منتشر شده از هایدگر میتواند دو ردیف کتابخانه را پر کند، چیزی در حدود ۹۰ جلد.
خواست شیان برای رمززدایی و تلخیص زبان هایدگر در قالب زبانی پیراسته و روشن و تلاش وی برای تعریف اصطلاحات وی به انگلیسی، بخشی از تعهد کلی وی برای دسترس پذیرتر کردن فلسفه است. او میگوید هایدگریها باید یاد بگیرند به جای سخن گفتن به زبان آلماگلیسی۴ به زبان انگلیسی حرف بزنند. او گرچه هایدگر را میستاید اما تاکید میکند که باید بر محدودیتهای جدی هایدگر در مقام فیلسوف صحه بگذاریم.
شیان میگوید: هایدگر ظاهراً به ما میآموزد که چطور اصیل زندگی کنیم؛ اما حالا من باید چکار کنم تا اصیل باشم؟ باید نازی شوم؟ یا آثار پیش سقراطیان را مطالعه کنم؟ او در خصوص ملاحظات عملی زندگی اصیل حرفی برای گفتن ندارد. به نظر شیان نمیتوان از اخلاق یا فلسفه سیاسی هایدگر سخن گفت.
کاوش در پارادیم وجودی
مبنای قرائت رادیکال شیان از هایدگر، متون درجه اول خود هایدگر هستند و نه آثار مفسران هایدگر. او میگوید که کتابش ۱۲۴۷ پانوشت دارد که بعضی از این پانوشتها به سه یا پنج اثر از «مجموعه آثار هایدگر۵» ارجاع دارند. او میگوید: با این پانوشتها و ارجاعات استدلالهای من مستقیماً به آثار هایدگر استناد میکنند.
رویکرد من این است که بر آتش گزافهگویی ژرمنیای که اتفاقاً بسیاری از هایدگریها جذاب مییابندش آب سردی بپاشم. چرا که این گزافهگوییها مقاصد اصلی هایدگر را پنهان میکنند. اگر این گزافهگوییها را کنار بگذاریم به جای درگیری هایدگر با مفهوم وجود، دغدغههای بنیادین اگزیستانسیال او را میبینیم. وجود اصطلاحی است که هیچ هایدگریای قادر به تعریف آن نیست.
به نظر شیان تاکنون در تفسیر هایدگر دو پارادیم وجود داشته است. پارادیم اول در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ حاکم بوده است که در آن هایدگر به عنوان اگزیستانسیالیستی نظیر سارتر تفسیر میشد و این پارادیم با گرایشات فلسفی آن عصر در انطباق بود. پارادیم دوم از سالهای ۱۹۶۰ آغاز شد (زمانی که شیان دانشجوی دکتری بود) و این همان مقطعی بود که هایدگر به مثابه فیلسوف وجود (بیاینگ با بی بزرگ۶) قرائت شد.
به نظر شیان پس از انتشار افادات بر فلسفه۷ در سال ۱۹۸۹ که شواهدی مبنی بر این داشت که وجود، مفهوم محوری فلسفه هایدگر نیست؛ پارادیم وجودی باطل شد و کذب مدعای هایدگرشناسان ثابت شد که هایدگر در سال ۱۹۳۰ از اگزیستانس انسانی به وجود (بیاینگ) چرخش کرده است. انتشار کتاب افادات بر فلسفه موج سومی را به راه انداخت که نهایتاً در کتاب معنی بخشیدن به هایدگرِ شیان صورتبندی نهایی خود را یافته است. شیان از این مساله آگاه است که کتابش مفسرین بزرگ را به چالش میکشد: من در پارادیم دوم پرورش یافتم و شاگرد یکی از اصلیترین نمایندگان این سنت تفسیری بودهام. این فرد، «ویلیام جی ریچاردسون۸»، استاد راهنمای شیان در دانشگاه فوردهام بود و شیان کتاب تازهاش را- علیرغم مخالفت وی با استدلالهای اساسی کتاب- به وی تقدیم کرده است. او میگوید: ریچاردسون با کتاب موافق نبود، ولی همیشه من را به نوشتنش تشویق میکرد. بی شک من پارادیم دوم را در خود جذب کردهام و به همان زبان استادان خودم سخن میگویم، ولی از سال ۱۹۸۹ به بعد فهمیدم که این پارادیم در تفسیر هایدگر ناکام است.
ورای کیش هایدگریها
شیان برای ارائه دیدگاه خود زمانۀ پرتلاطمی را در زمینه مطالعات هایدگر، انتخاب کرده است. گرچه محققان برای سالها میدانستند که هایدگر از سال ۱۹۳۳ به حزب نازی پیوست و تا پایان جنگ جهانی دوم یک فاشیست وفادار باقی ماند، با این حال در سالهای اخیر حمله به هایدگر برای تمایلات ضدیهودیاش در رسانهها شدت یافته است. شیان گرچه هایدگر را ضدیهودی میداند و از گرایشات سیاسی وی نیز دفاع نمیکند، دست از تدریس و نوشتن دربارۀ او برنداشته است. درواقع او بزنگاهِ پرتلاطم فعلی در مطالعات هایدگری را فرصتی برای بازاندیشی در تمامی فلسفه هایدگر میداند. باور به این که او در بخش عظیمی از عمر خود- و نه دورانی کوتاه- یک ضدیهود وفادار بوده است و یا این که به طرز وقیحانهای نسبت به همسر خود خیانت میورزیده است، سبب شده است که کیش شخصیتی که پیرامون وی شکل گرفته بود، نابود شود. شیان اعتقاد دارد که این تحولی مثبت است، حالا که از شر بُت خلاص شدهایم میتوانیم به متون بازگردیم.
شیان امیدوار است که اثرش هم فلاسفه تحلیلی را مخاطب قرار دهد و هم قارهای- و البته هر دو دسته آماج انتقادات او هستند. او میگوید: تحلیلیها از مدلی علمی با شواهد و استدلالها تبعیت میکنند، مدلی که به نظر من قابل تحسین و کاملاً ضروری است اما همین مدل گاهی سبب میشود که از وجوه اگزیستانسیال زندگی و فلسفه غفلت کنیم. از طرفی قارهایها و خاصه هایدگریها، با منطقی که کاملاً مبهم و دیوانهوار است خود را به گونهای نمایاندهاند که از جانب کسانی که برحقانه در پی استدلالهای عقلانی هستند، جدی گرفته نمیشوند. عاقبتالامر شیان خشنود است که از کیش هایدگریها فراروی کرده است. او میگوید: در مجموع توقع ندارم که هایدگریهای سرسخت را متقاعد کنم اما استدلالهای خوبی با آنها در میان گذاشتهام.
اطلاعات کتابشناختی:
Sheehan, Thomas. Making sense of Heidegger: A paradigm shift. Rowman & Littlefield International, 2014
پینوشتها:
• این مطلب را آنی آتورا نوشته است و در تاریخ ۸ جولای ۲۰۱۵ با عنوان «Stanford scholar upends interpretation of philosopher Martin Heidegger» در وبسایت استنفورد نیوز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۳ شهريور ۱۳۹۴ با عنوان «عصر قرائت وجودی از فلسفۀ هایدگر به سرآمده است؟» و با ترجمۀ میلاد محمدی منتشر کرده است.
•• آنی آتورا (Annie Atura) دانشجوی دکتری در دانشکدۀ ادبیات انگلیسی دانشگاه استنفورد است.
[۱] Being and Time
[۲] Thomas Sheehan
[۳] Making Sense of Heidegger: A Paradigm Shift
[۴] Deutschlish
[۵] Gesamtausgabe
[۶] capital-B Being
[۷] Contributions to Philosophy
[۸] William J. Richardson
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
شیان (Sheehan که گویا h تلفظ نمیشه) همه سخنرانیهای و حرفهاش حتی در مستند بی بی سی درباره هایدگر رو با این حرف آغاز میکنه: دو حقیقت غیرقابل انکار درباره هایدگر این است که او فیلسوفی درخشان بود و دیگر آنکه او نازی بود. من نازی بودن هایدگر رو نمیفهمم وقتی که چهار شاگرد مهم هایدگر (آرنت، مارکوزه، یوناس و لویت) همگی یهودی بودند و او تا آخر عمر آرنت (1975) با او در تماس بود. جملاتی رو که هایدگر در دفترچه سیاه در نقد World Judaism آورده دستمایه افرادی شده که بخوان با هایدگر تصفیه حساب کنن. مثلا در یکی از اونها میگه: The reason for Judaism’s temporary increase in power, however, is that the metaphysics of the West, particularly in its modern development, provided the starting point for the spread of a rather empty rationality and calculative ability, which, in these ways, procured accommodation for itself in “spirit,” without ever being able to grasp the concealed regions of decision on their own terms. پرسش به نظرم مهمی که باید مطرح کرد اینه که چرا همیشه صحبت از «توطئه یهود بین الملل» (نه همه یهودیان چرا که این یهود بین الملل مسیحی هم میتونه باشه یا حتی بی خدا) میکنند و مثلا صحبت از «توطئه مسلمانان بین الملل» یا «توطئه بی خدایان بین الملل» یا «توطئه مسیحیان بین الملل» نمیشه؟؟؟ از طرفی اگر هم به فرض به نظرم اشتباه بپذیریم که هایدگر ضدیهود است، نمیتوان او را نازی نامید چرا که این دو اساسا فقط یک وجه مشترک دارند و نازیسم هزاران چیز است علاوه بر ضدیهود بودن. نمیدونم چطور جنان شیان اینکه فیلسوفانی مانند بویملر که هایدگر رو به دلیل تفسیر غیرزیست گرایانه از نیچه مورد حمله قرار میدادن یا نقدهای فلسفی ویرانگر هایدگر بر سوسیالیسم ملی که در کتاب سیلویو ویتا و یا گفتگوهای توارنیکی با ژان بوفره اومده رو نمیبینه ولی یک حرف ضدیهودی (گه اون هم درستی و غلطیش معلوم نیست و رویه شده که بعد از جنگ جهانی دوم هر کی هر چی ضد یهودیها میگه نازی حسابش میکنن) این اندازه گنده میکنه. حتی میشه گفت هایدگر به گونه ای وجودی-تاریخی دچار ضدیهویت هست که که این World Judaism به گونه ای بیانگر روح جهان مدرنه (چرا که لزوما شخص یهودی رو شامل نمیشه) که با ضدیهودیت عرفی کاملا متفاوته. «او گرچه هایدگر را میستاید اما تاکید میکند که باید بر محدودیتهای جدی هایدگر در مقام فیلسوف صحه بگذاریم.» خب مسلم است که هایدگر کامل نیست همانطور که هیچ فیلسوفی کامل نیست وگرنه فلسفه و اندیشیدن فلسفی پایان یافته بود. مگر هگل و نیچه و ویتگنشتاین یا حتی کانت کامل هستند که هایدگر کامل باشد، هرچند که به دیدم هایدگر از همه آنها کاملتر است. در واقع هایدگر رسالت اصلی خودش رو طرح پرسشهای از دید خودش اساسی (نه لزوما پاسخ به اونها) میدونه که در تاریخ فلسفه (یا به تعبیر خودش تاریخ متافیزیک) مغفول مونده و استدلال میکنه که چرا طرح این پرسشها و تمرکز بر روی آنها نگاه به جهان و فلسفه رو دگرگون میکنه. ولی چون این مسئله ها مسائلی اساسی هستند که فلسفه تاکنون بهشون بی توجه بوده یا برای فیلسوفان بدیهی فرض میشده، نمیتوان با همان زبان فلاسفه گذشته به تفلسف پرداخت و نیاز به زبان و نوع جدید تفکر است، همانطور که نیچه خواستار آن بود. مثلا در «نامه ای در باب اومانیسم» میگه «هستی همچنان منتظر است» اما این به این معنی که اندیشه در انتظار گفتگو با کسانی است که هنوز به زبان یونانی اندیشه میکنن و از دیدش فلسفه یونانیان پیشاسقراطی زبان مورد نیاز اندیشیدن برای فراروی از زبان متافیزیک غربه. این یک نگاه فلسفی است که ممکن است برخیها نپذیرند. جناب شیان کار مهمی نکرده فقط ادعایی رو مطرح کرده که معلوم نیست چقدر هایدگرشناسان (غیرمتعصب) بخوان بهش توجه کنن. همانطور که ریچاردسون هم با عنوان یک هایدگرشناس استخوان دار با نظریاتش مخالف بوده.