فهمِ متأخری از رابطۀ نزدیک فرهنگ مدرن و دریا
گرچه امروزه بیشتر از نصف مردم جهان، در مرز اقیانوسها زندگی میکنند، اما تنها معدودی از آنها چیزی از دریا میدانند. پیدایش علوم انسانی نیلگون، فهمِ متأخری است از رابطۀ نزدیک فرهنگ مدرن و دریا. گویی از قرن نوزدهم، مردم به دریا برمیگردند؛ در جستجوی آنچه حس میکردند در محیط صنعتی از دست دادهاند: حیات وحش.
14 دقیقه
هیومنیتیز — گرچه امروزه بیشتر از نصف مردم جهان، در مرز اقیانوسها زندگی میکنند، اما تنها معدودی از آنها چیزی از دریا میدانند. اقیانوسشناسی به عنوان یک دانش، هنوز بسیار نوپاست. چنانکه دیوید هلوارگ۱ پژوهشگر دریایی مینویسد: «چیزهایی که دربارۀ قسمت تاریک ماه میدانیم به مراتب بیشتر از دانشمان دربارۀ اعماق اقیانوس است». با وجود این، بسیاری از انسانها، دریاها را به شیوههایی دیگر میشناسند: از خلال ادبیات و هنر. از ابتدای قرن نوزدهم، داستانهای تخیلی، دنیای تاریک اعماق دریا را جایی تصویر میکردند که ماجراجویان نمیتوانند به آن دست یابند. راشل کارسون۲، کسی که برای دست یافتن به دانشهای دریایی، هر چه میتوانست انجام داد، از هنر و ادبیات الهام گرفته بود. راشل در سال ۱۹۵۱ نوشت تقدیرِ انسانهاست که دوباره به دریا برگردند، همانجایی که روزگاری ازلی از آن بیرون آمدهاند. اما این بار باید چنین کاری را با «قوۀ ذهن و تخیل» انجام دهند. فرهنگ ما از اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، چشم به دریا دوخت و تا امروز گنجینۀ وسیعی از نوشتهها، نقاشیها و موسیقیها دربارۀ موضوعی گرد هم آمدهاند که استیو منتز۳، استاد زبان انگلیسی، آن را «علومِ انسانیِ نیلگون» مینامد.
چرخش از خشکی به دریا، به صورتی همزمان در چندین رشتۀ دانشگاهی به وقوع پیوست: باستانشناسی، برای پرده برداشتن از وجوه ناشناختۀ آثار مردمان پیشاتاریخی که در دریا گم شده بودند یا آب آنها را در خود فرو برده، سواحل را رها کرد. انسانشناسی، دانشی که از همان ابتدا کارش را در جزایر آغاز کرده بود، حالا بر دریاهای میان این جزایر متمرکز شده بود. تاریخِ دریانوردی، که برای روزگاری طولانی، تنها به چیزهایی علاقهمند بود که روی آب جریان مییافت، حالا در پی کاوش در زندگیِ درون اقیانوس بود. شاخۀ تازه به ظهور رسیدۀ «بیولوژیِ جانداران دریایی»، به سرعت تبدیل به یکی از اشکال مهم تاریخ طبیعی شد. چیزی که تا پیش از این، یکی از خلاءهای مهم تاریخ محیطزیست بود و با رشدی روزافزون، با مطالعاتی دربارۀ گونههای ماهیها و جانداران دریایی غنی شد. از این هم بیشتر، امروزه ما در پی تاریخِ تحولات اقیانوسها هستیم. تاریخِ جزر و مد، حتی تاریخِ امواج؛ پدیدهای که زمانی همیشگی و ابدی تلقی میشد، همانند خود «دریای ابدی».
تاریخی کردن اقیانوسها، یکی از مهمترین گرایشهایی است که در «علوم انسانی نیلگون» وجود دارد. تاریخ امروزه در مرز دریاها متوقف نمیشود. دریای مدیترانه، مفهومی بود که تاریخ را در نگاه تاریخنویسان یونان باستان سامان میداد و تاریخ اقیانوس اطلس، یکی از بخشهای لاینفکِ تاریخ دورۀ ابتدایی عصر مدرن است، همانطور که اقیانوس آرام امروز در کانون توجههاست. بعضی از تاریخنگاران جهانی، با تقسیم کردن اقیانوسها مخالفت کرده و ادعا میکنند جهان را عرصۀ وسیع و یکپارچهای از آب، تحت تسلط خود دارد. عرصهای که هفتاد درصد از سطح کرۀ زمین را پوشانده و بر اقلیم، آب و هوا و زندگی در خشکی همانقدر تأثیر دارد که بر دریا مؤثر است. جغرافیا بالاخره به اقیانوسها علاقه نشان داده است، به عنوان نمونه در کتاب فیلیپ استینبرگ۴ با نام ساختار اجتماعیِ اقیانوس (۲۰۰۱). حوزۀ تحقیقاتی بسیار وسیعی گشوده شده است. تاریخنگاران علم آمدهاند تا دریابند چگونه کاشفانِ دوران اولیۀ مدرن، به چیزی دست یافتند که ریچارد گرو۵، محقق اکولوژی، آن را اولین بارقههای اندیشه دربارۀ اکولوژی میداند. چیزی که وقتی حاصل شد که دریانوردان، تخریب گونههای تاراجگر گیاهی و جانوری در جزیرههای کوچک را کشف کردند.
داستانهای دریایی، سرودخوانیهای ملوانان و نقاشیهای دریا، به هیچ رو چیزهای جدیدی نیستند، اما تنها در سالهای اخیر است که به موضوع کنجکاویهای دانشگاهی تبدیل شدهاند. «منظرۀ دریا» یکی از ژانرهای فرعی تاریخ هنر که تمرکز خود را مشخصاً بر کشتیها و خلیجها گذاشته بود، در قرن نوزدهم و با نقاشیهای پیشروانۀ کسانی مثل «جی.ام. دبلیو. ترنز۶» یا «وینسلاو هومر۷» که نور و حرکت را روی پارچههای بوم بازنمایی میکردند، مسیرهای تازهای پیدا کرد. نقاشیهایی که برخی منتقدان، نام آن را «منظرۀ دریاییِ ناب» نهادند. پژوهشگران ادبیات تطبیقی مانند مارگارت کوهن۸، نشان دادهاند که موضوع داستانهای دریایی، که در اصل ترفندهای دریانوردی و بادبانی بود، طی قرن هجدهم و نوزدهم، بر خودِ دریا متمرکز شد و آن را مبدل کرد به فضایی برای تخیل دربارۀ دنیای جدید. رمان مدرن در دریا و با رابینسون کروزوئه متولد شد، و به سطح متافیزیکیِ جدیدی در موبیدیک رسید و راه خود را داستانهای دریاییِ تخیلی ژون ورن به پیش راند. دیدگاه ملویل مبنی بر اینکه «فرزانگی و آب، برای ابد باهم پیوند زناشویی بستهاند»، پس از یکصد سال اثر خود را در «دریا در اطراف ما» ی کارسون گذاشت: چرخش ذهن و تخیل بشری به سوی دریا. آنچیزی که ما امروزه «ادبیاتِ محیطی» مینامیم و در آن به پژوهش دربارۀ سویههای علمیِ کارِ نویسندگانی مانند جان اشتاینبک میپردازیم که همکاری نزدیک او با اِد ریکتس۹، طبیعیدان، در کتاب «گزارشی از دریای کورتس» میتواند به عنوان یکی از اولین نمونههای این ژانر محسوب شود. گزارشی از دریای کورتس۱۰، در همان سالی به چاپ رسید که اثر کلاسیک کارسون منتشر شد.
پیدایش علوم انسانی نیلگون، فهمِ متأخری است از رابطۀ نزدیک فرهنگ مدرن غربی و دریا. قبل از قرن نوزدهم، گرایشها نسبت به دریا بیشتر فایدهگرایانه بود تا زیباییشناسانه. دریا چیزی خطرناک و زننده تصویر میشد، زشت و بیفایده برای بازنمایی هنری یا ادبی. اقیانوسها راهی برای رسیدن به سرزمینهای دور دست تلقی میشدند و به خود آبها توجه اندکی میشد. گفتهاند: «دریا هیچ تخیلی را برنمیانگیخت… حتی کاشفانی که به اقیانوسها میرفتند، بیشتر در پیِ خشکی بودند تا دریا. آنها از دریا به منزلۀ بزرگراهی برای رسیدن به خشکیهای دوردست استفاده میکردند.» اکتشاف از راه دریا بود، نه اکتشافِ دریا.
دانش اولیۀ مدرن، از آسمانها بسیار بیشتر از دریاها خبر داشت و بیشترِ توجهها به چگونگی استخراج ثروتهای دریایی –مشخصاً ماهی- بود تا به خود دریا. هرچه زیر سطح آب و در اعماق بود، مغاکی ناشناختنی تلقی میشد: نفوذناپذیر و فهمناشدنی. منطقۀ تاریک مردهای که هر آنچه غرق شده را در چنگال گرفته و هیچگاه اسرار خود را برملا نخواهد کرد. تا اینکه در قرن نوزدهم، جیمز هملیتون پاترسونِ۱۱ نویسنده، گفت: فهم ما از دریا «خیلی سطحی است. یک لایۀ قابل کشتیرانی، روی مغاکی ناپیدا». داستانها و نقاشیهای اولیۀ دریایی، وقتی به خود اقیانوسها میرسیدند، بسیار فقیر بودند. تمرکز آنها تماماً بر کشتیها و مهارت مردانی بود که هدایتشان میکردند، دریا به خودی خود در حاشیه بود. آنچیزی که میتوان کشف دوبارۀ دریا نامیدش، اواخر قرن هجدهم شروع شد و در قرنهای نوزدهم و بیستم پررنگتر شد و دانش علمی و ادبیات علوم انسانیِ بسیار گستردهای را دربارۀ دریا به مثابۀ موجود زندهای که از سه جهت قابل مطالعهاست، تولید کرد. تاریخ، جغرافیا و حیاتِ دریایی به خودی خود. دوران مدرن دست به کارهایی زد که هیچ دوران دیگری حتی فکرش را نکرده بود، مشخصاً تحلیل فضایی و زمانیِ عمق دریاها. علم تکامل داروین تشخیص داد که تمام حیات روی زمین، از جمله حیات خودمان، از دریاها شروع شده. گاهشماریِ ازلیِ انجیلی، با تحقیقات باستانشناسانه از هم گسیخت و در نهایت منشأ انسانِ هوشمند را در سواحل آفریقا جست. همانجایی که آنها [اروپائیان] استعمار جهانی را چه در ساحل و چه در خشکی با سرعت آغاز کرده بودند.
به صورت طنزآمیزی، از همان دورانی که ملتها با تلقی دریا به عنوان نوعی کارخانه، از آن روگردانده بودند، نویسندگان و نقاشان توجه تام و تمامی به خودِ دریا کردند. آنها به نحوی بیسابقه، به منزلۀ بستری برای آفرینش روحی و جسمی به دریا روی آورند. چیزی که ماگارت کوهن «تعالی دریا» نامیدش. هنرمندان، جایگاه فرهنگی تازه و نیروی زیباییشناختی بیشتری به دریا بخشیدند. اقیانوس، سرچشمهای برای تصاویر و استعارات شد –کشتی شکستگی احتمالاً فراوانترین استعاره بود- استعارههایی که فرهنگ غربی را تا امروز متأثر کرده است.
توماس کول۱۲ در نقاشیِ چهار قسمتی مشهور خود به نام «سفر زندگی۱۳» در سال ۱۸۴۲ تخیلات محبوب مردمی را به تصویر کشید که حتی به منزلۀ کسانی که به خاطر زندگی حقارتبار و دراماتیکشان به دریا رفته بودند، هر چه بیشتر و بیشتر زندگیشان را با واژهها و تعابیر دریایی توصیف میکردند. کول به عنوان یکی از شاگردان این روی آوریِ شگفتانگیز به دریا، مینویسد: انسانها روی خشکی زندگی میکنند، با این وجود در تخیلاتشان ترجیح میدهند تا کلیتِ اوضاع و احوالشان در جهان را به «سفری دریایی» تعبیر کنند. طبیعت بکر که در ناحیههای صنعتی مهم، از دست رفته بود، در اقیانوسها پناه گرفته بود. همانطور که رمز و رازی که در خاکِ غریب نهفته بود، جایش را عوض کرد و به دریا کوچید. همزمان، بلندی و والاتباری که پیش از این با کوهها و جنگلها پیوسته بود، با آبهای وحشی درآمیخت. در دوران انقلابِ صعنتیای که کاملاً در خشکی مستقر بود، برای اولین بار دریا به پارهای از جریان اصلیِ فرهنگ قارهها تبدیل شد. در همان دورهای که تعداد آمریکاییهایی که از راه دریا ارتزاق میکردند، شدیداً کاهش یافته بود، طبقات متوسط به قول هنری دیوید تورو۱۴، «تهمایهای دریایی» به خود گرفته بودند. برای بعضی از مردان جوان آمریکایی مانند نویسندهای به نام ریچارد هنری دانا۱۵، چند سالی بود که دکل کشتی، جزء آداب و تشریفات هر نوشتهای بود. شور و شوق برای قایقسواری در سالهای انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، زیاد شد و شنا بسیار محبوبیت پیدا کرد. طی صد سالی که گذشت، میلیونها نفر از هممیهنان دانا -که بسیاریشان از طریق دریا به آنجا رسیده بودند- بار دیگر به آن برمیگشتند، اما برای تفریحاتی که پیش از این اصلاً وجود نداشت.
حتی آنان که هیچ وقت از مرز جزر و مد جلوتر نرفتهاند هم، از تعابیر دریایی در سخنانشان استفاده میکنند و از دریا استعارهای برای زندگی در خشکی میسازند. پدر و مادرهای طبقه متوسط، با بچههایشان که لباس ملوانی به تن کرده بودند، ساحل دریاها را هم برای تفریح و هم برای سلامتی تسخیر کردند، خانههایشان در شهرها یا حومههای شهری را هم پرکردند از آکواریومها و منظرههای دریایی. همانطور که مورخی نوشته: «در طول قرن نوزدهم […] اقیانوسها وارد افکار، خانهها، رؤیاها و گفتگوهای مردم عادی شد». نقاشیها و هنر مربوط به مناظر دریایی، ادبیات ماجراجویی و به شکل خیلی دمدستیتری، با درست کردن کلکسیونهای ماهیهای گرمسیری، صدفها، مرجانها و اشیاء صیقل خوردۀ دریایی، اقیانوس را وارد زندگی مردم کرد. پترسون همیلتون میگوید: «معمولاً به نظر میرسد هر چه زندگی مردم شهریتر میشود، بیشتر دلشان میخواهد طلسمهایی از دل طبیعت را به دیوارهایشان آویزان کنند، یا روی قفسهها و دستهکلیدهایشان نگه دارند.»
از اواخر قرن نوزدهم، مردم شروع میکنند به برگشتن به دریا؛ در جستجوی آن حالی که حس میکردند در محیط صنعتی از دست دادهاند: حیات وحش.
در قرن هجدهم، شور و شوقی بالا گرفت برای تجربۀ طبیعتی وحشی. این شور و شوق میان گروه کوچکی از زیباییشناسان اروپایی که در نظرشان قدرت مسحورکنندۀ دریا، در مقابل آرامش و رامی خشکی قرار داشت، محرک عاطفی و روانی نیرومندی بود.
آن خوف و هیبتی که در ذهن عامۀ مذهبی با مقولات ماورای طبیعی در پیوند بود، تغییر جا داد و آمد در دل خود طبیعت. در سال ۱۷۱۲، جوزف ادیسون۱۶ از «هراس مطبوعی» نوشت که با طوفانهای دریایی به وجود میآید. «از همۀ چیزهایی که به چشمم دیدهام، هیچ چیز به اندازۀ دریا یا اقیانوس تخیل را به پرواز درنمیآورد.» ادموند برک نیز برای تقویت روح و روان، دریا را به خشکی ترجیح میداد. هیچ کس این را بهتر از ژول ورن نمیفهمید: «ذهن آدمیزاد، رؤیاهای دور و دراز دربارۀ موجودات ماورای طبیعی لذت میبرد. و دریا بهترین سرزمین این موجودات است. تنها جایی که این غولها… میتوانند زائیده شوند و پرورش پیدا کنند.»
رؤیاها و کابوسها که در پهنههای خاکی جلوهگر میشدند، حالا در عرصههای دریایی رخ میدادند. به علاوه از وقتی اقیانوسها، موضوع علم جدید شدند، اسطورههای تازهای نیز تولید کردند. تصور «آتلانتیس»، آن قارۀ غرق شده، در تشویشهای دنیای مدرن برای بقا، دوباره جان گرفت. دریا به مرکز آگاهی جمعیِ غربی غلتید. نویسندۀ معاصر، جاناتان رابان۱۷، دریا را لغزندهترینِ همۀ نمادها نامید، چون «دریا چیز قابل تعریفی نیست… در واقع، مقولهای است کاملاً سّیار و فرّار که خودش را برای هر نویسنده یا هر نسلی یک جور نشان میدهد» دریا به نمادی برای جاودانگی بدل شد. مایۀ آرامش خاطری شد برای کسانی که اعتقادشان به زندگی جادوانۀ خداوندی را از دست داده بودند؛ که بیایند و زندگیِ جاودان معهود را به شیوهای سکولارشده در جریانهای دریاییِ بیانقطاعی که شاهدی بر نامیرایی طبیعت بود، ببینند. برای جوزف کنراد که آنچه در عصر صنعت بر سر زمین آمده بود را تحقیر میکرد، دریا تنها بدیل ارزشمند بود.
دریا آیینهای شد برای دریاندیدهها که در آن حال و روزشان را ببینند. هرچه دلمشغولیِ کاری به دریا کاسته شد، حضور سمبولیک و استعاری آن افزایش یافت. دیکنز میگفت: «ما دریایی عالی داریم. سرحال و بیخطر، برای همگان؛ مقویِ تن، نیروبخشِ ذهن». در آمریکا هم چیزی مشابه سربرآورده بود «فرهنگی ساحلی و متوجه به دریا که ضرورتاً همراه بود با سنت ادبیِ رو به گسترشی که در انگیزههای رمانتیک لنگر انداخته بود.»
اما دریا، به منزلۀ استعارهای برای زندگی، در سطحی فردیتر نیز فعال بود. دردورهای که گویی همهچیز در حالِ «شدن» بود، دریا این سیالیت را طوری نشان میداد که خشکی نمیتوانست بازتاب دهد. جی دی فرنسیس۱۸ مینویسد: «اینجا، فکر میکنیم، بهتر از هر جای دیگری در خشکی، آدمی میتواند بیاندیشد و آرامش یابد.»
مد دریا یادآور کودکی و جوانی بود، جزر آن نماد پیری، و افق، آن آیندۀ همیشه برجا، آن ابدیتِ لایزال.
ما دریا را خیلی بیشتر از آنکه با علم بشناسیم، با علوم انسانی فهمیدهایم. اکثر وقتهایی که به یادش میآوریم، از آن دوریم. با تصاویر و داستانهای کودکیمان. تصاویر دریا، راشل کارسون را فلج کرده بود، اما تا بزرگسالی، واقعاً آن را ندیده بود، و هیچ وقت هم یاد نگرفت چگونه در دریا شنا کند. خیلی وقتها اصلاً یک منظرۀ دریایی یا عکسِ جالب است که ما را برای رفتن به ساحلی بخصوص اغوا میکند. دریا در تخیلات میلیونها نفر از انسانها –اگر نگویم میلیاردها- جا خوش کرده است. کسانی که هیچگاه قرار نیست تنی به آبهایش بزنند. دریا همیشه در رؤیاها و کابوسهای خواهد ماند، حالا بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ. شیوهای که دریا برای ما جلوهگر شده و اهمیتی که برای فرهنگ و جامعۀ غرب دارد، تازه دارد معلوم میشود. اینجا، پهنۀ علوم انسانی نیلگون است، پهنهای گشوده، همچون خود دریا، برای کاوشهای بیشتر.
پینوشتها:
[۱] David Helvarg
[۲] Rachel Carson
[۳] Steve Mentz
[۴] Philip Steinberg
[۵] Richard Grove
[۶] J. M. W. Turner
[۷] Winslow Homer
[۸] Margaret Cohen
[۹] Ed Ricketts
[۱۰] The Log from the Sea of Cortez
[۱۱] James Hamilton-Paterson
[۱۲] Thomas Cole
[۱۳] The Voyage of Life
[۱۴] Henry David Thoreau
[۱۵] Richard Henry Dana
[۱۶] Joseph Addison
[۱۷] Jonathan Raban
[۱۸] J. G. Francis
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟