گفتوگوی گری گاتینگ با نانسی فریزر دربارۀ معنای امروزین فمینیسم
نانسی فریزر، فمینیستی سرشناس است که دربارۀ مسالۀ عدالت میاندیشد. از نظر او فمینیسمِ متداولِ زمان ما، رویکردی را اتخاذ کرده است که نه برای زنان و نه برای هیچکسِ دیگر عدالتی به بار نمیآورد. دیدگاه فمینیسمِ متداول نسبت به برابری، دیدگاهی بازارمحور است که کاملاً با منظری نئولیبرال همخوانی دارد.
گفتوگوی گری گاتینگ با نانسی فریزر، نیویورکتایمز —
گری گاتینگ: شما اخیراً نوشته بودید که «من بهعنوان یک فمینیست، همیشه پنداشتهام که نبرد برای آزادی زنان، باعث میشود دنیایی بهتر، برابرتر، عادلانهتر و آزادتر بسازم. اما تازگی به این فکر افتادهام که… انتقاد ما از تبعیض جنسیتی، باعث توجیه انواع جدیدی از نابرابری و استثمار میشود». میتوانید توضیح دهید منظورتان چیست؟
نانسی فریزر۱: فمینیسم من از چپِ نو۲ پدیدار گشت و هنوز هم رنگ و لعابِ اندیشۀ آن زمان را دارد. از نظر من، فمینیسم صرفاً بهمعنای شناختِ زنانی نیست که در سلسلهمراتب اجتماعی موجود، دارای موقعیت قدرت و امتیاز هستند؛ بلکه مسئلۀ اصلی، براندازی این سلسلهمراتب است. این امر نیازمند به چالشکشیدن ریشههای ساختاریِ سلطۀ جنسیتی در جامعۀ کاپیتالیستی و بهخصوص جدایی رسمی دو نوع فعالیتِ فرضاً مجزا است: یکی کار موسوم به «تولیدی» است که بهطور تاریخی با مردان مرتبط دانسته میشود و در ازای دستمزد انجام میشود و دیگر، کار «خانهداری» است که معمولاً بدون دستمزد است و هنوز هم غالباً زنان مشغول آن هستند. به نظر من، یکی از ساختارهای شاخص جامعه کاپیتالیستی و یکی از ریشهایترین عواملِ عدم تقارن جنسیتی که در چنین جامعهای نهادینه شده است، همین تقسیم جنسیتمحور و سلسلهمراتبی بین «تولید» و «تولیدمثل» است. تا وقتی این ساختار دستنخورده باقی بماند، «آزادی زنان» در کار نخواهد بود.
گاتینگ: آیا نمیتوان گفت رسیدگی به دغدغههای فمینیستی، صرفاً قدمی عمده در اصلاحِ ایرادات اجتماعی و اقتصادی جامعۀ کاپیتالیستی است و نه یک تحول بنیادینِ کل نظام؟
فریزر: البته که میتوان اینگونه به قضیه نگریست، اما اینکه فمینیسمِ امروزی بتواند این فرایند را به پیش ببرد، برای من جای سؤال دارد. به نظر من، فمینیسمِ متداولِ زمان ما، رویکردی را اتخاذ کرده است که نه برای زنان و نه برای هیچکسِ دیگر عدالتی به بار نمیآورد. مشکل اینجاست که این نوع فمینیسم، زنانِ تحصیلکردۀ طبقه متوسط را تشویق میکند تا «وارد میدان شوند» و «سقف شیشهای را بشکنند»؛ یعنی از نردبان ترقی بالا بروند. پس طبیعی است که فقط زنان طبقۀ حرفهای ـ مدیریتی از چنین فمینیسمی سود میبرند و تا وقتی تغییراتِ ساختاری در جامعۀ کاپیتالیستی حاصل نشود، این زنان فقط با تکیه بر دیگران میتوانند سود ببرند: یعنی کار خانهداریشان را به کارگرانی آسیبپذیر با دستمزد کم بدهند که معمولاً از زنان نژادهای ستمدیده و یا زنان مهاجر هستند. چنین فمینیسمی نمیتواند برای تمام زنان باشد و نیست!
اما این تمام ماجرا نیست. دیدگاه فمینیسمِ متداول نسبت به برابری، دیدگاهی محدود و بازارمحور است که کاملاً با منظرِ سازمانی غالب نئولیبرال همخوانی دارد؛ به همین خاطر معمولاً با نوعی بیرحمانه از کاپیتالیسم همراه میشود که سرمایهگذاران را ثروتمند میکند و استانداردهای زندگی تمام افراد دیگر را به تاراج میبرد. بدتر از اینها، این است که این فمینیسم از چنین بیرحمیهایی دفاع میکند. نئولیبرالیسم برای توجیه تقسیم روبهبالای ثروت، بهطور فزایندهای به اندیشههای فمینیسم لیبرال اتکا میکند؛ چرا که این اندیشهها به آن، جذبه میبخشد و برایش شعار آزادیخواهی سر میدهد.
گاتینگ: میشود چند نمونۀ عملی از نحوۀ کمک فمینیسم متداول به استثمار کاپیتالیستی ارایه دهید؟
فریزر: البته. در دهۀ ۱۹۷۰ میلادی، فمینیستها نقدی جامع از یک آرمان فرهنگی پساجنگ به نام «دستمزد خانواده۳» اقامه کردند. بنا بر این آرمان، زنان باید تماموقت خانهداری کنند و شوهرانشان تنها نانآور (حداقل نانآور اصلی) خانواده باشند و بهقدرکافی درآمد داشته باشند تا تمام خانواده را تأمین کنند. قطعاً خانوادههای آمریکاییِ خیلی کمی توانستند این آرمان را محقق کنند؛ اما این آرمان در دورهای از کاپیتالیسم که مبتنیبر تولید عمده و کار صنفی نسبتاً پردرآمد برای مردان (بهخصوص سفیدپوست) بود، رواج زیادی یافت. منتها با ظهور موج دوم فمینیسم، اوضاع تغییر کرد. فمینیستها دستمزد خانواده را تبعیض جنسیتی و ستونِ سلطه مرد بر زن دانستند و آن را رد کردند. در این مرحله، فمینیسم هنوز ماهیت ضدکاپیتالیستیِ چپ نو را حفظ کرده بود. انتقاد فمینیستها نه متوجه ارزشقائلشدن برای کار درآمدزا و نه علیه تحقیر خانهداری بدون دستمزد بود؛ برعکس، آنها مردمحوریِ جامعهای را به چالش میکشیدند که «سود را بر انسانها» و تولید اقتصادی را بر تولیدمثل انسانی و اجتماعی ارجحیت میداد. آنها خواهان تحول ساختارهای زیربنایی و ارزشهای محرک این نظام بودند که این کار تا حدی از طریق تأکید کمتر بر کار درآمدزا و ارزشدادن به کار بدون دستمزد، بهخصوص خانهداری زنان صورت میگرفت که ضرورت اجتماعی داشت.
گاتینگ: پس انتقاد از دستمزد خانواده چگونه تغییر کرد؟
فریزر: امروزه، انتقاد فمینیستها از دستمزد خانواده شکلی کاملاً متفاوت بهخود گرفته است. هدف اصلی فمینیستها، تجلیل آرمان جدید و «مدرنترِ» «خانواده با دو نانآور» است. این آرمان، ملازم با کارکردن زنان است که این امر، وقت را برای خانهداری بدون دستمزد، فشرده میکند. با ترویج این آرمان، فمینیسم متداول کنونی با نیازها و ارزشهای کاپیتالیسم نئولیبرال معاصر همراستا میشود. این نظام کاپتالیستی، زنان را در مقیاسی عظیم وارد نیروی کار میکند؛ درحالیکه محصولات را به جهان سوم صادر میکند، اصناف تجاری را ضعیف میکند و باعث زیاد شدن شغلهای کاذب کمدرآمد میشود. این کارْ پیامدهای متعددی دارد؛ مثلاً دستمزدهای واقعی کاهش مییابد، ساعاتی که هر خانواده باید برای تأمین خود کار کند افزایشی ناگهانی مییابد و تلاشی شدید صورت میگیرد تا کار خانهداری به دیگران واگذار شود تا اینکه وقت بیشتری برای کار درآمدزا بماند. عجیب این است که این کار تحت عنوان فمینیسم انجام میشود! انتقاد فمینیسم از دستمزد خانواده، انتقادی که روزگاری متوجهِ کمارزشکردن خانهداری در نظام سرمایهداری بود، اکنون به ترویج کار درآمدزا در این نظام کمک میکند.
گاتینگ: اما تلاش فمینیستها، صرفاً متمرکز بر زنان طبقۀ بالا نیست. در مورد طرحِ ارایه وامهای کوچک (خردهاعتبار۴) به زنان فقیر در کشورهای توسعهنیافته چه میگویید؟ طرحی که به آنها کمک میکند کسبوکارهای کوچک راه بیندازند.
فریزر: خیلی خوشحالم که این سؤال را پرسیدید؛ چون این هم نوعی دیگر از چرخش ایدههای فمینیستی برای خدمت به اهداف نئولیبرالِ کاپیتالیسم است. خردهاعتبار را بهعنوان روشی برای «توانمندسازی» زنان در مناطق فقیر کشورهای جهان سوم تبلیغ میکنند. اما این کار قرار است نوعی جدید و مشارکتیتر از مبارزه بالابهپایین با فقر هم باشد که هدف آن، آزادسازی انرژیهای بنیادیِ کارآفرینانه و همچنین پرهیز از بوروکراسی فرمالیتۀ اداری در مقیاس بزرگ و دوری از طرحهای توسعۀ دولتی در دورههای قبل است. پس خردهاعتبار، هم متوجه مسئلۀ برابری جنسیتی است و هم به تجلیل بازار و مبارزه با دولت میپردازد؛ درواقع، این تفکرات را بهصورت ملغمهای نامطمئن در هم میتند تا اینکه ایدئولوژی بازار آزاد را در لفافۀ فمینیسم تقویت کند.
اما تمام اینها فقط حیلهگری است. خردهاعتبار دقیقاً زمانی باب شد که مؤسسات مالی بینالمللی «تعدیل ساختاری» را بر کشورهای جهان سوم تحمیل میکردند؛ یعنی گرفتنِ وام را مشروط به این میکردند که دولتهای پسااستعماری، اقتصاد خود را آزاد و خصوصیسازی کنند، مخارج اجتماعی را بکاهند و سیاستهای کلان ضدفقر و گسترش کار را کنار بگذارند. امکان ندارد که وامهای کوچک جای این سیاستها را بگیرد. گفتنِ چیزی خلاف این، شوخیای بیرحمانه است.
پس باز اینجا مفاهیم فمینیستی بهکار گرفته میشوند تا سیاستهایی را توجیه کنند که برای اکثریت قریببهاتفاق زنان، کودکان و مردان شدیداً آسیبزاست.
گاتینگ: آیا همراستاکردن فمینیسم با یک انتقاد بنیادین از کاپیتالیسم، باعث شکست آن نمیشود؟ اکثر آمریکاییها ظاهراً معتقدند که کاپیتالیسم قرار نیست برچیده شود.
فریزر: خب، به نظر من متحولکردنِ کاپیتالیسم نئولیبرال بههیچوجه به معنی شکست نیست. اینگونه به نظر میرسد که این سیستم اجتماعی، بحرانی عمیق و چندوجهی را تجربه میکند؛ بحرانی اقتصادی، بومشناختی، اجتماعی و سیاسی. این نظام محکوم به تغییر است. این امر در دهۀ ۱۹۳۰ میلادی نیز رخ داد. پس بهتر است بگویم که مسئله این نیست که این کاپیتالیسم تغییر مییابد یا نه، مسئله این است که چگونه، توسط چه کسی و بهنفع چه کسی.
دوست دارم فمینیستها هم به دیگرجنبشهای اجتماعیِ مترقی و آزادیبخش ملحق شوند؛ جنبشهایی که تلاش میکنند هم بهصورت فکری و هم عملی، سمت و سوی این تغییر را شکل دهند.
گاتینگ: آیا این یعنی به امید یک انقلابِ آرمانی، تلاش برای بهبود وضعیت زنان را در نظام کاپیتالیستی کنونی محدود کنیم؟
فریزر: هرگز نه! پیشنهاد من (بهقول آندره گورز۵، متفکر اکوسوسیالیست فرانسوی) «اصلاحات غیراصلاحطلبانه۶» است. این یعنی درک و تلاش برای رسیدن به اصلاحاتی که نتایج واقعی و روزمره دارند و درعین حال، راه را برای مجادلاتِ رادیکالتر جهتِ تغییرات عمیقِ ساختاری در آینده باز میکنند. فمینیستها میتوانند با روحیهای شکاکانه، این رویکرد را اتخاذ کنند. نیازی نیست از قبل تصمیم بگیریم که آیا نتیجۀ نهایی، جامعهای پساکاپیتالیست خواهد بود یا خیر.
همانطور که پیشتر هم گفتم، به نظر من برای براندازی سلطۀ مردان، باید تفکری که تولیدات اقتصادی را بر تولیدمثل اجتماعی ارجحیت داده و کاملاً در نظام کاپیتالیستی نهادینه شده است، از میان برداشته شود. پس میتوان گفت که تغییر رادیکال، در اصل، برنامهای واقعبینانهتر از «وارد میدانشدن» است. ولی بدم نمیآید کسی خلاف این مطلب را ثابت کند؛ اگر نوع جدیدی از کاپیتالیسم باشد که بتواند زنان (تمام زنان) را رهایی بخشد بدون اینکه به بقیه آسیب برساند، من هوادار آن خواهم بود. پس میگویم بهتر است اصلاحات غیراصلاحطلبانه را دنبال کنیم و ببینیم به کجا ختم میشوند.
گاتینگ: دغدغۀ بسیاری از فمینیستهای امروزی، تبعیضات ناخودآگاه علیه زنان است؛ یعنی تبعیضاتی که حتی در کسانی که آگاهانه حامی حقوق زناناند، ازجمله خود زنان، نیز یافت میشود. این مسئله را تا چه حد مهم ارزیابی میکنید؟
فریزر: تبعیض ناخودآگاه علیه زنان (و درواقع هرچیز که «زنانه» بهشمار میرود) در جامعهمان بسیار فراگیر است. حق با شماست، این امر حتی بر تفکر زنان، ازجمله زنانی که خود را فمینیست میدانند نیز تأثیر میگذارد. میتوانم مثالهای زیادی بزنم، اما مثال مورد علاقۀ من، یک معماست. معما اینگونه است که جراحی در اتاق عمل میخواهد روی پسری عمل اورژانسی انجام دهد. پسر در یک سانحۀ رانندگی شدیداً مجروح شده و پدرش نیز در این تصادف کشته شده است. جراح نگاهی به چهرۀ پسرک میکند و میگوید «نمیتوانم عملش کنم، او پسرم است». معما این است که چطور چنین چیزی ممکن است؟
واقعاً جای تعجب دارد که بسیاری از افراد، ازجمله زنان و فمینیستها، مدت زیادی فکر میکنند تا بفهمند جراحْ زن است، ممکن است بسیاری حتی بگویند که او همجنسگرا است. البته بسیاری مثالهای مهمتر هم هست؛ مثلاً اینکه چطور تبعیض جنسیتی، بر انتخاب متقاضیانِ یک شغل تأثیر میگذارد.
گاتینگ: حال چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، آیا این امر بهدلیل تبعیض فردی است؟
فریزر: هرگز نه! هنجارهایی که ویژگیهای «مردانه» را بر ویژگیهای «زنانه» برتر میدانند، عمیقاً در آداب و نهادهای اجتماعیمان، ازجمله قانون، پزشکی، فرهنگ سازمانی و معیارهای مشمولیت رفاه اجتماعی نهادینه شدهاند. پس تعجبی ندارد که در ذهن افراد هم باشد. اما نکته اینجاست که اینها فقط در ذهن افراد نیست. بالعکس، ارزشهای اجتماعی که زنان را فرودست میکند، عمیقاً در ساختارهای اجتماعیای نهادینه شده است که تعاملات اجتماعی را در زندگی روزمرۀ مردم تنظیم میکنند. پس فمینیسم نباید خود را محدود به تغییر ذهنیت خودآگاه کند. ما باید ارزشهای تبعیضگرای جنسیتی را از نهادهای اجتماعیمان برداریم و بهجای آنها ارزشهایی قرار دهیم که حامی مشارکت برابر بین مردان و زنان (و درواقع بین تمام افراد) هستند.
گاتینگ: چند مثال میزنید که چگونه این ارزشها در آداب و نهادهای اجتماعیمان نهادینه شدهاند؟
فریزر: البته. مثلاً دادگاههای متعددی حکم کردهاند که اگر یک کارفرما، مرخصی بارداری به کارمندان خود ندهد، این کار تبعیض جنسیتی نیست؛ چون چیزی را از زنان منع نکرده است که به مردان داده میشود. اما با پیشفرض یک کارگر مرد، این قوانینْ زنان را بهخاطر «متفاوت» بودن جریمه میکنند. مقررات کنونی رفاه نیز مادرانی را که دارای کودکان صغیر هستند، مجبور به «کار» میکنند. این قوانین با فرض ضمنی مبنیبر اینکه بچهداری کار نیست، دریافتکنندگان خدمات را به گدایی میاندازند؛ یعنی چیزی را در ازای هیچ دریافت میکنند. مثال آخر اینکه هنجارهای حقوقی که تعیین میکنند چه چیز، دفاع از خود محسوب میشود، بر مبنای اجتماعیشدنِ معمولِ مردان تعیین میشوند. مردان یاد میگیرند درجا از خود دفاع کنند، اما زنانی که مورد سوءاستفاده قرار میگیرند و منتظر فرصتی میمانند تا به فرد آزاردهنده آسیبی برسانند، در اثبات دفاع از خود دچار مشکل هستند. در تمام این موارد، که بسیاری نمونههای دیگر هم از آنها وجود دارد، نهادها و آداب اجتماعیمان بر مبنای هنجارهای مردمحوری و تبعیضگرایانه عمل میکنند و زنان را از مشارکت کامل در زندگی اجتماعی و برابری با مردان منع میکند.
گاتینگ: یکی دیگر از دغدغههای اصلی فمینیستها چیزی است که بسیاری از افراد به آن «فرهنگ تجاوز به عنف» میگویند که بهخصوص در محیطهای دانشگاهی بسیاری رایج است. نظرتان در مورد این مسئله چیست؟
فریزر: خب، امروزه قطعاً این مسئلهای حساس است و باید اعتراف کنم که خودم احساساتی دوپهلو راجع به آن دارم. این تا حدی بدین دلیل است که وقتی یک مسئله چنان مورد توجه قرار میگیرد که سایر برنامههای فمینیستی را تحتالشعاع خود قرار میدهد، من از این امر احساس نگرانی میکنم. مسئلۀ سقط جنین در آمریکا یک نمونه از چنین مسائلی است. دلیل دیگر این است که نوعی حس آشناپنداری دارم؛ گویا داریم یک مباحثۀ قبلی بین فمینیسم «حمایتی» و آزادیخواهی را تکرار میکنیم. فمینیسمِ حمایتی به خشونت علیه زنان و چارهجویی از طریق حقوق جزا میپردازد، درحالیکه شقِ آزادیخواه در پی عاملیت و آزادی جنسی زنان است.
من شخصاً همیشه خواستهام تا رویکرد سومی توسعه یابد که نهتنها ضامن استقلال جنسی زنان، بلکه آزادیهای مدنی برای تمام افراد است و دوست دارم این رویکرد فقط متوجه تجاوزات جنسی نباشد، بلکه دیگرانواعِ غیرشخصی و نظاممند از اجباراتی نیز مورد توجه قرار گیرد که استقلال زنان را در مسائل جنسی و دیگر حوزهها محدود میکنند؛ مثلاً مایلم بینشهای «جنبش زنان پایمالشده۷» در دهۀ ۱۹۷۰ میلادی را بازگو کنم. این جنبش، بر اهمیت ضمانت اجرای کیفری و «گزینههای خروج» بهشکل اسکان و مشاغل محترمانه و بهصرفهای تأکید داشت که برای یک زن، درآمد کافی را جهت تأمین خود و فرزندانش مهیا میکرد.
گاتینگ: این دیدگاه کلی را چگونه در مورد مسئلۀ تجاوز به عنف در دانشگاهها استفاده میکنید؟
فریزر: گزارشهایی که محیطهای دانشگاهها را شکارگاههای آزاد برای تجاوزگران به عنف بهتصویرمیکشند، برایم نگرانکننده هستند. البته میدانم که مناطقی وجود دارد که واقعاً میتوان به آنها برچسب «فرهنگ تجاوز به عنف» را داد، اما معتقدم که آنها کاملاً محدود هستند. این اصطلاح آنقدر گسترده بهکار گرفته نمیشود که معنا و نیروی انتقادی خود را از دست بدهد. ویژگی شاخص موقعیتهای رایجتری همچون استثمار جنسیتی (این اصطلاح معمولاً دقیقتر از «تجاوز به عنف» است) ابهام در ارتباط، احساسات دوپهلو، دشواری در شناسایی یا میلنداشتنِ فرد و ازبینرفتن حس استحقاق در بازگوکردن آن است. تمام این شرایط برخلاف استقلال جنسی و رابطهای زنان، بهخصوص (اما نه منحصراً) در محیطهای دگرجنسیتی هستند. ترویج برداشتی انتقادی و تغییرپذیر از این دینامیکها اهمیت زیادی دارد. اما شک دارم که کمپین اغراقی کنونی علیه «فرهنگ تجاوز به عنف» فایدهای برای این امر داشته باشد.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با نانسی فریزر است و در تاریخ ۱۵ اکتبر ۲۰۱۵ با عنوان «A Feminism Where ‘Lean In’ Means Leaning On Others» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۹۴ با عنوان «فمینیسمی که بهمعنای تکیه بر دیگران است» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• نانسی فریزر (Nancy Fraser) منتقد و فمینیست آمریکایی، استاد علوم سیاسی، علوم اجتماعی و فلسفه در دانشگاه نیواسکول نیویورک است. فریزر همچنین کتابهای بسیاری به چاپ رسانده است که از آن جمله میتوان به کتاب بختهای فمینیسم (Fortunes of Feminism) اشاره کرد.
••• گری گاتینگ (Gary Gutting) استاد فلسفه دانشگاه نوتردام و یکی از ویراستاران مجلۀ فلسفی نوتردام است. جدیدترین کتاب او فکرکردن به غیرممکن: فلسفۀ فرانسه از ۱۹۶۰ به بعد (Thinking the Impossible: French Philosophy Since 1960) است و مطالب او مرتباً در ستون «استونِ» نیویورکتایمز منتشر میشود.
[۱] Nancy Fraser
[۲] New Left
[۳] Family wage
[۴] microcredit
[۵] Andre Gorz
[۶] Nonreformist reform
[۷] Battered women’s movement
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست