آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 4 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
رابطۀ مفهوم بازشناسی در فلسفۀ سیاسی هگل با شبکههای اجتماعی
سردبیران مجلۀ «پوینت» در یادداشت مقدماتی شمارۀ نهم آن که به موضوع حریم خصوصی اختصاص داشت رابطۀ شبکههای اجتماعی و حریم خصوصی را از منظری بدیع بررسی کردند. آنها ضمن بسط مفهوم «قرارداد اجتماعی» به شبکههای اجتماعی، نگاهی هگلی به رابطه فرد و جامعه و توجه به «بازشناسی» در فلسفۀ سیاسی او را پیش میکشند.
پوینت — ابتدای گزارشی در مجله وایرد۱ نوشته است: «اگر از شبکههای اجتماعی آنلاین استفاده میکنید، قسمتی از حریم خصوصی خود را از دست میدهید. این به خاطر روشی است که شرکتهایی همچون گوگل و فیسبوک اطلاعات شما را جمعآوری میکنند.» این جمله فرضیهای شایع را منعکس میکند: اینکه مشکل حریم شخصی آنلاین به آسیبپذیری اطلاعات فردی ما در برابر شرکتهای فنآوری مربوط است. این نوع تفکر حداقل در میان روشنفکران چپگرا چنان مرسوم است که دیو ایگرز رمانی دربارهاش نوشته است.
بههرحال هشدارها دربارۀ آن چه مارازوف «رشد کالاییشدن اطلاعات شخصی» میخواند، موجه از آب درآمد و تاریخ معاصر نشان میدهد که به نادیده گرفتن این هشدارها ادامه خواهیم داد. به نظر میرسد بهعنوان یک جامعه تصمیم داریم به استفاده از گوگل، فیسبوک و آمازون ادامه دهیم. فارغ از بهرهبرداریهایی که احتمالاً از ایمیل و سوابق جستوجوهای اینترنتی و خریدهایمان میکنند. افشاگریهای اخیر دربارهٔ قابلیتهای بیسابقه و گاهی اوقات غیرقانونی شرکتهای اینترنتی در جمعآوری اطلاعات (بدون در نظر گرفتن اقدامات دولت ایالاتمتحده) به جای آنکه (مطابق انتظار ما از مفاد اعتراضات) موجب خروجهای انبوه از پرتالهای آنلاینی شود که احتمالاً اغلب جاسوسیها در آنها رخ دادهاست؛ صرفاً مجموعهای از اعتراضهای دانشگاهی و منطقهای را برانگیخته است. با وجود خطرهای بلندمدت، چنین فعالیتهایی آنقدر شدید به ما لطمه نزدهاند که راحتی ارتباطات و تجارت آنلاین را قربانی آن کنیم یا حتی ملاحظهای چندان جدی دربارهاش داشته باشیم.
این بدان معنی نیست که هر روز دست بهگریبان مشکلات مربوط به حریم خصوصی در اینترنت نیستیم؛ که هستیم؛ اما پرسشی که در زندگی روزمره با آن روبروییم این نیست که چه مقدار از اطلاعات شخصی یا خصوصی در گوگل، فیسبوک یا آمازون به اشتراک گذاشته شود، بلکه دغدغه بیشتر بر سر این است که چه مقدار از آن را با دوستان مان به اشتراک بگذاریم.
چارچوب مرسوم مسالۀ حریم خصوصی آنلاین اینطور فرض میکند که ارتباط ما با شرکتهای اینترنتی بر مبنای «قرارداد» است. رید هونت اخیراً در فرومی دربارهٔ حریم خصوصی در بوستون ریویو۲ میگوید: از زمان ظهور وبِ دو در دههٔ قبل، تقریباً همهٔ آمریکاییها باورها، ارزشها، تمایلات تجاری و اجتماعی و الگوهای رفتاریشان را بواسطۀ چندتایی شرکت وبمبنا به اشتراک گذاشتهاند. در عوض این شرکتها ـ به طرز مشهودی گوگل، فیسبوک، یاهو و آمازون ـ این محتویات و تمایلات را با همه به اشتراک گذاشتهاند و به نحوی خارقالعاده از محتوایی سوده بردهاند که آگاهانه (مانند ایمیلها یا عکسهای اینستاگرام) یا ناآگاهانه (مانند ردیابی اطلاعات مکانی از طریق تلفن همراه) از سوی کاربر تولید شده است.
این مدل قراردادی، به نظر مناسب میآید زیرا مشابه روشی است که ما بهطورکلی برای تفکر دربارهٔ رابطۀ فرد با جامعهٔ لیبرال به آن عادت کردهایم. گیراترین شرح دربارۀ این که چنین قراردادی چگونه باید عمل کند، در قرن هفدهم و هجدهم از سوی هابز، لاک و روسو ارائه شده است. طبق نظریههای قرارداد اجتماعی که همگی با ترسیم انسانی تنها در «وضعیت طبیعی» آغاز میشود، فرد حریم خصوصی طبیعی یا آزادی خود را در ازای امنیت و فهرستی از آسودگیهای مادی فدا میکند. بهترین جامعه، در این مدل، جامعهای است که در عین کمترین تجاوز به استقلال، بیشترین بهره و امنیت را عرضه کند؛ اما حتی در بهترین جامعه نیز این قرارداد باید با هوشیاری کنترل شود. برای مثال همیشه ممکن است حکومت، به اسم امنیت، شرایط قرارداد را نقض کند، مانند آنچه غالباً ادعا میشود در برنامهٔ شنود تلفنی آژانس امنیت ملی ایالت متحده رخ داده است.
کسانی که میگویند فیسبوک و گوگل به نحو غیرقابلپذیرشی به حریم خصوصی آنلاین ما تعدّی میکنند، بهطور ضمنی معتقدند قراردادهای ما با رسانههای اجتماعی میتواند مانند قراردادی که با جوامعمان بستهایم، ناعادلانه و غیرمنصفانه شود. قراردادها ناعادلانه میشوند چون آنچه در قبالِ عضویت در شبکههای اجتماعی از دست میدهیم بر هر منفعتی که با استفاده از این شبکهها بهدست میآوریم، غلبه دارد؛ و غیرمنصفانه میشوند چون خود شرکتها تشخیصِ این که چه چیزی را در قبالِ استفاده از شبکههای اجتماعی از دست دادهایم، دشوار میسازند. این نوع استدلال فرض میکند ارتباطِ با شرکتهای آنلاین ما را با اَشکال نامحسوس افشاگری درگیر میکند (هونت میگوید ما ندانسته اطلاعات مکانی را فاش میکنیم)؛ بنابراین واقعاً برایمان غیرممکن است به تمام روشهایی که سرانجام موجب نقض حریم خصوصیمان میشوند، اهمیت بدهیم.
هنوز برای بسط نظریه قرارداد اجتماعی به رسانههای اجتماعی مشکلی وجود دارد. نظریهپردازانِ قرارداد اجتماعیِ کلاسیک همیشه برای این سؤال که چرا فردی باید حریم خصوصی یا آزادی خود را برای پیوستن به اجتماع فدا کند، توضیح قابل قبولی ـ نظیرِ ترس از مرگ یا گرسنگی- داشتند؛ اما همین استدلال نمیتواند علت پیوستن افراد امروزی به شبکههای اجتماعی آنلاین را توجیهکند. برخی به اصرار در جستوجوی استدلالی معادل استدلالهای کلاسیک بودهاند. استدلالهایی از این دست که شبکههای اجتماعی منافعی اقتصادی و ضروری را اعطا میکنند، یا این که زندگی اجتماعی در حال حاضر بدون آنها غیرممکن است. چنین ادعاهایی متقاعدکننده نیست. خیلیها بدون پیوستن به شبکههای اجتماعی زندگی حرفهای و اجتماعی کاملاً موفقی را اداره میکنند (شاید شما هم بعضی از آنها را بشناسید). در ضمن سیلی از مطالعات و کتابها پیرامون این موضوع، آنچه بسیاری از ما در اثر تجربهٔ فردی احساس میکنیم را تأیید میکنند. براساس تجربه فردی شبکههای اجتماعی حداقل به همان میزان که احساس رفاه را در ما برمیانگیزند، آن را از بین میبرند.
بنابراین چرا با وجود تمام هشدارهای جدی، افراد آگاه (که هر روز هم بیشتر میشوند) به پیوستن به شبکههای اجتماعی و باقی ماندن در آنها ادامه میدهند؟ شاید رشد شبکههای اجتماعی، اهمیت خواستهای را نشان میدهد که نظریهپردازان قرارداد اجتماعی تمایلی به اعتنا به آن نداشتند. بیشتر مواقع به نظر میرسد این خواسته که همان تمایل به «اجتماعی بودن» است؛ جایگزین تمایل به حریم خصوصی یا استقلال میشود.
اندکی پس از نظریهپردازان کلاسیک قرارداد اجتماعی هِگل در نوشتههایش توصیف کاملاً متفاوتی از رابطهٔ فرد با جامعه عرضه کرد. اگر نظریهپردازانِ قراردادِ اجتماعی تصویر فردی خودبسنده و طالب امنیت و مزیتهای کاربردی متنوع جامعه را از انسان ارائه دادند، هگل انسان «طبیعی» را فردی بزدل و بیاراده به تصویر کشید که عمدتاً از سایر حیوانات قابل تشخیص نیست. از نظر هگل، ما فقط وقتی میتوانیم بهدرستی از «انسان» حرف بزنیم که او را درگیر روابط اجتماعی در نظر گرفته باشیم. روابطی که او را قادر میسازند میل شدید خود به بازشناسی۳ را مورد توجه قرار دهد.
بازشناسی اصطلاحی کلیدی در فلسفهٔ سیاسی هگل است. هگل به جای تصور کردنِ معاملهای که بین جامعه و فردی صاحب «حقوق» مختلف (مانند حق بر حریم خصوصی) انجام میشود؛ بر پوچ بودن مفهوم حقوق تأکید میکند. در نظرهگل مفهوم حقوق پوچ است مگر اینکه فرد را در موقعیتی در نظر بگیریم که در آن مردم و نهادهایی با قابلیت به رسمیت شناختن حقوق او –همانگونه که انسان کامل نیز داراست – وجود دارند. این اساسیترین دلیل همراهی نکردن هگل با دیدگاه مارکس یا روسو است؛ مبنی بر اینکه تاریخ مدرن گزارش یک انحطاط است. یا چنان که استفن دِدالوس۴ در رمان اولیس۵ میگوید چیزی شبیه کابوس است. درنظرهگل تاریخ ذاتاً رو به تکامل است. این تاریخ با گفتوگو به حرکت درمیآید. گفتوگویی مستمر میان خودآگاهی ما -به عنوان افراد- و تصویری که مردم و نهادهایی که موجب بازشناسی میشوند به ما بازمیگردانند. اگر شکاف بین خودآگاهی من و آگاهی جامعهام از من خیلی زیاد شود (اگر من خودم را یک هنرمند بدانماما جامعهام من را بعنوان یک هنرمند به رسمیت نشناسد) سببِ نارضایتی شده و در نتیجه محرّکی برای تغییر جامعه یا تعدیل تصور من از خودم خواهد شد.
میتوان فرآیند گفتوگو و تعدیل را در سرشت موفقترین شکلِ سیاستِ مترقی در نیمقرن گذشته یعنی سیاست هویت ملاحظه کرد. هدف سیاستهای هویت غالباً این بوده که دریافت جامعه نسبت به گروهی معین را با دریافتی که آن گروه از خودش دارد، هماهنگ کند. این همسانسازی شامل لابی کردن برای تغییر قوانین و نیز شامل تغییر عرفها، گرایشها و عقیدۀ عمومی میشود. توجه به چیزی که هگل بدان تاکید میکرد ولی ما امروزه آن را نادیده میگیریم اهمیت دارد: اینکه بازشناسی یک جاده دوطرفه است. فرد یا گروه در تلاش برای نزدیک کردن جامعه به خودآگاهی خویش، با توجه به درگیریای که با افراد یا گروههای دیگر دارند، ممکن است ناچار شوند در آن خودآگاهی تجدیدنظر کنند. دریافت جامعه از من میتواند نادرست باشد، همانگونه که ممکن است دریافت من از خودم اشتباه باشد. (اگر کسی من را به عنوان هنرمند به رسمیت نمیشناسد، شاید در واقع من هنرمند نیستم).
اینکه شبکههای اجتماعی نیازمند افشای اطلاعات شخصی هستند آنها را به عنوان فضاهایی برای زندگی اجتماعی نشان میدهد. فضاهای معناداری که واردشان میشویم تا با پرداختن به «تنازع» (بنا به تعبیر هگل) به «بازشناسی» دست یابیم. این تنازع صرفنظر از اینکه کجا روی دهد، همیشه مستلزم دریافتن این است که تمایل داریم چه چیزی را درباره خودمان و برای چه کسی عمومی کنیم. هرچند از منظر هگلی، اولین پرسش دربارهٔ یک نهاد اجتماعی این نیست که آیا برخی حقوقِ ازلی بر حریم خصوصی را به خطر میاندازد یا نه. ارزش نهاد را این تعیین میکند که آیا میتواند به خوبی بین تصور ما از خودمان و تصوری که جامعهمان –یا در مورد شبکههای اجتماعی باید گفت «فالوورها» یا «دوستان»مان۶– از ما دارد پیوند برقرار کند یا خیر؟
ظاهراً به نظر میرسد فیسبوک شرایط ایدهآلی برای تأمین بازشناسی اجتماعی فراهم میآورد. فیسبوک دردسترس است، استفاده از آن آسان است و هر کسی که میشناسیم عضو آن است؛ مانند هر پایگاه۷ اجتماعی دیگر ما را از انتخابهای معینی بازمیدارد و به بعضی افشاگریها مقابل دیگران تشویق میکند. با این حال آزادی زیادی به ما میدهد. فیسبوک از ما میخواهد تصمیم بگیریم چه اطلاعاتی به اشتراک گذاشته شود؛ دربارۀ نحوۀ بهاشتراکگذاشتنِ اطلاعات گزینههای مختلفی پیش روی ما قرار میدهد؛ و پذیرفته است اگر تصمیم بگیریم اصلاً چیزی به اشتراک نگذاریم.
دشوارترین مطلب دربارۀ فیسبوک همین آزادی است: با آن چه باید کرد؟ این حقیقت که بزرگان و مشاهیر وظیفه را به گروههای باتجربه محول میکنند، نمایانگر سنگینی بار مسئولیت است. به لطف فیسبوک دیگر افراد مشهور تنها کسانی نیستند که انتظار میرود در روابط عمومی یا آن چه گاهی اوقات «وجههسازی۸» خوانده میشود، متخصص شوند. البته وجهه سازی سطوح مختلفی دارد؛ اما چنانچه فرض کنیم شما برای هر کاری بهجز همراهی کردن با دوستانتان در سالروز تولدشان یا انجام بازی کندیکراش از فیس بوک استفاده میکنید، جز این نیست که در عینحال به ساختن وجههای جذاب از خودتان مشغول هستید. وجههسازی معلول خودبینی یا منفعتطلبی فرد نیست، فقط بهسادگی هدف فیسبوک را نشان میدهد.
به یاد داشته باشید که محبوبترین شبکهٔ اجتماعی ما توسط نوجوان خامی تأسیس شد که بنا به عقیده عموم اضطراب اجتماعی شدید و خودکمبینی داشت. حدوداً اوایلِ فیلم «شبکههای اجتماعی» ساختۀ دیوید فینچر (محصول سال ۲۰۱۰)، شخصیت مارک زاکربرگ خبر میدهد که در شرف «آنلاین کردن تمام تجارب اجتماعی دانشگاه» است. هرچند فیلم از پیش ثابت کرده که تجربۀ اجتماعیِ دانشگاه برای زاکربرگ رنجآور بوده است و این مطلب یکی از دلایلی است که احتمالاً درنهایت موجب میشود زاکربرگ بیش از علاقمندی به بازآفرینی آن تجربه، مایل به فرار از آن باشد. آن چه در واقع زاکربرگ خلق میکند، فضایی جایگزین است که میتواند تصویری بهدقت مدیریتشده از خودش را در آن ترویج دهد؛ تصویری که توانمندیهایش را برجسته کرده و عیبهایش را میپوشاند. در فیسبوک بیعرضه بودن، ضعف جسمانی و حتی بلاهت یک شخص نسبت به استعداد او برای ارائۀ تصویری حسابشده از خودش در درجه دوم قرار میگیرد (نمونه موفقی از یک خشم سرکوب شده، اگر اصلاً وجود داشته است!). این درک متعارف که فیسبوک سبب نوعی خودنمایی نابجا میشود، واقعاً بزرگنمایی خطر نیست، وارونه جلوهدادن آن است. فیسبوک به فرد اجازه میدهد به میل خود پنهان و یا آشکار شود. بدینترتیب آنچه را که زمانی تصویر جامعه از فرد تلقی میشد دریافت میکند و به آرامی بنابر تصور نامتعارف شخصی به شکلی تازه درمیآورد.
تلاشهای اخیر جهت ایجاد جایگزین برای فیسبوک و یا حداقل بخشهایی از آن، باز از این فرض ناشی شده است که فیسبوک به قدر کافی خصوصی نیست. اِلو۹ که بحث زیادی روی آن شده، به هیچ وجه اعضا را وادار نمیکند نام واقعیشان را به اشتراک بگذارند. این خصیصه مورداستقبال کسانی واقع شده که تنها محدودیت فیسبوک برای گمنامی را نوعی مداخلهگری غیرمنطقی میدانند. برنامهای کاربردی به نام ویسپر۱۰ ـ که گفته میشود برای ارتش ایالات متحده اطلاعاتِ سری جمعآوری میکند ـ خودش را برنامهای معرفی میکند که به مردم اجازه میدهد بدون ذکر نام اطلاعات خصوصیای را به اشتراک بگذارند که هیچگاه راحت نیستیم در فیسبوک منتشرش کنیم. هر دو برنامۀ ویسپر و الو ادعا میکنند نگرانیای که مردم در فیسبوک نسبت به افشایِ اطلاعات شخصی ناخوشایندشان داشتند را ـ چه برای دوستانشان و چه برای شرکتهایی که ممکن است از آنها بهره ببرند ـ کم میکنند. حال آنکه این برنامهها با جداسازی اطلاعات از صاحبشان به این مقصود دست پیدا میکنند. الو و ویسپر مانند فیسبوک، به کاربرانشان قول میدهند مزایای زندگی اجتماعی را به ایشان برسانند بدون اینکه آنها را در معرض مخاطراتش قرار بدهند.
آن وقت بهگونهای تناقضآمیز شبکههای اجتماعی موجود ما ضد اجتماعی از کار در میآیند: همۀ آنها به جای مشارکت در بازشناسی، راههایی جهت اجتناب از تنازع برای بازشناسی ارائه میدهند. این تنازع مطمئناً میتواند خجالتآور یا ناخوشایند باشد، دقیقاً همانطور که سقراط فکر میکرد آموزش اصیل همیشه ناخوشایند است. از نظر هگل، اگر فرآیند به سوی وضعِ نهاییِ «آزادی مطلق» هدایت میشد، چنین رنجی گاهی در هردو سطح فردی و فرهنگی ضرورت پیدا میکرد. وضعِ نهاییِ آزادیِ مطلق یعنی جایی که افراد سرانجام یکدیگر را مورد بازشناسیِ دوجانبه قرارمیدهند و بنابراین قادرند از آنچه «رابرت پیپین» «رضایت از خودآگاهی» نامیده است، لذت ببرند. البته رسیدن به چنین استراحتگاهی آسان نیست (اگرچه هگل باور داشت در اوایل قرن نوزدهم در پروس۱۱ چنین چیزی حاصل شد)؛ با این همه هگل فکر میکرد این تنها آرزویی است که واقعاً شایستۀ یک حیوان اجتماعی است.
اما اگر محرک تاریخ، رنج ناشی از شکاف بین خودآگاهیِ شخصیِ ما و روشی باشد که ما خودمان را بوسیلۀ دیگران قابلِ درک مییابیم؛ پس مطمئناً روشِ دیگری که چندان امیدوارانه نیست، وجود دارد که تاریخ باید در آن توقف کند. چه نیازی است به اینکه خودمان یا جامعه را اصلاح کنیم وقتی میتوانیم بهسادگی و به نحو دلخواه شخصیتهایمان را دوباره در فیسبوک پیکربندی کنیم؟ بازشناخته شدن با فعالیتهای آرام در آخرهفتهها ممکن است یک خوشحالیِ سطحی به نظر برسد، اما حداقل قابل اطمینان است و مانند بسیاری از مسکرات متداول، ما همیشه مشتاق مقدار بیشتری از آن هستیم. اگر ما جمعیتی از زاکربرگها شویم که بوسیلۀ دلخوشیهای ناشی از خودآفرینی پشت صفحات رایانهمان جادو شدهایم، تاریخ با آرامش بیشتری به پایان خواهد رسید.
خوشبختانه ما هنوز تماموقت در اینترنت زندگی نمیکنیم؛ بنابراین در کنار شبکههای اجتماعی برای ما راههای دیگری نیز باقی مانده تا به تلاش برای بازشناسی ادامه دهیم. با اینحال به نظر میرسد اگر از افشای اطلاعات توسط شبکههای اجتماعی هم صرفنظر کنیم، باز این شبکهها از طریق عادتسازی، به همان اندازه بر نحوه درگیری ما با زندگی اجتماعی خارج از کامپیوتر تاثیرمیگذارند که بر زندگی اجتماعی آنلاین ما موثرند. وقتی ما شکایت میکنیم که سیاست معاصر یک «محفظه انعکاس صدا» شده است، در حال مخالفت با بخشی از زندگی سیاسی هستیم که بیشتر و بیشتر شبیه فیسبوک میشود؛ مثل مجموعهای از انبارهای امن که به جای آنکه باورهای ما راجع به خودمان و جهان در آن به چالش کشیده شود، به زیباترین نحو عرضه میشود. فروپاشیِ در حال وقوعِ فرهنگ ادبی نیز موجب میشود احتمال خواندنِ کتابها یا مقالاتی که خودآگاهیِ ما را تهدید میکنند یا عادتهای فرهنگیمان را در معرض انتقاد قرار میدهند، کاهش یابد (همانطور که اسکات معتقد است دیگر غیرممکن است که حتی به بزرگسالان بگوییم رمانهایی که برای کودکانشان نوشته شده را بخوانند). در فضای دانشگاه که سنگر مباحثههای پرشور فرض میشود، گفتوگوهای جدید با مخلوطی از تحسینهای مؤدبانه و بیتفاوتیهای درونی، مورد استقبال مخاطبان تخصصیتر و محدودتری قرار میگیرد.
مثل این است که همۀ ما به بودن روی «یخ لغزان» ویتگنشتاین خوگرفتهایم. «یخ لغزانی که هیچ اصطحکاکی ندارد و بنابراین مطمئن هستیم شرایطمان ایدهآل است، گرچه دقیقاً به همین علت قادر به راه رفتن نیستیم.» هر اندازه حریم خصوصی به عنوان یک مأمن سیاسی و قانونی اهمیت دارد، یکی از امور انتزاعی کلیشهای نیز شده است که هر وقت کسی پیشنهاد میدهد اسکیتبازی را متوقف کنیم، بدان متوسل میشویم؛ اما مسأله، راه رفتن است.
«بازگشت به سوی زمین سفت!»
پینوشتها:
* این مطلب با عنوان The Social Network در وبسایت پوینت منتشر شده است.
[۱] Wired magazine
[۲] Boston Review
[۳] craving for recognition
[۴] Stephen Dedalus
[۵] Ulysses
[۶] Followers or friends
[۷] platform
[۸] image crafting
اگر فردی با استفاده از تصاویر، پستها و استاتوسهای مورد استفاده در شبکههای اجتماعی نظیر توییتر و فیسبوک و… از زندگی خود تصویری غیرحقیقی بسازد تا توسط دیگران مورد ستایش قرار گیرد، گویند او «وجههسازی» کرده است.
[۹] Ello
شبکهای اجتماعی که بدیل فیسبوک و توییتر است و استفاده از آن رایگان است.
[۱۰] Whisper
[۱۱] Prussia
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست