نگاهی به نمایشنامههای کمدیِ نیکولو ماکیاوللی
نیکولو ماکیاوللی که امروزه پدرخوانده واقعگراییِ سیاسی و نمونهای از حیله و مکر در سیاست شناخته میشود، جنبهای طناز نیز در شخصیت خود دارد و چند کمدی نوشته است. کریستوفر سِلِنزا با نگاه به مشهورترین کمدی ماکیاوللی، موندراگولا، نشان میدهد که از مطالعۀ این متن برای شناخت انسان و جهان امروز چه بهدست میآید.
12 دقیقه
پابلیک دامین ریویو — بیشک «کمدین» اولین چیزی نیست که با شنیدن نام ماکیاوللی به ذهن خطور میکند؛ چنانکه «بامزه» نیز توصیفی معمولی برای لوکرتیوس نیست. با این حال، همآمیزی عناصر زمانی، شرایط اجتماعی و آهنگ زندگی در دوران رنسانس، این عناصرِ به ظاهر متضاد را بهگونهای بدیع با یکدیگر ترکیب کرده است. از این زاویه، میتوان کُل جهانبینی ماکیاوللی را کمیک و طنزآمیز نامید؛ البته اگر این توصیف را در معنایی خاص و در ردیف گفتههای کنایی، طعنهآمیز یا اندکی مالیخولیایی درک کنیم که با لحنی دنیوی و عوامانه نشانگذاری شده است. رویکردی که در دوران ما بدون شک به اخراج سریعِ ماکیاوللی از دانشگاهها میانجامید. بهعلاوه، محور اصلی آنچه آثار او را طنزآمیز ساخته است چنان تغییر میکند که مخاطب را به تفکر دربارۀ فرآیند اثرگذاری و شیوۀ تعریف آثار کمدی وا میدارد. ویژگیای که هرچند ارزشمند است، نمیتوان آن را طنزآمیز تلقی کرد.
بهطور مثال، نمایشنامۀ موندراگولا را در نظر بگیرید؛ عنوان غریب این متن که بهمعنای «ریشۀ مهر گیاه» است (و در دوران ماکیاوللی نیز عجیب مینمود)، با ایدۀ بارآوری و زاد و ولد مرتبط است. از این گیاه در انجیل نیز نام برده شده، جایی که شناسایی شهوانی۱ مورد توجه قرار گرفته است؛ بهطور مثال، زمانی که لیه، یکی از همسران یعقوب در پی متقاعد ساختن او برای همبستری است (سفر آفرینش باب ۳۰، ۱۶-۱۴)، یا جایی که در غزل غزلها، زنی قدرت اغواگری خود را چنین توصیف میکند: «من از آنِ محبوب خود هستم و اشتیاق وی بر من است… . مهرگیاهها بوی خود را میدهد و نزد درهای ما هر قسم میوۀ نفیس کهنه و تازه هست…» (غزل غزلهای سلیمان، باب ۷، ۱۳-۱۰). اگر کاربرد دیرپای این اصطلاح در کتاب مقدس با عشق مرتبط بوده است، همچنین باید دلالت ثانوی آن را در ارتباط با ویژگیهای جادویی و طلسمگونه نیز در نظر داشته باشیم. بهطور مثال، گفته میشد که این گیاه نوعی خواب عمیق و نیرومند ایجاد میکند و حتی زمانی که از زمین کنده میشود فریاد میکشد.
عنوانی که ماکیاوللی برای اثر خود برگزیده، بسیاری از این معانی را در دل خود جای داده است. نمایشنامه دربارۀ جوانی به نام کالیماکو است که علیرغم فلورانسی بودن، سالهای جوانی را در فرانسه سپری میکند. از سرنخهای متن در مییابیم که او حدود ۳۰ سال دارد و وقایع نمایش در سال ۱۵۰۴ رخ میدهد. در یک گردهمایی مردانه بحثی در میگیرد در اینباره که آیا زنان فرانسوی زیباترند یا زنان ایتالیایی. با آنکه اغلب شرکتکنندگان به زیبایی زنان فرانسوی رأی میدهند، یکی از دوستان فلورانسیِ کالیماکو از زیبایی خویشاوندی به نام لوکرزیا سخن میگوید که در همهجا و از هرجهت بیهمتاست. این گفته کنجکاوی کالیماکو را بر میانگیزد و به همین دلیل فرانسه را ترک میکند و به فلورانس میرود؛ اما در ادامه، با دیدن لوکرزیا، این کنجکاوی به عشقی جنونآمیز بدل میشود.
از قضا، لوکرزیا با وکیلی کندذهن به نام مسر نیچیا ازدواج کرده است. این دو علیرغم تمایل نتوانستهاند بچهدار شوند و لیگوریو، دلال محبتی که با کالیماکو نیز دوستی دارد، به او میگوید که مشکل این زوج (نازایی) امکان آشنایی کالیماکو را با لوکرزیا فراهم خواهد آورد. در ابتدا لیگوریو پیشنهاد میکند که زوج نیچیا به حمامی بروند که به افزایش باروری شهرت دارد. بنا بر آن است که کالیماکو به آنجا برود و لوکرزیا را ببیند؛ چراکه ممکن است بخت یاری کند و او به مرادش برسد. کالیماکو آماده است با اعتماد به غریزه راهی برای بودن با لوکرزیا بیابد، اما در ادامه برنامۀ دیگری پیشنهاد میشود. مطابق این فریب جدید، کالیماکو در نقش پزشکی حاذق ظاهر میشود تا همسر کندذهن لوکرزیا را قانع کند و معجونی جادویی را برای کمک به بارآوری به لوکرزیا بنوشاند.
به شوهر لوکرزیا گفته میشود که نخستین فردی که بعد از نوشیدن این دارو با لوکرزیا همبستر شود خواهد مُرد؛ اما پس از این مرحله، فرزندآوری آغاز میشود و همهچیز بهصورت طبیعی پیش خواهد رفت. نیچیا با این برنامۀ فریبکارانه موافقت میکند، مادر لوکرزیا نیز میپذیرد که به لیگوریو و کالیماکو کمک کند و راهب فاسدی به نام پدر تیموتی نیز آنها را همراهی میکند. البته لوکرزیا از پیامدهای مرگبار این رابطۀ جنسی گناهآلود اما [ظاهراً] ضروری کاملاً بیاطلاع است؛ و چه کسی قرار است بهعنوان قربانی، در نخستین رابطۀ مرگآور حضور داشته باشد؟ کالیماکو.
همهچیز مطابق برنامه پیش میرود. لوکرزیا پذیرای کالیماکو میشود و بعد، از ترس آشکار شدن این مسئله و از میان رفتن شرافتش، به ادامۀ رابطه با او تن میدهد. به این امید که نیچیا (که مسنتر است) روزی از دنیا رفته و آنها با هم ازدواج خواهند کرد. نیچیای بیچاره هم در این دام افتاده و «دکتر» کالیماکو را بهعنوان دوست نزدیک خانواده میپذیرد. درنهایت، این پرده با معرفی لوکرزیا به این پزشک اعجابانگیز بسته میشود.
اما مشکل از همینجا آغاز میشود. آنچه در این متن توصیف شده، نوعی از رفتار تجاوزکارانه است و به همین سبب، من هرگز با آن همدل نبودهام. درست است که از دید برخی محققان فمینیست، درنهایت خود لوکرزیا است که موقعیت پیش رو را میپذیرد و عامل این ماجرا است، اما درواقع این کالیماکو و لیگوریو هستند که لوکرزیای نجیب و سادهدل را فریب دادند و به این کار واداشتهاند، درحالیکه در در دل به او میخندیدند.
این کمدی، در کنار دیگر متون کمدی ماکیاوللی، از جنبههای بسیاری با آثار او همراه و همجهت است. تمام بخشهای صورتیافتۀ آنچه ما «کمدی حیات» میخوانیم و در تصادفی و پیشبینیناپذیریِ زندگی ریشه دارد، در این متن ظاهر میشود. ماکیاوللی خود نیز قربانی نامرادیها و ظلم بخت بوده است. اقبال بد او را از دولتمردی محترم و مشهور که در طول ۴۰ سال به انجام وظایف دیپلماتیک در فلورانس مشغول بود، به فردی مورد سوءظن تبدیل کرد که بهسبب توطئه علیه حکومت، دورانی طولانی را در زندان و حصر خانگی گذراند. درحقیقت، ماکیاوللی هرآنچه را در باب پیشبینیناپذیری زندگی آموختنی است، از زندگی خویش آموخته بود.
اما مسئله فراتر از وقایع زندگی است. در حدود سال ۱۴۹۸، زمانی که ماکیاوللیِ جوان هنوز به زندگی عمومی وارد نشده بود، مدتی را صرف رونویسی از دو متن کرده است (که امروز در کتابخانه واتیکان نگهداری میشود). این دو متن دربارۀ ماهیت چیزها۲، نوشتۀ لوکرتیوس و خواجه۳، نوشتۀ ترِنس هستند که در یک کتابچه کنار هم قرار گرفتهاند.
علاقۀ همزمان به این دو متن، در ظاهر، بسیار غریب مینماید. لوکرتیوس، در قرن پانزدهم و پس از کشف متن کامل دربارۀ ماهیت چیزها توسط پوججو براچولینی۴، در شورای کنستانتین، شهرت یافت. این متفکرِ قرن نخست پیش از میلاد، شعری تأملبرانگیز را در شش باب به نگارش درآورده است. ایدۀ اصلی راهنمای اثر او نوعی از اپیکوریسم است و نزد متفکران رنسانس از جنبه سبک نگارشِ لاتین اهمیت داشته است. لوکرتیوس، در مقام متفکری اپیکوری، اتمیسم را براساس فلسفۀ طبیعی تحلیل کرده و بهکار گرفته است. به باور او، تمام اشیاء از اجزایی ساخته شدهاند. زمانی که وحدت صوری هر شیءِ مفروض پایان مییابد، مثلاً درختی میمیرد یا انسانی در میگذرد، اجزای تشکیلدهندۀ او در خلأ ناپدید میشوند تا به صورتهای بیپایان در قالب اشیائی جدید ترکیب شوند. این فرآیند کاملاً طبیعی است؛ «طبیعت آزاد است و توسط اربابان مغرور کنترل نمیشود. کیهان بدون یاری از خدایان به پیش میرود»؛ اما از آنجا که خدایان وجود دارند، در قلمرو خاص خویش زندگی میکنند و نسبت به امور انسانی بیتفاوتاند؛ ازاینرو «هر آنچه آنها میخواهند توسط طبیعت تأمین میشود و هیچچیز در هیچ زمانی آرامش ذهن آنها را بر هم نمیزند». موجودات بشری به خود واگذارده شدهاند و هدف زندگی بشری نهفته و ناآشکار است. در این قلمرو، همهچیز تصادفی و متکی بر بخت است.
لوکرتیوس، با تمام غنای فکری خود، از طنز و سرخوشی تهی است. درمقابل، ترنس، دستکم مطابق استانداردهای فلورانسِ پیشامدرن، نویسندهای صاحبقریحه بهشمار میرود. متفکران رنسانس او را هم از جهت شیوۀ نگارشِ لاتین مطابق با گفتار روزمرۀ مردم و هم بهعنوان الگویی برای کمدینویسی میپسندیدند. طرحهای روایی پیچیده، داستانهای عاشقانه، غلامان شوخطبع، جنون عشق در جوانی و بسیاری موارد دیگر بهعنوان عناصر اصلی کمدی باستانی در دوران رنسانس نیز بهکار گرفته شدند.
نمایشنامۀ «خواجه» در آتن روی میدهد. در آنجا مرد جوانی به نام فائدریا دیوانهوار عاشق روسپی بیگانهای است و از سوی پیشکار خود به ادامۀ عشق توصیه میشود. پس از آغاز داستان، خردهروایتها از پس یکدیگر میآیند و دیگر عاشقان نیز یک به یک وارد صحنه میشوند. در نهایت، دشواریها باعث میشود تا فائدرا برای وصال محبوبْ خود را خواجه بنماید و از این طریق، با ورود به فضای خصوصی زن محبوب خود، او را به برقراری رابطه وادار کند. فائدریا در ادامۀ داستان میگریزد اما بهناچار بازمیگردد، عشق خود را به زنی که مورد تجاوز قرار داده است آشکار میکند و درنهایت، آن دو با هم زندگی مشترکی را آغاز میکنند.
ما بهدرستی نمیدانیم که دلیل رونویسی ماکیاوللی از این دو متن در قالب یک کتابچۀ واحد چیست. بهعلاوه، چندان منطقی نیست که این کنار هم قرار گرفتن را مقدمهای برای استخراج نتایج ویژهای قرار دهیم؛ اما در عین حال، همجواری متونْ ما را بر آن میدارد تا در باب وجوه مشترکِ این دو متنِ باستانی بیشتر تأمل کنیم و نقش آنها را در ایدۀ «کمدی حیات» نزد ماکیاوللی روشن سازیم.
اجازه دهید به متن موندراگولا بازگردیم. میتوان پس از خواندن این متن پرسید، آیا طنزآمیز بود؟ پاسخ تا حدودی مثبت است؛ چراکه اگر نمایشنامه بهخوبی اجرا شود، قادر است گاه به گاه موقعیتهای کمیکی ایجاد کند و مخاطب را به خنده وادارد. بهطور مثال، در تقلید تمسخرآمیز از پارسایی دینی، تیموتیو میکوشد لوکرزیا را بهکاری وادار کند که به باور او گناهآلود است و این تلاش و نشان دادنِ میزان پارساییِ تیموتیو لبخند را بر لبان بیننده مینشاند:
لیگریو: راهبِ شما چیزی بیش از عبادت میخواهد.
کالیماکو: چی؟
لیگوریو: پول!
اما در کنار فریب منتهی به تجاوز، اشخاص نمایشنامۀ ماکیاوللی هرگز بهصورت واقعی و رودررو با زنی به گفتوگو ننشستهاند. بهطور مثال، تکگویی پدر تیموتیو در پردۀ سوم صحنۀ نهم را به یاد آورید. در این صحنه، تیموتیو افکار خود را با صدای بلند بیان میکند. او معتقد است نقشۀ کالیماکو موفق خواهد بود چراکه «درنهایت همۀ زنها ناقصالعقل هستند». این شیوۀ بیانی مشابه کمدیهای بزنبکوب سینمایی در دهۀ ۴۰ میلادی است که در آنها موقعیتهای کمیک با مهارت تمام اجرا میشود و درنهایت، به تمسخر رویکردهای خاص نژادی یا موارد مشابه میانجامد؛ امری که در زمان و مکان خود پذیرفتنی است، اما از چشماندازِ امروز به کلِ اثر آسیب میزند. حتی تصمیم لوکرزیا به پذیرش کالیماکو نیز در متن نمایشنامه بهصورت غیرمستقیم بیان میشود. چنانکه ما آن را از خودستایی کالیماکو و تشریح وقایع در فردای آن روز برای لیگوریو در مییابیم. درواقع، لوکرزیا بیشتر یک وسیله است تا شخصیت.
درنهایت، ارزش کمدیهای ماکیاوللی در هدف اصلی آنها نهفته نیست (که خنداندن مردم باشد)؛ بلکه این متون از این جهت اهمیت دارند که ما را با شخصیت و جهان ماکیاوللی بیشتر آشنا میکنند. جالب آنکه علیرغم تفاوت بسیار میان محیط ماکیاوللی و جهان امروز، چنین مشابهتهای آشکاری میان جهان او و عصر باستانی روم نیز وجود داشته است. به همین دلیل، اثر کمیکی مانند خواجه، نهتنها با ماکیاوللی و همعصران او سخن میگوید، بلکه بهعنوان منبعی الهامبخش و تقلیدپذیر نیز عمل میکند. این مسئله به ما یادآوری میکند که علیرغم آنکه بارها و بارها نشانی از جهان امروز را در آثار ماکیاوللی مییابیم، او نیز بهنوبۀ خود در جهانی دورتر میزیسته است.
نزد ماکیاوللی، سخن گفتن از زنان نقشی حاشیهای برعهده داشته است؛ چراکه مفهوم پیشاروشنگری از حقوق عام بشری صرفاً تصویری محو و مبهم است و به همین سبب بسیاری از موقعیتهای خندانندۀ این متون بهکلی متفاوت ترسیم شدهاند؛ لذا هیچ دلیلی برای تحسین یا ملامت ماکیاوللی و منابع باستانی او وجود ندارد. کمدی بیش از هرچیز بهمثابۀ نوعی نشانگر پسنگرانه [ناظر به گذشته] برای نقاط کور فرهنگی۵ بهکار گرفته میشود. بنابراین، وظیفۀ ما نیست که در باب تصویر آیندگان از تلاشهای کمدی امروز تفکر کنیم.
پینوشتها:
[۱] کتاب مقدس برای اشاره به رابطۀ جنسی از تعبیر شناسایی استفاده میکند.
[۲] On the Nature of Things
[۳] Eunuch
[۴] Poggio Bracciolini
[۵] retrospective indicator of blind spots
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟