بررسی کتاب «نبرد با خدایان» نوشتۀ تیم ویتمارش
خداناباوری به دوران مدرنیته محدود نمیشود، از همان دوران یونان باستان، انواعی از خداناباوری وجود داشته است. اما فرقی عمده در میان است، خداناباورانِ یونانی از ظلمِ خدایان گلهمند بودند و خداناباورانِ جدید از غیراخلاقی بودنِ اعمالِ دستهای از انسانها زیر نامِ خدا و دین انتقاد میکنند.
نیویورکتایمز — سیدنی مورگنبِسِر، فیلسوفی بود که برای نسلهای متعددی از دانشجویان دانشگاه کلمبیا و ازجمله خود من محبوب بود. او به بیان عبارات کوتاه و ظریفی شهرت داشت که در خود، بصیرتهای نابی داشتند. مورگنبسر این روش طنزآمیزِ آموزشی را تا پایان عمر حفظ کرد؛ چنانکه در آخرین لحظات زندگی به یکی از همکارانش گفته بود: «چرا خدا اینقدر مرا رنج میدهد؟ نکند بهخاطر اینکه فکر میکنم وجود ندارد؟»
تز اصلی مطرحشده در کتاب ویتمارش این است که خداناباوری در تمام گونههای آن و ازجمله خداناباوری مورگنبِسِری، محصول دوران جدید نیست؛ بلکه در سنتهای کهنِ تفکر بشر و یونان باستان ریشه دارد. دورانی که در کتاب ویتمارش بررسی شده، مقطعی هزارساله را در بر میگیرد که در آن، اجتماعات یونانیزبان از بیسوادی و بیسامانی به در آمده و در قالب دولتشهرها سامان یافتند. دولتشهرهایی که به ظهور فرهنگی پیشرو انجامیدند، بعدتر در کالبدِ امپراتوریهای مقدونی و رومی جذب شدند و درنهایت صورت مسیحی به خود گرفتند. در این کتاب، تاریخِ این چرخشهای مهم سیاسی به تفصیل دنبال شده و تأثیر آنها بر دیدگاههای دینی بادقت تفسیر شده است.
اما بهترین بخشِ نبرد با خدایان، بحث از خداناباوری در میان یونانیان باستان است که نوای آن در میان تمام تحولات سیاسی تا پایان این تمدن به گوش میرسد. اگر به خداناباوران معاصر گوش فرا دهید، احتمالاً طنین این نوای باستانی را خواهید شنید. در اینجا، پیش از همه، با دموکریتوس مواجه خواهیم شد که اصطلاح یونانی «اتم» را به معنای «تقسیمناپذیر» وضع کرد. او واقعیت را چیزی نمیدانست جز چرخش تصادفی ذرات بنیادین در خلأ که با نظریهای انسانشناسانه در باب منشأ باورهای دینی همراه بود. به گفتۀ دموکریتوس، «خدایان» بهصورت طبیعی در ذهن انسانهای بدَوی ایجاد شدهاند؛ چراکه آنها قادر به درک قوانین طبیعت نبودند و لذا به نوعی از داستانپردازیِ خیالی متوسل میشدند. البته عنوان دقیق آثار دموکریتوس همچنان محل اختلاف است؛ اما تبیین طبیعتگرایانۀ او از منشأ باورهای رایج دینی را میتوان با یاری از [عنوان کتابِ] دنیل سی دنت شکست طلسم؛ دین بهعنوان پدیدهای طبیعی۱ نامید.
در نمونهای دیگر، به کتاب خدا بزرگ نیست؛ چگونه دین همه چیز را مسموم میکند؟ اثر کریستوفر هیچنز بنگرید. لوکرتیوس که در قرن نخست پیش از میلاد میزیست، عنوانی بیطرفانهتر برای شعر بلند خود برگزیده بود: «در باب ماهیت چیزها۲»؛ اما این شعر با گرایشی همراهی دارد که در عنوان کتاب هیچنس نیز با آن روبهرو هستیم. لوکرتیوس نهتنها بر بیبنیادی باورهایی تأکید میکند که در غفلت از علل طبیعیِ پدیدههای مادی شکل گرفتهاند؛ بلکه به نتایج آن نیز توجهی ویژه نشان میدهد. از دید او، فرد دیندار با چسبیدن به عقاید دینی دست به اعمال وحشتناکی میزند که در غیر این صورت از آنها پرهیز میکرد. به نوشتۀ او، به همین دلیل است که آگاممنون در پی پیشگویی یکی از کاهنان، دختر خود را برای دلجویی از آرتمیس قربانی میکند. «چنین است شری که دین قادر به ایجاد آن است۳» گرچه دین از آن زمان تغییرات فراوان کرده؛ این نظرگاه بسیار دوام آورده است. درنهایت نیز ولتر را به نقلقول دوبارۀ این جملۀ لوکرتیوس برای فردریک دوم، پادشاه پروس و توصیۀ او به درپیشگرفتن سکولاریسم، متقاعد ساخت.
اما در جایی که لوکرتیوس بر غیراخلاقیبودن اعمال انسانها در چارچوب توهمهای دینی تأکید میکند، متفکران خداناباورِ باستانیِ دیگر به جنبۀ غیراخلاقی در رفتار خدایان تأکید میکنند. خدایانی که فعالانه در تراژدیهای انسانی مشارکت دارند یا منفعلانه اجازۀ وقوع چنین رویدادهایی را میدهند. بهطور مثال، اوریپیدس نوشت که «خدایان بزرگ نیستند» و اثری با عنوان «جنون هرکول» سرود که یکسره به انتقاد از زئوس اختصاص داشت: «تو واقعاً خدایی دیوانه هستی، یا بهتر است بگویم ذاتاً ظالمی.» بدینگونه است که میرایان بر نامیراییان پیشی میگیرند و خدایان بر اموری غافل هستند که مردِ بافضیلت، آنها را میداند؛ یعنی ارزش زندگیِ بشری و انزجار از رنجِ بیدلیل انسان.
پس از اینان پیشاسقراطیان بر صحنه ظاهر میشوند. آنان کسانیاند چون کسنوفانس و آناکساگوراس که از دید من هزاران سال پیش از اسپینوزا، گونهای از خداناباوری را معرفی کردند. این خداناباوری بر محور یکسانیِ خدا با طبیعت استوار شده است. منظور از طبیعت، بهطور خاص، ساختار هوشمند طبیعت است که در قالب قوانین تغییرناپذیر بیان میشود. بهنوشتۀ ویتمارش «کسنوفانس را نمیتوان بهصراحت خداناباور خواند. او وجود خدایان را انکار نمیکند؛ ولی آنها را بهصورت بنیادین بازتعریف میکند». نویسنده در ادامه این مسئله را بررسی میکند که اگر طبقِ دیدگاه کسنوفانس، طبیعت را با «خدای واحد» جایگزین کنیم، آیا چیزی از دست خواهیم داد؟ چنین بازتعریفی نهتنها در اثر برجستۀ اسپینوزا نیز ظاهر میشود؛ بلکه خوانندگان بعدی آثار او از جمله اینشتین را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. زمانی که از آلبرت اینشتین دربارۀ خدا میپرسند، او پاسخ میدهد که «من به خدای اسپینوزا باور دارم». معنای این سخن آن است که اینشتین اصول راهنمای علم و بهطور مثال، هوشمندی زیبای طبیعت را تصدیق میکند.
اما دیدگاه مورگنبسر را در کدامیک از آثار یونان باستان میتوان یافت؟ تعجبی ندارد نگاهِ او را در شعری طنزآمیز از آریستوفانس یافتم که مانند اوریپیدس در قرن پنجم پیش از میلاد میزیست. در صحنۀ ابتدایی از نمایشنامۀ «قهرمانان» دو برده در حال گفتوگو دربارۀ بردۀ مغرور دیگری هستند و اینکه چگونه میتوانند از شر او خلاص شوند. یکی از آنها پیشنهاد میکند که به پیشگاه یکی از خدایان بروند و از او یاری بجویند. این پیشنهاد با اعتراض بردۀ دیگر مواجه میشود: «آیا تو واقعاً به خدایان اعتقاد داری؟ دلیلت چیست؟» پاسخ بردۀ نخست به این پرسش، جالبتوجه است: «دلیل من این واقعیت است که دچار نفرین او شدهام.» در اینجا، تصور نقشی مشابه برای سیدنی مورگنبسر بسیار ساده است.
یونان باستان سرشار از اسطورهها است و البته ما نیز سرشار از اسطورههایی دربارۀ یونان باستان هستیم. مطابق یکی از این اساطیر، یونان چنان آکنده از دین بوده که در هر دو حوزۀ مادی و اخلاقی، سیطرۀ امر دینی را شاهد هستیم. این سیطره تا جایی بوده که آیینهای دینی تقریباً تمام عرصههای عمومی را همراهی میکردهاند. اما چنین تفسیری، خطایی است آشکار. چنانکه ویتمارش اشاره کرده، دینِ یونانی دربارۀ پرسشهایی که امروزه آنها را دینی میدانیم و بر آنها تأکید میکنیم، پیوسته سکوت کرده است. «بهعنوان یک قاعده، دین یونانی در باب اخلاق و ماهیت جهان حرف چندانی برای گفتن ندارد.» اما محققان در طول زمان، مفاهیم ادیان ابراهیمی را به جهان یونانی تحمیل کردهاند و در فهم چگونگی همزیستی این نظرگاه سکولار با کنشهای جدی دینی ناکام ماندهاند.
حال اگر دین یونانی بر پرسشهای اخلاقی و متافیزیکی تأمل نکرده است، پس موضوع آن را چه میتوان دانست؟ ویتمارش بهگونهای متقاعدکننده استدلال میکند که دین یونانی بیشتر بیانی است از نوعی حیات مدنی در سطوح محلی، دولتشهری و همچنین در سراسر عرصۀ وسیعتر یونانیمآبی که هریک خدایان و مراسم خاص خود را داشتهاند. این کارکرد مدنیِ دین به یونانیان اجازه داده است که برای آزمودنِ عقل در باب پرسشهای هستیشناختی و هنجاری فضایی باز کنند. این تلاشها درنهایت با تأمل درباره ماهیت واقعیت به ظهور فلسفه طبیعی منجر شد که بعدتر آن را علم نامیدند. تفکر در خصوص بهترین شیوه زندگی نیز به شکلگیری فلسفه اخلاق انجامید. هر دوی این عرصهها برای شکلگیری تفکر سکولار ضروریاند. به نوشتۀ ویتمارش «در نوعی اقتصاد سرمایهداریِ پیشرفته که بر ابداعات تکنولوژیک استوار است، دورنگاهداشتن اقتدار فکری و اخلاقی از جایگاههای دینی و بازتخصیص این اقتدار به متخصصان سکولار در علوم و مهندسی، امری ضروری است».
اطلاعات کتابشناختی:
ویتمارش، تیم. نبرد با خدایان: خداناباوران در دنیای باستان. انتشارات آلفرد ناف. ۲۰۱۵
Whitmarsh, Tim. Battling the Gods: Atheism in the Ancient World. ALFRED A. KNOPF. 2015
پینوشتها:
* برندۀ نشان برتر ملی در علوم انسانی سال ۲۰۱۵ و نویسندۀ آثاری چون «افلاطون در گوگلپلیس؛ چرا فلسفه ادامه مییابد؟»
[۱] Breaking the Spell: Religion as a Natural Phenomenon
[۲] De RerumNatura
[۳] Tantum religio potuit suadere malorum