نسلی از سیاستمداران شکستخورده که غرب را در کابوسی چندشآور گرفتار کردهاند
تونی جات، تاریخدان انگلیسی، در یکی از آخرین مصاحبههایش، به خاطر نسل فاجعهآمیزی که در میان آنها زیسته ابراز تأسف کرده بود؛ نسلی که بوش و بلر از اعضای نازپروردهٔ آن بودند. نخبگان سیاسیِ متکبر و نازپرورده با انداختن دمکراسیهای کهن به ورطهٔ جنگهای بیپایان و نفرتِ نژادی-مذهبی، مسبب فروپاشی ارزشهای آزادیخواهانه بودهاند؛ همان ارزشهایی که با بمب و سلاح داعیهٔ دفاع از آنها را دارند.
9 دقیقه
گاردین — تونی جات، تاریخدان انگلیسی، در یکی از آخرین مصاحبههایش، به خاطر نسل «فاجعهآمیز» آمریکایی- انگلیسیای که در میان آنها زیسته ابراز تأسف کرده بود؛ نسلی که جورج دبلیو بوش و تونی بلر از اعضای نازپرورده و لوس آن بودند. این نخبگان در دورانِ سرنوشتساز پس از چند جنگ زندگی میکردند و در فضای آکنده از نفرتِ غرب در قرن بیستم بالیدند؛ نخبگانی میانمانه، «در دنیایی بدون هیچگونه انتخاب دشوار، چه اقتصادی و چه سیاسی». این افراد معتقد بودند که: «هر تصمیمی که بگیرند، هیچ پیامدِ ویرانگری نخواهد داشت».
یکی از اعضای دولت بوش با گستاخی تمام، نخوتِ قدرت این دولت را در سال ۲۰۰۴ به قطع و یقین بر زبان آورد، آن هم پس حمله به عراق که به نظر موفقیت آمیز میرسید. او در سخنانی مالامال از خودستایی چنین میگوید که: «هنگامی که ما وارد عمل میشویم، واقعیت مخصوص به خودمان را خلق میکنیم». جات چنین نتیجه میگیرد که: «وقتی بنشینید و راجع به این نسل فکر کنید، متوجه میشوید چه نسل مزخرفی بودند.»
واقعیتی است که آشوب موجود در آسیا و آفریقا به شهرهای اروپا و آمریکای شمالی هم میرسد و این واقعیتی است که نمیشود آن را نادیده گرفت. کشورهای انگلیسی-آمریکایی روزگاری نهادهای تحسینبرانگیزی داشتند؛ بسیاری از ما که اهل این کشورها هستیم، اکنون به فروپاشی این نهادها فکر میکنیم و برای این کار دلایل خاص و غمانگیز خودمان را داریم.
همچنان که یک سالِ شومِ دیگر رفته رفته با پایانش نزدیک میشد، اثرات کاهلی اخلاقی و فکری مسئلهای ناگزیر به نظر میرسید. راد لیدل، در شمارهٔ ویژه کریسمسِ مجلهٔ اسپکتیتور، وضعیت شهر کاله را چنین توصیف میکند: «این شهر جنگلی است از خیلِ عظیمِ پناهجویانِ مسلمان که برای رسیدن به انگلستان بیتابی میکنند، لابد لیبرالها هم آنها را درآغوش میکشند». در همان شماره و در طی مصاحبهای، نخستوزیر انگلستان اعتراف کرد که لیدل «واقعاً او را به خنده میاندازد». این رفاقت، به نظر میرسد بر «عقیدهٔ» مستحکم و تازهٔ آمیت چادوری۱ مهر تأیید میزند؛ عقیدهای که ظاهراً برگرفته از مستندهایی است که بیبیسی راجع به هند ساخته است. او معتقد است که انگلستان از یک سری «زوجهای هنری مرد» (شبیه به لورل و هاردی) تشکیل شده که «ظرفیت بصیرت ذاتیشان، بسیار شبیه به جِرِمی کلارکسون است».
تیترِ اصلی مجلهٔ تایمز در روز باکسینگ۲ یک نوع بدجنسی بیرودربایستی در دل خود داشت: «مسلمانان راجع به ترور سکوت اختیار کردهاند». این تیتر در آن زمان بسیار گیج کننده بود. چند روز پیش از آن، کاندیداهای انتخابات مقدماتیِ حزب جمهوریخواه، همان رهبران بلندپروازِ جهانِ آزاد، این پیشنهادهای متواضعانه را ارائه کرده بودند: مسلمانان را از سفر منع کنید، خانوادههای تروریستها را بکشید، هواپیماهای روسیه را ساقط کنید، بخشهایی از اینترنت را از کار بیاندازید، سوریه را وجب به وجب بمباران کنید.
به نظر میرسد قدرت، به غیر از فاسدکردن کارهای دیگری هم انجام میدهد: هم انسان را خشن میکند و هم خنثی. این تشخیص جات از نوعی سبُکیِ غیرقابلِ تحملِ وجود، شامل بسیاری از افراد جوانتری میشود که در کشورهای ثروتمند و قدرتمند به دنیا آمدهاند؛ افرادی که به موقعیتها و جایگاههای تاثیرگذار دست پیدا میکنند، آن هم صرفاً به خاطر اینکه به صورت اتفاقی در این کشورهازاده شدهاند. آنها اعضای طبقهٔ حاکم هستند که گمان میکنند تاریخ در سال ۱۹۸۹ با سقوط کمونیسم و برتری بلامنازعشان به پایان رسیده است.
شاید این مسئله کمی تسکیندهنده باشد که حداقل، متصدی اصلیِ ماشینِ جنگ امریکا از جنس مردم عادی است؛ کسی است که شخصیت احساسی و فکریاش، در دنیایی شکل گرفته که، تجربهٔ آن در بین اکثر آدمهای روی زمین مشترک است: دنیای که مشخصهٔ آن ناتوانی و در حاشیه بودن است. باراک اوباما هنگامی که ماه قبل از درصد محبوبیتش کاسته شد با اوقات تلخی بر این نکته تأکید کرد که مسئلهٔ رهبری آمریکا «فقط این نیست که به فکر بمباران کجا باشیم». اوباما آنقدر سرد و گرم چشیده هست که این مسئله را بفهمد، مسئلهای که قهرمان او جیمز بالدوین، پس از بمباران بیهودهٔ منطقهٔ هندوچین توسط آمریکا راجع به آن چنین مینویسد: «زور، آنطور که مدافعان آن فکر میکنند، کارساز نیست». زور، به جای آنکه قربانی آن را تحت تأثیر قرار دهد، به او «ضعفِ اعمالکنندهٔ زور را نشان میدهد، و حتی اینکه دشمنش از او هراس دارد، و این به نمایش گذاشتن ضعف موجب میشود که قربانی، در برابر این زور صبر پیشه کند».
بنابراین، تصورات راجع به القاعده در جایی که خود القاعده در آن وجود نداشت و مردم از نزدیک آن را لمس نکرده بودند، به شرورانهترین حالت ممکن شکل گرفت؛ سپس این تصویر ذهنی از القاعده به داعش و گروههای همفکر داعش تغییر کرد؛ گروههایی که در کشورهای متعددی در حال فعالیت هستند. سیاستمداران احمقی که دو دستی به جنگ سرد چسبیدهاند و هنوز در پیِ «ایدئولوژی افراط گرایانه» هستند، اکنون با دیدن نوجوانی که تحت تأثیر گروههای افراطی مرتکب قتل میشود، انگشت حیرت در دهان میگزند. بالدوین هشدار داد که «اینکه قربانیان زیادی را پدید آوریم، اساساً کار بسیار ویرانگری است». چرا که در آن صورت «نبرد هر چقدر که احتمالاً طول بکشد»، طرفی که در بحث سلاح نظامی دست برتر را دارد «هرگز نمیتواند پیروزِ میدان باشد؛ برعکس، تمام انرژی او و زندگی او درگیرِ وحشتی است که قادر به بیانش نیست، معمایی که نمیتواند آن را بخواند، نبردی که نمیتواند از آن پیروز خارج شود».
چهارده سال است که کمپینهای انتخاباتی با شعار گسترش جنگ و بمباران ما را به این بن بست خطرناک کشاندهاند. اینکه تمایلی ندارند از شکستهایشان درس بگیرند را میتوان در همان جملهٔ کوتاهِ لیندون جانسون رییس جمهور آمریکا خلاصه کرد که در در یکی از یادداشتهای غیررسمی پنتاگون ذکر شده است و آن اینکه «دستگاه حاکم، عقل خود را از دست داده است». این ارزیابی بیرحمانه از خود مربوط به دوران شرمساری و گناهکاری و مسئولیت است؛ یعنی زمانی که شخصیتهای اجتماعی شناخته شده و آلوده قصد دارند با این اظهارات خود را به آرامی در لوای گمنامی پنهان کنند و یا کاری کنند که کسی آنها را نشناسد.
غربِ مدرن همواره به شیوهای ستودنی با دیگر تمدنها تفاوت داشته است. تفاوت غرب مدرن با دیگر تمدنها در تواناییِ ایجادِ موازنه بین نخوت قدرت و تشخیص تندروی و افراط در آن است. با این حال، اکنون فقط بانکداران نیستند که اساساً افقِ مفهومِ «مصونیت از مجازات» را در ذهن ما فراتر میبرند. رفقای آنها در سیاست و رسانه، بدون هرگونه مسئولیت کیفری، با حرفهایشان مردم را دچار یک ترس عمیقتر و احساس ناامنی میکنند- همچنین موجب میشوند که مردم دشمنان گوناگونشان را به خاطر این مخمصهٔ ترس و ناامنی مقصر قلمداد کنند. (دشمنانی نظیر مهاجران، تروریستهای جوان در جنگل کاله، یک خارجیِ غیرآمریکایی در کاخ سفید، و مسلمانان و غیرسفیدپوستان هم که به طور کلی دشمن محسوب میشوند).
نژادپرستی، همان حیوان وحشیای است که پس از منازعات بسیار اگر رام نشده باشد، حداقل در بند شده است. همین نژادپرستی با چهرهٔ خشک و جدیِ «اصلاح» اسلام، بار دیگر به جامعهٔ مدنی بازگشته است. تونی بلر ما را به نبردی جهانی فرا میخواند تا به نمایندگی از ارزشهای غربی به نبرد بپردازیم، اما در همان حال، او و مشتریان اصلیاش در آسیا، در حال شکل دادن روندی هستند که همین ارزشهای غربی را نفی و نقض میکند. تعدادی از نهادهای رسانهای و افراد، پرداختن به توییتهای روپرت مورداک راجع به مسلمانان را وظیفهٔ خود نمیدانند. بهنظر میرسد برای این عده، باقیماندن در فرهنگ سیاسی که روز به روز واپسگراتر میشود، مشکل و دردسرساز شده است. حتی به نظر میرسد بیبیسی هم مصمم است که درست در مسیرِ سرمقالهٔ نشریهٔ دِیلی مِیل قرار بگیرد.
جای تعجب نیست که همانطور که جات به آن اشاره کرده بود، ما شاهد هستیم که «طبقهٔ سیاسی هیچ ورودیای از خارج از خودش ندارد، افراد جدیدی وارد آن نمیشوند، و این طبقهٔ سیاسی تنها درونِ خودش زاد و ولد میکند». در «شیوههای قدیمی جنبشهای تودهای، جوامعی حول یک ایدئولوژی، حتّی اندیشههای مذهبی و سیاسی، اتحادیههای تجاری و احزاب سیاسی پدید میآمدند تا از افکار عمومی در جهت تاثیرگذاری سیاسی بهره ببرند»، که امروزه این شیوه از بین رفته است. کوچکترین یادآوریای از این گذشتهٔ دمکراتیک، تکنوکراتهای سیاسی و تجاری و رسانهای را دچار تحقیر و سرافکندگی میکند.
اینکه بدون هیچ ملاحظهای وارد عمل شدند تا واقعیت مخصوص به خودشان را خلق کنند، با این کار موفق شدند ما را در یک کابوس چندشآور گرفتار کنند- شبیه به فیلمهایی که در آن یک زوج هنری مرد ایفای نقش میکنند و یک حماقت منحصربهفرد در فیلم موج میزند. در عین حال، «خلقِ واقعیت» دیگر حق انحصاریِ امپراتوری آمریکا یا چاموکراتهای انگلیسی و فرانسوی نیست؛ چاموکراتهایی که در گذشتههای دور امپراتوریهایشان را از دست دادهاند و اکنون در تلاشاند تا نقشی برای خودشان دست و پا کنند.
معلوم میشود که عدهای خشک مغزِ افراطی که معلوم نیست از کجا سر برآوردهاند، با انداختن دمکراسیهای کهن به ورطهٔ جنگهای بیپایان، نفرتِ نژادی-مذهبی و پارانویا، واقعیتشان را به مراتب سریعتر خلق میکنند. این همان قدرت عظیمی است که این نسل مزخرف و مقلدان آن در اختیار دارند. نسلهای آینده چنین چیزی را به زور باور خواهند کرد.
پینوشتها:
[۱] نویسندهای هندی-انگلیسی
[۲] Boxing Day: یک روز تعطیل عمومی در اتحادیه کشورهای همسود بویژه انگلیس، استرالیا، نیوزلند و کانادا است. این روز که در ۲۶ دسامبر هر سال میلادی جشن گرفته میشود یک روز پس از کریسمس است و اغلب کشورهای مذکور روزهای کریسمس و باکسینگ را تعطیل و جشن میگیرند.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست