آیا جنبشهای جدیدی که برای همبستگی قومی و نژادی فراخوان میدهند، آیندۀ سیاست را عوض خواهند کرد؟
رایج است که دو دهۀ اخیر را دوران «نئولیبرالیسم» بنامند. بااینحال، ریشههای موقعیتی که امروز درگیر آنیم، متکثرتر از آن است که به سادگی ذیل یک ایدئولوژی اقتصادی خلاصه شود. در واقع، ما شاهد تحولی عظیم در «امر اجتماعی» بودهایم. چیزی که از جنبشهای دانشجویی تا جنگ سرد در آن دخیل بودهاند و نتایج آن نهتنها اقتصاد، که سیاست و اجتماع را نیز درنوردیدهاند. حالا پرسش جدید این است: آیا دوران فردگرایی نئولیبرالیستی به پایان رسیده و باید شاهد فصلِ تازهای از همبستگی باشیم؟
دنیل تی. راجرز، یوروزین — استاد تاریخ اندیشه، دنیل تی راجرز ، توضیح میدهد که از دهۀ ۱۹۷۰، مفاهیم اشتراکگرای موجود از خود و از جامعه، جای خود را به فردیت مستقل و حقبنیاد دادند. و آنچه امروز، درقالب بازگشت سیاستهای همبستگی، شاهدش هستیم، درواقع پسضربۀ ناشی از همین امر است. بااینحال اما، بهاعتقاد او، هرچه سیاست بهسوی بازاریشدن پیش میرود، ازهمگسست بیشتری بر وضعیت آینده حاکم میگردد.
•••
در قطعهای بهیادماندنی و تأملبرانگیز از نوشتههای ویرجینیا وولف، رماننویس شهیر، آمده: «در دسامبر ۱۹۱۰ یا همان حولوحوش شخصیت انسان تغییر کرد». بهنظر او، از آن پس رابطۀ میان اربابان و خدمتگزاران، زنان و شوهران، والدین و کودکان، دیگر هرگز مثل قبل نشد؛ یا لااقل در انگلستانی که او میشناخت چنین بود. این گفته البته اشتباه است. شخصیت انسانی بهیکباره تغییر نمیکند. جامعه و گفتمان اجتماعی، بسیار پیچیدهتر، و ماهیتاً بسیار متکثرتر، و ناهمگنتر از آن هستند که بهیکباره متحول شوند. بااینحال وولف یکچیز را بهدرستی تشخیص داده بود: وقوع تغییری ناگهانی در نحوۀ بروز تجربۀ مشترک ما در تخیل اجتماعیمان امکانپذیر است، تغییری با پیامدهایی کاملاً اساسی، و آغازی تقریباً نامحسوس.
امروزه در بررسی تحولات قرن بیستم، مورخان غالباً اوائل دهۀ هفتاد را بهعنوان نقطۀ آغاز تغییر فاز در قرن بیستم معرفی میکنند. همان زمانی که رونق اقتصادی ناشی از جنگ رفتهرفته فروکش میکرد، نابرابری شدت میگرفت، و رشد اقتصادی در ابعاد وسیع دیگر نمیتوانست معیاری تعیینکننده باشد؛ همان زمانی که نهادهای مدیریت جهانی اقتصاد و سیاست، که با امیدهای بسیار در اواخر ۱۹۴۰ بنیان گردید بودند، تحت فشاری شدید و فزاینده قرار گرفتند، وقتیکه نظم جهانیِ دوران جنگ سرد جای خود را به جهانی میداد مملو از ستیزهجوییها و جنگهای بسیار منکسرتر از قبل. از اوایل ۱۹۷۰ بهبعد، کامپیوتر و اینترنت، با محوریسازیِ تجارت جهانی، همهچیز را دگرگون ساختند. اما در همین دوره، همزمان، شاهد آغاز تحولی اساسی در ایدههای معطوف به اقتصاد، جامعه، تاریخ، قدرت، و سوژۀ انسانی نیز بودیم؛ تحولی قدرتمند، و با دامنهای بسیار وسیع.
این تغییر در ایدهها موضوع کتاب من، عصر گسست۱، بود که در ۲۰۱۱ منتشر شد. معنا و دامنۀ واژۀ گسست از آن پس بهحدی تغییر یافته که اکنون تبیین آنچه از آن منظور بوده و آنچه منظور نبوده مفید بهنظر میرسد. قصد من از توصیف این دوره باعنوان عصر گسست، این نبوده که بگویم در ربع آخر قرن بیستم جامعه بهنسبت قبل پرنزاعتر گردیده است. وجود خردهفرهنگهای بهشدت متعارض، که هریک قویاً از عقاید خود دربارۀ درست و نادرست در برابر دیگری دفاع میکنند، در تاریخ آمریکا سابقهای طولانی دارد. ناپایداری بازار و تغییرات اقتصادیای که منجر به زیانها و سودهای کلان میشوند، و تبعات بسیار رنگارنگی برای گروههای اقتصادی متفاوت درپی دارند، در تاریخ سرمایهداری پدیدهای همیشگی بوده و هست. یا مثلاً وقتی در دهۀ ۱۹۶۰، مبارزاتِ منجر به ازهمپاشی و براندازی نهادها و قوانین تبعیض نژادی سبب رشد بیرویۀ ملیگرایی سفیدپوست میشد، وقتیکه شهرها درگیر شورشها و تظاهرات متعدد بودند و جنگی بسیار شوم سیاست آمریکا را دوقطبی کرده بود، جامعۀ آمریکایی بهاندازۀ هر دهۀ دیگری در طول قرن بیستم پرتفرقه بود.
همانگونه که در کتابم شرح دادهام، آنچه در ربع آخر قرن بیستم ازهم گسست و تکهتکه شد مجموعۀ تعاریف و روابط محوری در تخیل اجتماعی غالب در این دوران بود. رایج است که سالهای میانی قرن بیستم را عصر تودهها مینامند، اما توصیف دقیقتر آن است که بگوییم در سالهای میانی قرن بیستم تخیل جامعهشناختی هویتی ازآن خود یافت. دراین دوران، تفکر دربارۀ رفتار انسانی برابر بود با تفکر دربارۀ افراد بهمثابۀ آحادِ درون جامعه، که عمیقاً تحتتأثیر امکانات نهادیِ ارائه شده از سوی جامعهاند. فهم اقتصاد از اقتصاد کلان آغاز میشد، و فهم سیاست از شناخت ساختارهای دولت و ملت. برای فهم رفتار انسانی باید به نقشهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی برساختهشده، و قدرت تاریخ و فرهنگ پرداخته میشد. در همۀ این عرصهها، «امر اجتماعی»، جایگاهی گسترده و مهم را در تفکر اجتماعی اواسط سدۀ بیستم بهخود اختصاص داده بود.
در اواخر قرن بیستم ما، شِمای تفکر اجتماعی اساساً تغییر یافته بود. فشارهایی که هر فرد بهتنهایی باید تحمل مینمود بههیچوجه کاهش نیافته، و درعوض، رویههای پیشین تصورِ خود و جامعه، تا حد زیادی از هم گسیخته بود. باور قوی به مفهوم جامعه محوریت خود را در زبان و در تخیل از دست داده بود. ساختارها و نهادها کمتر بهچشم میآمدند. سخنگفتن از قدرت بیشازپیش انتزاعی شده و آنچه بهجای اینها در مرکز تفکر اجتماعی قرارگرفته بود، نوعی عاملیت فردی بود که مستقل عمل میکرد، انتخابگر بود و حقوق خود را مطالبه میکرد.
بهمرور، تعداد بیشتری از این عاملانِ فارغ از فشارهای اجتماعی در عرصههای بیشتری از گفتمان اقتصادی و سیاسی دیده میشدند. مورخان دیگر کمتر از فشارهای جامعه، و بیشتر از بازیابی «عاملیت» نقشآفرینان انسانی سخن میگفتند. اقتصاددانان بهجای مدلهای اقتصاد کلان، به استتناجهای اقتصاد خردی مبنی بر انتخابهای مرجح و رضایتمندی کنشگران منفرد روی آوردند. کارشناسان سیاست خارجی گمان کردند که تاریخ را میشود فشرده ساخت، و تغییر رژیم ساختاری نه بهشکلی تدریجی، بلکه در چشمبرهمزدنی و با حملهای ناگهانی قابل حصول است. در داخل آمریکا، سخن از حقوق سراسر مباحث سیاسی را دربرگرفت. محافظهکاران، که زمانی از جدیترین مدافعان جامعه، تاریخ و سنت بودند، بیشتر و بیشتر اختیارگرا میشدند. در پیشروترین سویۀ طیف اندیشۀ چپ، دغدغههایی که روزی همه بر سر آنها همنوا بودند -و بیشاز همه، جنسیت و نژاد- فروشکستند و به هزار گزینۀ کوچکتر تبدیل شدند. انتخاب درهمهجا حضور یافت، گوییکه طبیعیترین کنش انسانی باشد.
دراین حین، این تصور مداوماً رو به گسترش بود که مفهومی بهنام قدرتِ «بازار» انسجامبخش همۀ این امیال و انتخابهاست. این واژۀ انتزاعی و مفرد که عملاً بهمثابۀ اسمی با قابلیت کاربرد جهانشمول و قدرتی سحرآمیز تلقی میشد، درواقع برآیند انبوهی درهمریخته از بازارهای جهان واقعی بود. در حوزۀ سیاست عمومی، بهرهبرداری از قدرت انگیزههای بازار به هدفی فراتر از اختلافهای حزبی بدل شد؛ نهتنها بهاین دلیل که منافع شخصی صاحبان قدرت بهاین سو منعطف گشته بود، بلکه چون تحول اساسیِ رخداده در زبان و در استعارههای اجتماعی سبب میشد این عمل درنزد متخصصان حوزۀ سیاستگزاری روزبهروز کارآمدتر، عقلانیتر، و طبیعیتر جلوه کند.
امروزه بسیاری از نظریهپردازان از این پدیده باعنوان «نئولیبرالیسم» یاد میکنند، و این نامگذاری خالی از فایده هم نیست. اما از سویی، تجمیع تمامی این پدیدهها تحت یک عنوانِ ایدئولوژیک خطرات خاص خود را نیز دارد. چرا که سبب میشود انسجام و یکپارچگی بیشتری از آنچه در واقعیت تاریخی رخ داده است به شیوههای نوین تفکر نسبت داده شود. اینگونه، تمام بررسیها بهسمت یک نقطۀ شروع واحد سوق داده میشود: مثلاً بهسوی آرای بنیانگذاران انجمن حکومتستیزِ مون پلهرن۲؛ یا بهسوی طبقۀ حاکمی که نگران ازدسترفتن حاشیۀ سود خود است؛ یا نیازهای کارکردی خودِ سرمایهداری متأخر.
درحقیقت، تحولی که در تخیل اجتماعیِ غالب رخ داد سرچشمههای متعددی داشت. ازجمله مهمترین آنها میشود به اختلافنظرها و نزاعهای تخصصی مابین اقتصاددانان اشاره کرد. اینکه مدلهای جدیدی مبنی بر تئوری انتخاب ظهور کردند و چنین شور و حرارت بیسابقهای در عرصۀ تحلیلهای اقتصادی و اجتماعی به وجود آوردند، حاصل مجموع چنین مناقشاتی بود و نه فقط آرایی که فریدریش هایک و میلتون فریدمن ارائه کردند. منشاء دیگر این تحول را، مستقل از منشاء پیشین، در جنبشهای دانشجویی دهۀ شصت باید جست. این جنبشها گرچه ابتدای امر حول محور قدرت و آگاهی جمعی سخن میگفتند، اما نهایتاً به ایجاد موج جدیدی از اختیارگرایی در فرهنگ سیاسی منجر شدند.
برخی از تغییرات رخداده در تخیل اجتماعی نیز همزمان با قدرتگیری سرمایۀ مالی رقم خوردند. در قوانین آمریکا، بازتعریف شرکت سهامی۳ درمقام نمایندۀ تماموکمالِ افرادی که از بازده ارزش سهامش سود میبرند، باعث شد یکی از عمیقترین نهادهای تثبیتشدۀ اقتصاد در اواسط قرن بیستم، صرفاً به نوعی داراییِ سرمایهگذارانه تبدیل شود. همچنین، همگامی رشد قدرت و سرعت پردازش دادهها و اطلاعات در کامپیوترهای مدرن، با رشد و توسعۀ بازار کالا در ابعاد جهانی، شمار گزینههای موجود برای انتخاب کالای مصرفی را بهحدی افزایش داد که از پیش از این هرگز در تصور بشر نمیگنجید.
نمیتوان گفت دراثر این تغییرات ایدئولوژی نوینی بر دوران حاکم شد که منطق درونی آن اکنون برای ما کاملاً قابل شناخت و تجزیه و تحلیل است. بلکه دراصل، برای بخش شایانتوجهی از جمعیت جهان، اتفاقی که رخ داد این بود که استعارههای غالب بر تخیل اجتماعیشان تغییر کرد. اساسیترین نحوۀ وقوع این تحول، ازخلال لحظات پرتنشی بود که مدلهای قدیمیتر شکست میخوردند و مردم برای یافتن پاسخ در الگویی جدید به هر دری میزدند. درمقابل، میزان وقوع چنین لحظاتی نیز خود دراثر نوعی نیروی پراکنشی افزایش مییافت. این نیرو ازآنجا نشأت میگرفت که مردم تلاش میکردند تا به درکی از جهانی دست یابند که هردم به جهانی دیگر بدل میشد، حالآنکه چنین تلاشی، با گذر از جهان معنایی پیشین مردم، ایدهها و مباحث مطرح در حوزههایی بسیار دورتر را نیز تحت تأثیر قرار میداد، و اینگونه مجموعۀ مدلهای دسترسیپذیر و استعارههای اجتماعی را متحول میساخت. سردرگمی، واگیری، و تحقق و توسعۀ صنعتی چیزهایی هستند که تاریخ اجتماعی اندیشهها را بهپیش میبرند. زبانِ «جامعه» نیز خود همینگونه، دراوایل قرن بیستم، ازدرون فضاهای اجتماعی بسیار، و از خلال تفاوتها و تمایزات عمیق سیاسی اجتماعیِ بیشمار پدیدار گشت. و اینگونه مسیر تحول زبانِ امر اجتماعی تا انتهای قرن رقم خورد.
در کتاب عصر گسست مجموعهای از این تحولات را بهدقت مورد بررسی قرار دادهام. کتاب به این پرداخته که چگونه اقتصاددانان مدلهای اقتصاد کلان را بهنفع مدلهای اقتصاد خرد کنار نهادند، اینکه زبانِ سخنگفتن از قدرت چگونه ضمن فراگیرترشدن نسبت به قبل، بهمرور رقیقتر شده و از تاریخ و نهادها فاصله گرفته، اینکه چگونه زبانِ ابراز همبستگی که ابتدا بر جنبشهای فمینیستی و حقوق سیاهان حاکم بود، درقالب مجموعهای متنوع از هویتهای منتخب تکثر یافت، چگونه زمان فشرده شد، چگونه سخن از حق و حقها به همهجا سرایت یافت، و اینکه چگونه درنهایت فرد انتخابگر، صاحب حق، و فعال در بازار، بهمثابۀ استعارۀ غالب از امری بینهایت پیچیده که ‘خود’ مینامیمش، ظهور کرد.
با طرح این نظرات، قصدم این نبود که بگویم تغییرات رخداده در ایدهها علت تحولات ساختاریای بود که، در ربع آخر قرن بیستم، سیاست و اقتصاد جهانی را دگرگون ساخت. مشخصۀ بارز زمان حال ما فزونی سرعت و قدرت تحرک جهانیِ سرمایه، کالاها، و افرادی است که از بند ثبات مکانی یا روابط اجتماعی عمیق گسستهاند، و این چیزی نیست که آرایش جدید مجموعه استعارههای غالب را بهخودی خود سبب گشته باشد. تغییرات رخداده در ایدهها درواقع سبب شدند قوای تغییرات سیاسی-اجتماعی طوری طبیعی جلوه کنند که بهسختی بتوان آنها را بهمثابۀ چیزی فراتر از کارکردهای طبیعی اقتصاد، و تمایلات فردی، دید و تشخیص داد.
وقتی عصر گسست در ۲۰۱۱ انتشار یافت، شرحی که از تحولات رخداده ارائه میداد بهنظر خودم تقریباً کامل بود. زبان پیشین همدلی و همبستگی به میزان قابل توجهی از توان افتاده بود. ولی حالا آشکار است که من در اشتباه بودم. از همان سال به بعد شاهد تلاش عظیمی برای بازسازی امر اجتماعی بودهایم. ملیگرایی در همهجا درحال اوجگیری است. قدرت شعارها و ادعاهای مربوط به همبستگی قومی و نژادی دوچندان گردیده است. خط جدیدی میان خودیها و غیرخودیها کشیده شده، خطی که حامل بار احساسی سنگینی نیز هست و دو دسته را ازهم جدا میکند: «مردم» و «دیگرانی» که در میان آنها رخنه کرده و یا در تلاشند از مرزهای آنها به داخل هجوم آورند. برخی ازین جریانهای سیاسیِ همبستگی جاهایی سربرآوردهاند که انتظارش میرفت: انواع مختلف همبستگیهای ملی بلافاصله پساز سقوط اتحاد جماهیر شوروی از نو برپا شدند، همان اتفاقی که در جهان اسلام رخ داد پس از آنکه دوگانگی حاصل از جنگ سرد ازمیان برداشته شد؛ تا پیشاز آن، نیروی دوقطبی جنگ سرد مانع از قدرتگیری دیکتاتوریهای ملیگرا میشد. اما اکنون، بهنحوی مشابه، قدرتگیری این نوع سیاست همبستگی پرتنش را در آمریکا و اروپای غربی نیز شاهد هستیم. امر اجتماعی، با چهرهای بسیار خشمگینتر ازقبل، به صحنه بازگشته است.
در ایالات متحده، این پدیدهها با شدت و همت ویژهای در حوزۀ انسانشناسیِ اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته، و نتیجۀ این مطالعات قدرت خشمی را عیان ساخته که در پس این پدیدهها جای دارد.۴
طرفداران دونالد ترامپ از طیفهای گوناگونی برآمده بودند. اما اساسیترین نقطۀ اشتراک بخش مهمی از مجموع آرای او خشمی بود که به مهاجران جویای کار، پناهجویان بحرانزده، رقبای بازار جهانی، و سرمایهگزاران منفعتطلب داشتند؛ و ویژگی مشترک تمام گروههای مذکور این است که از مکان ثابت و اصلی خود جدا افتادهاند. آنچه در تخیل اجتماعی حال حاضر نقشی پررنگ و جایگاهی مهم را بهخود اختصاص داده، خشمی است که این جمعیت متحرک و انتخابگر را آماج خود ساخته است.
در آمریکا و سایر کشورهای توسعهیافته، تجارت جهانی تهدیدی است برای مشاغل موجود، و همزمان موقعیت و ارزشمندیِ کسانی را تهدید میکند که در سفرهای که اقتصاد جهانی گسترده سهمی برای خود نمیبینند. این دسته، بههمین دلیل به تجارت آزاد میتازند، حتی زمانیکه خود نیز از آن منتفع میشوند. آنها به خارجیها، به مهاجران و اقلیتهای داخلی میتازند حتی وقتی چنین گروههایی حتی در نزدیکی حوزۀ زندگی آنها حضور ندارند. آنها همچنین به طبقۀ بالادستانِ جامعه، به احزاب قدرتمند، و به نهادهای حکومتی در واشنگتن دیسی و بروکسل نیز میتازند، چراکه آنها را بسیار دور از تجارب و دغدغههایشان، و بالتبع بیعلاقه به شنیدن صدایشان میبینند.
دستۀ مذکور چاره را در نوعی گفتمان همبستگی جستهاند. در آمریکا، تجمعاتی که ترامپ با زیرکی هرچه تمام ترتیب داده است به آنها نیرو میبخشد و پس از هرگردهمایی خشم خود را با خود به خانه میبرند. آنها خود را آمریکای واقعی (یا فرانسه، آلمان، و ایتالیای واقعی) مینامند، اما فحوای اعتراضشان نشان میدهد چندان مطمئن نیستند که آیا ادعاهایشان هنوز اعتباری دارد یا نه، و نمیدانند آیا در صحنۀ سیاسی موقعیت مستحکمی کسب کردهاند یا خیر. آنها درواقع پسضربههای همان عصر گسستاند.
بااینحال، مشخص نیست که فوران این خشم در آینده چه عواقبی درپی خواهد داشت. پسضربه و واکنش سیاسی کنونی را نمیتوان در قالبی یگانه و مشخص جای داد. مجارستانِ ویکتور اربان۵ و آمریکای ترامپ یکی نیستند. جریانهای پوپولیستی و شبهپوپولیستی عصر ما، حاصل اوضاع و شرایطی مرتبط باهماند، ولی باهم یکی نیستند. گاهی شرایط بهنحوی است که رژیمهای استبدادگر با بهرهجویی از این حس خشم و خیانت توفیق پیدا میکنند. چنانچه همین حالا هم در بسیاری از نقاط دنیا، با اتکا به نیروی همبستگی و بیاعتمادی ناشی از رشد بیگانهستیزی، و تعصبات شبهقومی سلطه یافتهاند. چنین رژیمهایی، ضدلیبرالیسم بودن، دشمنی شدید با تکثرگرایی فرهنگی، و آرزوی رسیدن به دولت، ملت، و قدرتی یکپارچه را مایۀ افتخار خود میدانند.
البته ازین نکته نیز نباید گذشت که در ایالت متحدۀ ترامپ احتمال ظهور رژیمی واقعاً خودکامه و مستبد بسیار ضعیف بهنظر میرسد. در آمریکا، تکثرگراییِ مبنی بر دموکراسی سابقهای بس طولانیتر از اروپای مرکزی دارد؛ همچنین نظام نظارت و توازن قوای مستحکمتری در این کشور حاکم است. ترامپ بیشتر نمادی از کاریزمای منفی است. او در همراهسازی حامیانش با طرحهای بیثبات و دیدگاههای متغیرش بهآن اندازه که در نطقهای آتیشن خود بازتاب میدهد موفق نبوده، ولی همین شعارهای پرشور او آنها را جذب میکند. ناسازگاری و نامشخصی طرح ترامپ، با خودفرافکنی حامیانش در مواجهه با پدیدۀ ترامپ پیوندی بسیار عمیقی با هم دارند، و همین باعث بهوجود آمدن جامعۀ انتخابگران و حامیانی پرشور شده، اما در عین حال، پایۀ محکمی برای فراگیریِ سیاستهای استبدادی فراهم نساخته است.
همچنین نگرانی ما از اوجگیری تمایلات استبدادگرایانه نباید سبب نادیدهانگاشتن موج مقابل شود: در سمت مقابل، سیاستهای مشارکت مدنی با دیدگاههایی مترقیتر و دموکراتیکتر، و خشمی کمدامنهتر نسبت به قبل در حال تجدید قوا هستند. در آمریکا جلوهای از این را در پدیدۀ برنی سندرز شاهد بودیم، گرچه که جلوههای آن در جنبشهایی که ریشههای عمیقتری در جامعۀ مدنی دارند آشکارتر نیز هست: جنبشهایی مثل راهپیمایی زنان۶، #من_هم۷، راهپیمایی برای زندگیمان۸، و جنبش اعتراضی ‘جان سیاهپوستان مهم است’۹. تمامی اینها از بازسازی تخیل اجتماعی سخن میگویند، با زبانی بهغیر از زبان خشم و نفرت.
راهپیمایی اعتراضی ‘جان سیاهان مهم است’. واشنگتن، ایالات متحده. منبع عکس: آناسپلش.
عموماً عرصۀ اصلاحات ترقیجویانه در زمینۀ امر اجتماعی ماهیتی محلی داشته است تا ملی. زمانیکه سیاستهای ترقیجویانه از اواخر قرن نوزدهم پا میگرفتند، عنصر مکان از اهمیتی حیاتی در آنها برخوردار بود. شکوفاترین بستر برای ایندست سیاستها، شهرهایی بودند که در آنها فشار جامعه، قدرت بهرهکشی سرمایۀ بینظارت، و فساد سیاسی، عمیقترین پیوند را با هم داشتهاند. سیاستهای اجتماعی بیش از آنکه از بالا به پایین تسرّی یابند، از بسترهای محلی به سطح سیاستهای کلان ملی راه یافتهاند. نمونۀ مشابه همین امر را در زمان خودمان در رویکرد تِکهاب۱۰های کالیفرنیا و اروپا شاهدیم. این مراکز با بازخلق تخیلِ خود بهمثابۀ لابراتوارهایی برای ساخت آینده، مستقل عمل کرده و توجهی به سیاستهای کنگره یا پارلمان ندارند. چنین حرکتهایی گرچه کامل نیستند، ولی در پاسخ به حس گسستی که اکنون وجود دارد، گزینهای کاملاً واقعی محسوب میشوند، درست بههمان اندازه که مدلهای ویرانشهرانهای چون مجارستان و لهستان واقعیاند.
بااینهمه، محتملترین آیندۀ ممکن درنظر من نه تسلط صداهای همبستگی راستگرا، و نه پیروزی فعالیتهای مدنی چپگراست. در ایالات متحده و احتمالاً در سایر نقاط جهان، بیشترین تغییرات احتمالاً بهسمت جدایی و ازهمپاشیدگیِ بیشتر سیاسی معطوف خواهد بود. شکست و سقوط احزاب سیاسی شتاب بیشتری گرفته، و این به نوبۀ خود ممکن است سیاست دوحزبی حاکم بر آمریکا را دچار گسستی بکند بیش از آنچه اکنون هست. رأی منفی در حال افزایش است. در صحنۀ سیاسی شاهد حضور افراد بیتجربۀ بیشتری خواهیم بود -کسانی مثل ترامپ و مکرون، که خود را بهمثابۀ شخصیتهایی کاملاً خودساخته جلوه میدهند- پاک و عاری از ردپای هرگونه نهاد موجود پیش از این. چنین افرادی برای لحظهای رأیدهندگان را مجذوب خود ساخته و سپس آنها را با واقعیات تلخ تنها میگذارند. ظهور احزاب سیاسی موقتی و ناگهانی بیشتری را شاهد خواهیم بود. همچنین احزاب مجازی بیشتری را با رویکردی مشابه با جنبش پنج ستاره۱۱ خواهیم دید که از دل جهان اینترنتی زاده میشوند. بیش از پیش شاهد سیاستهای مبتنی بر رفراندوم خواهیم بود، که مرتب بین گزینههای کاملاً متضاد ارائه شده در رفراندومها تغییر خواهند یافت.
به این دلیل که، اگر سیاست را اساساً یک نظام هماندیشی بدانیم، اگر تلقی و تصورمان از سیاست روش نهادیشدۀ پیچیدهای باشد درتلاش برای اعمال سیاست از طریق امتیازدادن و امتیازگرفتن، اگر ایجاد همپیمانیها، انتخابات مردمی، و نظارت نهادی بر نتایج آرای مردمی را اساس سیاست بدانیم، آنگاه وجود فُرمی از مفاهیمی چون خیرعمومی و رفاه اجتماعی نیز ضروری خواهد بود. اما اگر سیاست اساساً دربارۀ انتخاب باشد، دربارۀ ابراز و ثبت یک اولویت یا ترجیح، آنگاه فرایندهای هماندیشی، طاقتفرسا و ناامیدکننده خواهند بود و خشم و رنجش میآفریند. براساس چنین نگرشی، وفاداریهای حزبی صرفاً جنبهای ابزاری خواهندداشت: افراد، طی دورههای مختلف انتخاباتی، به ائتلافهای سیاسی مختلف پیوسته و از آنها جدا میشوند. تجربه و تخصص پراکنده میگردد: هر طیف بهکمک متخصصین حامی خود میکوشد نسخۀ مدنظرش را واقعیت مطلق، و سیاستهای خود را تنها سیاستهای کارآمد جلوه دهد. تحت چنین شرایطی، باور بهوجود حقیقت از بین نمیرود، بلکه با افزایش و پراکندگی مدعیان بیان حقیقت، حقیقت نیز متکثر میشود. و اینگونه، حقیقت نیز، همچون سیاست، بازاری میشود.
اگر چنین روندی بر اوضاع کنونی ما حاکم باشد، پس در آینده شاهد گسست سیاسی بیشتری چه در حوزۀ نهادی و چه در چشماندازهای سیاسی خواهیم بود. چنین روندی، متلاشیشدن احزاب سیاسی، ضعیفشدن قدرت سیاسی ائتلافهای بزرگ، تغییر جهتهای سریعتر و شدیدتر در گرایشات سیاسی، و عدم انسجام بیشتری در سیاست را در پی خواهد داشت. پروژههای تغییر رژیم با سرعت بیشتری بهانجام خواهند رسید. انجام برنامهریزیهای بلندمدت دشوارتر خواهدگردید. و تمامی اینها سبب خواهد شد سیاستی که در آن مسالۀ گزینه و انتخاب بالاترین ارجحیت و اهمیت را داراست، بیشازپیش به یک بازار شبیه گردد: بازاری سیال، با سرعت پاسخگویی بالا، با ضرباهنگی برساخته از حبابهای اقتصادی و مُدهای زودگذر، مملو از تبلیغات و مملو از تبلیغات برای خود، جایی که هرکس یکچیز را ترجیح میدهد ولی نهایتاً این بازار است که نتیجه را«تعیین میکند». تلاشهای هماندیشانه، که زمانی اصل و اساس سیاست قلمداد میشدند، نادیده انگاشته خواهند شد. و استعارۀ غالب بر سراسر زبان اجتماعی -یعنی ’بازار‘- حد نهایت قدرت و ظرفیت خود را تحقق خواهد بخشید.
اینها البته همه حدسهایی هستند دربارۀ احتمالات آینده: یعنی محبوبیت دیکتاتوری در بعضی نقاط، بازیابی حیات مدنی در برخی دیگر، و ازهمگسستگی سیاسی در بسیاری دیگر. اما درصورت فراگیری حالت احتمالی آخر، با آیرونیِ تاریخی عظیمی مواجه خواهیم شد. چراکه همان قیام آغشته به خشم و عصبانیت برعلیه گسترش ایدهها و استعارههای بازار، که شاخصۀ ربع آخر قرن بیستم بود، درواقع بیش و پیش از هر چیز جایگاه همان استعارهها را در قلب فرهنگ سیاسی زمان ما استحکام خواهد بخشید.
مشخصات کتابشناختی:
Rodgers, Daniel T. Age of fracture. Harvard University Press, 2011
پینوشتها:
• این مطلب را دنیل تی. راجرز نوشته است و در تاریخ ۲ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Age of fracture and after» در وبسایت یوروزین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۹۷ با عنوان «همین خشمها علیه بازار، بازار تازهای خواهد ساخت» و ترجمۀ سارا زمانی منتشر کرده است.
•• دنیل تی. راجرز (Daniel T. Rodgers) استاد بازنشستۀ تاریخ اندیشهها در دانشگاه پرینستون است. تقاطعات آتلانتیک: سیاستهای اجتماعی در دوران پیشرفت (Atlantic Crossings: Social Politics in a Progressive Age) از جمله کتابهای اوست.
[۱] Age of Fracture
[۲] Mont Pelerin Society: سازمانی بینالمللی است متشکل از اقتصاددانان (شامل ۸ برنده نوبل اقتصاد)، فیلسوفان، تاریخدانان، روشنگران، رهبران کسب و کار و دیگر هواداران لیبرالیسم کلاسیک که با هدف دفاع از آزادی بیان، سیاستگذاریهای اقتصادی بازار آزاد، و ارزشهای سیاسی جامعه باز در ۱۹۴۷ تشکیل شد [مترجم].
[۳] corporation
[۴] Arlie Russell Hochschild. Strangers in Their Own Land: Anger and Mourning on the American Right. New Press, 2016; Katherine J. Cramer. The Politics of Resentment: Rural Consciousness in Wisconsin and the Rise of Scott Walker. University of Chicago Press, 2016
[۵] Viktor Orbán
[۶] the women’s marches
[۷] MeToo Movement: حرکت رسانهای و اینترنتی درمحکومیت اذیت و آزار جنسی و سایر موارد مشابه [مترجم].
[۸] the March for Our Lives: جنبش دانشجویی خواستار اصلاح به قوانین کنترل اسلحه در آمریکا [مترجم].
[۹] the Black Lives Matter
[۱۰] tech hubs
[۱۱] Five Star Movement: یک حزب سیاسی عوامگرا در ایتالیا [مترجم].