جورج سایلابا، بفلر — چارلز دیکنز نخستین بند از رمان داستان دو شهر را با این جمله آغاز میکند: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود.» و درادامه مینویسد: «دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بیباوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت میشتافتیم و همه در جهت عکس ره میسپردیم.»۱ سالهای اول قرن بیستویکم دستکم از این لحاظ شبیه سالهای آخر قرن هجدهم به نظر میرسد. اطمینان به پیشرفتها و تهدید فجایع همواره جای خود را با یکدیگر عوض میکنند؛ نویدهای بهبود و پیشرفتِ بیپایان با هشدارهایی دربارۀ زوال نهایی پاسخ داده میشوند؛ هر استیون پینکر۲ برای خود مخالفی همتراز مانند وندل بِری۳ دارد.
بحث فقط بر سر درستیِ این پیشبینیهای متناقض نیست – فقط آن دسته از طرفهای بحث تأیید یا رد پیشگوییهایشان را به چشم خود خواهند دید که بیشتر از دیگران عمر کنند. در هر حال، آینده آزمایشی علمی نیست که در آن شرایط اولیۀ آزمایش ثابت نگه داشته میشوند و متغیرها یکی پس از دیگری تغییر میکنند. ما مجبوریم سیاستهای اساسی بلندمدتی برگزینیم چون امیدوار نیستم تا چندین و چند دهۀ آتی بهتربودنِ گزینههای دیگر بر ما آشکار خواهد شد. (بله، خودم میدانم: ضمیر «ما» خیالی خوشایند است؛ انتخاب چنین سیاستهایی در دست نخبگان قدرت خواهد بود. اما بیایید وانمود کنیم در جامعهای دموکراتیک زندگی میکنید).
حساب و کتاب
بحث بر سر پیشرفت – دستکم میتوان گفت که – بحث دربارۀ فناوری است: اینکه فناوری چه کار کرده است، احتمالاً چه کار خواهد کرد و با چه هزینههایی کار خواهد کرد؟ این دیدگاه درست و بدیهی به نظر میرسد، اما اینطور نیست. اقتصاد نئوکلاسیک مهارت خاصی در نادیدهگرفتن هزینه و فایدهای دارد که عاید کسانی میشود که از قدرت بازار کمتری برخوردارند، کسانی مثل کشاورزان و ماهیگیرانی که فقط برای گذران زندگی کار میکنند، بومیانی که به زمینشان وابستهاند و ساکنان آتی مناطق ساحلی (حدود ۵۰درصد جمعیت آمریکا) که احتمالاً دوست ندارند مجبور شوند بین مهاجرت به مناطق غیرساحلی و زندگی در خانۀ قایقی یکی را انتخاب کنند. همانطور که یک پیشنهاد در قاموس دولتیها نه به دلیل مقبولیتش در بین جمع کثیری از مردم بلکه فقط به این خاطر که امید میرود حامیان کلیدی کنگره را جذب کند «بهلحاظ سیاسی شدنی» است، فناوری نیز از نظر یک اقتصاددان «ماندنی» است، نه به این دلیل که رفاه بشر را بیشتر میکند بلکه فقط به این دلیل که میتواند به قدر کافی سرمایهگذارانی را جذب کند که انتظار دارند از آن فناوری سود کسب کنند. از نظر خیرخواهی، هیچیک از این دو فرایندِ تصمیمگیری مطلوب نیست.
کتاب جدید استیون پینکر با عنوان اینک روشنگری: در دفاع از خرد، علم، اومانیسم و پیشرفت۴ باب جدیدترین مرحلۀ این منازعه را باز کرده است. بیشترین بخشِ کتاب تخصیص یافته است به ارائۀ دهها نمودار دربارۀ هرچیزی که بر روی زمین یافت میشود: نرخ مرگومیر ناشی از وسائل نقلیه، پوپولیسم، سلاحهای هستهای، تنهایی، اوقات فراغت، سواد زنان، کار کودکان، سرانۀ جهانی مصرف کالری، دیاکسید کربن منتشرشده بهازای هر دلار تولید ناخالص داخلی و مرگومیر ناشی از صاعقه. همچنین پینکر در این کتاب بحث و جدلی محکم علیه مذهب، پستمدرنیسم و (تأسفبارتر از همه) نیچه به راه انداخته است. پینکر معمولاً منطقی است اما قوۀ تخیل نادری دارد، بهطوریکه در بحث نابرابری، حرفهای پیشپاافتادۀ هَری فرانکفورت، فیلسوف لیبرتاریان آمریکایی را تأیید میکند: «از دیدگاه اخلاقی، مهم این نیست که همه به طور یکسان داشته باشند؛ از لحاظ اخلاقی مهم این است که هرکسی بهاندازۀ کافی داشته باشد.»….
او همچنین مغرورانه از نائومی کلاین بهخاطر رد تدریجیگرایی در موضوع تغییرات اقلیمی انتقاد میکند، چراکه گویی بهجای ارائۀ دلیل منطقی و دقیق صرفاً به نطق آتشین پرداخته است.
گرِگ ایستربروک در کتاب خود با عنوان اوضاع بهتر از چیزی است که به نظر میرسد از همان روش دادهمحورِ پینکر (منهای نمودارها) استفاده میکند و به همان نتیجه میرسد: تقریباً همهچیز رو به بهبودی است، مهم نیست که همه چه فکری میکنند. او در دیباچۀ کتاب، حامیان غفلتزدۀ ساندرز و ترامپ را متوجه نابجا بودن خشمشان میکند. آمریکا در سال ۲۰۱۶ مشکل چندانی نداشت (خواننده به یاد هیلاری کلینتون میافتد.): «درواقع آمریکا در بهترین وضعیت خود تا آن زمان قرار داشت… سطح استانداردهای زندگی، درآمد سرانه، قدرت خرید، سلامت، امنیت، آزادی و طول عمر در بالاترین حد خود بود و زنان، اقلیتها و همجنسگرایان از آزادی بیسابقهای برخوردار بودند».
حال سؤال این است که براساس کدام مدرک «در هیچ برهه از تاریخ آمریکا رفاه مردم بهتر از سال ۲۰۱۶ نبود» و (بهادعای ایستربروک) در هیچ برهۀ زمانی «وضعیت هر عضوی از جمعیت جهان نیز بهتر از این نبود»؟ در ابتدا «شاخص فلاکت» را داریم: حاصل جمع نرخ بیکاری و نرخ تورم. رقم این شاخص در سال ۲۰۱۶ در پایینترین سطح خود در نیمقرن گذشته قرار داشت. نرخ سوءتغذیۀ جهانی به پایینترین سطح و تولید سرانۀ غذا به بالاترین سطح در تاریخ رسیده است. نفتْ فراوان و ارزان شده است؛ همینطور مواد معدنی اساسی. آلودگی هوا و آب در کشورهای توسعهیافته کاهش یافته است. تقریباً در همۀ کشورها نرخ مرگومیر ناشی از بیماریهای عفونی بهسرعت پایین آمده و میانگین عمر به بیشترین حد خود در تاریخ رسیده است. سرانۀ تولید ناخالص داخلی تقریباً هر سال رکورد میزند. میزان فقر مطلق در پایینترین سطح است. سرانۀ جهانی مخارج نظامی کاهش یافته است. نرخ جرم و جنایت با شیب تندی پایین آمده و در همۀ کشورها، بهاستثنای افغانستان، عراق، سوریه و سودان، احتمال مرگ افراد در اثر خشونت کمتر از همیشه است. مسافرت با خودرو و هواپیما ایمنتر از پیش شده است. تحصیل دختران تقریباً جهانی و فراگیر شده است. اینها را منابع مختلفی میگویند، از جمله نشریۀ ساینس و نیچر، سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو)، وزارت کشاورزی آمریکا، سازمان بهداشت جهانی، ادارۀ آمار آمریکا، کنسر ژورنال فور کلینیشنز۵ و انبوهی دیگر از منابع معتبر ایستربروک.
برداشت آمیخته
کشاورزی با فناوری نوین محور اصلی تابلوی ایستربروک را تشکیل میدهد. نیمقرن پیش، ۵۰ درصد انسانها دچار سوءتغذیه بودند و وقوع قحطی و مرگومیر جمعی در هیچجا دور از انتظار نبود. نورمن بورلاگ، طلایهدار «انقلاب سبز» در کشاورزی و «شاخصترین چهرۀ قرن بیستم»، وارد صحنه شد. بهلطف گونههای گیاهی قویتر و بارورتری که بورلاگ به وجود آورد، هندوستان، آفریقا، برزیل و دیگر مناطق پرجمعیت جهان تولیدات غذایی خود را بهطورچشمگیری گسترش دادند، درآمد کشاورزان را بالا بردند (آن دسته از کشاورزانی که توان مالی بهرهمندی از کودهای گرانقیمت برای گونههای پرمحصول را داشتند) و حتی از آفتکشها کمتر استفاده کردند. ایستربروک تأیید میکند که انقلاب سبز طبق برآوردهای سال ۱۹۹۷ جان یک میلیارد انسان را نجات داده بود. او میگوید: «با گذشت دو دهه، این رقم ممکن است به دو میلیارد رسیده باشد». (بههرحال، کمی دشوار است که از طرفی این ادعا را بپذیریم و از طرف دیگر شاهد این باشیم که ایستربروک هشدارهای دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دربارۀ قحطی بزرگ و قریبالوقوع را بیاعتبار میشمارد. اگر مداخلۀ معجزهوار بورلاگ جان یک میلیارد انسان را نجات داد، مسلماً این بدین معنی است که بیمدهندگانی که پیشبینی میکردند درصورت جلوگیری از چنین معجزهای یک میلیارد نفر خواهند مرد، کاملاً راست میگفتند).
فناوریهای نوین هرچقدر هم که مطلوب باشند، بهندرت موهبتی ناب و خالص به حساب میآیند. نجات زندگی یک یا دو میلیارد انسان به خیلی از عوارض جانبی زیانبار میارزد. ما باید عوارض جانبی این فناوریها را نیز بپذیریم. در زیر گزیدهای از مقالۀ سایدور رحمان، دانشمند هندی، را میخوانیم که بهسال ۲۰۱۵ در ایشن ژورنال آو واتر، اینوایرنمنت اَند پلوشن۶ منتشر شده است:
انقلاب سبزْ هندوستان را از کشوری با کسری مواد غذایی به کشوری با مازاد غله تبدیل کرده است… [اما] تقویت کشاورزی در طول این سالها در مجموع به تخریبِ اکوسیستم ظریفِ کشاورزی منجر شده است. بالارفتن هزینۀ تولید و کاهش بازده اقتصادی روشهای کشاورزی بر وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشاورزان تأثیر میگذارد. از بین رفتن حاصلخیزی خاک، فرسایش خاک، سطح سمیت خاک، کاهش روزافزون منابع آبی، آلودگی آبهای زیرزمینی، درجۀ شوری آبهای زیرزمینی، افزایش موارد ابتلا به بیماریهای انسانی و دامی و گرمشدن جهانی برخی از اثرات منفی رویآوردنِ بیشازحدِ کشاورزان به فناوریهای کشاورزی برای به موفقیت رساندن انقلاب سبز هستند. مصرف بیرویه و نامناسب مواد شیمیایی موجب آلودگی خاک، هوا و آب و غذا و علوفۀ حیوانات میشود. … پیمایشها و مطالعات علمی گوناگونی که روی پسماندههای آفتکشها و کودها در ۴۵ سال گذشته انجام گرفتهاند نشان میدهند که آثار کودها و آفتکشها در شیر، محصولات لبنی، آب، علوفه و غذاهای دامی و دیگر محصولات غذایی بیش از حد مجاز است. … میزان آسیب سیستماتیکی که در جریان انقلاب سبز بر خاک، آبهای زیرزمینی و اکوسیستم وارد شده است باید اندازهگیری شود. اگر تدابیری بهموقع، مناسب و پایدار برای کاهش آسیبهای ناشی از انقلاب سبز اندیشیده نشوند… ممکن است این انقلاب به پیامدهایی برگشتناپذیر بینجامد.
ایستربروک از تمسخر نگرانیهای مطرحشده دربارۀ کمیابی منابع لذت میبرد، همانطور که از دستانداختنِ نگرانی درمورد کمیابی غذا خوشش میآید. موضع عمومی وی با این جمله بیان میشود: «همهچیز خوب است (جز گرمشدن جهانی)» – و او دربارۀ گرمشدن جهانی نسبتاً خوشبین است. البته منبع اصلی نفت است. ایستربروک به ما اطمینان میدهد که آنهایی که با این هشدار هراسافکنان که سوختهای فسیلی تا ابد دوام نخواهند آورد ترس به دل خود راه میدهند، نگرانی بیجا دارند. «موریس اِیدلمن، اقتصاددان دانشگاه امآیتی که در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی چهرهای تاثیرگذار بود، استدلال میکند که هیچکدام از منابع طبیعت، دستکم تا هزار سال دیگر، تمام شدنی نیستند، چون قیمت و فناوری در مقایسه با انسان خواهند توانست مقادیر بیشتری از سازههای جغرافیایی استخراج کنند. تجربه این نظر را تأیید میکند».
آیا اینطور است؟ مضحک به نظر میرسد؟ (همچنین این گفته بوی حرفهای جولیان سایمون را میدهد، کسی که ستایشگران سرمایهداری همیشه او را در مقابل هواداران محیط زیست علم میکنند و بسیاری از اقتصاددانان معتقدند شرطبندی مشهورش با پال ارلیک۷ را (دربارۀ آیندۀ هولناک کمبود شدید منابع در پی افزایش جمعیت جهان) از خوشاقبالیاش برده است. بدیهی است که قیمت نفت بسیار پایین است و ذخایر نفتی شناساییشده بسیار زیاد است. اما آیا این بدان معنی است که نفت و گاز «در مقیاس زمانی انسان منابعی تمامنشدنیاند»؟
نه لزوماً. نخست اینکه در این ارقام تمایزی بین نفت سبک و انواع دیگر نفت دیده نمیشود. استخراج و پالایش نفت سبک آسان و نسبتاً تمیز است. دیگر مقدار باقیماندۀ نفت سبک نامحدود نیست؛ درواقع، مقدار چندان زیادی باقی نمانده است. موضوع نفت سنگین، سنگ نفت و ماسههای قیردار بحث دیگری است. دستکم میتوان گفت که تاکنون تهیه و پالایش آنها دشوار و همراه با آلودگی بوده است.
رونق شبهگون
درمجموع، دلایل ایستربروک چقدر میتواند اقناعکننده باشد؟ آمارها دروغ نمیگویند، اما میانگینها ممکن است گمراهکننده باشند. ممکن است درآمد ۲۰درصدِ بالایی جدول توزیع درآمد بهسرعت افزایش یافته باشد، اما نرخ رشد دستمزد برای کسانی که ۹۰ درصدِ پایینی را تشکیل میدهند از سال ۱۹۸۰ سالانه ۶/۰ درصد بوده است و تعداد افرادی که از بدنۀ نیروی کار خارج شدهاند در چهل سال گذشته تا این حد زیاد نبوده است. بخش داخلی کشور، که زمانی پر شده بود از شهرهای کوچکی که مملو بودند از کشاورزان مستقل، صنعتگران، کارگران کارخانهها، تاجران و مدیران، اکنون به منطقۀ ارواح تبدیل شده است که پر است از مزارع بدهکار بزرگ، که ایستربروک بهرهوری عظیم آنها را میستاید (بهرهوری در نتیجۀ استفاده از مقادیر هنگفتی از آفتکشها و کودها که به رودخانۀ میسیسیپی و رودخانههای دیگر و خلیج مکزیک میریزند و در آنجا منطقۀ مردهای بهمساحت ۹۰۰۰ مایل مربع – بهاندازۀ ایالت نیوجرسی – ایجاد کردهاند). ساکنان قبلی این شهرهای کوچک بهطور بیسابقهای خودشان را میکشند و به مواد مخدر معتاد میکنند. در پیمایش جدیدی که فدرال رزرو آمریکا انجام داده است، ۴۰ درصد از بزرگسالان این کشور گفتند نمیتوانند از عهدۀ هزینۀ ۴۰۰دلار در وضعیت اضطراری برآیند – نوعی وضعیت بیثباتی که فاجعهبار میشد اگر جمهوریخواهانِ موافق اکثریت را در سنا حفظ و قانون اوباماکر را لغو میکردند. با این کار دهها میلیون نفر از بیمۀ سلامت، که دستکم برخی از وضعیتهای اضطراری مذکور را پوشش میدهد، محروم میشدند.
با وجود ریشخند ایستربروک به این ادعای ساندرز که «آمریکاییها با آلایندههای ناشی از طمع شرکتها «مسموم» میشوند» (او با توجه به بالا بودن شاخص امید به زندگی بهتمسخر میگوید: «اگر جسم ما در حال مسموم شدن است، عمر بیشتر راه جالبی برای نشان دادن آن است»)، مجلۀ تایم سال گذشته براساس پژوهشی از هفتهنامۀ لَنست گزارش داد که ۱۵۵۰۰۰ مورد مرگ زودرس در آمریکا ناشی از آلودگی هوا بوده است. پژوهشگران همچنین اشاره کردند که برآورد این آمار احتمالاً با چشمپوشی همراه بوده است و دادههایی در تأیید قرارگیری مرگبار در معرض مواد مختلکنندۀ غدد داخلی، مواد پیشگیرندۀ شعله، آفتکشها و آلایندههایی دیگر در دست ندارند.
پشتسر گذاشتن پرتگاهها
پدیدهای هست بهنام «افتادن از پرتگاه»، که در آن محصول یا تکنیک جدیدی در یکی دو نسل بسیار عالی عمل میکند و همۀ رقبا را پشت سر میگذارد، سپس کمکم نتیجۀ منفی از خود نشان میدهد یا کلاً از کار میافتد. همانطور که اشاره شد، انقلاب سبز را میتوان نمونۀ چنین وضعی دانست. جنگلکاری صنعتی نمونۀ دیگری است، که در برخی موارد به شکست انجامیده است، چون سیستم پشتیبانیِ بومشناختی پیچیده که لازمۀ جنگلی سالم است در جنگلی که بهصورت تجاری مدیریت میشود از بین میرود. همچنین قیمت نفت آنقدر بیثبات و میزان ذخایر آنقدر فرضی است که بعید نیست پرتگاهی، یا حداقل دستاندازی بزرگ در جاده، در انتظارمان باشد.
ایستربروک بهگفتۀ خودش میخواهد خوشبینی را « از لحاظ روشنفکری دوباره معتبر» کند (همان رسالتی که در اثر قبلیاش در سال ۲۰۰۴ با عنوان پارادکس پیشرفت۸ در پیش گرفته بود)؛ او تأکید میکند که خوشبینی بهمعنی خوشنودی از خود نیست. لزوماً اینطور نیست. اما خوشبینی ممکن است بهمعنی اطمینان به امکان حل مشکلات بزرگ بشریت یا بهمعنی اطمینان به امکان حل آنها با انجام بسیاری از همان کارهایی باشد که در حال حاضر و با همین افرادی که در رأس کارند انجام میدهیم. ایستربروک پیوسته به خوانندگانش اطمینان میدهد که «نیروهای بازار» همهچیز را در اختیار دارند. او بهطنز میگوید: «اگر برای زلزلهشناسی سهبعدی آژانس دولتی ایجاد شده بود، چنین آژانسی ساختمانهای باابهت میساخت، صدها معاون مدیر استخدام میکرد، برای افزایش بودجۀ سالانه لابیگری میکرد و هرگز نفتی تولید نمیکرد». این شوخطبعیِ همیشگیِ آزادیخواهان را نشان میدهد. «تولید نفت و گاز در آمریکا و دیگر کشورها بیشتر به این دلیل افزایش یافته است که طرحهای خصوصی از نظامهای سیاسیِ کُند بهمراتب بهتر عمل میکنند که گرفتارِ دوستگماری، نارضایتی ناشی از گروهبازی و عدم فهم اصول پایهای اقتصاد شدهاند». پشت این حرفهای پرطمطراق دربارۀ هوش برتر بازارها حالت مزمنی از فساد سازمانیافته وجود دارد. طرحهای ابتکاری دولت هرگز در ایالات متحده امکان رقابت موفق با شرکتهای خصوصی را پیدا نکردهاند، چون در این کشور کسبوکارْ صاحب دولت است. عدم درک این نکته منجر به ناتوانی در فهم اصول پایهای سیاست در یک نظام مبتنی بر دموکراسی کاپیتالیستی میشود. از طرف دیگر، ایستربروک تغییرات اقلیمی را جدی میگیرد و با گنجاندن فصلی در دفاع از «درآمد پایۀ همگانی»۹ در اواخر کتاب خوانندگانش را غافلگیر میکند.
کتاب اوضاع بهتر از چیزی است که به نظر میرسد با همۀ ناهمگونیهای ایدئولوژیک کتاب مفیدی است. این اثر به افراد شکاک به فناوری جرأت و آمادگی میبخشد. بهخصوص اینکه مؤکداً به ما یادآور میشود که نیروهایی بزرگ با قدرت ایستایی عظیمی در کارند و هریک برای خود تجربۀ انباشتۀ وسیعی با ایدههایی دربارۀ نحوۀ حل مسائل اساسی آینده دارند، مسائلی مانند غذا، بهداشت، انرژی و حملونقل. هرگونه طرح انقلابی که ارزش بررسی داشته باشد بهناچار با برنامههای تفصیلی موقت شروع خواهد شد.
آیندۀ حسابشده
برنامههای تفصیلی برای یوول نوا هراری، آیندهپژوه نامدار، چندان جذاب نیستند. ایستربروک جدی، منطقی و ازمدافتاده است؛ هراری دمدمی، دارای قوۀ تخیل، بهروز و بیشتر متمایل به بیان جملاتی گیجکننده مانند این است که ایستربروک خوابش را هم نمیبیند: «وقتی دادگاه تفتیش عقاید اسپانیایی و کاگب جای خود را به گوگل و بایدو میدهند، بعید نیست که موهومبودن «ارادۀ آزاد» برملا شود و لیبرالیسم مزیتهای عملی خود را از دست بدهد». هراری، مورخ اسرائیلی لاغراندام، با کتاب انسان خردمند (۲۰۱۴)، که مروری است کلی بر تاریخ گونۀ ما انسانها، و انسان خداگونه (۲۰۱۷)، که نگاهی است به آیندۀ (یا شاید ناآیندۀ) گونۀ ما، افق جدیدی باز کرد. هر دو کتاب به سبکی بیقیدوبند اطلاعاتی قابلملاحظه و جالب و ایدههایی بسیار جدی در بر دارند؛ به همین خاطر حدود دوازده میلیون نسخه فروش داشتهاند. وقتی اینهمه خواننده با دقت به همۀ حرفهای فردی گوش میدهند، کیست که بتواند در مقابل وسوسۀ نصیحت دادن (یا بهتوصیف خود هرارای، «روشنی» دادن) به چنین خوانندگانی مقاومت کند؟
در فیلم فارغالتحصیل۱۰ تاجری دانا آهسته در گوش داستین هافمن [بازیگر نقش بنجامین برَداک] میگوید «پلاستیک!» و با این کارش دورنمایی جدید از آینده به روی او میگشاید. چشمانداز هراری را نیز میتوان در یک واژۀ جادویی خلاصه کرد، که به اندازۀ «پلاستیک» ناگیرا به نظر میرسد اما ناظر بر آینده نیز هست. روزی خواهد رسید (در برخی موارد هم آن روز رسیده است) که بسیاری از کارهایمان بهوسلیۀ الگوریتمها انجام خواهند پذیرفت، ازجمله: حفظ سلامتیمان، مدیریت کسبوکارمان، پیشبرد جنگهایمان، انتخاب رهبرانمان، انجام پژوهشهای علمیمان،شکلگیری ذائقۀ زیباشناختیمان، مدیریت آموزشمان، انجام درمانهای روانیمان، ترتیبدادن دوستیهایمان، برنامهریزی برای تعطیلاتمان، تمیزکردن خانههایمان، راندن خودروهایمان و انتخاب سرگرمی خانگیمان!
الگوریتمها روشهای تعمیمیافتۀ حل مسألهاند – اگر بخواهید توضیح بدهید، احتمالاً در قرن بیستم گیر میکنید و باید فوراً راهاندازی مجدد کنید. الگوریتمهایی برای تشخیص طبی، جستوجو در پایگاههای دادۀ اسناد حقوقی، بازی شطرنج، پختن سوپ سبزی و، مشهورتر از همه، جستوجو در گوگل وجود دارند. همیشه الگوریتمهایی در کار بودهاند – یک میلیون سال پیش در علفزارهای گرمسیری الگوریتمهایی برای دوری از حیوانات شکارچی وجود داشتند. اما بهلطف دو پیشرفت تاریخی در قرن بیستویکم، الگوریتمها آمادۀ تسلط بر دنیا شدهاند.
اولی انقلاب زیستفناوری است. دیگر آن بحثهای قدیمی دربارۀ منحصربهفرد بودن انسان مطرح نیستند، چون رفتهرفته دانشمندان چگونگی کار پیوستۀ اندامها و دستگاههای داخلی بدن را بهتر درک میکنند و نحوۀ ترمیم و حتی تعویض آنها را یاد میگیرند. هیچکس مخالف بهکارگیری مهندسی زیستی برای درمان و کمک به قربانیان بیماریها یا تصادفات نیست، اما همانطور که هراری اشاره میکند، این فناوری بهخودی خود در این نقطه – یا هر مرحلۀ دیگر – متوقف نخواهد شد. بهبود و ارتقا، چه از راه ارتقای بدنی کامل و چه مهندسی ژنتیکِ سفارشی برای آیندۀ ما قابل تصور است. البته آیندۀ «ما» تعبیر مناسبی نیست: دستکم تا مدتی فقط ثروتمندان توان خرید قدرتهای فوقبشری و مصونیت در برابر درد و مرگ را خواهند داشت. «اگر مراقب نباشیم، نوادگان متنفذان سیلیکونولی و میلیاردرهای مسکو ممکن است به گونهای متمایز و برتر از دهاتیهای اهل آپالاشیا [حوزهای فرهنگی در شرق آمریکا] و روستاییان سیبریایی تبدیل شوند».
ذهن مهم نیست
انقلاب فناوری اطلاعات نیز دوشادوش انقلاب زیستفناوری پیش میرود و بهسختی میتوان تشخیص داد که کدامیک نگرانکنندهتر است. یکی از جنبههای انقلاب فناوری اطلاعات مینیاتوریشدن آن است: امروزه قدرت محاسباتی هرگوشی هوشمندی بیشتر از فضاپیمایی است که در سال ۱۹۶۹ روی ماه فرود آمد. یادگیری ماشینی جنبهای دیگر از این انقلاب است. هراری ماجرای شگفتانگیزی تعریف میکند. گوگل تصمیم گرفت قهرمان یکهتاز شطرنج رایانهای، استاکفیش ۸، را با برنامهای جدید بهنام آلفازیرو به چالش بکشد. استاکفیش میتوانست هفتاد میلیون حرکت را در یک ثانیه پیشبینی کند؛ سرعت آلفازیرو فقط یکهزارم این رقم بود، اما در برنامهریزی این نرمافزار نوعی اصول یادگیری ماشینی به کار رفته بود. در طراحی آلفازیرو هیچگونه استراتژی یا سابقۀ بازیهای پیشین تعبیه نشده بود تا در تجزیه و تحلیل استفاده کند. فقط قواعد بازی را به این نرمافزار گفته بودند و چهار ساعت فرصت داده بودند تا خودش شطرنج یاد بگیرد. آلفازیرو استاکفیش را با نتیجۀ ۲۸ برد و ۷۲ تساوی شکست داد.
هراری بین هوش۱۱ و خودآگاهی۱۲ تمایز قائل میشود. ما عادت کردهایم این دو را یکی بدانیم، اما ممکن است هرگز ماشین خودآگاه وجود نداشته باشد. ولی این به آن معنی نیست که هوشهای مصنوعی با یادگیری نخواهند توانست ما را بهتر از خودمان بشناسند – یا، در هر صورت، به حدی بشناسند که بسیاری از کارهای میانفردی را در صنایع خدماتی انجام دهند.
در این صورت، حضور انسانها کاملاً غیرضروری خواهد بود. هراری بارها به خوانندگانش هشدار میدهد که شاید مسألۀ سیاسی آینده نه ظلم یا استثمار بلکه بیاهمیتی باشد. بازآموزی مستمر با هزینۀ عمومی – راهکار اسکاندیناوی – ممکن است به کاهش مشکل نینجامد: افراد زیادی نخواهند توانست یاد بگیرند کاری را انجام دهند که ماشین نمیتواند بهتر و ارزانتر انجام بدهد. راهحل انسانیْ درآمد پایۀ همگانی یا خدمات پایۀ همگانی رایگان (آموزش، بهداشت، حملونقل و…) خواهد بود. هراری از پذیرش راهحل غیرانسانی– که در آن افراد غیرلازم بیشماری، عمدتاً از کشورهای فقیر، میمیرند – با این لطیفۀ بیمزه امتناع میکند: «آیا رأیدهندگان آمریکایی موافق این کار هم خواهند بود که این مالیاتها برای حمایت از مردم بیکار کشورهایی فرستاده شود که رئیسجمهور ترامپ «آشغالدانی»۱۳ معرفی کرده است؟ اگر چنین باوری دارید، میتوانید به این موضوع نیز معتقد باشید که بابانوئل و خرگوش عید پاک مشکل را حل میکنند». این نمونۀ دیگری است که نشان میدهد هراری – علاوه بر عدم توصیۀ مردم به همکاری برای اهداف سیاسی یا حتی توصیف آنها – در کتاب ۲۱ درس برای قرن بیستویکم، با همۀ هوش و استعداد خود، از محدودههای اخلاقی سخنرانی در کنفرانس تِد خارج نمیشود: هرگز جرائم قدرتهای بزرگ شرکتی، مالی و دولتی را تشریح نکنید یا دیگران را به اقدام علیه آنها ترغیب نکنید، قدرتهایی که، درهرحال، دوستانی بسیار خوب برای برگزارکنندگان خوب سخنرانیهای تد هستند.
نمیتوانید در اینجا به سرانجام برسانید
فکر نمیکنم کریس هجز [گزارشگر و نویسندۀ دگراندیش آمریکایی] تاکنون برای ایراد سخنرانی تد دعوت شده باشد. مطمئناً اگر دعوت شده بود، یکی از کارکنان بهخاطر این کار اخراج میشد. هرچه هراری طناز و خونسرد باشد، همانقدر هجز آتشین و سخنور است. کتاب جدیدش با عنوان آمریکا: تور خداحافظی گاهشمار زوال، تابلوی بیهنجاری و پرترۀ پژمردگی است. هجز در این اثر همانند کتابهای دیگرش، بیرون میآید و مردمان بیکس یا لگدمالشده را پیدا میکند، حرفهایشان را گزارش میکند و شرح گرفتاری آنها را به متن خطابۀ سیاسی تبدیل میکند. شخصیتهای این کتاب عبارتند از قماربازان، معتادان، طرفداران جنبش [ضدفاشیستیِ] اَنتیفا، بقاگرایان۱۴، زندانیان و شهر اسکرانتون در ایالت پنسیلوانیا.
هجز استعداد خاصی در دراماتیککردن این برخوردها دارد. در نیوجرسی با روسپی معتادی برخورد میکنیم که شنیدن تجربههای تلخش بسیار دردناک است. به مدرسهای در سانفرانسیسکو میرویم که در آن به دانشآموزان یاد میدهند که قلدری کلامی میتواند به آنها احساس قدرت بدهد. بازیگران فیلمهای مستهجن از انواع مختلف رفتارهای جنسی نامتعارف میگویند. هجز در «همایش تدارکگران»۱۵ در شهر لوگانِ ایالت یوتا شرکت میکند که در آن بقاگرایان مسیحی دیوانهوار از شکل و شمایل مسیح و مریم مقدس میگویند و توضیح میدهند که باید برای آخرالزمان چه غذاها و سلاحهایی ذخیره کنیم. زندانیانی در ایالتهای اوهایو و آلاباما بیرحمی بدیع پلیس و نگهبانان و، گاهی بدتر از آن، بردگی مکررشان بابت بدهی را شرح میدهند. در ابتدا به میانپردههای واعظانۀ هجز اعتراض داشتم، که اغلب پرقدرتند ولی در بیشتر موارد بیش از حد طولانی میشوند. این بخشها افزون بر ارائۀ اطلاعات و تجزیه و تحلیل کارکرد دیگری نیز دارند. خواننده نیاز دارد از سختی و خشونت صحنههایی که هجز به تصویر میکشد رهایی یابد.
هنگام خواندن کتاب آمریکا از خود میپرسیدم: «آیا این همان کشوری است که گرِگ ایستربروک اصرار دارد اوضاعش هرگز بهتر از این نبوده است؟» شهردار اسکرانتون، شهری که زمانی مرکزی صنعتی بود، تأسف میخورد که: «ما فقط دولت، آموزش و درمان داریم و اگر به همۀ شهرها نگاه کنید، این وضعیت همۀ آنهاست. واقعاً در هیچجا ساخت و تولیدی دیده نمیشود». پس اطمینان ایستربروک از اینکه سطح تولید در آمریکا به بالاترین میزان خود رسیده است چه میشود؟ هجز میگوید: «تقریباً در همۀ نوزده هزار شهرداری کشور، کاهش یا رکود درآمدهای مالیات بر دارایی، در عین افزایش هزینهها، به حد بحرانی رسیده است». در کتاب اوضاع بهتر از چیزی است که به نظر میرسد به این نکته اشارهای نشده است. «ایالات متحده ۸۰ درصد از مواد افیونی جهان را مصرف میکند. … در این کشور، مصرف بیش از حد مواد مخدر شایعترین علت مرگ در سنین زیر پنجاه سال است… . آمار مرگومیر ناشی از اوِردوز از سال ۱۹۹۹ تاکنون چهار برابر شده است». آمار خودکشی از ابتدای قرن تا ۳۰ درصد افزایش داشته است. ایستربروک به ضربۀ تجارت بر اتحادیههای تجاری اشاره نمیکند، درحالیکه هجز بهنقل از اقتصاددانانی همچون آن کیس و انگس دیتون (که دومی برندۀ جایزۀ نوبل است) میگوید: «ساختارهای سنتیِ حمایت اجتماعی و اقتصادی بهتدریج تضعیف شدند؛ دیگر ممکن نبود کسی شغل تولیدی پدر یا پدربزرگش را دنبال کند یا عضو اتحادیه شود و کارش را با دستمزدهای پلکانی اتحادیه آغاز کند… . فروپاشی طبقۀ کارگر سفیدپوست با تحصیلات دبیرستانی پس از دوران طلاییاش در دهۀ ۱۹۷۰ به آسیبهای گوناگونی انجامید… [و] از نظر ما احتمالاً همین نیروهای اجتماعی تدریجی و انباشتی میتوانند افزایش بیماری و مرگومیر، بهخصوص نقش آنها در خودکشی، را توضیح دهند». این شبیه وضعیت کشوری دردمند است، نه کشوری که هرگز دردی تجربه نکرده است.
حال سؤال این است که آیا اوضاع بهتر میشود یا بدتر؟ ظاهراً هم بهتر میشود و هم بدتر – اوضاع برای افراد مختلف در جاهای مختلف متفاوت خواهد بود. پس بهترین پاسخ به این پرسش کدام است: جمعآوری آمار یا عملیکردن سناریوهای علمی-تخیلیِ آرمانشهری و ویرانشهری یا گزارش مفصل دربارۀ زندگی افراد دردمند؟ هر سه مورد. بین طرفداران هر سه رویکرد اختلاف نظرهای سیاسی واقعی و غالباً شدیدی وجود خواهد داشت. اما حضور گسترده و مسلطِ متنفذان توانگر، ناخردگرایان و اقتدارگرایان در سیاست معاصر آمریکا، با چشمانداز زنندۀ خودشان از آینده، باید بقیۀ ما را وادار کند حرفهای یکدیگر را بشنویم.
اطلاعات کتابشناختی:
Easterbrook, Gregg. It’s Better Than It Looks: Reasons for Optimism in an Age of Fear. Hachette UK, 2018
Harari, Yuval Noah. 21 Lessons for the 21st Century. Random House, 2018
Hedges, Chris. America: The farewell tour. Simon and Schuster, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را جورج سایلابا نوشته است و در تاریخ ۱۹ فوریۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Nothing Before Us» در وبسایت بفلر منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ با عنوان «اوضاع نه بدتر شده نه بهتر، نه همانی که بود» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• جورج سایلابا (George Scialabba) منتقد کتاب و نویسنده است. نوشتههای او در بفلر، بوستون گلوب، نیشن، دیسنت، آمریکن پراسپکت و برخی دیگر از نشریات در دسترس خوانندگان قرار میگیرد. وی همچنین نویسندۀ کتابهایی چون برای جمهوری (For the Republic) و اندیشمندان برای چه کاری خوب هستند؟ (What Are Intellectuals Good For) میباشد.
[۱] برگرفته از ترجمهٔ ابراهیم یونسی.
[۲] دانشمند علوم شناختی که در کتاب جدیدش با عنوان اینک روشنگری خوشبینانه ادعا میکند که اوضاع کنونی جهان بهتر از همیشه است [مترجم].
[۳] نویسندهٔ آمریکایی، فعال محیط زیست و منتقد فرهنگی است [مترجم].
[۴] Enlightenment Now: The Case for Reason, Science, Humanism, and Progress
[۵] Cancer Journal for Clinicians
[۶] Asian Journal of Water, Environment and Pollution
[۷] در این شرطبندی، ارلیک پیشبینی کرد که قیمت پنج فلز (مس، کروم، نیکل، قلع و تنگستن) در دههٔ ۱۹۸۰ افزایش خواهد یافت و سایمون برخلاف او پیشبینی کرد که قیمت هر پنج فلز کاهش خواهد یافت [مترجم].
[۸] The Progress Paradox
[۹] Universal Basic Income
[۱۰] The Graduate
[۱۱] intelligence
[۱۲] consciousness
[۱۳] shithole countries
[۱۴] survivalists
[۱۵] prepper
برای ما مهم است که محتوای ترجمان، همچون ده سال گذشته، رایگان بماند و در اختیار عموم باشد. اما این هدف بدونِ حمایت شما ممکن نیست. هر کمک کوچک نقشی بزرگ در این مسیر دارد. به جمع حامیان ترجمان بپیوندید.