علاقۀ ما به کتاب ما را بر آن داشت تا ابزاری دیجیتال برای مطالعه بسازیم؛ اما امکانات مطالعه محدود شد. تا مدتی بیشتر بحثها دربارهٔ آیندهٔ مطالعه، الکترونیکی شدن یا نشدن بود؟ بخواهیم یا نخواهیم الکترونیکی شدهایم. مساله فراتر رفتن از قالبهای سنتی کتاب است: تشخیص افسردگی، سیر گسترش آنفولانزا، ارزیابی میزان شادی و ...
Beyond the e-Book: The New World of Electronic Reading
22 دقیقه
اندرو پایپر، ورلد لیریچر تودی — مطالعه از طریق رایانه سبب میشود با زبان، چگونگی کاربرد آن و کشف معانی، برخوردی اکتشافی داشته باشیم. این اقدامی عمیقاً انسانی است.
کتاب الکترونیک سد راه است. منظورم این نیست که باید به گذشته و خواندن متون چاپی بازگردیم (اگرچه ضرر چندانی نخواهد داشت). میخواهم بگویم که عشقمان به کتابها، ما را بر آن داشته تا ابزارهایی دیجیتالی بسازیم که امکانات موجود در حین مطالعۀ کتاب را محدود میکنند. با ایجاد کتابهای الکترونیکی که ظاهری مانند کتابهای واقعی دارند و به همان شکل عمل میکنند –یعنی با تفکری مبتنی بر شبیهسازی و نه بازآفرینی [ساخته شدهاند] – ما خود را از فواید بالقوۀ مطالعۀ الکترونیک محروم ساختهایم. زنده باد کتاب؛ اما دوران کتاب الکترونیک آمد و رفت. بیشتر بحثها در خصوص آیندۀ مطالعه، حول محور این سؤال بود که به سوی الکترونیکی شدن برویم یا خیر. کتاب خوب است و اینترنت بد. اینترنت آزاد است و کتاب حجیم؛ اما زمانِ این بحثها دیگر به سر آمده. ما، بخواهیم یا نخواهیم، الکترونیکی شدهایم. ولی غافل بودیم و از این تغییر مسیر، طرفی نبستیم. در زمینۀ مطالعه، به عقب بازگشتهایم که جلو نرفتهایم.
تمام مواردی را در نظر بگیرید که کتابهای الکترونیک نسبت به کتابهای چاپی از استانداردهای پایینتری برخوردارند. مکانیابی آنها سختتر است و وقتی میخواهیم تمرکز کنیم، مدام با زنگها و هشدارهای حواسپرتکن همراهاند. در مقایسه با تاریخ کتابهای مصور و مزین، این کتابهای الکترونیک از نظر بصری و لمسی ضعیف هستند. استفادۀ مشترک از آنها دشوارتر از کتابهای چاپی است و نگهداریشان برای نسلهای آینده نیز سختتر است، البته این یکی خیلی هم جای تأسف ندارد. ناشران علیرغم تلاشهای زیاد برای ایجاد ابزار یادداشتنویسی در کتابهای الکترونیک، نتوانستهاند چیزی را جایگزین کنند؛ خاطرۀ یادداشتهای دستنوشتۀ حاشیهها، گوشههای تاخورده، برچسبها و هر چیز دیگری که آدم دلش میخواهد به کتابی اضافه کند. کتابها مثل صندوقچهاند، پر از خیال و خاطره ولی کتابهای الکترونیک مثل اجتماعاتی با دروازههای کوچک هستند.
تورق، مالکیت، شریک شدن، حاشیهنویسی و تمرکز، اینها فقط بخشی از آن چیزی است که بواسطۀ کتابهای الکترونیک از آن محروم شدیم. با این همه کتاب الکترونیک تنها پیشفرضی است که برای مطالعه در فضای الکترونیک به ذهنمان میرسد. ایپاب۲ یا کیندل۳، واقعاً فرقی نمیکند. ما در دام قالبهایی افتادهایم که شبیه کتاباند بدون اینکه از خود بپرسیم قرار است با آنها چه کار کنیم. تصور کنید چه اتفاقی میافتاد اگر همچنان اصرار داشتیم که رایانهها باید شبیه ماشینحساب باشند.
فرار از این عادت نه تنها نیازمند درک بهتری است از تاریخ –تمام کاربردهایی که مطالعه در گذشته داشته و باید به شکل مناسبی در دنیای الکترونیک بازآفرینی شوند- بلکه مستلزم تصور غنیتری است از آنچه ورای کتاب نهفته، ساختارهای متنی جدید (زیرساختها) که مطالعۀ الکترونیک را تسهیل میکنند و نه امکانات مقید، محدودکننده و تصویری که تاکنون در اختیار کاربران قرار دادهایم. به جای حفظ تقدس کتاب، چه در صورت الکترونیک و چه چاپی، لازم است فراتر از صفحات برویم و به همان چیزی که اغلب مورد تمسخر واقع میشود و مجموعه داده نام دارد، بیندیشیم: مجموعههای مدیریتشده از دادههای تألیفی که توسط ناشران به فروش میرسند و کتابخانهها آنها را رایگان در دسترس قرار میدهند. این آیندۀ مطالعۀ الکترونیک است.
برای حمایت از چنین تحولی، لازم است توان خود را در امری مفیدتر صرف کنیم و اینکه کارهایی غیر از قالب کتاب را که میتوان با کلمات انجام داد، بیشتر مورد توجه قرار دهیم و به این مسئله بپردازیم که این کارها چطور میتوانند بر ارزش زندگی ما به عنوان خواننده بیفزایند. شایسته است درک واضحتری داشته باشیم از اینکه مطالعه به شکل رایانهای، فراتر از مجموعه عناوینی که امروزه برای توصیف آن به کار میرود (اکتشاف در متن، مطالعه از راه دور، تحلیلهای شبکههای اجتماعی) چه مفهومی دارد. هدف از اندیشیدن به مطالعه با نظر به داده و رایانه، تکرار مباحثات در خصوص دسترسی آزاد نیست چراکه پنبۀ این بحثها قبلاً زده شده است، بلکه بازاندیشی مفهومی است که از «دسترسی» در ذهن داریم.
در سال ۲۰۰۹، استاد انگلیسی دانشگاه تورنتو، یان لانکشایر۴ مطالعهای بر آثار اخیر آگاتا کریستیرا منتشر کرد. او توانست با استفاده از روشهای محاسباتی دریابد که در نوشتههای وی نشانههایی مشابه آنچه محققان در بیماران آلزایمری مشاهده میکنند، وجود دارد ولی هرگز چنین بیماریای در کریستی تشخیص داده نشده بود. [با گذشت زمان] غنای واژگانی او کم میشد، تعداد عبارات تکراریاش افزایش مییافت و آشکارتر از همه، کاربرد واژگان تعریفنشدهای چون «چیز»، «چیزی» و «هر چیز» سیر صعودی چشمگیری داشت. نوشتههای او نشان میدادند که پیش از پایان زندگی، با نوعی نقصان جدیشناختی دستبهگریبان بوده است.
پژوهش لانکشایر که آن را به سایر نویسندگان نیز تعمیم میدهد، نه تنها به سبب اکتشافات ادبیای که ارایه میدهد حائز اهمیت است بلکه میتوانیم آن را برای رسیدن به درک بهتری از خود به کار بریم. این کار بخشی از همان چیزی است که روفوز پولاک۵ انقلاب در دادههای کوچک نام مینهد؛ که در آن از این قبیل ابزارها برای فهم بهتر خود بهره میبریم. امروزه دیگر همۀ ما نویسندهایم. در قالب ایمیل، فیسبوک، توییتر، متننویسی یا نوشتههای رسمیتر، ما در طول حیات خود حجم زیادی نوشته تولید میکنیم. به راحتی میتوان نوعی ابزار بالقوۀ غربالگری را تصور کرد که همان معیارهای اعمالشدۀ لانکشایر در مطالعۀ کریستی را برای بررسی عادتهای زبانی خودمان به کار بندد تا علائم هشدار نقصان ذهنی را از پیش نشان دهد. بیشتر بیماریهایشناختی زمانی تشخیص داده میشوند که دیگر کاملاً پیشرفته شدهاند و درمانشان دشوارتر است. شناسایی شروع نقصان یک نویسنده طبق کار لانکشایر همواره زودتر از تشخیصهای رسمی صورت میگیرد. برنامهای که بر مکتوب صحبتهایمان نظارت داشته باشد، میتواند علائم سلامت روانی ما را نشان دهد. غیرعادی به نظر میرسد اما در عین حال کاری بالقوه مفید است.
در واقع چنین برنامههایی همین حالا هم موجودند. Ginger.io نام نرمافزاری است که ردیاب افسردگی است. این نرمافزار محتوای آنچه گفته یا نوشتهاید را در نظر نمیگیرد بلکه به این میپردازد که هر چند وقت یک بار متنی نوشته و یا ایمیلی فرستادهاید و طول میانگین نامههای رسمیتان چقدر بوده است. همچنین دامنۀ تحرکتان را با استفاده از جیپیاس میسنجد. شروع افسردگی اغلب با افزایش انزوای اجتماعی همراه است، پس ارتباطات و تحرک کمتر علائم جدیای هستند که از وجود مشکل خبر میدهند. در صورت رضایت، این ابزارها میتوانند شما را با دکترتان مرتبط سازند تا اطلاعاتشناختی بیشتری را به شما ارایه دهد و شاید حتی تشویقتان کند که برای یک معاینه نزدش بروید. این نیز هم غیرعادی است و هم بالقوه مفید.
سایر ابزارها بیشتر روی جمعیت تمرکز دارند تا فرد. سیر گسترش آنفولانزا در گوگل (Google Flu Trends) که رسانههای اجتماعی را برای یافتن واژههای مرتبط با آنفولانزا بازبینی میکند، به خوبی ثابت کرده که در ارزیابی گسترۀ شیوع بیماری موفق عمل میکند، این کار را پیش از این سی.دی.سی به شکل سنتی و با استفاده از نمونهگیری زیستی انجام میداد که مستلزم فاصلۀ زمانی قابل توجهای بین همهگیری بیماری و تشخیص آن بود. از سوی دیگر، محققان دانشگاه ورمونت به جستوجوی امور منفیای چون زوال عقل، افسردگی یا ایکولای۶ علاقهای ندارند. در عوض آنها وسیلهای ساختهاند که شادی آنلاین را ارزیابی میکند، یک لذتسنج که در تلاش است محتوای احساسی رسانههای اجتماعی را اندازهگیری کند. آیا مناطق مختلف جغرافیایی (کشورها، ایالتها، شهرها) درجات متفاوتی از شادی را نشان میدهند؟ آیا موضوعاتی هستند که به درجات مختلف موجب رضایتمندی میشوند؟ من اخیراً از این وسیله استفاده کردهام و کلیدواژههایی مانند «کتاب»، «مطالعه» و «کتاب الکترونیک» را در توییتر جستوجو کردم. معلوم شد که وقتی دربارۀ این موضوعات در توییتر مطلب میگذاریم، گفتارمان به مراتب شادتر از میانگین شادی در توییتر است. کتابها در هر قالبی که باشند احساس خوبی به ما میدهند. (البته هر کسی که تا به حال به یکی از مناظرهها بر سر مقابلۀ کتاب و کتاب الکترونیک گوش داده باشد، میداند که اتفاقاً کتابها میتوانند خیلی هم ما را به خشم بیاورند.)
اینها تنها برخی از روشهایی است که مطالعۀ عادتهای نوشتاری میتوانند ما را به سلامت روانی و همچنین جسمانی خود آگاه سازند و همگی، توازنی پیچیده بین به اشتراکگذاری اطلاعات شخصی و مفهوم روبهزوال حریم شخصی را شامل میشوند. در هر مورد خاص سوالی که باید از خود بپرسیم این نیست که آنچه به دست میآوریم این قدر ارزش دارد یا خیر (تضمین امنیت به قیمت تجسس پلیس، تشخیص دقیق در مقابل اضطراب ناشی از نظارت دائمی بر وضعیت سلامتمان)؛ بلکه لازم است در سطحی بالاتر، بفهمیم که زبان چگونه عمل میکند و چه چیزهایی را دربارۀ ما آشکار میسازد. باید شنوندههای بهتری برای بومشناسی زبانی خود باشیم. اصول اخلاقی تفسیر متن هرگز به این میزان روشن نبودهاند.
تا اینجا همه چیز بسیار خوب و عالی -و شاید بگویید مفید- است اما ادبیات چه میشود؟
مطمئناً وقتی پای نمایشهای جادویی و پرفروغ واژگانی و نحوی که آنها را رمان و شعر مینامیم به میان آید، چنین ابزارهایی ابتدایی حرف زیادی برای گفتن ندارند. اخیراً همین موضوع توسط استفن مارچ۷، در لسآنجلس ریویو آو بوکز۸ مورد بحث قرار گرفت. مارچ که در نیمۀ اول مقالۀ خود به توهین به اساتید دانشگاه میپردازد و در نیمۀ دوم به تقلید از یکی از آنها (در حدود سال ۱۹۵۰) میپردازد، به «معمای زبان» اشاره میکند و به فقدان «ذوق» و «ظرافت» که حاصل مواجهه با ادبیات به مثابه داده است. چنین دفاع پرشوری از تأثیر نقد ادبی در ایجاد نخبگان طبقۀ متوسط، پیش از این هرگز انجام نشده بود.
چنین تحریمهای دربارۀ دانش اغلب ریشه در ترس دارند. با عناوین دیگری به آنها توسل جسته میشود اما واقعیت این است که تنها به منظور حفظ اقتدار نویسندهاند؛ و معنایش این است که فقط من هستم که به این معانی والا دسترسی دارم و خوب، در هر حال شما توانایی درکش را ندارید.
اما ادبیات داده است. برعکس مسابقات ورزشی و علم اقتصاد که بسیار تغییرپذیرند، ترجمۀ متون ادبی به واحدهای قابل سنجش به شکل شگفتآوری آسان است. ادبیات از واحدهای گسستهای به نام واژگان ترکیب شده است که خود از واحدهای گسستۀ دیگری به نام واژک، آواها و حروف ساخته شدهاند که هر یک بر اساس درجات مختلف نظم، توسط واحدهای گسستهای به نام نشانهگذاری از هم متمایز میشوند. همان طور که زبانشناسانی چون هارالد بایِن۹ و همکارانش نشان دادهاند، فراگیری و تفسیر ما از زبان به شکلی باورنکردنی به احتمالات بستگی است. نحوۀ قرارگیری و احتمالات مطرح در خصوص واژهها و صورتهای واژگانی، بنای معنایی را که در ذهن میسازیم، میگذارند.
حرکت از دادهها به سوی «ادبیات» به چگونگی شکلگیری ذهن به عنوان محصول مغز بیشباهت نیست. رسیدن به تصورات پیچیدهای چون معنا، پیرنگ یا شخصیت از مواد خامی مثل واژهها، جالبتوجه و پیچیده است، البته نه به اندازۀ پیچیدگی به وجود آمدن خودآگاهی و احساس از یک دسته یاختۀ عصبی. (در واقع این دو جهان عمیقاً درهمبافته شدهاند، چون سرانجام معنا به این بستگی دارد که شبکههای زبانی متنها چطور با شبکههای عصبشناختی مغز وارد تعامل میشوند.) کار با رایانه با عرضۀ ابزاری جدید برای تفکر، روشهای جدید اندیشیدن دربارۀ این ارتباطات را به ما ارایه میدهد. رایانه ما را به شکلی ملموس با گامهای شناختیای که طی میکنیم تا به معانی متون دست یابیم و مهارتهای زبانیای که از طریق آنها داستانهای خود را به هم میبافیم، آشنا میسازد. اگر از دریچۀ رایانه بنگریم، مطالعه را میتوان نوعی ترجیعبند دانست: اینکه زبان چطور خود را در نوسانهای متوالی تکرار میکند، شالودۀ معنا را شکل میدهد.
از مستحکمترین حوزهها در مطالعات ادبی رایانهای تاکنون، تحقیق در خصوص اسناد تألیف است؛ احراز هویت مؤلف متون بینام یا متونی که به اشتباه به کسی نسبت داده شدهاند. علاوه بر فوایدش به عنوان یک ابزار (آیا شکسپیر خود همۀ نمایشنامههایش را نوشت؟)، این حوزه بینشی در خور توجه در خصوص زبان به همراه میآورد. واژگانی که بیش از همه نشانگر یک شخصاند -زبانی که بیش از هر چیزی معرف ماست- مجموعه واژههای ناچیزی هستند، مانند حروف تعریف، حروف ربط و حروف اضافه (و اما بهوسیلۀ و غیره). گویا ما در نحوۀ استفاده از واژگانی که به خودی خود چندان منحصر به فرد نیستند، بیش از دیگر واژگان، منحصر به فرد عمل میکنیم. به نظرم این تفسیر زیبایی از انسانیت ماست.
همان طور که بسیاری از مفسران نشان دادهاند، مطالعۀ رایانهای در حال تغییر مقیاس مطالعۀ ماست. بدین ترتیب، این نوع مطالعه میتواند امکان دسترسی به الگوهای فرهنگی بزرگتر را فراهم سازد. برای نمونه، تد آندروود۱۰ در دانشگاه ایلینوی با استفاده از یک مجموعۀ نمونه شامل بیش از چهارهزار اثر نوشتهشده از قرن هجدهم و نوزدهم، نشان داده است که رمانها و اشعار، چطور با ورود به قرن جدید و با توسل به واژگان کهنتر انگلیسی، خود را از سایر انواع نوشتاری متمایز کردهاند، واژگانی که کمتر فرهیخته و بیشتر «روزمره» تلقی میشوند (بیشتر ژرمنی۱۱ و کمتر لاتین۱۲). مدتهاست در خصوص تمایز ادبیات به عنوان مقولهای اجتماعی و منحصر به فرد که در قرن نوزدهم ظهور کرد، صحبت میکنیم. آندروود نه تنها این تمایز را در عمل آشکار میسازد، بلکه نشان میدهد که این تمایزیافتگی محصول زبانی است که از نظر اجتماعی در سطح پایینتری قرار دارد. ادبیات ویژه شد چون جهانیتر بود.
من در کار خود، به مطالعۀ تاریخ رمان مدرن و رابطهاش با روایتهای نوآیینی۱۳ پرداختهام. من به مطالعۀ مشتاقانه بیش از مطالعۀ انتقادی علاقهمندم، شیوهای که طی آن عمیقاً جذب کتابها میشویم (آیا این مسئله هم در مطالعۀ رایانهای تحتالشعاع قرار میگیرد). با نظر بر مجموعۀ چند صدتایی از آثار این دو قرن، دریافتم که رمان، نسبت به دیگر انواع ادبی چون «شرححال»، ارتباطی محکمتر با زبان و ساختار روایی نوآیینی به جا مانده از نمونۀ آرمانی کلاسیکی چون سنت آگوستین دارد. برایم جالب بود که رمان وارثِ الگوی مطالعهای است که در آن نوعی حس تغییر شخصی را عمیقاً تجربه میکنیم و احتمالاً به آن میپیوندیم.
لازم نیست مطالعۀ رایانهای در سطح تحلیل کلان و وسیع اتفاق افتد (تحلیل کلان اصطلاحی است که توسط متیو جاکرز۱۴، از محققان پیشرو در این حوزه در دانشگاه نبراسکا، ابداع شد). این نوع مطالعه نکات زیادی را هم در خصوص دانهبندی زبان ادبی برایمان بازگو میکند. در پروژهای که قرار بود به بررسی ماهیت مجموعۀ آثار شاعران بپردازم –اینکه آیا در مجموعۀ آثار، جدای از تکتک کارها، ویژگیهای خاصی مشاهده میشوند که به مرور زمان تغییر کرده باشند- مشغول گردآوری فهرستی از واژگان بودم که نشانگر مجموعۀ کارهای فردریش هولدرلین۱۵، از شاعران آلمانی بزرگ دورۀ رمانتیک، بودند. متوجه شدم که وقتی تنها به واژگانی که در کل مجموعه متداول بودند بسنده میکردم- [مثلاً] اگر از رایانه درخواست میکردم که تنها واژگانی را که در ۶۰ درصد شعرها دیده میشدند، نشان دهد که مرحلهای رایج در تحلیل متن است- واژهای پیدا نمیشد. وقتی از رایانه درخواست کردم که تنها واژگانی را که در یکسوم اشعار تکرار میشدند، نمایش دهد، تنها دو واژه یافتم: «زندگی» و «دل» (Leben و Herz)؛ به عبارت دیگر، در مجموعهای شامل ۲۵۳ شعر و در میان بیش از یازدههزار واژه، تنها دو واژه بودند که حداقل در یکسوم اشعار تکرار شده بودند. این دو واژه دو نمونه از ابتداییترین واژگان در زبان آلمانی محسوب میشدند.
در اینجا نکتۀ اساسی این است که اشعار اغلب کوتاه هستند و بنابراین احتمال همپوشانی معنایی واژگان در بین آنها کمتر است، به ویژه وقتی واژگان متداولی مانند حروف ربط، حروف تعریف یا حروف اضافه مطرح نیستند؛ اما من همچنان در عجب بودم که لغات شعری هولدرلین چقدر پراکنده بودند. در بیشی از نیمی از اشعار، هیچ دو واژۀ شبیه همی دیده نمیشوند و در یکسوم مجموعه تنها دو واژه از این دست وجود دارند. باید تنظیمات را تا ۱۰ درصد مجموعه پایین ببرید تا فهرستی بالغ بر یک صد واژه دریافت کنید. تنها ۱۱۶ واژه در ۱۰ درصد مجموعۀ شعری هولدرلین، یا به عبارت دیگر، در بیست و پنج شعر او تکرار میشوند.
این ماجرا به شیوهای کاملاً طبیعی کمک کرد چیزی را بفهمم که همیشه احساس میکردم اما هرگز قادر نبودم به خوبی تبیین کنم: اینکه من اغلب به سراغ خواندن شعر میروم تا زبان را به خودی خود تجربه کنم. میدانم این شیوهای بسیار مدرن در نگاه به شعر است اما این نگاهی است که وقتی شعری را برمیگزینم و میخوانم به دنبال آنم. تکرارهای درون شعر در نقطۀ مقابل تکرارهای زبانیای قرار میگیرند که در زندگی روزانۀ خود تجربه میکنیم. شعرها فضاهای باز را در زندگی زبانی آشفتۀ ما به رخ میکشند.
این تحقیق تنها گوشهای از رویکردهای متعدد به مطالعۀ رایانهای در عصر حاضر است. امیدوارم این مثالها بتوانند تنوع و خلاقیت نهفته در این فرآیند را برای کسانی که عمیقاً نسبت به این شیوۀ کار دچار تردید هستند، نمایان سازند. این نوع مطالعه، روشی اکتشافی را در مواجهه با زبان در مقابلمان میگشاید و در مواجهه با اینکه چطور واژهها را به کار میبریم و چطور معنایشان را در مییابیم. از نظر من، این اقدامی عمیقاً انسانی است.
حال این جریان برای خوانندگان چه به بار میآورد؟ این نوع مطالعه-چون مطمئناً هنوز مطالعه محسوب میشود- چطور رابطۀ ما با متون نوشتاری را تغییر میدهد؟ اول اینکه خواننده را تشویق میکنند که رابطهای معمارانهتر با مطالعه برقرار سازد. دست کم از قرن نوزدهم، کتابها دیگر به شکل اشیائی ساخته و آماده (به قول توماس کارلایل۱۶، «معبدهای ذهنی») به دست ما رسیدهاند. مجموعه دادهها به شدت بینظم هستند. باید گردآوری شوند، روندی که نیازمند مجموعهای از انتخابهای خلاقانه است. [در برخورد با مجموعه دادهها] آدم بیشتر احساس میکند دارد دانههای شن را در دست لمس میکند تا اینکه [احساس کند] روی دیوارهای ستبر یک کلیسا [دست میکشد]؛ اما علاوه بر اینها، مطالعه به این شیوۀ نو ما را نسبت به اهمیت بافت در مطالعه آگاهتر میکند. کتابها از این رو هیجانانگیزند که خودشان و ما را از باقی جهان جدا میکنند. در جایی نوشتهام که کتابها موتورهای ایجاد بیشترین حد تغییرند. مطالعۀ رایانهای ما را در ارتباط با محیطهای زبانیای قرار میدهد که نوشتن از آنجا ریشه میگیرد و جریان مییابد. در واقع این شیوه، سد میان متن و بافت را منعطفتر میسازد. ما با حوزۀ زبانی بزرگتری درگیر میشویم و در فکر چرخههایی هستیم که طی آنها متن و بافت یکدیگر را شکل میدهند.
اگر مطالعۀ رایانهای مقیاس مطالعۀ ما را تغییر میدهد و امکانی فراهم میسازد تا بیشتر در خصوص عوالم متنی بیندیشیم، از سوی دیگر ما را به مقیاسهای کوچک، [یعنی] واحدهای فردی مطالعه آگاهتر میسازد. اگرچه ممکن است تناقض به نظر آید، اما مطالعۀ رایانهای ما را نسبت به واژگان هشیارتر میکند. ما را بر آن میدارد که فکر کنیم چطور اجزای منفرد [زبان] و تکرار آنها به هم میآمیزند تا مفاهیم معتبرتری چون شخصیت، پیرنگ، صورت و عقیده را شکل دهند. یاد گرفتن حرکت بین کیفیت و کمیت و بین حرف و عدد نهایتاً دو شیوۀ تفکری را که مدتها از هم دور میشدند، به هم میرساند. من در آرمانشهر خود، زمانی را تصور میکنم که دیگر سواد خواندن و نوشتن و استعداد ریاضی از هم تفکیکناپذیر باشند.
در نهایت یک روز نه چندان دور، وقتی اطلاعیهای را در ایمیلم دریافت کردم، فهمیدم که در خصوص مطالعۀ الکترونیک چقدر به خود ستم کردهایم. از طرف یکی دیگر از مطبوعاتی نبود که بخواهد برای به اصطلاح «ترقی» کتاب الکترونیک مشتری جلب کند. چنان صعود درخشانی ناچار میتوانست نزولی در پی داشته باشد. آن طور که اسکیلر۱۷ دربارۀ البرکت وان والنستاین۱۸، از بزرگترین تیمسارهای جنگ سی ساله میگوید: «او که زمین میخورد، هیچ کس نمیتوانست بایستد.» اطلاعیه دربارۀ کتابخانۀ دیجیتال آلمان بود، یکی از مجموعه تلاشهای ملی جدید برای ایجاد کتابخانههای دیجیتال به عنوان مکمل نوع کاغذی کتابخانهها که کتابخانۀ عمومی دیجیتال آمریکا هم از آن جمله است.
اینها ابتکارات بسیار مهمی محسوب میشوند و دارند در میراث متنی ما انقلابی برپا میکنند که به هیچ وجه نمیتوان آن را نامطمئن دانست. افراد بیشتری به متون بیشتری دسترسی خواهند داشت و بدین شکل مأموریت تاریخی کتابخانه به عنوان مجرای اطلاعات تحقق مییابد؛ اما «دسترسی» هنوز مفهومی تنگنظرانه در ذهنها دارد. کتابخانۀ دیجیتال آلمان در واقع کتابخانۀ فایلهای پیدیاف است-در واقع پیدیافهای سایر کتابخانهها را دارد (به جمعآوری فایل اسکن کتب کتابخانههای آلمان پرداختهاند). کتابخانۀ دیجیتال آلمان به عنوان یک واسط، تصویر کتابی را به شما عرضه میکند که از تصاویر کتب کتابخانۀ دولتی باواریا۱۹ برداشته شده و احتمالاً در آن کتابخانه به همراه کتاب اصلی ارایه میشود متنها تصاویری ایستا نیستند. چیزهایی هستند که کارهای زیادی با آنها انجام میدهید.
هر روز کتابهای بیشتر و بیشتری در جهان نوشته میشوند و با این وجود هر چه میگذرد کارهای کمتری میتوانیم با آنها انجام دهیم. لازم است این الگو را دگرگون کنیم. کتابهای گوگل سبب شدند که ما دربارۀ همه چیز فکر کنیم: دیجیتالی کردن تمام کتابها در تمام زمانها، اگرچه صدها کتاب از هزاران، دیگر اصلاً وجود ندارند. اینکه تنها جهات بسیار کلی مسائل به ما گفته شود، امری نادرست و دور از دقت است، نکتهای که در خصوص متنهای پر غلط اسکن شده هم صدق میکند. آنچه اکنون نیازمند آنیم گزینشهایی از متون توسط متصدیانی ماهر است که بر اساس تقسیمبندیهای گسترده و خلاقانهای صورت گرفتهاند. داده، نوعی حاشیهنویسی جدید است. این دادهها دارای ارزش تجاری، اجتماعی و خلاقانۀ شگرفی هستند.
بله داده. مادۀ خام، گِل، ملکولها و اتمهای متنها. واژهها همه چیز نیستند؛ اما مهمتر از آناند که بتوان آنها را در تصویری زیبا به خاک سپرد.
اطلاعات کتابشناختی:
Piper, Andrew. Book Was There: Reading in Electronic Times. University of Chicago Press, 2012
پینوشتها:
• این مطلب را اندرو پایپر نوشته است و در نوامبر ۲۰۱۳ با عنوان «Beyond the e-Book: The New World of Electronic Reading» در وبسایت ورلد لیترچر تودی منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ آن را با عنوان «پس از کتاب الکترونیک دنیای مطالعه چگونه خواهد بود؟» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• اندرو پایپر (Andrew Piper) استاد دانشگاه مکگیل و نویسندۀ کتاب کتاب آنجا بود: خواندن در زمانۀ الکترونیک (Book Was There: Reading in Electronic Times) است.
[۱] E-pub
[۲] Kindle
[۳] Ian Lancashire
[۴] Rufus Pollock
[۵] نوعی باکتری که در بدن انسان و برخی جانوران زندگی میکند و گونهای از آن میتواند مسمومیت غذایی ایجاد کند.
[۶] Stephen Marche
[۷] Los Angeles Review of Books
[۸] Harald Baayen
[۹] Ted Underwood
[۱۰] Germanic
[۱۱] Latinate
[۱۲] The history of the modern novel and its relationship to narratives of conversion
[۱۳] Matthew Jockers
[۱۴] Friedrich Hölderlin
[۱۵] Thomas Carlyle
[۱۶] Schiller
[۱۷] Albrecht von Wallenstein
[۱۸] Bavarian State Library
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟