آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 14 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
درک زمان در ذهن موجودات زنده جنبهای مهم اما کمترشناخته شده از جهان طبیعی است
فرض کنید در خیابان با یک کونگفو کار حرفهای دعوایمان شود. تا ما تصمیم بگیریم که مشت بزنیم یا لگد، طرف با چند ضربۀ برقآسا نابودمان کرده است. حالا فرض کنید میخواهید مگسی که ساعتهاست در گوشتان وزوز میکند را با دست بکشید. این تلاش هم دستِ کم از دعوا با آن کونگفو کار ندارد. به محضِ آنکه دستتان را بلند میکنید، مگس غیب میشود. سوال اینجاست: چرا کوفگفو کار و مگس اینقدر سریعاند؟ یک پژوهشگر میگوید احتمالاً چون آنها در «بُعد زمانی» دیگری زندگی میکنند.
ایوان آماتو، نوتیلوس — هیچ چیزی مثل لحظهای که در معرض خطر قرار میگیریم ذهن را متمرکز نمیکند. جان هاکنبری، روزنامهنگار و گزارشگری پرافتخار، یکی از چنین لحظاتی را تقریباً چهل سال پیش تجربه کرد. باوجوداین، این تجربه هیچوقت فراموشش نشده و همیشه در خاطرش تکرار میشود، و به قول خودش: «با حرکت بسیار آهسته».
«حدود ۳۸ سال پیش، در جادهای در پنسیلوانیا، روی صندلی عقب ماشین خواب بودم. بیدار شدم. دیدم راننده هم خواب است». هاکنبری این خاطره را در اوایل ژوئن همین امسال، از روی ویلچر در فستیوال جهانی علم در نیویورک و هنگام شروع پنل گفتوگویی دربارۀ درک زمان تعریف کرد. «ماشین داشت به خارج از جاده تغییر مسیر میداد. مسافر کنار راننده بهکندی دستش را دراز کرد، فرمان را گرفت و تا جایی که میتوانست محکم آن را کشید… و ماشین به سمت راست تغییر جهت داد. و انگار خیلی آهسته و کند به گاردیل خوردیم، ماشین در هوا به پرواز درآمد و من در اعماق وجودم میتوانستم حس کنم که کل زندگیام قرار است تغییر کند».
ریچارد گَساوِی، سرآتشنشان بازنشسته این کاهش سرعت زمان در موقعیتهای خطیر را تَکیسایکایا۱ مینامد که به طور تقریبی میتوان «ذهن سریع» ترجمهاش کرد. گساوی، براساس صدها مصاحبهای که برای تحقیق، وبلاگ و سخنرانیهایش دربارۀ «آگاهی موقعیتی» انجام داده است، ادعا میکند: «این پدیده روی امدادگران هم تأثیر میگذارد». گساوی با کمک آنچه که به نظرش تجربیات شخصی تکیسایکایاست، آن را مؤلفهای در نظر میگیرد که گاهی با واکنش استرسی همهجانبه۲ همراه است. او میگوید این پدیده برای امدادگران خطرناک است، چون میتواند آگاهی موقعیتی و فرایندهای تصمیمگیری آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
اما آیا این تکیسایکایا واقعی است یا توهم است؟ دیوید ایگلمن از کالج پزشکی بِیلور، جواب این سؤال را به آزمون گذاشت. او همراه با همکارانش نوعی «کرنومتر ادراکی» شبیه به ساعت مچی طراحی کرد. کرنومتر یکی در میان اعداد قرمز و نگاتیوهایشان (پسزمینهای قرمز با پیکسلهای خاموش به شکل همان اعداد) را در سرعتی بالاتر از آستانه نشان میدهد. این آستانه نقطهای است که در آن، تصویرِ اعداد و نگاتیوهایشان که پشت سر هم جابهجا میشوند، در هم ادغام میشوند، طوری که انگار تصویری واحد میبینیم. این آستانه، بسامد شاخص سوسوزدن۳ نامیده میشود. فرض ایگلمن این بود که اگر میتوانست وقتی آدمها نگاهشان به کرنومتر است، آنها را بترساند، بسامد شاخص سوسوزدن در مغزشان بالا میرفت و به حالت ادراک حرکت آهسته میرفتند و ناگهان میتوانستند اعدادِ روی کرنومتر را تشخیص بدهند.
برای انجام این آزمونها، ایگلمن ۲۰ نفر را به شهربازی «زیرو گِرَویتی تریل» در دالاس برد. در آنجا شرکتکنندگانی که کرنومتر به دست داشتند را سوار «هیچی به جز تور»۴ کرد: یک وسیلۀ ضدگرانشِ معلق در هوا که ۱۶ طبقه بالا میرفت و بعد افراد از ارتفاع ۳۱ متری سقوط آزاد میکردند و در یک تور فرود میآمدند. به شرکتکنندگان گفته شده بود که در حین سقوط ۲.۵ ثانیهای پراسترسشان، نگاهشان به کرنومتر باشد. یکی از شرکتکنندگان کل این زمان چشمهایش را روی هم فشار داد و در نتیجه هیچ دادهای برای ارائه نداشت.
اما دادۀ شرکتکنندههای دیگر همهچیز را روشن کرد: هیچکس نتوانسته بود در حین سقوط آزادش اعداد را تشخیص بدهد. اما، وقتی بعد از این اتفاق از آنها خواسته شد تا مدت سقوط خود را تخمین بزنند (با مرور تجربۀ ذهنی خودشان، و مقایسۀ آن با زمانسنجی که دستشان داده بودند)، شرکتکنندگان به طور متوسط اعلام کردند که سقوط خودشان حدوداً یک سوم طولانیتر از آنهایی بود که سقوط آنها را با خیال آسوده نظاره کرده بودند [و با زمانسنج مدت آن را اندازه گرفته بودند]. ایگلمن به این نتیجه رسید که تجربۀ ذهنیِ آهسته شدنِ زمان تحت شرایط دردناک، ساختۀ ذهن است، نه ویژگی واقعی ادراک زمان بیدرنگ. به طور خلاصه، زمان برای هیچکس آهسته نمیشود.
ایگلمن توضیح داد: «در شرایط عادی، اکثر مسائلی که در مرکز حسیتان در جریان است را به خاطر نمیآورید. در موقعیتی که جانتان در خطر است اتفاقی که میافتد این است که همه چیز ثبت و در حافظه نگه داشته میشود». وی ادامه داد که چون ذهن به خاطراتی با این سطح از تراکم عادت ندارد، «تفسیر ذهن این است که کل این اتفاق حتماً با سرعت کمتری رخ داده است».
اما چه میشود اگر سوژۀ آزمون نه تحت تأثیر لحظۀ خطر بلکه مبتلا به مقداری کژکارکرد ذهنی یا شناختی باشد؟ ایگلمن و همکارانش در مرکز روانپزشکی بیلور و هریس کانتی در هیوستون، از مبتلایان به اسکیزوفرنی و کسانی دیگر در گروه کنترل درخواست کردند که بگویند هنگام مشاهدۀ مجموعهای از صفحه نمایشها که به سرعت عوض میشدند، چه تعداد محرک مثل حرف، تصویر و چهره را درک میکنند. ایگلمن میگوید نتایج نشان میداد «یک فلاش که برایتان ۱۰۰ میلیثانیه طول میکشد، ممکن است برای کسی که اسکیزوفرنی دارد ۱۲۰ میلیثانیه طول بکشد». به گمان ایگلمن، این ۲۰ درصد اختلاف در سطح حسی است که میتواند کژکارکرد زمانی در سطوح بالاتر شناختی را غلط جلوه بدهد. مثلاً، ممکن است ترسیم دیالوگ درونی فرد با خودش که به طور معمول در «گوش سرش» میشنود را دشوار کند. ایگلمن میگوید در چنین موقعیتی، گزارشهای مکرری که افراد مبتلا به اسکیزوفرنی دربارۀ شنیدن صداها میدهند، میتواند تا حدی تفسیری منطقی از تجربۀ ذهنی و کژکارکرد زمانیشان باشد.
شواهد حاکی از آنند که بسامد شاخص سوسوزدن در ما انسانها دامنۀ محدودی دارد. و از این جهت، طبق یک بررسی میانگونهای که اخیراً در ژورنال اَنیمال بیهیویر۵ منتشر شد، گونۀ انسان در طیفِ بسیار بزرگی از دنیای حیوانات قرار میگیرد. بسامد شاخص سوسوزدن برای انسانها به طور میانگین ۶۰ سوسو در ثانیه است، به همین دلیل سرعتِ بهروزرسانی صفحات تلویزیون در حدود همین فرکانس یا بالاتر از آن است. در قلمروی حیوانات، این فرکانس برای وزغ نیشکر به کُندی ۶.۷، برای سنجاب زمینی ۱۰۸ و برای یک خرمگس معمولی ۲۴۰ است. در کل، هر چه متابولیسم حیوان سریعتر یا اندازهاش کوچکتر باشد، بسامد شاخص سوسوزدن در آن بالاتر است.
این مقادیر متفاوت بسامد شاخص سوسوزدن ظاهراً قدرت توضیحی شگفتانگیزی دارد. تعجبی ندارد که کشتن مگس با دست سخت است، هرچند ضربات دستتان مرگبار باشد. مگس با بسامد شاخص سوسوزدنِ ۲۴۰، احتمالاً نزدیکشدنِ دست شما را طوری میبیند که انگار دارد به زور از وسط شیرهای غلیظ حرکت میکند. از طرفی، پرندههای در حال پرواز از وسط پرپشتترین گیاهان، چطور آن شیرینکاریهای هوایی را انجام میدهند؟ آنها با بسامد شاخص سوسوزدنِ حدود ۱۰۰ احتمالاً از نظر بصری پیرامونشان را با سرعتی بیشتر از انسان برانداز میکنند و این توانایی به آنها اجازه میدهد در وسط هوا تطبیقهای سریعتری انجام دهند.
شواهدی وجود دارد که این بُعد زمانی میتواند برای رقابتهای اکولوژیک کرۀ زمین حیاتی باشد: اندرو جکسون، جانورشناسی از کالج ترینیتی دوبلین و یکی از نویسندگان آن مقاله در اَنیمال بیهیویر میگوید: «درک زمان شاید بُعدی مهم و نادیدهگرفتهشده از تمایزی منحصربهفرد باشد». مثلاً وقتی ارهماهیِ خونسرد به دنبال ماهی مرکب شیرجه میزند، با پمپاژِ خون گرم به چشمهایش، بسامد شاخص سوسوزدنِ خود را بالا میبرد. جکسون میگوید: «وقتی ارهماهی شیرجه میزند تا ماهی مرکب نسبتاً بیحالی را در آبهای سرد پایینتر شکار کند، احتمالاً این کار به او مزیت بزرگی میبخشد. در واقع ارهماهی اساساً مهمانی از یک بُعد زمانی دیگر است… ماهی مرکب شاید شانس کمی برای زنده ماندن داشته باشد». آدمها با توجه به چشمهایی که دارند نمیتوانند با تاکتیک گرمکردنِ مغز تلاش کنند تا بسامد شاخص سوسوزدنِ خود را بالا ببرند؛ چون این کار یعنی داغکردنِ بافت که شبیه تبِ بالاست و باعث میشود پروتئینها شکافته شوند و سلولها دیگر زنده نمانند.
با توجه به آنچه گفته شد، جکسون معتقد است که شاید هر کدام از ما از نظرِ بسامد شاخص سوسوزدن کمی متفاوت از دیگران باشیم. این تفاوت میتواند به توضیح جزئیات شخصیتها، استعدادها، انتخابها و ادراکهایمان کمک کند. به گفتۀ جکسون: «وقتی فرد بسامد شاخص سوسوزدنِ بالاتری نسبت به همگروهیهایش داشته باشد، آن وقت ظرفیتی دارد تا به طور مؤثر در جهان به اتفاقاتی واکنش نشان بدهد که برای همگروهیهایش بیشازحد سریع به نظر میرسد. با خودم فکر میکنم شاید چنین چیزی احساسی را تبیین کند که گاهی هنگام ورزشهایی مثل فوتبال حسش میکنید. کاملاً در اوج آمادگی خودتان هستید و میتوانید با این احساس که بازی به نظرتان تقریباً کند میآید، سریع از کنار حریفتان بگذرید».
در فهرست ضرورتهای تحقیقاتی جکسون، مطالعاتی قرار دارند که شاید بتوانند تفاوتهای طبیعی در میزان شاخص سوسو زدن را میان آدمها ترسیم کنند. همچنین باید بررسی شود که بسامد شاخص تلفیق فرد تحت شرایط مختلف، چقدر فرق خواهد کرد. جکسون اضافه میکند: «آنجایی واقعاً جالب میشود که میپرسیم آیا این تفاوتها عواقبی در زندگی روزمرهمان دارد یا نه».
جکسون دارد درخواست کمکهزینه را میدهد تا بتواند عمیقاً روی این سؤالات کار کند. میگوید اگر پولش جور شود، دوست دارد عاشقانِ سینهچاکِ حرکتهای سریع بروس لی و لبران جیمز را به کار بگیرد، چون برای این دسته از افراد، قانعکننده است که میزان بالاتر از متوسطِ بسامد شاخص سوسوزدن میتواند در ویژگیهای فیزیکی خیرهکنندهشان اثرگذار باشد. جکسون میگوید از نظر ارتباطهای احتمالی بسامد شاخص سوسوزدن و مسائل شناختی، علاقه دارد بداند که آیا «افرادی با بسامد شاخص تلفیق پایین» مستعد آن هستند که نشانههای محسوس اما مهم را مثلاً در حالات چهره از قلم بیندازند یا نه؟ یک موضوع دیگر هم هست که جکسون دوست دارد دربارۀ آن کندوکاو کند: آیا میتوان آدمها را تربیت کرد تا برای بهبود عملکرد ورزشیشان یا کمک به درمان کژکاردهای زمانمحور، میزان بسامد شاخص سوسوزدن را در خودشان افزایش بدهند؟
محققان هشدار میدهند که دادههای موجود بیش از اندازه کماند و در حال حاضر نمیتوان با تکیه بر آنها دربارۀ بسامد شاخص سوسوزدن در انسانها نتیجهای گرفت یا حتی با قطعیت گفت که چه ارتباطی بین بسامدهای شاخص سوسوزدن و درک ذهنی زمان وجود دارد. اما تنوع بسامدهای شاخص سوسوزدن در بین حیوانات و افراد مبتلا به بیماریهای ذهنی، همراه با تجربۀ ذهنیمان از زمان، سؤال جالبی برایمان ایجاد میکند: آیا آدمهایی هستند که مثل ارهماهی در بُعد زمانی دیگری زندگی کنند؟
پینوشتها:
• این مطلب را ایوان آماتو نوشته است و در تاریخ ۷ ژوئن ۲۰۱۸ با عنوان «When Bad Things Happen in Slow Motion» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۹۸ با عنوان «چرا وقتی جانمان در خطر است گذر زمان برایمان کند میشود؟» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.
•• ایوان آماتو (Ivan Amato) روزنامهنگار علم و تکنولوژی است. نوشتههای او در نیچر، ساینس، واشنگتنپست و بسیاری از مطبوعات دیگر به انتشار رسیدهاند فرادید: نگاهی تازه به طبیعت (Super Vision: A new View of Nature) آخرین کتاب اوست.
[۱] tachypsychia
[۲] the overall stress response
[۳] critical fusion frequency
[۴] Nothin but Net
[۵] Animal Behavior
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
انچه که در این مقاله بعنوان بسامد شاخص سوسو زدن نامیده شده و من انرا به شدت گذر زمان از ان نام میبرم حتی در دوره های گوناگون زندگی یک نفر هم یکسان نیست، کافیست که به تجربه شخصی خودمان از گذر زمان در زندگی خود رجوع کنیم و ببینیم که در زمان کودکی یکسال گویی همچو عمری بر ما میگذشت و با پا نهادن به سنین بالاتر دهه ها همچو سالی میگذرد. به تصور من دقت ما بر گذر این زمان هم در تجربه ما در گذست ان تاثیر بالایی دارد، به این ترتیب که هر چه که ما بر این گذر بیشتر دقت داشته باشیم گویی که زمان بیشتری را طی میکنیم و عکس. در متیتیشن هم انسان با تجربه جدیدی از گذر زمان روبروست، تجربه ایی مشابه انچه که در کودکی تجربه کردیم
بله صحیح می فرمایید. دکترکیاشمشکی از منظر وجودی به کانت می نگرند. اما دلوز در کتاب "انسان و زمان آگاه مدرن"اشکالاتی که به کانت می گیرد,قابل توجه است. این که چه نسبتی هست و یا چه نسبتی می تواند باشد,میان یک فیلسوف عصرروشنگری و فیلسوف پست مدرن؟ دلوز می گوید:هیچ؟ کانت فلسفه را به صورت علمی می خواهد,اندیشه های کانت منبع غنی برای انواع تفکر است. دلوز می گوید:هایدگر به کانت علاقه داشت و فراوان به کانت می پرداخت. هایدگر وقتی به زمان می اندیشد ,کانتی می شود. خود دلوز به ما هشدار می دهد که اگر بخواهیم در فلسفه کانت درجا بزنیم,این فلسفه بسیار سنگین و خفقان آور خواهد بود. البته به نظرم فلسفه کانت با فیزیک نیوتن همخوانی داشت .هگل نقدهای بسیار خوبی به فلسفه کانت وارد کرده است.
چه نسبتی هست، یا چه نسبتی میتواند باشد، میان یک فیلسوف عصر روشنگری و فیلسوفی پستمدرن؟ هیچ؛ زیرا فلسفه پستمدرن اگر با یک چیز مخالف باشد، آن چیز همانا فلسفه روشنگری خواهد بود. ژیل دولوز (1925-1995) دقیقا به دلیل همین عدم نسبت به ایمانوئل کانت (1724-1804) روی میآورد. او در دهه شصت میلادی اعلام کرد این فیلسوف آلمانی دشمن اوست، اما به این دشمن بسیار علاقه دارد. این عدم ارتباط، یا اصلا تضاد، به این خاطر است که نگاه این دو فیلسوف به سرشت تفکر فلسفی یکسره متفاوت است. کانت فلسفه را به صورت علمی میخواست، اما این دانش از منظر دلوز شکل شاعرانگی دارد. با وجود این، فلسفه کانت پیچیدهتر از آن است که چارچوب ثابت و شکل متعین و تمامشدهای داشته باشد. اندیشههای این فیلسوف بزرگ که در آثار فراوان او پخش شده، منبعی غنی برای انواع گوناگون تفکر است. جریانهای فلسفی بعدی هم این امر را بهخوبی نشان دادهاند. بنابراین عجیب نیست که دیدگاه دلوز هم عوض شود و میان خود و کانت قرابتهایی پیدا کند، بهحدی که بعدها نظرش تغییر کرد و به این نتیجه رسید که در کانت اندیشههای سازگار با تفکر او وجود دارد. از نظر دلوز، فیلسوف مفاهیم جدیدی را خلق میکند. به باور او اساسا ویژگی اصلی فلسفههای بزرگ این است که مفاهیم جدیدی ابداع میکنند. فیلسوف به اندازه شاعر و نقاش و هر هنرمند دیگری خلاق است، اما خلاقیت او در حوزه مفاهیم است. فیلسوف مفهوم میآفریند. کانت نیز همینگونه است.از نظر او فلسفه کانت نیز دستگاه عظیمی است که مفاهیم جدید فراوانی را خلق کرده است. به همین دلیل است که دلوز به سراغ کانت میرود. البته پرداختن او به کانت خاص خود اوست. در آثار گوناگون خود هم به شکلهای مختلفی آن را انجام میدهد. در این اثر مختصر نیز از زاویه خاصی به درون فلسفه کانت نقب میزند. او اینبار از مفهوم "زمان" شاهکلیدی میسازد که با آن درهای بسیاری از مسائل فلسفه کانت گشوده میشود؛ زیرا از نظر دولوز همه نوآوریها و آفرینشهای مفهومی کانت در حوزه فلسفه با محوریت زمان است. کانت برداشتی کاملا نو از زمان ارائه میکند که تماما با برداشت کلاسیک متفاوت است. به همین دلیل میتوانیم در فلسفه کانت از زمانآگاهیِ مدرن سخن بگوییم. اما دلوز چگونه این کار را میکند؟ دولوز در ابتدا این نظریه را مطرح میکند که کانت سه نوآوری یا سه واژگونی بزرگ در مفهوم زمان ایجاد کرده است. دلوز این سه مورد را تحت سه قاعده کلیدی دستهبندی میکند. البته این سه قاعده بیان کانت نیستند، بلکه دولوز آنها را از جاهای مختلفی یافته و گرد آورده است. این سه قاعده عبارتند از: 1- زمان از لولا در رفته است. 2- تا امروز خود را موظف به بازنمایی مکان میدانستیم، امروز وقت آن رسیده است که به زمان بیندیشیم. 3- من دیگری است. معنی قاعده اول این است که زمان در فلسفه کانت، برخلاف فلسفههای پیشین، از تبعیت طبیعت خارج شده است. در فلسفههای کلاسیک و باستان نظریات زیادی درباره زمان وجود دارد، اما همه آنها در این امر اشتراک دارند که زمان تابع طبیعت است. در آن فلسفهها زمان تابع چیزی بیرون و غیر از خود است؛ برای مثال تابع حرکت. در سنت ارسطویی زمان را مقدار حرکت میدانستند. اما در فلسفه کانت این رابطه قطع میشود. زمان نه تنها تابع طبیعت نیست، بلکه این طبیعت است که باید از زمان تبعیت کند. دو قاعده بعدی کاملا به هم وابسته هستند. چرا؟ زیرا رابطه زمان با بیرون از خود قطع شده و حالا دیگر کاملا درونی شده و شبیه به صورت خودتاثیری شده است. زمان صورتی است که تحت آن، سوژه بر خود اثر میگذارد. در حالیکه مکان صورتی است که تحت آن چیزی بیرونی بر ما اثر میگذارد، زمان صورتی است که تحت آن من بر خودم اثر میگذارم. به همین دلیل عطف توجه به زمان ملازم با ساخته شدن سوژه به دست خویش و از درون خویش است. لذا زمان با خود و سوژه ربط وثیقی پیدا میکند. زمان مربوط به "من" است و نه طبیعت. از اینجا به بعد رابطه میان انسان و زمان محکم میشود و آگاهی از زمان با خودآگاهی گره میخورد. دلوز این سه قاعده را به تفصیل در چهار درسگفتار شرح میدهد. این درسگفتارها که در چهار هفته ایراد شدند، در سال 1978 ارائه شده بودند. مباحث این اثر بیش از همه به مطالب نقد اول و نقد سوم ارتباط دارد؛ یعنی نقد عقل محض و نقد قوه حکم. اساسا دولوز نقد سوم کانت را شاهکلیدی برای فهم و حل بسیاری از مسائل فلسفه کانت میداند. همچنین ارزش این اثر مختصر فقط به موضوع کلی آن محدود نمیشود. لابهلای مطالب اصلی، دولوز به نکات دقیقی اشاره میکند که برای اهل فلسفه بسیار جالب و آموزنده است. به دیگر فیلسوفان نیز اشارههایی میشود و روابط ظریفی روشن میشود؛ برای مثال رابطه میان هایدگر و کانت. هایدگر به کانت علاقه داشت و فراوان به او پرداخته است. اما اندیشههای او با فلسفه کانت چه قرابتی دارد؟ پاسخ دولوز این است که هایدگر وقتی به زمان میاندیشد، کانتی میشود. ربط میان این دو فلسفه در مسئله زمان رخ میدهد. نکته آخر اینکه ما امروزه به اندازه کافی با فلسفه کانت آشنا هستیم. از این به بعد نیاز داریم که آن را طور دیگری بفهمیم. اساسا هر فلسفهای را میشود طور دیگری فهمید و این اطوارِ گوناگونِ فهم پایان ندارد. تکرار مکررات و بازگویی کلیات فلسفه کانت دیگر بس است! این شیوه راه به جایی نمیبرد. اگر بنا باشد که باز هم با کانت سروکله بزنیم، بهتر و مفیدتر آن است که مواجهه جدیدی با او داشته باشیم تا چیزهای جدیدی بیاموزیم و از تحجر فلسفی خارج شویم. خود دولوز نیز به ما هشدار میدهد که اگر بخواهیم در فلسفه کانت درجا بزنیم، این فلسفه بسیار سنگین و خفقانآور خواهد بود. این مطلب حرف درستی است و در مورد دیگر فلسفهها نیز صدق میکند. یکی از ویژگیهای مهم ژیل دلوز آن است که میتوانیم از او نحوه مواجهه خلاقانه با فیلسوفان بزرگ را هم بیاموزیم. میشل فوکو (1926-1984) بر این باور بود که ژیل دلوز فیلسوف قرن بیستویکم خواهم بود. منبع:کتاب (انسان و زمانِ آگاهی مدرن)
یکی از فلاسفه می گوید کانت عقلانی فکر می کند حتی وقتی اشتباه می کند!. این نکته خیلی مهمی از حیث تعهد به ساحت عقل است و برای بقای در فلسفه شرط لازم و احتمالا کافیست. البته بخش مهمی از ارجاعاتی که به فلسفه جناب کانت می دهم ناشی از تعلق خاطربه ساختارگرائی (پیشینی و ریاضی-ساخت) است چرا که کانت از بهترین سیستم سازان فلسفه مدرن به معنای تام آن است، وگرنه تعصب یا تقدیس در این قلمرو راه ندارد وهرکس درهر باور یا فردی درجا بزند توهم را بجای حقیقت درآویخته است. کتاب دلوز هم خواندنی است اگر چه رویکردش در انفکاک تحلیلی فلسفه از تاریخ فلسفه را مجاب نشدم و تاریخ فلسفه راهمچنان بخشی از علم فلسفه می فهمم. سپاس که ذکر کردید.
جالب بود. اینجا بحث تفاوت زمان در (فلسفه و فیزیک) مطرح می شود. موضوع زمان، در فلسفه جایگاه ویژهای دارد و از دیرزمان، هم فلاسفه و هم دانشمندان به این موضوع توجّه جدّی داشتهاند. فلاسفة بنامی که در بحث زمان وارد شدند و نظریات خاصّی داشتند از فیلسوفان آغازین یونان – که جایگاه فلسفی خاصّی در جهان دارد- هستند. افلاطون دربارة زمان تعبیرهای خاصّی دارد، زمان را سایة ازلیت میداند و ناشی از مواجهة حد و نامحدود که نیاز به تحلیل فلسفی دارد. ارسطو شاگرد افلاطون تحلیل دیگری دارد و زمان را بیشتر براساس حرکت و مقدار حرکت تعریف میکند. این دو تعریف ناظر به دو جهت مهم در نگاه به وجود هستند. تعریف افلاطون، تعریف وجودی است و به مابعدالطبیعه نزدیک است. درحالیکه تعریف ارسطو به طبیعیات نزدیک است. در فیزیک نیوتن، زمان به شکلی تصویر میشود و در فیزیک نسبیّت اینشتین، فیزیک مدرن قرن بیستم، زمان به شکل دیگری تصویر میشود. فیلسوفهای بزرگی مثل هگل، در بحث تاریخ، بحث زمان را آوردند. وقتی انسان در شرایطی خاص قرار میگیرد که در آن شرایط، گذر زمان برای او خیلی دشوار است لحظه لحظة زمان برای او بسیار اهمیت دارد و چنان برایش دشوار است که گویا زمان ایستاده است. چنین انسانی هر لحظه به عمق حقیقت زمان توجّه کرده و خواهان کشف راز آن است. بههرحال، زمان، همراه و همزاد انسان بوده و هست؛ ازاینرو، برای فهم حقیقت آن، ضروری است که به اسرار هستی نظر شود و با دست توانای مابعدالطبیعه، کلید فهم و درک آن را یافت. پس پرسش اساسی این است که زمان چیست؟ حقیقت و واقعیّت آن چیست؟ حقیقت زمان، دغدغه فیلسوفان و سنجش زمان، دغدغة فیزیکدانها است و فیزیکدانها و فیلسوفها به یک موضوع نمیپردازند.
با اشارات اجمالی که دکتر کیاشمشکی و دکتر حاجیابراهیم پیرامون زمان به تفصیل بیان کرده اند مخالفتی نیست، هر نقص و اِن قلتی وارد باشد تحت امر بسیط وپیچیده ای چون زمان قابل فهم و تعلیق است. اساسا هایدگر اصطلاح ساز فلسفه است و این خصلت و لازمه ذاتی فلسفه است، ارتقا زبان برای بیان است، رفع لکنت از زبان است. نکته ای که به تلمیح از مزاح نوشتم "کانت برخود لرزید" ناظر به اعتباری بود که به مابعدالطبیعه اعطا فرمودید، یکی از دستاوردهای بزرگ فلسفه کانت اضمحلال جزم اندیشی و براندازی قوامات مابعدالطبیعه بوده، لذا شناخت "زمان" به یاری آن قلمرو بی پایه، اقلا نزد فلسفه کانت اعتبار عقلانی ندارد و جزو تعارضات است.
و.. تصوری که کانت از زمان به عنوان صورت برای درک محسوسات ارائه میکند، یک صورتی که قوه احساس، بر دریافتی که از موجودات خارجی پیدا میکنیم مثل مکان، این را اضافه میکند. بیرون از ما، بیرون از قوة احساس ما، چیزی به نام زمان وجود ندارد؛ بلکه ظرف مکان و زمان در ذهن ما است، موجودات خارجی و حقیقتهای خارجی اینگونه در عالم ذهن ما پدیدار میشوند و نزد ما تعیّن ذهنی و احساسی پیدا میکنند. این ظرف مکان و زمان، در عالم خارج, ماباازائی ندارد و حقیقتی ذهنی است. درواقع، ظرفی ذهنی است که پیش ما وجود دارد، خداوند ما را اینگونه خلق کرده که حقایق و موجودات عینی را نمیتوانیم بدون ریختن در این قالب، فهم و احساس کنیم. این ظرف زمان، در عالم خارج، جوهریت و منشأ انتزاعی ندارد. ما زمان را از منظر فهم خودمان از حوادث و واقعیات و در حقیقت، گذشته و حال و آیندهای که در درون خودمان احساس میکنیم تعبیر و تفسیر کنیم. این نگاهی است که در اندیشههای «برگسون» ظهور پیدا کرده و بعد از او، کسانی مثل «هوسرل»و بعد، «هایدگر» و «سارتر» به آن پرداختهاند. نحوة پرداختن به اینها در هایدگر به شدت آمیخته با اصطلاحاتی است که او به لحاظ اندیشة فلسفی خودش مطرح میکند. برخی از فیلسوفان معتقدند که زمان شناختناپذیر است و اعتقاد دارند که زمان شناختپذیر است و میتوان آن را تحلیل کرد و شناخت. کسانی که قائل به شناختپذیریاند، برخی، زمان را واقعی خارجی و عینی میدانند و برخی زمان را خارجی نمیدانند؛ بلکه متعلق به ذهن میدانند. کسانی که زمان را متعلق به ذهن میدانند نیز دو گروهند: گروهی معتقدند که زمان از مختصات وجود نفسانی ما است؛ یعنی خصلت وجودی دارد ولی نفسی است و خارجی نیست. گروه دیگر معتقدند که زمان از جنس مفاهیم است. افرادی که زمان را از جنس مفاهیم میدانند، برخی، زمان را از مفاهیم عقلی به حساب میآورند که نقش معرفتی دارند و برخی، زمان را از مفاهیم وهمی به حساب میآورند که نقش معرفتی ندارد.