آن اپلبام، روزنامهنگار و مورخ مشهور آمریکایی، در کتاب تازۀ خود، از حاکمان جدید دنیا میگوید
برای قدرتمدارانِ روبهرشدی که منطقِ اصلیشان «با ما یا علیه ما» است، هیچکس خطرناکتر از دوستِ سابقی که حالا به جرگۀ مخالفان پیوسته نیست. آن اپلبام، نویسندۀ شاخص آمریکایی، چنین موقعیتی دارد. او مدتی مدید با راستگرایانی نشست و برخاست داشته است که امروز از ایالات متحده تا اروپای شرقی، قدرت را در دست گرفتهاند، و حالا، بیش از همه، خطرِ نابودی سیاستهای دموکراتیک به دستِ آنها را احساس میکند. اپلبام در کتاب جدیدش، غروب دموکراسی، از رفاقتهایی میگوید که به مخالفت و دشمنی انجامیدند.
نیک کوهن، گاردین — وقتی آن اپلبام ویرانی سیاست دموکراتیک را مینگرد، میتواند با چنان عمقی آن را درک کند که فقط تعداد انگشتشماری از نویسندگان همعصرش از عهدۀ آن برمیآیند. اگر از اپلبام سؤال کنید که چه کسی بریتانیا را در بحران بیپایان برگزیت انداخت، یا آمریکا را به دولتِ ترامپ مبتلا کرد، یا هلند و مجارستان را به دولتهایی تکجزبی تبدیل کرد، نیازی ندارد تا جواب این سوالات را در تکههای روزنامه جستوجو کند، بلکه بیمقدمه جواب میدهد رفقایش این کارها را کردهاند، یا به عبارت بهتر، رفقای پیشینش. این رفقا حالا از اینکه روزگاری با اپلبام رفاقتی داشتهاند احساس شرم میکنند، و البته این احساس متقابل است.
جدیدترین کتاب آن اپلبام، غروب دموکراسی: شکست سیاست و جدایی رفاقتها، به گونهای آغاز میشود که رماننویسان میتوانند آن را قرض بگیرند. در ۳۱ دسامبر سال ۱۹۹۹ آن اپلبام و همسرش، وزیری در دولتِ راستِ میانهروی آن موقع لهستان، جشنی برگزار کردند. این جشن به مناسبت بازگشاییِ خانهای اعیانی در غرب لهستان برگزار میشد که او و همسرش کمک کرده بودند تا از روی مخروبهها دوباره بازسازی شود. جمعیتی از لهستانیها، بریتانیاییها، آمریکاییها و روسها میتوانستند بگویند این زوج جهانی ویران را بازسازی کردهاند. برخلاف انبوهی از چپهای آن زمان، آنها در برابر امپراتوری شوروی ایستادگی کردند و در سقوط استبدادی خفقانآور و خشن نقش ایفا کردند. آنها از اقتصاد آزاد، انتخابات آزاد و حکومت قانون حمایت کردند و دموکراسیها را تشویق کردند که در قالب اتحادیۀ اروپا و ناتو بهیکدیگر بپیوندند. این آرمانها، به طور قطع، بهترین راههایی بودند که این کشورها میتوانستند با آن، در برابر قدرت روسیه و چین، اسلامگرایی و تغیرات اقلیمی، زندگی بهتری را برای مردمشان به ارمغان بیاورند.
آنها جوان و خوشحال بودند. میتوان گفت برندگان تاریخ. اپلبام به یاد میآورد که «حوالی ساعت سه صبح یکی از مهمانانِ لهستانیِ خلوضع، هفتتیری از کیفش بیرون آورد و از فرط هیجان، چند تیر مشقی به سمت آسمان شلیک کرد».
اپلبام در مرکز حلقههای متداخل مهمانان بود. از نظر آمریکاییها، او یکی از فرزندان تشکیلات جمهوریخواه بود. پدرش در واشنگتن دی. سی وکیل بوده و خودش در دانشگاههای ییل و آکسفورد تحصیل کرده است. حالا دوستان جمهوریخواهش به دو گروه تقسیم شدهاند: گروه اول، اقلیتی پایبند به اصول اخلاقی هستند که شکست ترامپ را تنها راه حفظ قانون اساسی آمریکا میدانند و گروه دوم مابقی هستند که همکاری -کلمهای که اپلبام مدام به کار میگیرد- میکنند؛ درست همانطور که بنا بر تحقیقات تاریخی او، مردم اروپای شرقی با نیروهای متجاوز شوروی پس از ۱۹۴۵ همکاری کردند.
حتی در جوانی نشانههایی از روحی پرسشگر در او هویدا بود، این روح پرسشگر بعدها از او مورخی بزرگ به عمل آورد. در حالی که هنوز اروپای شرقی تحت اشغال شوروی بود؛ اپلبام بهعنوان روزنامهنگاری مستقل در این منطقه مشغول به کار شد. کار در آن جا برای خیلی از خبرنگارانِ جوان بسیار کسلکننده و همراه با مخفیکاری بود. سپس یک حرکت رو به بالای عالی در شغلش داشت و به مجله اکونومیست پیوست. اما آنجا هم برایش چندان جذاب نبود و به همینخاطر در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ به مجلۀ اسپکتیتور رفت. سبک تفننی محافظهکاری انگلیسی او را سر کیف آورد. وقتی سیمون هِفر و همکارانش را میدید که سر این رقابت میکنند که چه کسی بهتر میتواند ادای ایناک پاول۱ را دربیاورد، با خودش فکر میکرد «این آدمها خودشان را جدی نمیگیرند و هیچوقت هم نمیتوانند آزاری جدی برسانند». او مشتاق شد راجر اسکروتن، فیلسوف محافظهکار، و جان اوسالیوان، نویسندۀ سخنرانیهای مارگارت تاچر، را بشناسد؛ در آن موقع این شخصیتها بیدلیل جدی گرفته شده بودند. در دهۀ ۱۹۸۰ آنها در نزاعی عقیدتی میان اروپای شرقی و قدرت شوروی به اروپای شرقی کمک کرده بودند و اینطور به نظر میرسید که به دموکراسی باور دارند. اپلبام دلیلی نداشت که در این موضوع شک کند. چطور میتوانست پیشبینی کند که اسکروتن و اوسالیوان روزی نشان افتخار ویکتور اوربان را بپذیرند. اوربان مجارستان را به یک دیکتاتوری تبدیل کرد و وضعیت انتخابات (نمایشی)، نظام قضایی و رسانهها در مجارستان به گونهای تغییر کرد که دیگر دستکمی از دولت تکحزبی کمونیستها نداشت.
در تماسی تلفنیای که با اپلبام داشتم، از او پرسیدم زندگی در انگلستانِ راستِ آن موقع چگونه بود؟ او از همان خانه اعیانی ترمیمشده در لهستان، جایی میان ورشو و مرز آلمان، که در آن خود را قرنطینه کرده بود، جواب داد: «زندگی جالبی بود».
اما دیگر جالب نیست.
همسر اپلبام بوریس جانسون را میشناخت. آنها هر دو عضو باشگاه بولینگتون در دانشگاه آکسفورد بودهاند. اپلبام فکر میکرده جانسون به اندازۀ سیکورسکی لیبرالی جهانگراست. وقتی در سال ۲۰۱۴ این زوج برای یک شام به دیدار جانسون رفتند، اپلبام همزمان هم به تنبلی و «خودشیفتگی وسواسی» او پیبرد، و هم به کاریزمای تردیدناپذیرش؛ کاریزمایی که با آن کشورش را فریفت و سپس نابود کرد. آن زمان، جانسون خود را صمیمی نشان میداد. به آنها میگفت چالش جهانیای که دموکراسی با آن درگیر است او را نگران کرده است و میخواهد از «فرهنگِ آزادی، باز بودن و مدارا» دفاع کند. این زوج دربارۀ اروپا پرسیدند و جانسون جواب داد: «هیچ آدم جدیای نمیخواهد از اتحادیۀ اروپا خارج شود». این حرف به اندازۀ کافی درست بود؛ البته تا زمانی که جانسون برای برگزیت اعلام نخستوزیری کرد. هر دو سرِ طیفِ حزبْ اپلبام را دوستی میدانستند که هم نویسندۀ مشترک یک کتاب آشپزی است و هم تاریخ کمونیسم را نوشته است؛ تاریخی که در آن هیچگاه قربانیها فراموش نمیشوند.
او امروز از نظر راستهای آمریکا و اروپا شخصیتی مرتد به حساب میآید. بسیاری از میهمانانش، اگر پیش اربابان جدیدشان اذعان کنند که روزی با او نان و نمکی خوردهاند، به حرفۀ خود صدمه میزنند.
مرتدها نویسندههای خوبی میشوند. آنها چموخم یک جنبش را بهتر از ناظران بیرونی درک میکنند و بهتر میتوانند از عیوب آن حرف بزنند؛ چراکه آنها را به عینه دیدهاند. مذاهب میتوانند کفار را تحمل کنند. آنها صرفاً ناباورانی هستند که هیچگاه مسیر، حقیقت و نور را نمیشناختهاند. اما مرتد این امتیاز را دارد که از زوایای داخلیِ ماجرا باخبر است. اپلبام میتواند بر شناختش تکیه کند و آنچه از مؤمنان میداند بگوید و به آنها خیانت کند. با اینحال، سؤالی که همیشه باقی میماند این است: چه کسی به چه کسی خیانت میکند؟ با اینکه اپلبام راستها را ترک کرد و در سال ۲۰۱۵ به محافظهکارها در بریتانیا و در ۲۰۱۸ به جمهوریخواهان در آمریکا رأی نداد، اما میتواند به شکل قانعکنندهای استدلال کند که راستها به او خیانت کردند.
اپلبام به شخصه آدمی است که تمرکز عمیق را با طنزی خوشایند دربارۀ حماقت انسان ترکیب میکند. ممکن است وسطِ بحثی بسیار جدی و نفسگیر باشید و او ناگهان زیر خنده بزند؛ تنها به این دلیل که خاطرهای از ریاکاری یک سیاستمدار یا حماقتِ غیرقابلفهم سیاستمداری دیگر را به یاد آورده است. به موازات عمیقتر شدن بحران غرب، لحن نوشتههایش حرارت و جدیت بیشتری به خود گرفت.
میتوانید هزاران بحثی را دنبال کنید که درمورد «علل ریشهای» پدیدهای صحبت میکنند که ما به سادگی آن را «پوپولیسم» میخوانیم. مطالعات آکادمیک همگی اشتباه نیستند؛ با اینحال تعداد کثیری از آنها بهطرز مشکوکی ناقص هستند. چپها میگویند این ریاضت اقتصادی و نابرابری بوده که برگزیت و ترامپ را روی کار آورده است، و این روایت ثابت میکند که مخالفت آنها با ریاضت اقتصادی و نابرابری همیشه بر حق بوده است. راستها سیاست بیداری۲ و پذیرش گستردۀ مهاجرین را مقصر این اتفاق میدانند، مثل تحلیل چپها این تحلیل هم در جهت خوداقناعی است.
هر چند دیر شده، اما اپلبام دنبال راه علاج است. او میداند که در پس امر سیاسی امر شخصی نهفته است. میفهمد که ملیگراییِ ضدانقلاب همینطور در خلأ به وجود نیامده است. سیاستمداران تشنۀ صندلی قدرت هستند، توانگران میخواهند همۀ جهان از دستوراتشان پیروی کنند، روزنامهنگاران درجه دو لهله میزنند پس از سالها گمنامی آوازهای به دست آورند. اپلبام فهمیده است که معرکهگیران توئیتری و دستاندرکاران اخبار جعلی، که از آزار رقبایشان لذتی سادیستی میبرند، قضایا را طوری پیش میبرند که خودشان را راضی کند.
وقتی در خانۀ لهستانی اپلبام بودم برای او از طرح دیوید گودهارت، روزنامهنگار و نویسندۀ طرفدار برگزیت، گفتم. اینکه ما در میانۀ قیامی هستیم که از سوی «مردمِ متعلق به جایی» علیه «مردمِ متعلق به هیچجا» به راه افتاده است، چیزی در مایههای همان سرزنشهای قدیمی کمونیستی که میگفتند: «جهانوطنهای بیریشه». وقتی اپلبام این را شنید چنان نعرهای کشید که صدایش تا چندین مایل اطراف خانه رسید. او گفت، همۀ ماجرای برگزیت دعوای گروهی از نخبگان علیه گروهی دیگر بود. برگزیت پروژهای نخبهگرایانه بود. «نقشه این بود که همه را با آن همراه کنند». آیا همۀ آن توریهای جنوبی که به آن رأی دادند غیر از تودههای ستمدیده بودند؟ «و فکر میکنی چه کسی این کارزار را تأمین مالی میکرد؟»
او نسبت به این دیدگاه پیشپاافتاده که میگوید حامیان ترامپ حزب باد هستند، حساس بود. به همان اندازه به این گزاره هم حساس بود که طرفداران ترامپ با فاکسنیوز یا خبرهای آنلاین شستشوی مغزی داده شده بودند. ممکن است این رسانهها تأثیری داشته باشند، اما لفظ «شستشوی مغزی» نمیتواند توضیح دهد که جنبشهای پوپولیستی چگونه راه افتادند؟ رهبران این جنبشها از شهرهای کوچکی نیامدهاند که فروشگاههایش متروک و خیابانهایش جولانگاه اعتیاد است. آنها زادۀ کلانشهراند. بعضی از آنها مثل جانسون و دومینیک کامینگز از آکسفورد مدرک دارند. خانم و آقای اپلبام هرچند کشتهمردۀ حزب نبودند اما با خستگیناپذیری عجیبی برای آن کار میکردند. شاید اکنون آنها در مقام نمایندگان مردم عادی ظاهر شده باشند، اما زمانی از اعضای نخبگان روشنفکر و تحصیلکردهای بودند که هدفشان اعلان جنگی علیه مابقی نخبگان روشنفکر و تحصیلکرده بود.
فعالان پوپولیست وقتی میبازند، میگویند فقط به این دلیل باختهاند که به اندازۀ کافی قدرشان دانسته نشده است. رقبای این افراد هیچگاه نباید توانایی تکبر مظلومنمایانۀ آنها را دستکم بگیرند.
یکی از دوستان نزدیک لهستانی اپلبام، مادر تعمیدی یکی از فرزندانش و میهمانش در جشن سال ۱۹۹۴، بهترین مثال از این دست است. او از آدمی مرفه، اما گمنام به شخصیتی مشهور در ورشو تبدیل شد که مهمانیهای بزرگ ترتیب میداد و موردِ اعتماد حکمرانان جدید لهستان بود. این زن در روزهای حادثۀ هوایی اسمولنسک در آوریل ۲۰۱۰، به آپلبام زنگ میزد و اشاره میکند که وقت استراحتش رسیده و چشماندازهایی که برای پیشرفت جلوی چشمش داشته را برای آپلبام توضیح میدهد. و آنجا به او میگوید که در حال ترتیبدادن تئوری توطئهای بوده است که ممکن بوده رفاقتشان را در آینده غیرممکن کند.
قبل از تلاش برای فهمیدن این ماجرا، اگر خارج از گود هستید، باید نفس عمیقی بکشید. در میان کشتهشدگان سقوط هواپیما، لخ کاچینسکی، رئیسجمهور لهستان، هم حضور داشت. او به همراه یاروسواف کاچینسکی، برادر دوقلویش، رهبری حزب پوپولیست دستراستی قانون و عدالت را برعهده داشت. حزب قدرت گرفته بود تا سیاست لهستان را بهدست بگیرد و بر دادگاهها، رسانهها و ادارات دولتیای که مستقل فرض میشدند هم مسلط شود. جعبه سیاه هواپیما نشان داد که خلبان بیش از حد به مهی غلیظ نزدیک شده و این پایان کار بوده است. یاروسواف کاچینسکی و نوچههایش اصرار داشتند که روسها پشت این ماجرا هستند یا رقبای سیاسیِ آنها در ورشو، از جمله شوهر آپلبام، به رئیسجمهور اجازه دادهاند که سوار هواپیمایی اشتباهی شود و آن را یک قتل میدانستند. تکرار این دست دروغها هزینهای بود که برای دو چیز پرداخته شد: اگر کسی میخواست به حلقههای فرماندهیِ حزب قانون و عدالت اضافه شود، یا میخواست مناصبی دست یابد که آنها در بخش دولتی تحت اختیار داشتند، باید این دروغها را تکرار میکرد. آنطور که آپلبام در مجلۀ آتلانتیک نوشته است: «گاهی هدف این نیست که دروغی را به خورد مردم بدهی، بلکه مقصود این است که مردم را از دروغگو بترسانی». قدرت دروغگو را به رسمیت بشناس، سپس شغلت ارتقا پیدا خواهد کرد؛ بدون اینکه حتی امتحانی را بگذرانی یا درگیر کمترین سطح از رقابت شوی.
دیگر رفقای حزب دست به تقویت تئوریهای توطئۀ یهودستیزانه زدند و اینگونه وفاداریشان را به نظم جدید ثابت کردند. هرچه اوهامِ ذهنیِ آنها تاریکتر میشد، دولت لهستان برنامههای تلویزیونی و رادیویی بیشتری به آنها اختصاص میداد. آپلبام میگوید: «آنها به هیچوجه در مضیقه نبودند و هرگز نادیده گرفته نمیشدند». بااینحال، این افراد با طیب خاطر برای سایتهای تبلیغاتیای کار میکردند که هدفشان ضربهزدن به خانوادۀ آپلبام بود. به آپلبام ضربه میزدند؛ چون با کسی ازدواج کرده بود که رقیبِ سیاسیِ قانون و عدالت بود، چون در مطبوعات بینالمللی مقالاتی انتقادی مینوشت. آپلبام که تا قبل از اینکه قانون و عدالت در لهستان بر سریر قدرت بنشیند، هیچگاه با نژادپرستی روبهرو نشده بود، حالا از طرفِ دستنشاندگان رژیم به یهودیِ مخفیای تبدیل شده بود که مشغول لابیگری برای «فعالیتهای ضدلهستانی» است.
زمانی بر این باور بودم که سیاست نباید موجب ویرانی رفاقتها شود. اما این آموزه بستگی دارد به اینکه سیاست تو و عزیزانت را به خطر نیندازد. آپلبام نمیتوانست رفاقتش را با زنانی حفظ کند که دولت مورد حمایتشان، او و شوهرش را مورد تعقیب قرار داده بود. جهان انگلوساکسون چندان تفاوتی با لهستان و مجارستان ندارد. دلیل اینکه بریتانیا در برابر کووید-۱۹ اینقدر افتضاح عمل کرد این بود که تنها عدهای بیسروپای نوکرمآب توانستند وارد کابینۀ بوریس جانسون شوند. این عده همانهایی بودند که وانمود میکردند اجرای بیقید و شرطِ برگزیت به کشور صدمهای نمیزند. همانطور که جانسون حوزۀ عمومی را سیاسی کرد، تظاهر به «ترس از دروغگو» هم راهی بهنظر میرسد که میتوان با آن مراتب بالاتر اداری را بهدست آورد. جمهوریخواهان آمریکایی مجبورند با تکتک دورغهایی که ترامپ گفته، از زمانی که به باراک اوباما تهمت زد که غیرآمریکایی است، دستوپنجه نرم کنند. و دربارۀ برهمزدن رفاقتها، یهودیانِ بریتانیایی وقتی بههمزدند که رفقایشان را دیدند که بر کرسیهای حزب کارگرِ جرمی کوربین تکیه زدهاند و پیش خودشان فکر میکردند: «اگر آنها ما و خانوادهمان را دستگیر کنند، شما کنار ما خواهید ایستاد، مگر نه؟»
منصبپرستی۳ عنوان فوقالعاده جذابی است برای فروختنِ شرافت به پای پول، و اپلبام آنقدر مورخ خوبی هست که سمت آن نرود. بهعلاوه، تحجر و تعصب نژادی، به خودی خود، هیچگاه قدرت آن را نداشته که رفقای اپلبام را از لیبرال دموکراسی دور کند. یکی از آشنایان اپلبام، جزء بزرگترین حامیان اوربان است. پسر او همجنسگراست، اما این باعث نشده تا دست از حمایت رژیمی هوموفوب بردارد. لارا اینگراهام، مجری فاکسنیوز، هرچند سه بچۀ مهاجر را بزرگ کرده است؛ اما با اینحال جزء اولین حامیان ترامپ بود.
به جای توسل به توضیحات متعارف، اپلبام میداند که جامعهای مبتنی بر شایستگیها مطلوب بهنظر میرسد، به شرطِ اینکه بخواهید در کشوری زندگی کنید که آدمهای بااستعداد آن را اداره میکنند. اما اگر خودتان بااستعداد نباشید، چه؟ از ۱۹۵۰ به این طرف، انتقاد از شایستهسالاری آنقدر شایع شده که مرزهای کلیشه را هم رد کرده است. تا آنجا که من خواندهام یا تا آنجا که واقعاً نوشتهاند؛ همه به دنبال بررسی این بودهاند که چگونه اظهارات حزبی، در خالصترین شکل خود، میخواهند جامعهای غیرشایستهسالارانه را حاکم کنند. اپلبام وقتی به رفقایش که حالا نوکر جنبشهای اقتدارگرا شدهاند نگاه میکند، به پیامدهای شهوت مقام در میان زنان و مردان کینهتوزی پی میبرد که معتقدند جهان قدیم هرگز حق آنها را ادا نکرده است.
آنها در حد معیارهای معمول از امتیازات برخوردار شده بودند، اما نه در آن حدی که انتظارش را داشتند. زمانی که با اپلبام صحبت میکردم حکومتی بریتانیایی را در نظر آوردم؛ حکومتی که آزادی مطبوعات و استقلال دادگاهها و ادارات دولتی را از آنان سلب میکند. حتی یک لحظه هم شک نکردم که هزاران خبرنگار، مجری، وکیل و مدیر میانمایه خواهند بود که اگر رژیم جدید با دادن شغلی که بر مبنای شایستگی هرگز آن را بهدست نمیآورند، به چرندیاتشان وقعی بگذارد، حاضرند با طیب خاطر برای آن رژیم کار کنند. هانا آرنت دربارۀ کمونیستها و فاشیستها مینویسد که آنها «نخبگان بااستعداد درجه یک» را با مَشنگها و احمقها جایگزین میکنند؛ «احمقها و مَشنگهایی که خِنگی و بیخلاقیتیشان» بهترین تضمین برای وفاداری آنها است. انگار درست دارد لهستان، بریتانیا و آمریکای امروز را توصیف میکند.
اپلبام میگوید: «اگر شرایط فراهم باشد؛ هر جامعهای میتواند علیه دموکراسی برخیزد»، سپس توضیح میدهد که چرا او بهتر از هر نویسندۀ مدرنی این نکته را میداند. یکی از پیامدهای سیاسی مهم این چرندیات آزاردهنده -اینکه آدم از خودش بپرسد: چرا من مهمتر نیستم؟ چرا بیبیسی هرگز با من تماس نمیگیرد؟- احساس ناامیدی است. اگر شما هم مثل راستهای آمریکایی معتقدید دشمنانِ از خدا بیخبر میخواهند کشور مسیحیتان را نابود کنند و خباثتشان را با ندادن پاداشی که مستحقش هستید، ثابت کنند، اگر مثل اسکروتن و شلوغبازیهای خبرگزاری تلگراف در دهۀ ۱۹۹۰ فکر میکنید فرهنگ و تاریخ انگیسی به زبالهدان پرتاب شده و شما هم همراه آن به فنا رفتهاید، یا اگر با حامیان مستبدهای اروپای شرقی موافقید که نخبهای لیبرال دسیسه کرده تا آتش فرهنگتان را با پذیرفتنِ مسلمانان خاموش کند و تنفرش را با خندیدن به مقدساتتان ثابت کند، پس در این صورت، خوکها میتازند و هیچکس جز خودشان جلودارشان نخواهد بود. آنها در ستیز با دشمنی اهریمنی، همهجور هزینهای میدهند و هر اصلی را زیرپا میگذارند.
از اپلبام پرسیدم، نباید وقوع این اتفاق را پیشبینی میکردید؟ نباید تشخیص میدادید که جهانی که شما در آن زندگی میکنید، آدمهای اقتدارطلبی هم دارد که به شما و هرچه باور دارید، حمله خواهند کرد؟ مطابق معمول، به جای اینکه کجخلقی کند و ابرو درهم بکشد و وانمود کند که همیشه برحق بوده است؛ خندید و پذیرفت که شاید جای آن بوده که سؤالات جدیتری را خیلی زودتر از اینها از رفقای پیشینش میپرسیده.
خوانندگان میباید خوشحال باشند که اپلبام سر موقع رسیده است. او وضعیت راستهای پوپولیست را برای ما توضیح داده، خصوصاً که مدتی طولانی درمیان راستها زندگی کرده است. او خودش مطمئن نیست که کتابش بُرّندگی کافی را دارد یا نه. او خبرنگار است نه غیبگو. اما من میدانم که اگر میخواهید به جنگ راستهای پوپولیست بروید، کتاب او قویترین اسلحهای است که میتوانید داشته باشید.
اطلاعات کتابشناختی:
Applebaum, Anne. Twilight of Democracy: The Failure of Politics and the Parting of Friends. Allen Lane, 2020
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را نیک کوهن نوشته است و در تاریخ ۱۲ جولای ۲۰۲۰ با عنوان «Anne Applebaum: how my old friends paved the way for Trump and Brexit» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۹۹ با عنوان «چطور دوستانم به خدمتگزاران پوپولیسم تبدیل شدند؟» و ترجمۀ مهدی صادقی منتشر کرده است.
•• نیک کوهن (Nick Cohen) دانشآموختۀ فلسفه، اقتصاد و سیاست از دانشگاه آکسفورد است و سالهاست برای مطبوعات مینویسد. نوشتههای او در گاردین، اسپکتیتور، استندپوینت و دیگر جاها به انتشار رسیده است.
[۱] سیاستمدار، دانشمند، شاعر، نویسنده، زبانشناس و سرباز بریتانیایی بود [ویکیپدیا].
[۲] woke politics: اصطلاحی کنایهآمیز و جدید است که به سیاستهای عدالت اجتماعی و عدالت نژادی اشاره دارد [مترجم].
[۳] Careerism