بررسی کتاب

چهل‌سالگی آخرین سال زندگی ماست؟

در دوران میانسالی کسی به ما نهیب می‌زند: نگاه کن! نیمی از زندگی‌ات سپری شده

چهل‌سالگی آخرین سال زندگی ماست؟

وقتی رفته‌رفته به چهل‌سالگی نزدیک می‌شویم، حسی غریب و گمگشتگی خاصی را تجربه می‌کنیم. دانته این‌طور توصیفش می‌کند: «در میانۀ سفر زندگی، خویش را در جنگلی تاریک می‌یابم». جرقۀ این دوره با درک این موضوع رخ می‌دهد که زندگی‌مان به نیمه رسیده، و مرگ صرفاً چیزی نیست که برای دیگران اتفاق می‌افتد: مرگ آرام‌آرام به استقبال ما هم می‌آید. الیوت ژاک، روان‌شناس کانادایی، این حس قدیمی را یک‌بار دیگر کشف کرد و پرسید: «چرا در میانسالی دچار بحران می‌شویم؟»

Atlantic

How the Midlife Crisis Came to Be

پاملا دراکرمن، آتلانتیک — بحران میانسالی در سال ۱۹۵۷ در لندن ابداع شد. یعنی هنگامی که کانادایی چهل‌ساله‌ای به‌نام الیوت ژاک در برابر حاضرین در نشست انجمن روانکاوی بریتانیا ایستاده بود و از روی مقاله‌ای که نوشته بود بلندبلند می‌خواند.

ژاک که برای حدود صد نفر سخنرانی می‌کرد، مدعی ‌شد که آدم‌ها در اواسط دهۀ چهارم زندگی معمولاً دوره‌ای از افسردگی را تجربه می‌کنند که چندین سال طول می‌کشد. ژاک که خودش پزشک و روانکاو است می‌گوید این پدیده را با مطالعۀ زندگی هنرمندان بزرگ کشف کرده است که در آن‌ها به‌‌شکل افراطی بروز می‌کند. علائم این پدیده در افراد عادی می‌تواند به‌شکلِ بیداری احساسات دینی، بی‌بندوباری جنسی، ناتوانی ناگهانی در لذت‌بردن از زندگی، «نگرانی بیمارگونه دربارۀ سلامتی و ظاهر» و «کوشش‌های وسواسی» برای جوان‌ماندن بروز کند.

جرقۀ این دوره با درک این امر رخ می‌دهد که زندگی آن‌ها به نیمه رسیده است، و اینکه مرگ صرفاً چیزی نیست که برای دیگران اتفاق می‌افتد: مرگ برای آن‌ها نیز اتفاق خواهد افتاد.

او بیماری سی‌وشش‌ساله و افسرده را توصیف می‌کند که به درمانگرش می‌گوید «تا حالا، زندگی برایم سربالاییِ بی‌پایانی به نظر می‌رسید که تنها چشم‌انداز آن افق دوردست بود. حالا ناگهان به نظر می‌رسد به قلۀ تپه رسیده‌ام، و پیش روی من سراشیبی است، جوری که پایان راه را می‌بینم، بله، پایان به‌اندازۀ کافی دور است، اما مرگ آنجا آشکارا حاضر است».

ژاک ادعا نمی‌کند نخستین کسی است که این دگرگونی میانسالی را کشف کرده است. می‌گوید در قرن چهاردهم، شخصیت اصلی کمدی الهی دانته آلیگیری که طبق نظر متخصصان سی‌وپنج‌ساله است در آغاز کتاب در بندی معروف اعلام می‌کند «در میانۀ سفر زندگی، خویش را در جنگلی تاریک می‌یابم، چرا که مسیر درست را گم کرده‌ام».

اما ژاک تبیینی مدرن و بالینی به دست می‌دهد و، به‌طرزی سرنوشت‌ساز، نامی روی این تجربه می‌نهد: «بحران میانسالی».

ژاک درحالی‌که برای حاضرین در نشست لندن صحبت می‌کرد نگران بود. بسیاری از روانکاوان سرشناس عصر در بین حضار نشسته بودند، از جمله رئیس انجمن، دونالد وینیکات، که به‌خاطر نظریۀ ابژه‌های انتقالی معروف بود، و استاد خودِ ژاک یعنی ملانی کلاین روان‌شناس کودک معروف.

حضار گروهی تند و گزنده بودند که به دسته‌های رقیب تقسیم می‌شدند. آن‌ها معمولاً در طول زمانِ پرسش و پاسخ سخنرانان را به باد انتقاد می‌گرفتند. و ژاک صرفاً نظریه‌ای انتزاعی ارائه نکرده بود: او بعدها به مصاحبه‌کننده‌ای می‌گوید بیمار سی‌و‌شش‌ساله و افسرده‌ای که در مقاله توصیف کرده بود خودش بود.

هنگامی که ژاک خواندن مقاله‌اش با عنوان «بحران میانسالی»۱ را تمام می‌کند، جلوی حضار می‌ایستد و منتظر می‌ماند که او را به باد انتقاد بگیرند. او بعدها می‌گوید اما در عوض، پس از بحثی بسیار کوتاه، «سکوت محض حکم‌فرما شد. که بسیار بسیار ناراحت‌کننده بود، هیچ‌کس برای صحبت از جایش بلند نشد. این چیز جدیدی بود، کاملاً چیز نایابی بود». روز بعد، ملانی کلاین سعی می‌کند با گفتن این جمله به او دلگرمی بدهد: «اگر چیزی وجود داشته باشد که انجمن روانکاوی نتواند با آن دست‌وپنجه نرم کند موضوع مرگ است».

ژاک، که از این ماجرا درس گرفته بود، موضوع «بحران میانسالی» را کنار گذاشت. سپس دربارۀ موضوعاتی نوشت که جنبۀ شخصی بسیار کمتری داشتند، ازجمله نظریه‌ای دربارۀ زمان و کار. می‌گوید: «من بی‌هیچ تردیدی کاملاً متقاعد شده بودم که آن مقاله شکستی کامل بود».

اما فراموش نمی‌کند که چگونه احساسی به او دست داده بود از اینکه انسانی مضطرب باشد که در قلۀ تپه ایستاده است. ژاک حدود شش سال بعد، مقاله را برای ژورنال بین‌المللی روان‌درمان‌گری۲ می‌فرستد که آن را در شمارۀ اکتبر ۱۹۶۵ تحت عنوان «مرگ و بحران میانسالی»۳ منتشر می‌کنند.

این‌بار، به‌جای سکوت، اشتیاقی عظیم به نظریۀ ژاک به وجود آمد. حالا دیگر بحران میانسالی با روح زمانه همسو بود.

اگر شما مردی زادۀ ۱۹۰۰ بودید، فقط حدود پنجاه درصد شانس داشتید که تا شصت‌سالگی زندگی کنید. میانگین امید به زندگی مردان حدود ۵۲ سال بود. منصفانه بود که چهل‌سالگی را آغاز پایان در نظر بگیریم.

اما طول عمر در کشورهای ثروتمند داشت با نرخ حدود ۲.۳ سال در دهه افزایش می‌یافت. متولدین دهۀ ۱۹۳۰ حدوداً ۸۰ درصد شانس داشتند که تا ۶۰ سالگی زندگی کنند. این موضوع به چهل‌سالگی حیاتِ جدیدی بخشید. زندگی در چهل سالگی آغاز می‌شود۴ پرفروش‌ترین کتاب غیرداستانی آمریکا در ۱۹۳۳ بود. والتر پیتکین، روزنامه‌نگار نویسندۀ کتاب، توضیح می‌دهد که «قبل از عصرِ ماشین، آدم‌ها در چهل‌سالگی از پا در می‌آمدند». اما در نتیجۀ صنعتی‌سازی، داروهای جدید، و ماشین‌های ظرف‌شویی، «هم مردان و هم زنان از کار قدیمی امرار معاش به کار جدید و عجیب زندگی‌کردن روی می‌آورند».

هنگامی که الیوت ژاک «مرگ و بحران میانسالی» را در ۱۹۶۵ منتشر کرد، میانگین امید به زندگی در کشورهای غربی به حدود ۷۰ سال رسیده بود. تغییر زندگی در دهه‌های چهارم یا پنجم آن معقول بود زیرا می‌توانستید توقع داشته باشید که به‌اندازۀ کافی عمر طولانی داشته باشید که از کار جدیدتان یا همسر جدیدتان لذت ببرید.

و تغییر زندگی داشت راحت‌تر می‌شد. شمار زنان شاغل رکورد می‌زد، و این به آن‌ها استقلال مالی بیشتری می‌داد. شماری بی‌سابقه از متخصصان طبقۀ متوسط داشتند از روان‌درمانی و مشاورۀ زناشویی بهره می‌بردند و می‌کوشیدند خودشان را بشناسند. آدم‌ها کم‌کم داشتند ازدواج را نه صرفاً نهادی رمانتیک، بلکه منبع خودشکوفایی خودشان در نظر می‌گرفتند. قوانین طلاق داشت سست می‌شد، و نرخ طلاق در آستانۀ انفجار بود. و خیزش اجتماعی چشمگیری وجود داشت، از جنبش‌های حقوق مدنی تا قرص ضدبارداری. و فقط اشخاص نبودند که دچار بحران میانسالی بودند. به نظر می‌رسید کل جامعه نیز به چنین بحرانی دچار است.

این ایده که بحران میانسالی اجتناب‌ناپذیر است به‌زودی از مقالۀ آکادمیک ژاک وارد فرهنگ عامه شد. و طبق فهم متعارف جدید، دهۀ پنجم زندگی اوج زمان وقوع آن بود. باربارا فراید، در کتابش بحران میانسالی۵، در ۱۹۶۷ مدعی ‌شد که این بحران «جنبه‌ای عادی از رشد است، و همان‌قدر برای کسانی که در دهۀ پنجم زندگی هستند طبیعی است که دندان درآوردن برای گروه سنی جوان‌تر».

بحران میانسالی، که پنج یا شش سال پیش اصلاً وجود نداشت، ناگهان همچون ضرورتی زیست‌شناختی در نظر گرفته می‌شد که می‌تواند وجودتان را تسخیر کند و حتی شما را بکشد. در مقاله‌ای در نیویورک تایمز در ۱۹۷۱ چنین توضیح داده می‌شود: «فردِ رنجور … حتی نمی‌داند که درون بدنش اتفاقی دارد رخ می‌دهد، تغییری جسمانی که دارد روی احساساتش تأثیر می‌گذارد. بااین‌حال، او دچار تردید، بی‌قراری، ملال، نگرشی مبتنی بر ’چه فایده‌ای دارد‘ و احساس درقفس‌بودن است».

مصداق این بحران به‌زودی از تعریف اولیۀ ژاک فراتر می‌رود و عملاً هرگونه کشمکش درونی را در بر می‌گیرد. شما می‌توانید دچار این بحران شوید زیرا به هر آنچه می‌خواسته‌اید دست یافته‌اید اما اصلاً نمی‌توانید معنای این همه تلاش را بفهمید. یا می‌توانید دچار این بحران شوید زیرا در زندگی دستاوردهای کافی نداشته‌اید.

نظریه‌پردازان مدیریت از شرکت‌ها می‌خواهند تا به کارگران بحران‌زدۀ خودشان حساس باشند. در ۱۹۷۲، یک کارگروهِ ویژۀ دولت آمریکا هشدار می‌دهد که بحران‌های میانسالی ممکن است باعث افزایش نرخ مرگ مردان ۳۵ تا ۴۰ ساله شود. «به نظر می‌رسد نوعی احساس کلیِ کهنگیْ مدیران ردۀ میانی را هنگامی که به اواخر دهۀ سی‌سالگی می‌رسند فرا می‌گیرد. به نظر می‌رسد زندگی کاری آن‌ها به ثبات رسیده است، و آن‌ها متوجه می‌شوند که زندگی از این پس افولی اجتناب‌ناپذیر و طولانی خواهد بود».

به‌رغم برخی ادعاهای زیست‌شناختی، بحران میانسالی اساساً به‌عنوان گرفتاریِ طبقاتِ متوسط و مرفه نگریسته می‌شد. مبتلایان کلاسیک این بحران مردان سفیدپوست و متخصص بودند که از اوقات فراغت کافی برای تأمل دربارۀ پیشرفت فردی‌شان و پول کافی برای برآمدن از پس هزینۀ خودروهای اسپرت و معشوقه‌هایشان برخوردار بودند. تصور نمی‌شد که افراد طبقۀ کارگر و سیاه‌پوست به خودشکوفایی دست یابند. تصور می‌شد زنان در چارچوبی جداگانه جای می‌گیرند که با ازدواج، قاعدگی و ترک همیشگی خانه از سوی فرزندانشان تعیین می‌شود.

اما زنان به‌زودی دریافتند که بحران میانسالی دربرگیرندۀ نوعی داستان رهایی هماهنگ با جنبش زنان نوپا است: اگر از زندگی‌ات متنفر هستی، می‌توانی آن را تغییر دهی. گیل شیهیِ روزنامه‌نگار پیام‌آور کامل این ایده بود. شیهی دختر یک مدیر تبلیغات در وستچستر بود. او فرمان‌بُردارانه اقتصاد خانگی خوانده بود، با یک پزشک ازدواج کرده بود و یک بچه داشت. اما این زندگی مناسب او نبود. در اوایل دهۀ ۱۹۷۰، طلاق گرفت و به روزنامه‌نگاری مشغول شد.

در ژانویۀ ۱۹۷۲، شیهی در مأموریتی کاری در ایرلند شمالی بود و داشت با معترض کاتولیک جوانی مصاحبه می‌کرد که صورت این معترض هدف گلوله قرار گرفت. شوک این تجربه به‌زودی با شوکِ‌ واردشدن به اواسط دهۀ سی‌سالگی زندگی‌اش ترکیب ‌شد. «مزاحمی روح مرا تکان داد و فریاد زد: نگاه کن! نیمی از زندگی‌ات سپری شده است».

محققانی که او با آن‌ها صحبت می‌کرد توضیح می‌دادند که احساس هراس در سی‌وپنج‌سالگی عادی است، زیرا بزرگسالان نیز درست همانند کودکان دوره‌های رشد را سپری می‌کنند. شیهی به سراسر آمریکا سفر می‌کرد و با مردان و زنان تحصیل‌کردۀ طبقۀ متوسط در سنین ۱۸ تا ۵۵ سالگی دربارۀ زندگی‌شان مصاحبه می‌کرد. او در تابستان ۱۹۷۶ کتابی تقریباً چهارصد صفحه‌ای با عنوان گذارها: بحران‌های پیش‌بینی‌پذیر زندگی بزرگسالی۶ منتشر کرد. در ماه آگوست، این کتاب در رتبۀ نخست پرفروش‌ترین کتاب غیرداستانی نیویورک‌تایمز قرار گرفت و، حدود یک سال، در میان ده کتاب برتر پرفروش باقی ماند.

شیهی به جست‌وجوی بحران‌های میانسالی در آمریکا می‌پردازد و آن‌ها را می‌یابد. او در گذارها می‌نویسد: «هنگامی که وارد گذار به میانسالی می‌شویم، حسی از رکود، عدم توازن و افسردگی پیش‌بینی‌پذیر است». آدم‌ها می‌توانند انتظار داشته باشند که «گاهی تغییرات اساسیِ چشم‌انداز را احساس کنند، و اغلب نارضایتی‌هایی مرموز از مسیری را بیابند که تنها چند سال قبل با شور و شوق پیش گرفته‌اند». سنین ۳۷ تا ۴۲ «عملاً سنین اوج اضطراب برای همه است». او می‌گوید که این بحران‌ها برای زنان نیز اتفاق می‌افتد.

با انتشار کتاب شیهی، ایده‌ای که برای یک دهه در حال نیروگرفتن بود به‌آسانی به یکی از واقعیت‌های زندگی بدل ‌شد. به‌زودی فنجان‌ها و تی‌شرت‌هایی با برچسب بحران میانسالی و بازی‌ای تخته‌ای عرضه می‌شود که بازیکنان را به چالش می‌کشد: آیا می‌توانید بدون فروپاشی عصبی، جدایی یا ورشکستگی از بحران میانسالی‌تان جان سالم به در ببرید؟

اما آیا بحران‌های میانسالی واقعاً اتفاق می‌افتادند؟ استنلی برندزِ انسان‌شناس دراین‌باره تردید داشت. در دهۀ ۱۹۸۰، هنگامی که خودش داشت به چهل‌سالگی نزدیک می‌شد، متوجه ‌شد که بسیاری از کتاب‌های خودیاری در کتابفروشیِ محلی در برکلی هشدار می‌دهند که او در آستانۀ تجربۀ دگرگونی حیاتی مهمی است.

برندز دربارۀ اثر کلاسیک مارگارت مید در ۱۹۲۸ با عنوان بلوغ در ساموآ۷ می‌اندیشد که مید در آن استدلال می‌کند که آمریکایی‌ها انتظار دارند دختران نوجوان نوعی بحران بلوغ را تجربه کنند، و بسیاری از دختران چنین چیزی را تجربه می‌کنند. اما ساموآیی‌ها انتظار ندارند که دوران نوجوانی آکنده از طغیان احساسات باشد، و در ساموآ چنین نیست.

برندز استدلال می‌کند که بحران میانسالی نیز شاید نوعی برساخت فرهنگی باشد. او به این نتیجه می‌رسد که «فرهنگ من دارد مرا به‌نوعی دست می‌اندازد، و من مجبور نیستم مسائل را بدان شیوه احساس کنم»، و نظریه‌اش را در ۱۹۸۵ در کتاب چهل: سن و نماد۸ مطرح می‌کند.

برندز داده‌های چندانی برای بررسی در دست نداشت، اما به‌زودی پژوهشگران شروع به تحلیل یافته‌های مطالعات کردند، ازجمله تحقیقی گسترده با نام «میانسالی در ایالات متحده» یا «مید.یو.اس»۹ که در ۱۹۹۵ آغاز شد. تمام این تحقیقات چه چیزی دربارۀ بحران میانسالی آشکار می‌سازد؟

مارجی لاکمن از دانشگاه برندیس و عضو تیم اولیۀ مید.یو.اس می‌گوید: «بیشتر مردم دچار بحران نیستند». لاکمن می‌گوید میانسالان معمولاً تندرست هستند، از زندگی اجتماعی شلوغی برخوردارند، و در اوج درآمد زندگی کاری‌شان به سر می‌برند، بنابراین «مردم نسبتاً خرسند هستند».

لاکمن می‌گوید برخی از کسانی که می‌گویند دچار بحران میانسالی هستند «مستعد بحران» یا بسیار روان‌نژند هستند. آن‌ها در سراسر زندگی‌شان دچار بحران‌اند نه صرفاً در میانسالی. و حدود نیمی از کسانی که بحران‌های میانسالی دارند می‌گویند این بحران به رویدادی در زندگی‌شان نظیر مشکل سلامتی، از دست‌دادن شغل، یا طلاق مربوط می‌شود نه به سالخوردگی فی‌نفسه.

طبق تحقیق مید.یو.اس و دیگر مطالعات، فقط ده تا بیست درصد از آمریکایی‌ها تجربه‌ای دارند که می‌توان آن را بحران میانسالی محسوب کرد.

با ارائۀ این داده‌ها، بیشتر دانشمندان این ایده را کنار گذاشتند که بحران میانسالی ریشۀ زیست‌شناختی دارد. آن‌ها آن را غالباً برساختی فرهنگی در نظر گرفتند. همان رسانه‌های جمعی‌ای که زمانی از بحران میانسالی خبر می‌دادند شروع کردند به تلاش برای بی‌اعتبارکردن، در قالب ده‌ها گزارش خبری با شکل‌های مختلفی از این عنوان: «افسانۀ بحران میانسالی».

اما این ایده بیش از آن لذت‌بخش بود که بی‌اعتبارش سازند. بحران میان‌سالی به بخشی از روایت طبقۀ متوسط غرب تبدیل شده بود که داستانی نو و خودشکوفاگرانه دراین‌باره ارائه می‌داد که زندگی چگونه قرار است پیش برود.

لاکمن می‌گوید که دلیل دیگر موفقیت این ایده آن است که مردم دوست دارند روی مراحل زندگی‌شان نام بگذارند، نظیر «دوساله‌های وحشتناک» برای بچه‌های نو پا، درحالی‌که «بیشتر کسانی که من می‌شناسم می‌گویند بچه‌های دوسالۀ آن‌ها مایۀ نشاطشان هستند». بحران میانسالی تا حدودی بدان دلیل زنده مانده است که نام بسیار گیرایی دارد.

الیوت ژاک با شگفتی به غوغایی می‌نگریست که مقاله‌اش ایجاد کرده است. از سراسر جهان برای چاپ مجدد «مرگ و بحران میانسالی» درخواست فرستاده می‌شد.

ژاک مدت‌ها بود که به تحقیق دربارۀ دیگر موضوعات اشتغال داشت. او متخصص روابط محیط کار بود، و روشی برای سنجش کارگران طراحی کرده بود بر پایۀ مدت زمانی که به آن‌ها داده می‌شود تا وظایفشان را کامل کنند. او به ارتش آمریکا و کلیسای انگلستان دربارۀ ساختارهای سازمانی آن‌ها مشاوره می‌داد، و بیش از بیست کتاب نوشت. و هرگز دوباره دربارۀ بحران میانسالی چیزی ننوشت.

ژاک در سال ۲۰۰۳ درگذشت. همسر دومش، کاترین کیسون، که از بنیانگذاران سازمانی با هدف ترویج اندیشه‌های ژاک دربارۀ محیط کار بود، به من گفت که بحران میانسالی «اثری بسیار کوچک در اوایل زندگی کاری او بود» و چیزی که ژاک «نمی‌خواست پس از بیست یا سی سال کسی دربارۀ آن صحبت کند». او از من خواست که آثار متأخر ژاک را بخوانم.

باید اعتراف کنم که هرگز این کار را نکردم. ژاک اندیشه‌های بزرگِ بسیاری داشت، اما تمام جهان عمدتاً به اندیشۀ کوچک او علاقه‌مند بود. عنوان خبرِ درگذشت او در روزنامۀ نیویورک‌تایمز چنین است: «الیوت ژاک، ۸۶ ساله، دانشمندی که واژۀ ’بحران میانسالی‘ را ابداع کرد».

• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.


اطلاعات کتاب‌شناختی:

Druckerman, Pamela. There are No Grown-ups: A Midlife Coming-of-age Story. Penguin, 2018


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را پاملا دراکرمن نوشته است و در تاریخ ۲۹ مۀ ۲۰۱۸ با عنوان «How the Midlife Crisis Came to Be» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «چهل‌سالگی آخرین سال زندگی ماست؟» و با ترجمۀ علی برزگر منتشر کرده است.
•• پاملا دراکرمن (Pamela Druckerman) نویسنده و روزنامه‌نگار مستقر در پاریس است. او نویسندۀ همکار در اینترنشنال نیویورک‌تایمز است و نویسندۀ پرورش کودک: مادری آمریکایی حکمت فرزندپروری فرانسوی را کشف می‌کند (Bringing Up Bébé: One American Mother Discovers the Wisdom of French Parenting) و هیچ بزرگسالی وجود ندارد: داستان بلوغ در میانسالی (There Are No Grown-ups: A Midlife Coming-of-Age Story).
••• این مطلب برگرفته است از کتاب هیچ بزرگسالی وجود ندارد: داستان بلوغ در میانسالی (There Are No Grown-ups: A Midlife Coming-of-Age Story).

[۱] The Mid Life Crisis
[۲] The International Journal of Psychoanalysis
[۳] Death and the Mid-life Crisis
[۴] Life Begins at Forty
[۵] The Middle-Age Crisis
[۶] Passages: Predictable Crises of Adult Life
[۷] Coming of Age in Samoa
[۸] Forty: The Age and The Symbol
[۹] MIDUS

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

داود

۰۵:۰۶ ۱۳۹۷/۰۶/۲۳
0

سپاس از ترجمه این مقاله. ایا این کتابهای که اسم برده شده ترجمه فارسی هم دارن؟

حمید متین

۰۸:۰۶ ۱۳۹۷/۰۶/۱۳
0

در بیش از 90 درصد مواقع، این نگاه دیگران و سخنان آنها به ما است که ما را متوجۀ سن خودمان می کند.

کریمبیگی

۱۰:۰۶ ۱۳۹۷/۰۶/۱۱
0

مطلب خوبی بود اما نتیجه گیری نداشت و کلی گویی بود و صرفا نقل قول ,میتوان تفسیری هم از جانب اندیشمندان وطنی گذاشت

آزاده

۰۱:۰۶ ۱۳۹۷/۰۶/۰۶
0

ممنون. جالب بود.

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0