مروری بر کتاب «کانت و شکاکیت» نوشتۀ مایکل نیل فوستر
شکاکیت از مهمترین موضوعات فلسفهٔ کانت است. در این میان شکاکیت هیومی و شکاکیت پیرهونی به وضوح سبب نگرانی کانت شده بود. مایکل فوستر، استاد دانشگاه بن، در کتاب «کانت و شکاکیت»، انواع شکاکیت را از نگاه کانت واکاوی میکند. آنتونی بروکنر استاد دانشگاه کالیفرنیا کتاب فوستر را نقد و بررسی کرده است.
15 دقیقه
مقدمۀ مترجم:
کتاب کانت و شکاکیت نوشتۀ مایکل نیل فوستر است. پیش از این او استاد ممتاز فلسفه در دانشگاه شیکاگو بود، اما در ۲۰۱۳ به عنوان استاد الکساندر فون هومبولت برگزیده شد و کرسی فلسفۀ نظری در دانشگاه بُن (آلمان) در اختیارش قرار گرفت. سنت فلسفی در آلمان در کارهای فوستر نمود پررنگی دارد و نگاهی به نام برخی کتابهایش این نکته را روشن میکند: هگل و شکاکیت (انتشارات دانشگاه هاروارد، ۱۹۸۹)، ایدۀ هگل از «پدیدارشناسی روح» (انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۱۹۹۸)، کانت و شکاکیت (انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۰۸)، در پی هردر (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۰) و فلسفۀ زبان از شلگل و هگل و فراسو (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۱).
در سایت دانشگاه شیکاگو دربارۀ او میخوانیم هم با رویکرد تاریخی به فلسفه میپردازد و هم با رویکرد نظاممند. از جهت تاریخی اولاً به فلسفۀ آلمانی و ثانیاً به فلسفۀ باستان میپردازد؛ و علاقۀ او عمدتاً به معرفتشناسی (با محوریت شکاکیت) و فلسفۀ زبان است. او میکوشد این دو را در هم آمیزد و هر دو را در کتابهای خود به کار گیرد.
کتاب حاضر، کانت و شکاکیت، اثری نسبتاً کمحجم (با کمتر از ۱۶۰ صفحه) است که دوازده فصل دارد و در دو بخش سامان یافته: بخش نخست «گزارش» دیدگاه کانت است و فصول آن عبارتاند از: ۱. انوع شکاکیت؛ ۲. شکاکیتِ «حجابِ ادراک حسی»؛ ۳. شکاکیت و متافیزیک (یک معمّا)؛ ۴. بحرانِ پیرهونی کانت؛ ۵. شکاکیت هیومی؛ ۶. متافیزیکِ اصلاحشدۀ کانت؛ ۷. دفاعها در مقابل شکاکیت هیومی؛ ۸. دفاعها در مقابل شکاکیت پیرهونی. بخش دوم «بررسی انتقادی» است و فصول آن عبارتاند از: ۹. برخی مسائل نسبتاً ساده؛ ۱۰. متافیزیکِ اخلاق؟ ۱۱. ناتوانیهای خود-نگری؛ ۱۲. انتقام پیرهونی.
همچنانکه از عنوان اثر پیداست، این کتاب با نوشتههای فوستر دربارۀ هگل (به ویژه کتاب ۱۹۸۹ و بخشی از ۱۹۹۸) نسبت خاصی دارد. او در دیباچۀ کتاب حاضر میگوید: «از جهات زیادی این دو پروژه مواضع بسیار متفاوتی را به کانت و هگل نسبت میدهند. با این حال، این آثار وجه اشتراک بزرگ و مهمی را میان دو فیلسوف یافتهاند: نوعی دلمشغولی عمیق دربارۀ شکاکیت پیرهونی.» با این وصف، مخاطبان کتاب نه فقط علاقهمندان به معرفتشناسی و فلسفۀ کانت، بلکه گستردۀ وسیعتری خواهند بود.
فیلاسافیکال ریویو — فوستر در کتاب کانت و شکاکیت تفسیری از موضع کانت در قبال انواع مختلف شکاکیت به دست میدهد. سپس به بررسی موفقیت دیدگاههای ضد-شکاکانۀ کانت میپردازد. اگرچه فوستر از بسیاری از نوشتههای کانت بهره میگیرد، تأکید او بر نقد اول است.
فوستر با این پرسش شروع میکند: کانت در نقد اول بیشتر دلواپس چه نوعی از شکاکیت است؟ فوستر، در تقابل با جریان غالب تفاسیر انگلیسی-امریکایی از کانت، بر آن است که دغدغۀ (به قولِ فوستر) «حجاب ادراک حسی۱» برای کانت موضوعی فرعی است و چیزی بیش «دغدغهای ثانوی» نیست. کانت در ردّ ایدهآلیسم، شکاکیت دربارۀ حجاب ادراک حسی را «ایدهآلیسم ظنی» مینامد: شکاکیتی دکارتی دربارۀ معرفت به اشیاء [جهان] خارجی (مانند گربهها) که در مکان واقع شدهاند. ایدهآلیست ظنی «ناتوانی را بهانه میکند و با توسل به تجربهٔ بیواسطه، به اثبات هیچ چیز جز وجود خودمان نمیرسد.» فوستر با استفاده از شواهد متنی دفاعی کمابیش معقول از کماهمیتی شکاکیت درباب حجاب ادراک حسی در تفکر کانت ارایه میدهد. افزون بر این، همواره این نگرانیِ در نظر او وجود داشته است که چگونه میتوان دغدغۀ ردّ شکاکیت دکارتی را با پذیرش تمام و کمال ایدهآلیسمِ استعلایی آشتی داد. با این حال، شاید در کتابی که عنوانش کانت و شکاکیت است، با هدف نِیل به تمامیت و جامعیت۲، چیزی بیش از برخورد سرسریِ فوستر با ردّ ایدهآلیسم را انتظار داشته باشیم و بخواهیم دستکم شاهد بحثی دربارۀ ارتباط استنتاج استعلایی با شکاکیت درباب حجاب ادراک حسی باشیم.
دربارۀ این نکته اخیر جلوتر سخن خواهم گفت و با توجه به نکتۀ نخست مختصراً به نقد زیر از فوستر اشاره میکنم. مقدمۀ کانت در ردّ ایدهآلیسم این است که «من از وجود خودم آنگونه که در زمان تعیّن یافته است آگاهم». یک تفسیر۳ محتمل این است که میدانم «طی امتدادی از زمان ترتیب خاصی از حالات ذهنی» را داشتهام. با این حال، طبق نظر فوستر، «هیچ شکاکی درباب حجاب ادراک حسی نمیتواند این مدعا را قبول کند». بر خلاف این سخن، شکاکیت دکارتی دربارۀ حافظه نیست و این نوع معرفت به ذهن خودمان که حسّ مشترک دربارۀ آن حکم صادر میکند (نظیر معرفت به ترتیبِ زمانیِ دستکم برخی از حالتهای ذهنیمان) را به چالش نمیکشد. آنطور که کانت نیز توجه داشت، مشکل دکارتی دربارۀ نحوۀ حرکت از معرفت به ذهن به سمت معرفت به جهان مستقل از ذهنمان است. کانت مدعی است که این مشکل را در ردّ ایدهآلیسم حل کرده است. حال (ذهنهای کنجکاو مایلاند بدانند) مشکل راهحل ادعایی او چیست؟
بنا به روایتی که فوستر بیان میکند، کدام مسائل شکاکانه دغدغۀ اصلی کانت بودند؟ فوستر دلواپسیهای کانت دربارۀ شکاکیت پیرهونی۴ را برجسته میکند یعنی بحثی که عمدتاً در انبوه تفاسیر کانت مغفول مانده است. از نظر کانت ادعاهای متافیزیکی دربارۀ قلمروِ فراحسّی۵ (نظیر جهان به مثابۀ کل، نفس انسانی و خدا) موضوعِ هموزنیهای پیرهونی۶ هستند: استدلالهایی بهیکاندازه قوی که میتوان له یا علیه این ادعاها طرح کرد؛ این استدلالها باعث میشود متافیزیسین حکم دربارۀ این مدعیات را به تعلیق درآورد. تعارضات عقل محض نمونههای مثالیِ کانت برای هموزنی پیرهونی هستند که موجب شکاکیت دربارۀ امکان معرفت متافیزیکی حقیقی۷ میشوند.
دومین نوع شکاکیتی که به وضوح باعث نگرانی کانت بود، شکاکیتی با سرشت هیومی است. این شکاکیت متمرکز بر دو مسئلۀ بغرنج و مرتبط با یکدیگر است. نخست، در نظر کانت واضح بود که مفاهیم پیشین حقیقی همراه با (به بیان عام) مصادیق قابلتجربه در جهان وجود دارند، مثل مفهوم ضرورت عِلّی. این مفاهیم «بدون تتمۀ حسّ۸ قابل حصول» نیستند. تا وقتی کانت خوش نداشت اصلِ هیومیِ «تا انطباع حسی۹ نباشد، ایدهای هم نیست» را کلاً از دست و بال خود خارج کند، وجود مفاهیم پیشین عمیقاً برایش گیجکننده بود. دوم، در نظر کانت اصلِ عِلّی – «هر پدیده علتی دارد» – به وضوح صادق بود. با این حال، او با هیوم موافق بود که (۱) اصل عِلّی بر اساس تجربه قابل دانستن نیست و (۲) انکار آن مستلزم تناقض نیست. بر اساس (۲)، این اصلﹾ تحلیلی نیست و بر اساس (۱) نمیتوان به نحو پسین آن را دانست؛ و بنابراین با معمای ترکیبیِ پیشین مواجهیم.
طبق فهم فوستر از کانت، راه حل معمایِ شکاکیت هیومی در توسل کانت به «استدلالهای استعلایی» نهفته است. در تفسیر فوستر، ستون و نگهدارندۀ استدلال استعلاییﹾ گزارهای شرطی با چنین ساختاری است: «ضرورتاً اگر تجربه (از نوع چنین و چنان) وجود داشته باشد، آنگاه مفهوم پیشین C ارجاع میدهد / اصل ترکیبی پیشین p صادق است.» نظر به «صدق به ظاهر مسلّمِ مقدَم» که مربوط به نوع خاصی از تجربه است، میتوانیم تالی این شرطی را جدا کنیم. این قبیل شرطیها باعث میشوند بتوانیم به نتایجی متافیزیکی برسیم و در عین حال به هیچ مدعای غیرقابلقبولی۱۰ دربارۀ قلمروِ فراحسّی وابسته نباشیم.
به نظر فوستر، دربارۀ نتایجی متافیزیکی نظیر (الف) مفهوم پیشین ضرورتِ عِلّی ارجاع میدهد و (ب) اصل عِلّی صادق است، کانت فکر میکند نباید صرفاً آنها را اثبات کند. کانت معتقد است باید به تبیین امکان این معرفت متافیزیکی نیز بپردازد. خواننده میداند رو به کدام سو داریم – به سمت- جهان شگفتانگیز ایدهآلیسم استعلایی. اگر خواننده به دنبال روشنگری در این موضوع است، کتاب فوستر کمکی نمیکند.
این نمونهای بارز از برخورد فوستر با ایدهآیسم استعلایی است: «چگونه میتوانم (به رغم نا-تحلیلیبودنِ مدعا) به نحو پیشین بدانم که برای مثال، هر پدیده عِلّتی دارد؟ چون من واقعیت را چنان قوام میدهم تا موافق این اصل باشد».
اگرچه طرح و برنامۀ فوستر در این کتاب مختصر به بررسی دیدگاه کانت دربارۀ شکاکیت منحصر است، چنین کتابی به واقع باید بیش از این دربارۀ سرشت ایدهآلیسم استعلایی سخن بگوید. برای مثال، چگونه میتوان آن را از ایدهآلیسم بارکلیوار متمایز کند؟ آیا ایدهآلیسم استعلایی دیدگاه مضحکی است؟ آیا اگر ایدهآلیسم استعلایی نادرست باشد، پاسخ کانت به شکاکیت هیومی نقش بر آب میشود؟ مرتبط با پرسش اخیر، شاید بخواهیم بدانیم نظر فوستر دربارۀ پروژۀ استراوسونی چیست؟ پروژۀ استراوسونی آن است که تبیین ایدهآلیستِ استعلایی را دربارۀ چگونگی امکان استدلالهای استعلایی کنار بگذارد. اگر بتوانیم بدون توسل به ایدهآلیسم استعلایی شرطیهایی را که ستون و نگهدارندۀ این استدلالها هستند تأیید کنیم، آنگاه به نوعی پروژۀ استراوسون تأیید شده و فلسفه میتواند بسیار غنی شود.
آخرین نکته دربارۀ پاسخ کانت به شکاکیت هیومی: اگر کانت میتوانست نشان دهد که مفاهیم پیشین نظیر ضرورت عِلّی و جوهر به مصادیقی حقیقی در جهان تجربه ارجاع میدهند، آنگاه این امر لااقل از جهاتی به شکاکیت دکارتی درباب حجاب ادراک حسی مربوط میشد (اینطور نیست؟). آیا، آنطور که به نظر میرسد ادعای فوستر باشد، نتایج استنتاج استعلایی به شکاکیت دکارتی بیربط است؟
پاسخ کانت به شکاک هیومی تا حدی پاسخ به شکاک هموزنیِ پیرهونی نیز هست. چراکه در نظر کانت شکاک پیرهونی «عموماً احکام تجربی را به چالش نمیکشد» و مقدَّمهایِ شرطیهایی که ستون و نگهدارندۀ استدلالهای استعلاییاند از این مقوله محسوب میشوند. با توجه به آن شرطیها و با توجه به اینکه شکاک پیرهونی اصول منطقی را زیر سؤال نخواهد برد، حتی این شکاکان نیز بایستی گزارههای متافیزیکی را که در تالی آن شرطیها واقع شدهاند جدا کنند؛ اما بر خلاف این دیدگاه، شاید از کانت بپرسیم چرا تعارض۱۱ جدیدی در کار نباشد؛ تعارضی که به سبب استدلال مخالفی که از مقدماتی به همان اندازه قانعکننده استفاده میکند (برای مثال، برهانی بر انکار اصل عِلّی) تولید میشود. در بحث انتقادی فوستر دربارۀ این بخشِ مذکور از پاسخ کانت به شکاک پیرهونی، پیشنهاد فوستر این است که شکاکِ متعهد ممکن است پیروِ هگل شده، هم در اصول منطقی و هم در پیشفرضها دربارۀ سرشت تجربه تردید کند و بدین سان چوب لای چرخ متافیزیسینی کند که توسل به استدلالهای استعلایی کانتی او را راه میبرد.
برای تکمیل پاسخ کانتی به شکاک پیرهونی، فوستر به این دیدگاههای کانتی نیز توجه میدهد: (الف) ایدهآلیسم استعلایی توضیح میدهد چرا در تعارضهای متعارف حق با پیرهونیهاست: معرفت متافیزیکی دربارۀ امور فراحسی به واقع ناممکن است. (ب) تبیینِ ایدهآلیست استعلایی از امکان معرفت متافیزیکی حقیقی که از طریق استدلالهای استعلایی صورت میگیرد، خود از مقوله معرفت متافیزیکی مشروع است و این به سبب «یقین ضروری۱۲» در آن است. (ج) جز آن معرفتهای متافیزیکی که امکان آنها در نقد اول اثبات شده، هیچ معرفت متافیزیکی دیگری ممکن نیست، زیرا فلسفه انتقادی کامل است و نظامی تامّ شکل میدهد که هیچ معرفت متافیزیکی از دایره شمول آن بیرون نیست.
شاید جالبترین بخش از کتاب کانت و شکاکیت بحث انتقادی فوستر از «ناتوانیهای خود-نگریِ۱۳» کانت باشد. همانطور که اشاره شد، ادعای کانت دربارۀ تمامیتّ [نظامِ فلسفیاش] برای موضعی که علیه شکاک پیرهونی دارد حیاتی است. بدین ترتیب، فوستر استنتاج متافیزیکی (که از سپر بلاهای محبوب در عرصۀ کانتپژوهی است) را به باد نقد میگیرد؛ بخشی که کانت در آن مدعی میشود همه چیز را دربارۀ فُرمهای منطقیِ حُکم و مفاهیم پیشینِ مرتبط – مقولات – بازگو میکند. فوستر این ایراد جاافتاده را نیز طرح میکند که کانت نمیتواند هیچ یک از مدعیات خود دربارۀ اشیاء فینفسه را دعاوی معرفت تلقی کند؛ اما فوستر این نکته را اضافه میکند: مدعیات کانت دربارۀ ایدهآلیسم استعلایی نه تحلیلیاند و نه مستفاد از تجربه؛ بنابراین باید آنها را ترکیبی پیشینی دانست؛ در حالی که نمیتوان در اینجا از نحوۀ تبیین کانت برای امکان معرفت متافیزیکی به امور ترکیبی پیشین استفاده کرد؛ زیرا نمیتوانیم بپذیریم که «خودِ تزِ ترکیبی پیشین دربارۀ ایدهآلیسمِ استعلایی به سبب آن دانسته میشود که از سوی ذهن تحمیل میشود.»
چالشبرانگیزترین نقد فوستر به دیدگاه ضد-هیومگرایانه۱۴ کانت با این پرسش مشهور شروع میشود: جایگاه شرطیهای ستونی و نگهدارندۀ استدلالهای استعلایی چیست؟ راهِ نوِ۱۵ فوستر این است که که استدلالی بدیع عرضه کند تا نشان دهد کانت با معمای مسئلهسازی مواجه است. در استدلالی استعلایی که بناست صدق یک اصلِ ترکیبیِ پیشین (برای مثال، اصل عِلّی) را اثبات کند، شرطیِ ستونی و نگهدارنده را در نظر بگیرید. این شرطی ستونی و نگهدارنده از دو حال خارج نیست: یا تحلیلی است و یا ترکیبی. فرض کنید شرطی تحلیلی باشد. به نظر فوستر، کانت بر آن است که اصول ترکیبی پیشین باید «محدود به دامنۀ (متعلقاتِ) تجربه مربوط تفسیر شوند». در موردِ اصل عِلّی، این محدودسازی باعث میشود شرطی ستونی و نگهدارندهﹾ فُرم زیر را داشته باشد:
برای همۀ x-ها، اگر x پدیدۀ زمانیِ عینیِ قابلتجربهای باشد، x عِلّتی دارد.
اما اینک روشن است که نمیتوانیم این شرطی را که سورِ کلی گرفته، تحلیلی بدانیم. دیدگاهِ جهانشمولِ ما دربارۀ عِلّیت هر چه که باشد، بنا نیست ادعایی تحلیلی پیشین باشد.
اما طبق شقّ دیگر این معمای دوراهه، فرض میکنیم که شرطیِ ستونی و نگهدارندهﹾ ترکیبی باشد. شرطیﹾ پیشین نیز هست؛ اما «کانت لازم میآورد که … هیچ گزاره ترکیبی پیشین در متافیزیک تا وقتی که توجیه رضایتبخشی ندارد پذیرفته نشود.» حال، استدلال توجیهکنندۀ شرطی هر چه که باشد، دستکم شامل یک مقدمۀ ترکیبی پیشین φ خواهد بود؛ اما استدلال توجیهکنندۀ خودِ φ کدام است؟ این استدلال هر چه که باشد، دستکم شامل یک مقدمۀ ترکیبی پیشین ψ خواهد بود؛ اما استدلال توجیهکنندۀ خودِ ψ کدام است…
فوستر بر آن است که به همین ترتیب در استدلالهای استعلایی که میخواهند موفقیتِ ارجاع در مفاهیم پیشین را اثبات کنند با دوگانۀ متناظری روبهروییم. «شقّ ترکیبی» به استدلالی تسلسلی – از آن نوع که ذکر شد – منتهی میشود؛ و «شق تحلیلی» چنین است: فرض کنید مفهوم تجربۀ نوع E شامل مفهوم هدف C است، به نحوی که «اگر تجربهای از نوع E در کار باشد، آنگاه C حقیقتاً ارجاع میدهد» تحلیلی باشد. طبق نظر فوستر، از این نتیجه میشود که مفهوم تجربۀ نوع E خود مفهومی پیشین است؛ اما در این صورت، وقتی نزاع دربارۀ اصلِ وجودِ مفاهیمِ پیشینِ حقیقی است، چرا شکاک هیومی مسلم بدارد که این موردِ اخیر [= مفهومِ تجربۀ نوعِ E] حقیقتاً مفهوم است؟ اگرچه بیان فوستر چنین نیست، گویی میتوان به شکاک هیومی گفت: «مطمئناً مسلّم میدانی که عِلّتِ ضرورتبخشِ قرمز حقیقتاً دارای مرجع است. این مفهوم شامل مفهومِ عِلّتِ ضرورتبخش است؛ بنابراین آن مفهوم پیشین حقیقتاً دارای مرجع است.»
شاید بتوان از «شقّ ترکیبی» این دوگانه پرهیز کرد. شاید نظریهپرداز کانتی بتواند بر آن باشد که برخی گزارههای ترکیبی پیشین به نحوی غیر-استنتاجی موجه هستند، چنانکه بنا بر دیدگاهی مبناگرایانه برخی گزارههای ترکیبی پسین اینگونهاند. با این حال، این حرکت ما را به پرسش فوستر باز میگرداند: آیا راه برای کانت باز است که بپذیرد معرفتِ متافیزیکیِ پایه و اولیه به گزارههای ترکیبی پیشین، نظیر «ایدهآلیسمِ استعلایی صادق است»، صرفاً به سبب «یقین ضروری» شان تأیید شوند؟
اگرچه کانت و شکاکیت کتابی به نسبت باریک است که خواننده را با خواهشِ «آقا، لطفاً کمی بیشتر!» رها میکند، افزودۀ بسیار مفیدی به مجموعۀ شروح کانت است. نثر آن روشن و دقیق است و هر آنکه به مباحث کانت درباب شکاکیت علاقه دارد باید آن را بخواند.
اطلاعات کتابشناختی:
فوستر، مایکل نیل، کانت و شکاکیت، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۱۰
پینوشتها:
[۱] Veil of perception
[۲] Completeness
[۳] Construal
[۴] Pyrrhonian skepticism [«شکاکیت پیرهونی» مکتبی شکاکانه است. پیرهون فیلسوفی بود که در قرون ۴ و ۳ قبل از میلاد میزیست.]
[۵] Supersensible realm
[۶] Pyrhonian equipollence
[۷] Genuine metaphysical knowledge
[۸] Sensation
[۹] Impression
[۱۰] Unquestionable
[۱۱] Antinomy
[۱۲] Apodeictic certainty
[۱۳] Self-reflection
[۱۴] Anti-Humeanism
[۱۵] Wrinkle