بررسی کتاب «ایدئالیست: کیسینجر ۱۹۶۸-۱۹۲۳» نوشتۀ نایل فرگوسن
اثر جدید نایل فرگوسن دربارۀ هنری کیسینجر کتابی بسیار عجیب است. گویا او قصد دارد با کتابش باب مجادله دربارۀ کیسینجر را دوباره باز کند. فرگوسن با توصیف کیسینجر به ایدئالیست، برایش ارزش زیادی قائل شده است. باتوجهبه اینکه همه کیسینجر را رئالیستی سرسخت میدانند، احتمالاً خوانندگان از آنچه نویسنده در ذهن دارد، شگفتزده میشوند.
9 دقیقه
نیو استیتسمن — اثر فرگوسن کتابی بسیار عجیب است. او قصد دارد با کتابش باب مجادله را باز کند. هرچند اولین جنجالی که برپا کرده است، به اشتباهی مربوط است که نیویورکتایمز در وادارکردن اندرو رابرتز به بررسی این کتاب مرتکب شده است. به گفتۀ فرگوسن، رابرتز اولین انتخاب کیسینجر بهعنوان شرححالنویس قانونیاش بوده است. او دوستی بود که اشتیاقش را برای محافظهکاریِ جنگطلبانه و پروژههای امپریالیستی با کیسینجر در میان میگذاشت. رابرتز خودش را وقف معرفی کتابی کرده است که گمان میکند وقتی از جلد دومش رونمایی شود، به یک «شاهکار» بدل خواهد شد. دبیر بررسی کتاب نیویورکتایمز معتقد است که «دبیر بخش عمومی» اشتباه کرده است.
این اتفاق خیلی عجیب نیست. معرفی زندگینامۀ مشاهیر امر دور از انتظاری نبوده است. آنچه عجیب است، انتخاب سال ۱۹۶۸ بهعنوان سال پایانی جلد اول کتاب است. این تنها نیمی از زندگی ۹۲ سالۀ کیسینجر است که تمام حجم کتاب را به خود اختصاص داده است. تا حدود صفحۀ ۵۴۰ کیسینجر شباهت کمی با هملت دارد. این کتاب در فقدان یک شاهزاده، بیشتر شبیه یادداشت برنامهریزیشدۀ بلندی است که اوقات لباسپوشیدن هملت و بزککردنش را مرور میکند. در دهۀ ۱۹۷۰ بهدرستی تصور میکردند که کیسینجر یکی از مردان بسیار قوی جهان است. در تمام این دوره، او دو مقام داشت: مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون و وزارت خارجه. سپس با جانبهدربردن از استعفای نیکسون، وزیر امور خارجۀ جرالد فورد باقیماند. بسیاری از عکسهایی که در جلد نخست کتاب آمدهاند، به سال ۱۹۶۹ و بعد از آن برمیگردند.
تا حدی میتوان با فرگوسن همدلی کرد؛ ولی نه خیلی زیاد. بیشترین چیزی که ۳۵۰ صفحۀ نخست این جلد را اشغال میکند، به دورهای مربوط است که کیسینجر خودش چندان رغبتی به آن نشان نمیدهد. شاید او مبالغه میکند؛ اما بر اساس شواهد موجود اینطور نیست. هاینز کیسینجر سال ۱۹۲۳ در منطقۀ فرانکونین شهر فورت آلمان متولد شد. او پسر یک معلم مدرسه، لوییس کیسینجر، بود. هاینز کودکی باهوش بود؛ اما استثنایی نبود و عمدتاً به فوتبال علاقه داشت. خانوادۀ او یهودیِ ارتدوکس، ولی غیرمذهبی بودند.
کسی که به جستوجوی بینشهای عمیق روانشناختی در هر یک از این مطالب علاقهمند باشد، هرگز چیزی از کتاب کیسینجر عایدش نمیشود. کیسینجر همیشه سرسختانه انکار میکرد که کلید حل معمای شخصیت او در دوران کودکیاش نهفته است. دورانی که در سالهای انحطاط جمهوری وایمار در شهر صنعتی زشتی سپری شد. ما هم چیز زیادی از فرگوسن دستگیرمان نمیشود. او استعدادهای ادبی فراوانش را صرف ایجاد یک کتابچۀ راهنمای مفصل کرده است. این کتابچه به شهر فورت و درد و رنجهایی میپردازد که این شهر تحت حکومت حزب نازی متحمل شده است.
خانوادۀ کیسینجر بعد از دلهرههای واقعۀ کریستالناکس۱ و سوختهشدن کنیسههای شهر فورت بهدست نازیها برای ترک آلمان در سال ۱۹۳۸ دلایل خوبی داشتند. یکی از این دلایل، روابط خانوادگی گریزناپذیر آنها بود. آنان در شهر منهتن واقع در ارتفاعات ایالت واشنگتن، مستقر شدند. کیسینجرِ جوان به زندگی امریکایی ورودی عادی داشت: او در دبیرستان بهترین بود؛ اما برای کمک به خانوادهاش ناچار بود در مشاغل پَست کار کند. شواهد کمی وجود دارد که بتواند نشان دهد چطور خانوادۀ کیسینجر از عهدۀ این تحرک اجتماعی روبهنزول برآمدند؛ اما ظاهراً هاینز مدرکی از دانشگاه شهر نیویورک گرفت و حسابدار شد. او در جنگ جهانی دوم مداخله نداشته است. وقتی جنگ به پایان رسید، به خدمت سربازی فراخوانده شد، تابعیت ایالات متحده را دریافت کرد و نامش را به هنری تغییر داد. هنری در سازمان ضداطلاعات و در اواخر جنگ در اروپا، دورانی تعیینکننده و جالب توجه را با ریشهکنکردن نازیها و طرفدارانشان سپری میکرد. او در سال ۱۹۵۰ با درجۀ ممتاز فارغالتحصیل شد. بلندترین پایاننامۀ دورۀ کارشناسی را به نام او ثبت کردند. بااینحال بهدلیل محدودیتهای سختی که دانشگاه هاروارد به مستخدمین جوان تحمیل میکرد، شغل بعدی وی در این دانشگاه چندان چشمگیر نبود. آن شغل و نیز تلاشهای بیهودهاش برای بهدستآوردن دستیاری استاد، حتی استعداد فرگوسن را برای روحبخشی به دادههای ناامیدکننده هم نقشبرآب کرد. دو چیز معلوم است. یکی شدت جاهطلبی کیسینجر و سرسختی شگفتآور او است. او افزون بر رابطۀ دوستانهای که با تعداد کمی از اساتید دانشگاه هاروارد داشت، از امکانات ابتدایی اندکی نیز بهرهمند بود. او برای تأثیرگذاشتن بر سازندگان سیستم دفاعی و سیاست خارجۀ ایالات متحده تلاش میکرد. کیسینجر در نوشتن مقالات نظریِ جذاب توانمند بود. موانع هرگز او را نترساندند. هنری برای توسعهدادن به روابطی که میتوانستند او را وارد راههای قدرت کنند، با جدیت کار کرد. نکتۀ دوم نقش اتفاق در دستیابی او به مقامات بالا است.
او این توانایی تحسینبرانگیز را داشت که خارج از چارچوب فکر کند. در سال ۱۹۵۴، درست هنگامی که دکترین «انهدام حتمی متقابل۲» بهعنوان عرف نظامی در حال استقرار بود، وی مقالهای درمورد «جنگ پیشگیرانه» نوشت و به آرتور اشلسینجر تحویل داد. این مقاله نظر طراحان نظامی را به خود جلب کرد و مقدمۀ پیشرفت سریع و آسان او شد.
استدلال کیسینجر این بود که جنگ هستهای کاملاً محتمل است. مقصود دکترین «انهدام حتمی متقابل» این بود که با تهدید به عکسالعمل همهجانبه، از حملات هستهای جلوگیری کند. نابودکردن بخش عمدۀ زندگی متمدنانه با دستزدن به حملۀ تلافیجویانه، حقیقتاً احمقانه است؛ اما طبق نظر ریچارد نیکسون، دشمنانمان باید گمان کنند که ممکن است ما احمق باشیم. کیسینجر فکر میکرد جنگیدن با اتحاد جماهیر شوروی اجتنابناپذیر است. از نظر او این جنگ میتوانست بهصورت محدود و با سلاحهای تاکتیکی هستهای محقق شود. خوشبختانه ما هرگز نفهمیدیم که آیا حق با شکاکان بود یا خیر. شکاکان گمان میکردند اگر بازندۀ چنین جنگی یکی از قدرتهای هستهای باشد، این صحنه را به جنگی همهجانبه تبدیل خواهد کرد.
بخش سوم و پایانی کتاب برای خلاصهکردن مطالب، بیشازحد فشرده است. اما اگر کسی آنقدر سالخورده باشد که این سه بحران را درک کرده باشد، نیازی ندارد که با نظریۀ فرگوسن متقاعد شود: نخست، بحران سال ۱۹۶۱ برلین؛ دوم، بحران موشکی کوبا در سال بعد از آن؛ سوم وحشت طولانیمدت جنگ ویتنام. نظر فرگوسن این است که امریکا و اتحاد جماهیر شوروی بههمراه متحدانشان بیش از یک بار در آستانۀ مصیبت و شکست قرار گرفتند. فرگوسن گمان میکند منتقدانی او را احاطه کردهاند که معتقدند چون ما سوزانده و به خاکستر بدل نشدهایم، پس لاجرم هیچ خطر باورپذیری وجود نداشته است. اما اینکه چرا فرگوسن چنین گمانی دارد، راز است.
پیچیدگی حرفۀ کیسینجر تقریباً به اندازۀ همان سیاستهای بینالمللیای بود که او درگیرشان میشد. او در دهۀ ۱۹۵۰ برای نلسون راکفلر کار میکرد. پس از آن مشاور تشکیلات کندی شد. آنجا از کار برکنار شد و سپس یک بار دیگر مشاور راکفلر شد، در دوران لیندون جانسون در تلاشهای بیثمر بهمنظور مذاکرات صلح ویتنام بهکار گرفته شد و در نهایت بعد از پیروزی نیکسون در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۶۸ به سِمت مشاور امنیت ملی منصوب شد.
فرگوسن با توصیف کیسینجر به ایدئالیست، برایش ارزش زیادی قائل شده است. باتوجهبه اینکه تقریباً باقی افراد، او را رئالیستی سختگیر در روابط بینالملل به حساب میآورند؛ احتمالاً خوانندگان از آنچه نویسنده در ذهن دارد، شگفتزده میشوند. به نظر میرسد همه چیز به مطلبی بستگی دارد که کیسینجر مدتها قبل دربارۀ مقالۀ کوتاه و فوقالعادۀ ایمانوئل کانت، «طرح یک تاریخ جهانشمول با غایتی جهانوطنی» (۱۷۸۴)۳، نوشته بود. فرگوسن، کیسینجر را کانتی توصیف میکند نه ایدئالیست ویلسونی۴.
اگر کیسینجر واقعاً ایدئالیست کانتی است، باید به این دیدگاه، متعهد باشد که غایت پنهان تاریخ، هدایت بشریت بهسمت اجتماعی قانونمند از دول جمهوریخواه است. چطور فعالیتهایی که موجب شد کریستوفر هیچنز کیسینجر را به جنایات علیه بشر متهم کند، با آن تصویر تسلیبخش تناسب دارد. نحوۀ تناسب این دو، چیزی است که بدون شک در جلد دوم، آن را کشف خواهیم کرد. کتابِ خود هیچنز با عنوان محاکمۀ هنری کیسینجر در سال ۲۰۰۲ چاپ شد. فرگوسن ابراز تأسف کرده است که هیچنز، دیگر در میان ما نیست تا به بحث ادامه دهد. پیداکردن این کتاب هنوز آسان است و باید تمایلات را به جلد دوم فرگوسن برانگیزد.
اطلاعات کتابشناختی:
فرگوسن، نایل. ایدئالیست: کیسینجر ۱۹۶۸-۱۹۲۳، انتشارات فارن افیرز، ۲۰۱۵
Ferguson, Niall. "The Meaning of Kissinger." Foreign Affairs 18 / 2015
پینوشتها:
[۱] Kristallnacht
واقعۀ خشونت هماهنگ نازیها در سرتاسر آلمان و اتریش، علیه یهودیان و اموالشان در شبهای نهم و دهم نوامبر سال ۱۹۳۸ به کریستالناکس یا شب شیشههای شکسته معروف شد.
[۲] mutually assured destruction / MAD: انهدام حتمی متقابل، دکترین استراتژی نظامی و سیاست امنیت ملی است که در آن استفادۀ طرفهای متخاصم از سلاحهای پربازدۀ کشتار جمعی باعث نابودی هر دو طرف خواهد شد؛ چه مهاجم و چه مدافع.
[۳] Project for a Universal History With a Cosmopolitan Purpose ۱۷۸۴
[۴] Wilsonian idealist: اشاره دارد به ایدئولوژی وودرو ویلسون، رئیسجمهور ایالات متحده، در سیاست خارجه مبنی بر وجود چهارده اصلی که به عقیدۀ وی اگر به اجرا گذاشته شوند، به ایجاد صلح جهانی کمک خواهند کرد.