مطالبی برگزیده از منتشرشدههای سال گذشته
معلوم نیست چرا ما آدمها، برای عمل به برنامههایمان، دوست داریم از ابتدای هفته، ماه، یا سال دست به کار شویم. انگار، با شروع سال نو، میشود دستها را به هم بزنیم، گردوخاک سال گذشته را بتکانیم و بعد هم با سرخوشیِ بیشتری بهسراغ اهدافمان برویم. در این صورت، حتماً «خواندن» را هم جزو برنامههای سال آیندهتان گذاشتهاید. پس برای اینکه خُلف وعده نکرده باشید، این شما و این بهارنامۀ ترجمان در سال ۱۳۹۸.
6 دقیقه
♦ برای مطالعۀ هر یک از مطالب این پرونده، بر روی تیتر آنها کلیک کنید.
• چرا مدیریت زمان زندگیمان را نابود میکند؟
تمام تلاشهایمان برای پربازدهبودن اثری عکس دارد و فقط باعث میشود سرمان شلوغتر شود
این روزها اکثر ما از فشار و شدت کارها خسته و فرسودهایم و آرزو میکنیم بالاخره روزی برسد که دیگر هیچ کار زمینماندهای وجود نداشته باشد، همهچیز سر جایش باشد و بتوانیم لذت زندگی را بچشیم. راز جذابیتِ تکنیکها و تمرینهای «مدیریت زمان» هم در همین است. آنها به ما وعدۀ رسیدن به همۀ کارهایمان را میدهند، اما یک چیز را به ما نمیگویند: اینکه «کار» در نظام سرمایهداری امروز، ماهیتاً بیپایان است.
• چرا با استخدام «بهترین» افراد، کمترین خلاقیت نصیبتان خواهد شد؟
تاریخ مصرف شایستهسالاری گذشته است، اما هنوز فکر میکنیم راهی بهتر از آن وجود ندارد
آیا برای حل مشکل ترافیک از دست یک زیستشناس کاری برمیآید؟ یک ریاضیدان میتواند پیشنهادی برای کاهش مصرف سیگار داشته باشد؟ اگر معتقد به شایستهسالاری باشید، احتمالاً خواهید گفت «نهچندان». اما واقعیت این است که مسائل جوامع امروزی چنان پیچیده و چندوجهی هستند که هیچکس نمیتواند آنها را بهتنهایی حلوفصل کند. ما نیاز به تیمهایی با تخصصهای متنوع و چهبسا «غیرمرتبط» داریم تا بتوانیم مسائل را از منظرهایی پیشبینینشده بنگریم.
• آیا راهی برای مقابله با چرندگویی وجود دارد؟
تجربه نشان میدهد که نه بیاعتنایی روی چرندگویان اثر دارد، نه جنگیدن با آنها
احتمالاً همۀ ما دور و برمان آدمهایی داریم که ید طولایی در چرندگویی دارند و از سیاست بینالملل تا پزشکی و فضانوردی و تاریخ و الاهیات برایمان میبافند. اما بدبختی واقعی از آنجا شروع میشود که آن چرندگو رئیسمان باشد، یعنی در موقعیتی قرار میگیریم که باید حرفهایش را جدی بگیریم و به توصیههایش عمل کنیم. در چنین اوضاعی لازم است استراتژی دقیقی برای مبارزه با چرندیات بچینیم.
• چگونه بردهداری الهامبخش مدیریت مدرن شد؟
داستانهای سرمایهداری مداوماً از ثروتمندان موفق حرف میزنند، اما از بازندهها چیزی نمیگویند
سرمایهداری همیشه مدافع آزادی بوده است. از نظر طرفداران این مکتب اگر اجازه بدهیم آدمها آزادانه دست به مبادله بزنند، دست نامرئی بازی برد-بردی را رقم میزند که به نفع همه است. اما رسیدن به حداکثر سود، علاوهبر آزادی، مستلزم کنترل نیز هست. این وظیفه را علم مدیریت بر عهده گرفت و با خطکش و کرنومتر به جان کارگران افتاد؛ علمی که پژوهشهای تاریخی جدید نشان میدهد، پیشگامانش، نه استاد دانشگاه، که بردهداران بودند.
• بطالت را دوست دارم ولی انتظارکشیدن را نه
انتظارکشیدن ما را فرسوده و مضطرب میکند، اما قواعد امروزی دنیای کار طرفدار آن است
فرض کنید باید در هفته چهلساعت کار کنید. بسته به کارفرما و جایگاه شغلیای که دارید، چند حالت برایتان پیش میآید: یا باید همۀ چهل ساعت را با جدیت و دقت کار کنید، که بد به حالتان. یا میتوانید سی ساعت کار کنید و ده ساعت را به بطالت بگذرانید که در این صورت وضعتان بد نیست، یا آنکه سی ساعت را به بطالت میگذرانید و ده ساعت کار میکنید که اگر چنین است، احسنت بر شما.
• هیچکجای تاریخ ارزش کار را با زمان نمیسنجیدهاند
کار سخت بهتر از وانمودکردن به این است که داریم کار میکنیم
الگوی کار انسانی، چه هنگام کشاورزی و شکار و چه در فعالیتهای اجتماعی، معمولاً چنین بوده است: دورۀ کوتاهی از کار سخت و توانفرسا و دورهای طولانی از استراحت و بیکاری. اما اختراع ساعت و تبدیلشدنِ زمان به سرمایۀ ارزشمندی که نباید یک لحظهاش را هم از دست داد، این روند را سراپا تغییر داد. حالا برایمان عادی است که یکسوم روزمان را به کارفرمایان بفروشیم، در حالی که پانصدسال پیش، چنین کاری با بردگی فرقی نداشت.
• چه میشود اگر کل زندگی را با کار اشتباه بگیریم؟
اگر بخواهیم، علاوه بر سود، معنا و زیبایی را نیز تجربه کنیم، گاهی باید دست از کار بکشیم
پس از جنگ جهانی دوم، یک فیلسوف آلمانی اصطلاح «کار مطلق» را وضع کرد. به نظر او کارِ مطلق شرایطی است که در آن انسانها تمامِ فلسفۀ وجود و زندگیشان را در کارکردن میجویند. مدام از اینکه کم کار کردهاند یا آن کارهایی که میخواستهاند را انجام ندادهاند، احساس گناه میکنند. امروز، در این دنیای هراسان و شتابزده گویا فاصلۀ چندانی از «کار مطلق» نداریم، اما اگر چنین شود، چه چیزها را از دست خواهیم داد؟
• من نگهبان یک اتاق خالی هستم: داستان شغلهای بیمعنی
بعضی شغلها چنان بیفایدهاند که واقعاً معلوم نیست چرا هنوز وجود دارند
مردی که نمیخواست نامش را کسی بداند، برای انسانشناسی آمریکایی که داشت دربارۀ شغلهای بیمعنی کار میکرد، نوشت: «من در سمت نگهبان موزه کار میکردم. در موزهای که مشغول بودم، اتاقی بلااستفاده وجود داشت که وظیفۀ من نگهبانی از همان اتاق خالی، و مطمئن شدن از این بود که هیچیک از بازدیدکنندگان به چیزی دست نزنند و آتشسوزی راه نیاندازند. برای آنکه حواسم جمع باشد و هوشیار بمانم، از استفاده از کتاب و تلفن و غیره هم منع شده بودم.» نکته اینجاست که آدمهایی شبیه او کم نیستند.
• کارکردن بیمعناست و کارنکردن بیفایده
فراغت نوعی رستگاریِ خریدنی است یا کابوس شبانهای که باید از آن گریخت؟
ویرجینا وولف، جان مینارد کینز، برتراند راسل و لیتون استراچی، اعضای محفلی بودند به اسم «بلومزبریها» که از چشم منتقدانشان، مرفهان تنبلی به شمار میآمدند که بعدازظهرها، روی کاناپههایشان لم میدادند و دربارۀ هنر و زیبایی غرغر میکردند. در اینکه این نویسندگان و متفکران مشهور لندننشین، به نوعی «بیکار و علاف» بودند شکی نیست، اما نگاهی به آثار آنها نشان میدهد که با چه وسواس و دقتی دربارۀ معنای کار، بیکاری و فراغت اندیشیده بودند.
امید زمانی سر برمیآورد که ظاهراً چیزی برای امیدواری وجود ندارد
کتاب تازۀ آماندا ریپلی جعبهابزاری را در اختیارمان میگذارد که زیربنای تعارضهای سازنده را شکل میدهد
تصویری که دادههای کوچک از واقعیت ارائه میدهند، محدود و تحریفشده است
قدردانی شاید حسی به جا مانده از دوران باستان باشد، وقتی همهچیز جادویی به نظر میرسید
برای ما مهم است که محتوای ترجمان، همچون ده سال گذشته، رایگان بماند و در اختیار عموم باشد. اما این هدف بدونِ حمایت شما ممکن نیست. هر کمک کوچک نقشی بزرگ در این مسیر دارد. به جمع حامیان ترجمان بپیوندید.