همواره نمیتوان با خطکشِ منطق معضلات اخلاقی را اندازه گرفت
یکی از راههای رایج استدلال اخلاقی، نشاندادن ناسازگاری عقاید اخلاقی فرد است. چنان که در استدلالهای مربوط به سقط جنین، هر یک از طرفین میکوشند نشان دهند عقیدۀ طرف مقابل با بقیۀ نظام فکری او ناسازگار است. اما آیا ناسازگاری، شرط لازم و کافی برای اثبات عقیدهای اخلاقی است؟
Do our moral beliefs need to be consistent
12 دقیقه
امریس وستکوت، تری کوارکز دیلی — معمولاً دوست داریم که دیدگاههای سیاسی و اخلاقیمان بهلحاظ منطقی سازگار باشند و ناسازگاری را نوعی نقص میدانیم. چرا؟
در اینجا از سازگاری بین عقیده و عمل حرف نمیزنم. آنچه ما نقص در عمل میدانیم، نوعی ناسازگاری بین عمل و عقیده است که به آن ریاکاری میگوییم. موافقنبودنمان با آن هم روشن است. افراد ریاکار کمتر از افرادی که عمل و نظرشان سازگاری دارد، مطمئن و پیشبینیپذیرند.
دربارۀ ثبات عقاید در طول زمان هم صحبت نمیکنم که در آن فرد هیچگاه اعتقادات اولیۀ خود را تغییر نمیدهد یا رها نمیکند. امرسن با تعبیر «لولوی ذهنهای محدود و کوچک» این ثبات احمقانه را به تمسخر میکشد.
من از نوعی سازگاری منطقی بین عقاید فرد حرف میزنم. چرا ما به این مسئله توجه میکنیم؟ نشاندادن ناسازگاری، یکی از راههای متعارف در استدلالهای اخلاقی است.
بهعنوان مثال بحث سقط جنین را در نظر بگیرید. یک استدلال متعارف که سقط جنین را مسئلهای غیراخلاقی میداند، این است که اساساً تفاوتی بین سقط جنین و کودککشی وجود ندارد. ازآنجاییکه سقط جنین، قتلِ ازپیشتعیینشدۀ انسانی بیگناه است، پس نوعی قتل محسوب میشود. توضیح این استدلال به این صورت است: اگر قتل را غیراخلاقی بدانید، پس منطقی است که کودککشی را هم غیراخلاقی بدانید. بنابراین در این مسئلۀ خاص، منطقی است که سقط جنین را غیراخلاقی بدانید. ازسویدیگر توجیه معمول برای مجازشمردن سقط جنین بر پایۀ این دیدگاه است که زن حق مالکیت بر بدن خود دارد؛ اساساً این استدلال این گونه است: اگر بپذیرید که بدن زن از اموال شخصی او است، پس همزمان لازم است که بپذیرید او مجاز است هرکاری که مایل باشد با بدن خود بکند. حال اگر قبول دارید که جنین، بخشی از بدن او است، پس منطقاً باید بپذیرید که او میتواند هرکاری که مایل باشد با جنین بکند.
یا بحث معروف پیتر سینگر را در نظر بگیرید: چرا هر یک از ما که استطاعت دارد، باید بیشتر به فقرا کمک کند؟ کاملاً با غلطبودن این فکر موافق هستیم: تنها بهخاطر اینکه نمیخواهیم کفشهایمان خراب شود، بگذاریم انسانی غرق شود. خب سینگر استدلال میکند که اگر اینگونه فکر میکنیم، پس باید این را هم قبول کنیم که در قبال نجات زندگی انسانها وظیفه داریم و اگر میتوانیم، باید با فداکاریهای کوچکِ مشابهی که از خود نشان میدهیم، کاری بکنیم. بسیاری از ما میتوانیم با صدقهدادن از درآمدهای روزمرۀ خود این کار را بکنیم. مهم نیست که این افراد، دوروبرِ ما یا خیلی دور از ما باشند. یادآوری میکنم که راهبرد اصلی در اینجا، نوعی سازگاریطلبی است. اگر شما به گونۀ الف فکر میکنید، پس برای سازگاری داشتن باید به گونه ب نیز فکر کنید. بسیاری بحثهای دیگر دربارۀ مسائل اخلاقی نیز به همین شکلاند.
اما چرا ما به سازگاری اهمیت میدهیم؟ در محدودۀ علم و اعتقادات روزمره، دربارۀ نحوۀ بودنِ چیزها یک جواب ساده وجود دارد. جمع بین اعتقادات ناسازگار، نوعی تناقض به وجود میآورد: حکمی هم الف هست و هم الف نیست. فرض ما این است که واقعیت، شامل تناقضات نمیشود. این فرض را اول بار پارمنیدس۱ مطرح کرد؛ بنابراین نتیجه میگیریم که مجموعهای از اعتقادات ناسازگار احتمالاً نمیتواند وصف دقیقی از نحوۀ بودن چیزها باشد.
این میتواند نقشۀ راه یا الگوی مناسبی باشد. شاید الان ندانیم که چگونه کاملش کنیم؛ اما مادامی که این تناقضات وجود دارد، فرض ما این است که این عقیده نمیتواند عقیدۀ نهایی و حقیقت قطعی باشد. تذکر: من در اینجا مفروض نمیگیرم که دیدگاه واقعگرایانه به حقیقت بهلحاظ فلسفی پذیرفتنی است؛ بلکه این چیزی است که بیشترِ ما اغلبِ اوقات آن را به کار میبریم. همچنین میدانم که در منطق، احکام متناقض، طبق تعریف اشتباه هستند؛ اما اغلبِ مردم این را دلیل اشتباهبودن آن نمیدانند. تعریف منطقیون، تفکر رایج را منعکس میکند؛ اما عکس آن صادق نیست.
با همۀ اینها وقتی به اعتقادات اخلاقی میرسیم، این دلیل برای بهادادن به سازگاری کاربرد ندارد. البته اگر منصف باشیم، این دیدگاه واقعگرایانه زمانی کاربرد دارد که معتقد به نوعی نظم اخلاقی عینی باشید که اعتقادات را به درست یا غلط دستهبندی میکند. اما در دورانی که بیشازپیش سکولار میشود، کمترین چیزی که میشود گفت، این است که آن عقیده قدیمی و نامرسوم است. همچنین بهسختی میتوان بدون برخی پشتوانههای ماورایی یا دینیِ نامطمئن، آن را ثابت کرد.
بنابراین، اگر ما اینگونه فکر نکنیم که قضاوتهای اخلاقی ما نوعی از واقعیت اخلاقیِ موجود را توصیف میکنند، آیا دلیل دیگری هست که بخواهیم آنها باهم سازگار باشند؟ میتوانم به دو دلیل فکر کنم. اول اینکه ما میخواهیم عقلانی باشیم و سازگاری، صفت بارز عقلانیت است؛ هرچند که این استدلالی ضعیف است. در واقع، این استدلال تنها تلاش میکند از این عقیده که باید به سازگاری اهمیت بدهیم، حمایت کند؛ آنهم از راهِ همپایهکردن آن با اصطلاح «عقلانیت» که بهطور عادی با آن موافقیم. بهعلاوه دغدغه برای سازگاری منطقیِ محض، تنها وجه عقلانیبودن نیست.
همچنین گونهای عملگرایانه از عقلانیت نیز وجود دارد: آنجایی که ما بهدنبال پیداکردنِ بهترین ابزار برای دستیابیِ قطعی به هدف مطلوب هستیم. این نوع عقلانیت گاهی یا شاید اغلبِ اوقات باید مقدم باشد. برای مثال، شاید بهلحاظ نظری، قضاوت دربارۀ این موضوع سخت باشد که چرا ما به قهرمانان، اجازۀ بهدستآوردن برخی از امتیازات، مثل افزایش قدرت دید از راه عمل چشم را میدهیم؛ ولی امتیازات دیگر همچون افزایش قدرت از طریق تزریقهای خونی را ممنوع میکنیم. اما بهجای اینکه دنبال اختلاف نامحسوسی باشیم که ظاهراً دلیل برداشتهای متفاوت است، باید بدانیم که این دلایل اساساً عملگرایانه هستند. نتایج احتمالی برای ورزشهای خاص بستگی به این دارد که این رویهها مجاز یا ممنوع باشد.
دلیل دیگر برای اهمیتدادن به سازگاری مهمتر است. سازگاربودنِ نحوۀ برخورد با مردم ریشه در تصورات ما از بیطرفی و انصاف دارد؛ بنابراین، علت اصلی قانونیکردن ازدواج همجنسگرایان این است که اگر افراد عادی میتوانند با کسی که دوست دارند، ازدواج کنند، پس همجنسبازان هم باید آزاد باشند. این موضوع بهوضوح نوعی سازگاریطلبی است. آنچه اینجا در خطر است، در وهلۀ اول انسجام نظری اعتقادات ما نیست؛ بلکه تبعیض عملی است که افرادی از جامعه تجربه کردهاند.
حال برخی افراد ادعا خواهند کرد که هر نوع ناسازگاری در برخوردی که ما با مردم داریم، ذاتاً غیرمنصفانه و بنابراین اشتباه است. این مسئله در واقع شیوۀ رایج تفکرمان در زندگی روزمره است. بااینوصف اغلب بین اینکه سازگاری را خیر ذاتی بدانیم یا خیری عملگرایانه اختلاف وجود دارد و فکر میکنم که دیدگاه دوم مرجح است. از این نظر، باید بهطور کلی در برخورد با مردم سازگارانه برخورد کنیم؛ چراکه جهانی که در آن مفهوم انصاف حکم فرما است، جهانی خواهد بود که در آن افراد شادتر زندگی خواهند کرد. در چنین جهانی احتمالاً شاهد اینها هستیم: تعارضِ کمتر، تحرک اجتماعی بیشتر، استفاده از نیروی کار مفیدتر، انزجار و خودپسندی کمتر، پیوند اجتماعی بیشتر و نظیر اینها. جایگزین تفکر به این سبک این است که تصریح کنیم که سازگاری بهخودیخود و بهخاطر خودش خوب است. اما این پاسخ مناسبی نیست برای نقد کسانی که میپرسند چرا باید بخواهیم خیر انتزاعی (سازگاری) را بستاییم، آنهم به بهای خیر انسانی واقعی. البته، ظاهراً اغلبْ رفتار غیرسازگارانه را به دلایل عملگرایانه نادیده میگیریم. برای مثال، ما دربارۀ افرادی که صرع دارند، با منع آنها از راندن لوکوموتیو تبعیض قائل میشویم. اما میتوان استدلال کرد که هر توجیهِ ظاهراً عملگرایانهای برای چنین تبعیضی میتواند بهنحو دیگری نیز به کار رود؛ یعنی بهعنوان توضیحِ چرایی این مسئله که ما واقعاً رفتارهای ناسازگارانه نداریم.
این توضیحات اشاره به چیزی دارد که ما آن را تفاوتهای مربوط به تبعیضها در مقایسه با دیگر افراد میبینیم. مثلاً میگوییم که حملات صرع در افرادی که صرع دارند، خطر تصادف را تا حد بسیاری افزایش میدهد؛ بنابراین این سیاست ابداً با مردم به شکل ناسازگارانه برخورد نمیکند. این ادعا تنها زمانی میتواند درست باشد که بین مردم و افرادی که این رفتارهای متفاوت با آنها میشود، تفاوتهای یادشده وجود نداشت.
این بحث تقریباً خوبی است و خیلی از موارد را در برمیگیرد؛ اما من فکر نمیکنم که همۀ موارد را در بربگیرد. زمانهایی وجود دارد که تلاشهای ما برای توجیه یک ناسازگاری ظاهری در قضاوتها یا اعمالمان، بهطور مشکوکی شبیه توجیه فریبکارانۀ شیوههای تفکر یا اعمالی است که ما با آنها راحتتریم و ممکن است ترک آنها سخت باشد یا اینکه فکر میکنیم که منافع عملی مهمی دارند یا نمیتوانیم به جایگزین مناسبی برای آن فکر کنیم. برای مثال قوانین مربوط به الکل در مقایسه با دیگر داروهای آرامبخش را در نظر بگیرید یا سیاست خارجی امریکا درقبال کشورهای مختلف غیردمکراتیک یا احکام دادگاهی مبتنی بر قضاوتهای مشکوک یا تفاسیر تردیدبرانگیز از قانون اساسی.
مسائلی که در بالا به آن اشاره شد، ممکن است به توضیح این کمک کند که چرا ما به سازگاری منطقی در قضاوتهای اخلاقی خود بها میدهیم. در دیگر زمینهها نیز سازگاری منطقی را شرط ضروری حقیقت دانسته و به آن اهمیت میدهیم و این مسئله را محور دیدگاه خود دربارۀ عقلانیت میبینیم. این دیدگاه در سیاست و عمل نیز به تصور ما از انصاف نزدیک است؛ بنابراین شاید التزام ما به سازگاری از این حوزهها به قلمرو تفکر و دیدگاه اخلاقی کشیده شده است. پس این چیزی شبیه قاعدهای زبانی میشود که همه آن را رعایت میکنند. چنین قاعدهای به شکلگیری کلام کمک میکند. امثال این قواعد قطعاً میتوانند ارزش ابزاری داشته باشند: گفتوگو باید قواعدی داشته باشد؛ مثل بازی که نیاز به قوانینی دارد. پس نوعی الزام به سازگاری منطقی، اغلبِ اوقات ارزش حمایتشدن دارد؛ اما گاهی اوقات تصدیقِ ارزش بیشتر سایر ملاحظات همچنان میتواند معنادار باشد.
مقایسۀ قواعد کلامی و قوانین بازی میتواند این نکته را روشن کند. در نمایش اسبسواری، انداختن مانع از امتیاز سوارکار کم میکند؛ اما این خطا تعیینکنندۀ نتیجۀ قطعی نیست و با مؤلفههای دیگری چون سرعت جبرانپذیر است. با همین روش، ناسازگاری ممکن است نوعی نقص در عقیده و نظریه به حساب آید؛ اما لزوماً ایرادی قطعی نیست. سازگاری منطقی میتواند در اعتقادات اخلاقی، امری «مطلوب» دیده شود؛ اما گاهی اوقات ممکن است ارزشهایی دیگر نظیر منافعِ عملی اجرای یک سیاست خاص از آن پیشی بگیرند.
مزیت اصرارنداشتن بر سازگاری منطقی بهعنوان شرط لازم هر عقیدۀ اخلاقی یا نظریۀ اخلاقیِ پذیرفتنی این است که احتمال آنکه به جنبههای عملی، بیشتر بها دهیم، افزایش مییابد.
بحث سقط جنین را مجدداً در نظر بگیرید. استدلالهای پیچیدۀ بسیاری شده است تا نشان دهد مجازبودن سقط جنین با دیگر احکام اخلاقی که ما به آنها معتقدیم، سازگار است یا خیر؛ اما رویکردی جایگزین این است که قضیه را فیصله دهیم و درعوض فقط بپرسیم: نتایج احتمالی مجاز یا ممنوعبودن سقط جنین چیست؟ اگر ممنوعکردن، احتمال سقط جنینهای غیرقانونی و خطرناک را افزایش دهد یا احتمال اینکه کودکان ناخواستۀ بیشتری در فقر بزرگ شوند و مادران تنهای بیشتری در منجلاب فقر گرفتار آیند و امثال آن، در این صورت اینها دلایلی هستند که بهوضوح میگویند سقط جنین باید قانونی و در دسترس باشد. از جهت دیگر اگر دردسترسبودنِ سقط جنین منجر به این شود که هزینههای زیادی بر نظام سلامت تحمیل شود و نیز کمشدن احترام ما به زندگی انسانی و ترویج رفتارهای جنسی بیمهابا و در پی آن شیوع بیماریهای واگیر جنسی را به دنبال داشته باشد، باید آن را ممنوع کرد.
بهعنوان جمع بندی: ابداً نمیگویم که باید از اهتمام به سازگاری منطقی بهخاطر حلکردن ناسازگاری عقاید خود در مسائل اخلاقی، دست بکشیم؛ بلکه میگویم خیلی جالب و معقول است که از خود بپرسیم چرا به این سازگاری توجه میکنیم. طبیعتاً گرایش فلاسفۀ اخلاق همچون نظریهپردازان این است که بر پیوند نظری احکام و التزامات آنها متمرکز باشند؛ اما اخلاق ریاضیات نیست. به یک معنا کاملاً منطقی است که نتایج عملی را در سازگاری منطقی دخالت بدهیم.
پینوشتها:
• این مطلب را امریس وستکوت نوشته است و در تاریخ ۱۷ فوریه ۲۰۱۴ با عنوان «Do our moral beliefs need to be consistent» در وبسایت تری کوارکز دیلی منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ با عنوان «آیا سازگاربودن اعتقادات اخلاقی ضروری است؟» و ترجمۀ سمانه غلامی منتشر کرده است.
•• امریس وستکوت (Emrys Westacott) استاد فلسفۀ دانشگاه آلفرد واقع در نیویورک است. آخرین کتاب او با عنوان فضیلت صرفهجویی (The Wisdom of Frugality) در سال ۲۰۱۶ به چاپ رسید.
[۱] پارمنیدس یا بارمنیدس، پزشک و فیلسوف پیشاسقراطی بود. او را آغازگر بهکارگیری منطق در مابعدالطبیعه دانستهاند.
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود