بررسی کتاب «روایت درد: از دعا تا آرامبخش» نوشتهٔ جوئنا بورک
درد ملالآور است یا غیر قابل وصف؟ قصیدههای زیادی برای لذت سروده شدهاند اما هیچ اثر هنریای نیست که پوچی درد را بیان کند. گویا قرار است دردهایمان اسرارآمیز بمانند؛ چه در پزشکی و چه در قضاوت اخلاقی. یوهانا بورک در کتابش از گذشتهای میگوید که گمان میرفت دردهای عذابآور انسانسازند.
جاناتان ری، گاردین — جدای از اضطرابآور و نامطلوب بودن درد فیزیکی، مهمترین مسئله دربارۀ درد ملالتباری آن است. شاید ساعتها و روزها تمام فکر و ذکرتان شود اما خود این تجربه چیزی گنگ و وصفنشده باقی بماند. احتمالاً میتوانید محل درد خود را مشخص کنید و شاید سعی کنید شدت آن را محاسبه کنید. اما وقتی بخواهید وصفش کنید، میبینید که دارید به سراغ نمادهایی دور از ذهن میروید: تیر میکشد، سوراخ میشود، خرد میشود، مثل این است که در شکمتان چاقو فرو کنند یا اینکه شقیقههایتان را با انبرک فشار دهند. همانطور که جوئنا بورک در کتاب جدید، خلاقانه و بلندپروازانۀ خود نشان میدهد، اینها فقط صنایع ادبی کهنه و تکراری نیستند بلکه مسائلی مشترکند. (آخرین بار کِی در شکمتان چاقو فرو رفته یا شقیقههایتان را با انبرک فشار دادهاند؟)
هریت مارتینو که از افراطیون دورۀ ویکتوریایی بود بیشتر دوران زندگی خود را در درد گذراند. خیلی جوان که بود دوست داشت فکر کند که «از سوی خدا در یک دورۀ تربیتی ویژه» قرار گرفته است و منتظر مرگی زودهنگام بود تا اینکه آن طور که خودش میگوید، دیگر «برای زود مردن خیلی دیر شده بود». اما وقتی بزرگ شد و نویسندهای پرکار و همهفنحریف شد، دید غیرممکن است که بتواند تجربۀ خود از درد را به نوعی اثر ادبی تبدیل کند. او میتوانست دربارۀ واقعیتهای در حاشیۀ درد صحبت کند اما دربارۀ احساسات درونیاش هرگز. او میگفت: «خود این احساسات را نمیتوان در خاطر نگه داشت یا به یاد آورد یا دوباره زنده کرد. طوری از بین رفتهاند که دیگر حتی دست حافظه هم بهشان نمیرسد.»
گویی لذتها ما را به جهان وصل میکند اما درد ما را به انزوا محکوم میکند. قصیدههای زیادی برای لذت سروده شدهاند، و نقاشیها، نمایشنامهها، سمفونیها و اپراهایی که تنوع بیحدوحصر آن را میستایند؛ اما هیچ اثر هنریای نیست که پوچی درد را بیان کند. حکایت پرومتئوس و تختهسنگش و یا تصویر مسیح مصلوب شاید ما را متأثر کنند اما چیزی دربارۀ اینکه در زمان درد کشیدن چه حسی داشتهاند به ما نمیگویند. آن طور که ویرجینیا وولف ملاحظه میکند، درد جایی فراتر از محدودۀ هنر خانه دارد: «هر دختربچۀ مدرسهای وقتی عاشق میشود، شکسپیر و جان کیتس ذهنیاتش را برایش بر زبان میآورند اما کسی را در نظر بگیرید که در رنج است و تمام تلاشش را میکند تا دردی را که در سرش میپیچد برای دکتر توصیف کند؛ آن وقت است که دیگر زبان لال میشود.»
واژۀ درد در حقوق دورۀ باستان ریشه دارد و به معنای تنبیه یا مجازات بوده و بورک استدلال میکند که اجداد ماقبلتجددِ ما درد را تنها یک حس نمیدانستند بلکه بخشی از الگوی آسمانیای میدانستند که طبق آن جُرمها و خلافها با رنجی قربانیگونه جبران میشدند. در این محاسبه، دردهای ما بخشی گریزناپذیر از اقتصادِ جهانی عدالتمحور و منظم به شمار میآیند. اگر هم این دردها به خلافهای ما مربوط نباشند، براساس سِفر پیدایش به آدم و حوا مربوطند که در نتیجۀ رفتار بدشان در باغ عدن، پسرانشان را به عرق پیشانی و جان-کندن بیامان محکوم کردند و سرنوشت شوم دختران هم این شد که با غصه و رنج بچه به دنیا آورند. پس باید در زندگی خود به پیشواز درد برویم چرا که هشداری در برابر بیتقوایی، یادآور وظایف ما و محرکی برای توبه است.
شاید انتظار داشتید ناتورالیسمِ علمی به نظریۀ نجاتبخشیِ درد پایان دهد اما این اتفاق نیفتاد. از دیدگاه تکاملی، حساسیت به درد را میتوان یک سازگاری نیکگزیده دانست: خماری صبحگاهی روش طبیعت است که به شما توصیه میکند دست از مشروبخوری بردارید همان طور که درد کف پا بهتان میگوید که تیغ را بیرون بکشید و سوزش زبان خبرتان میکند که سوپ داغ است. از طرف دیگر، شاید فکر کنید که یک درد ملایم هم به خوبی میتوانست این هدف را تأمین کند: درد تمامعیار انگار خیلی از حوزۀ اختیار گزینش طبیعی فراتر میرود و بیرحمانهترین مسئلۀ مضحک در تکامل، زمانی است که درد به کمال خود میرسد- مسئلهای که تا همین اواخر تا حد انزجار تکرار میشد، تا زمانی که علم پزشکی به این توان رسید که درد را کنترل کند و یا حتی آن را از بین برد.
بورک نشان میدهد که ماجرا بسیار پیچیدهتر است. مطالعۀ جالب او روی دیدگاههای پزشکی در خصوص درد در بریتانیا از سدۀ هجدهم نشان میدهد که به شکل سنتی در این حرفه توجهات بیشتر روی درمان بیماری، بهبود شکستگی یا نجات زندگی متمرکز بوده است تا کنترل درد؛ در واقع بیماران رها میشدند تا در صورت تمایل خود را به آرامبخشهایی مثل الکل، تریاک یا پوست درخت بید ببندند. در حدود سال ۱۸۰۰، شیمیدانی به نام همفری دِیوی به جراحان و دندانپزشکان توصیه کرد که از اکسید نیتروژن (که به عنوان گاز خنده هم شناخته میشود) استفاده کنند تا در زمان جراحی و کار روی مراجعانشان، آنها را بیهوش کنند. اما در آن زمان کسی علاقهای نشان نداد. بیماران بر این باور بودند که درد قطع کردن پای عفونی یا کشیدن دندان پوسیده یا درآوردن سینۀ سرطانی هم انسانساز بود و هم موجب سلامتی و به هر حال، چیز مختصری بود و خیلی زود فراموش میشد. گمان میرفت فریاد و به خود پیچیدن بیمار برای طبیب هم مفید است و نوعی بیتفاوتی تزلزلناپذیر در مقابل رنج را به او تلقین میکند به علاوه این امکان را فراهم میآورند که طبیب همان طور که پیش میرود کار خود را بررسی کند. با این حال، تا ۱۸۵۰، معدودی از جراحان کار با اتر یا کلروفرم را آغاز کردند و خیلی زود به مزایای جراحی روی بیماری زنده که مثل یک جسد بیحرکت دراز کشیده است پی بردند.
در ۱۸۵۳، ملکه ویکتوریا زمانی که هشتمین فرزند خود را به دنیا آورد، با استفاده از کلروفرمِ مسکن از تشکیلات پزشکی زمان پیشی گرفت اما علیرغم مُهر تأیید سلطنتی، پرهیز از مصرف داروهای بیهوشی به قوت خود باقی بود. در اوایل قرن بیستم، سِر ویلیام اوسلر به دانشجویان پزشکی خود هشدار داد که ممکن است پیشبینی افراطی تسکین درد آنها را ضعیف و حساس کند: هنوز هم نیاز بود که طرز برخوردی همراه با «خونسردی» را کسب کنند و غرور حرفهای خود را نگه دارند، غروری ناشی از «بیعاطفگی، که باعث میشود فقط به آنچه تأثیر بهتری دارد بیندیشند و بیتوجه به ملاحظات جزئیتر کار خود را ادامه دهند». در ۱۹۳۰، مقالهای در نشریۀ بریتیش مدیکال ژورنال، چگونگی پاسخگویی یک پزشک عاقل به «زنی از طبقۀ ممتاز» که در خصوص درد سینه از او مشاوره میگیرد، را توصیف میکند. پزشک میگوید: «بانوی من، میتوانم چیزی به شما بدهم که درد را تسکین دهد اما نمیخواهم این کار را بکنم- این درد هشداری است برای شما تا از فعالیتهای خود بکاهید و زندگی دیگری در پیش گیرید.»
روایت درد روندی را ردیابی میکند که طی آن حرفههای پزشکی رفتهرفته مسئولیت مدیریت درد را بر عهده گرفتهاند. اما به ما نیز یادآور میشود که هدف، گنگ و غیرقابل بیان باقی مانده است. اندازهگیری درد مسئلهای دشوار است. روش سنتی بر این پایه بود که از بیمار خواسته شود در مقیاسی از یک تا ده، میزان درد خود را معین کند یا به برخی پرسشنامهها پاسخ گوید. اما حتی اگر فریبکاری عمدی را در نظر نگیریم، این رویکردها به سبب ترحمجویی یا قهرمانبازی نابجا در معرض تحریفند و در پنجاه سال اخیر تلاشهای زیادی صورت گرفتهاند تا مقیاسهای علمی و واقعبینانۀ درد را ابداع کنند. گمان میرفت تکنولوژی اولیهای به نام دمانگاری تصویری مادونقرمز با اندازهگیری تغییرات دمای پوست، نوعی «معادل فیزیولوژیکی درد» را به پزشکان ارایه دهد و اخیراً شکلهای متنوعی از تصاویر مغزی رایج شدهاند که ذهنیت و حدس و گمان را از تشخیص درد دور میکنند. اما مسئله حل نخواهد شد: وقتی بیماران صحت تخمین علمی رنج خود را زیر سوال میبرند، چه کسی میتواند داوری کند؟
طرح طردکردن «تمارضکنندگانی» که گمان میرود دارند در بیان رنج خود بزرگنمایی میکنند تاریخی طولانی و عجیب دارد. در دهۀ ۱۸۹۰ ناظری در یکی از بیمارستانهای لندن «بریتونهای (اهالی سنتی بریتانیا) تنومند» که دردهای خود را در سکوت تحمل میکنند، تحسین میکند و آنها را با یهودیها و ترکها مقایسه میکند که با وجود کوچکترین ناراحتی به شکلی تصنعی نعره میزدند. در دهۀ ۱۹۳۰ پزشکی پیشتاز اعلام کرد که «طبقۀ مرفه در مقایسه با طبقات بیسواد، جانسخت و فقیر، بیشتر از درد رنج میبرند». اما این نتایج چطور حاصل شده بودند؟ آنها بر این باور بودند که یک زن سیاهپوست احساسات رشدنکردهای دارد، پس انتظار میرفت بدون هیچ شکایتی زایمان کند اما اگر بانویی سفیدرو همین کار را انجام میداد، باید به خاطر تسلط فوقالعاده بر خود ستایش میشد. از قضا بحث از مزایای انعطافپذیری هم برخوردار بود: اگر من بلندتر از شما فریاد بزنم، به خاطر حساسیت فوقالعادۀ من است اما اگر شما بلندتر از من فریاد بزنید، واضح است که نیروی اراده ندارید. گویا قرار است دردهای ما همیشه اسرارآمیز باشند؛ موضوعی در علم پزشکی و به همان میزان در قضاوت اخلاقی.
اطلاعات کتابشناختی:
Bourke، Joanna. The story of pain: from prayer to painkillers. Oxford University Press، 2014
پینوشتها:
• این مطلب را جاناتان ری نوشته است و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴ با عنوان «The Story of Pain: From Prayer to Painkillers by Joanna Bourke» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۴ با عنوان «روایت درد: از دعا تا آرامبخش» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• جاناتان ری (Jonathan Rée) فیلسوف، مورخ و استاد سابق دانشگاه میدلسکس لندن است. ری برای نشریاتی چون لندن ریویو آو بوکز، ایندیپندنت، پراسپکت و نیشن مطلب مینویسد. او شغل آموزشی را رها کرده تا فرصت بیشتری برای تفکر داشته باشد. از جمله آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: دکارت، فلسفه و گذشتۀ آن (Descartes, Philosophy and its Past)، فیلسوفان پرولتاریا (Proletarian Philosophers) و داستانهای فلسفی (Philosophical Tales).