مصاحبۀ آرتور دیکسون با استر آلن و سوزان برنوفسکی دربارۀ کتاب اندرونی ترجمه
در سال ۲۰۱۳ دانشگاه کلمبیا کتابی با عنوان «اندرونی ترجمه: نگاه مترجمان به کار ترجمه و معنای آن» را منتشر کرد. سوزان برنوفسکی و استر آلن نویسندگان کتاب در مصاحبه با آرتور دیکسون از حرفۀ ترجمه و اقتضائات آن سخن میگویند.
39 دقیقه
ورلد لیترچر تودی —
آرتور دیکسون: گردآوری این مقالات چگونه رخ داد؟ و چرا نوشتن و خواندن دربارۀ موضوعِ ترجمه به طور اَخَص در عصر حاضر مهم است؟
استر آلن: هر دوی ما سالهاست که در کارگاههای ترجمه درس میدهیم و در طول این سالها همواره به دنبال نوشتههایی دربارۀ ترجمه بودهایم که به قلم مترجمان باشد و بتواند به تجربیات دانشجویان شکل ببخشد. وقتی ویراستار ما، فیلیپ لِوِنتال، پیشنهاد داد که گلچینی از مقالات مترجمان را در یک جُنگ گردآوری کنیم، موافقت کردیم؛ ایده خوبی بود. هر چند کتاب ما حاوی مطالبی است که پیش از این نیز منتشرشدهاند -این مقالات را درکتاب گنجاندیم چراکه ارزش آموزشی و هنری خاصی داشتند- اما بیشتر از نیمی از مقالات، برای بار نخست است که در این کتاب چاپ میشوند؛ این مقالات را یا از افرادی گرفتیم که به خوبی میشناختیم یا از کسانی که پیش از این مقالاتی درجه یک ارایه کرده بودند.
این که کتاب ما در مقطع زمانی فوقالعاده پرکششی درآمده است، حق کاملاً با شماست. در پی واقعه یازده سپتامبر چرخش عظیمی به سوی ترجمه به وجودآمد- کافی است موج ترجمهها را در نظر بگیرید_ از آن زمان تاکنون، ابتکار عملهای هدفمندی در زمینه ترجمه شکلگرفتهاند، پدیدههایی چون: مجله کلمات بدون مرز که تنها ده سال از پیدایشش میگذرد، پیدایشِ- تا دلتان بخواهد- موسسات انتشاراتی ترجمهمحور و مراکز آکادمیک مطالعات ترجمه، تأسیس بورس ترجمه هِیم، و این اواخر هم ایجاد جایزه بهترین کتاب ترجمهشده و غیره.
از طرفی «انجمن زبان مدرن» در سال ۲۰۱۱، راهبردهای خود را در خصوص ترجمه به مثابه پژوهش منتشرکرد، اقدامی که ترجمه را برای تمامی اساتید به امری قابل اعتمادتر بدلکرد؛ در نهایت در سال گذشته شاهد نخستین کتاب دربارۀ ترجمه بودیم که در صدر جدول فروش قرار گرفت: یک ماهی در گوشتان دارید؟۱ اثر دیوید بلّوس-که یکی از نویسندگان کتاب ما نیز هست- در همین اثناء، و نه از سر تصادف، سهم زبان انگلیسی از اینترنت از ۹۰ درصد به سطحی در حدود ۲۵ درصد رسیده است. بنابراین در سالهایی که از پی خواهد آمد، انگلیسیزبانان در صورت دست نکشیدن از این پندار پوچ که ترجمه به آنها مربوط نیست، روزگار سخت و سختتری خواهند داشت.
دربارۀ ترجمه و زمان
آرتور دیکسون: مایکل امریک در مقاله خود میگوید ترجمه علاوه بر آنکه گذر از زبانی به زبان دیگر است، ناگزیر ارزیابی مجددی از متن است که پس از نگارش متن صورت میگیرد. این اختلاف زمانی چه تأثیری بر ترجمه دارد؟
سوزان برنوفسکی: مایکل در این مقاله در خصوص ترجمه از آثار قدیمیتر سخن میگوید و واضح است که تمام ترجمهها از آثار قدیمی نیستند. این که با شکاف زمانی میان اثر اصلی و ترجمه چه باید کرد، بدون شک یک معضل است. برخی مترجمان تصور میکنند پسندیدهتر است که به کاربرد زبان معاصر بچسبیم و نسبت به قدمت یا عَصری که اثر بدان تعلق دارد، بی دغدغه باشیم. من در جناح دیگر قراردارم و فکر میکنم بسیار مهم است که زبانِ ترجمه – اختلاف زمانی را، در هرجای متن که باشد- محترم بشمارد.
مقصود آن نیست که یک متن قدیمی جعلی ایجاد کنیم، بلکه هدف این است که به طریقی بنویسیم که نوشته ما به قدمت اثر اشاره کند؛ از این طریق که لغات پراکندهای با آهنگِ زمانها یا مکانهایِ گذشته را به نحوی به کار ببریم که در جان متن بنشینند و همچون عناصری خارج از زمان و نابههنگام از دل متن بیرون نزنند. برای میسورکردن این هدف- در ترجمههای قدیمیترم از آثار «والزر»۲، «گوتهلف»۳ و «شلایرماخر» و دیگران- به یک عادت دچار شدم. لغاتی را که از آنها استفاده میکردم در واژهنامه انگلیسی آکسفورد جستوجو میکردم، و اگر لغاتی که از آنها برای ترجمه بهره برده بودم در زمان نگارش متن اصلی هنوز در چرخه زبان انگلیسی پدید نیامده بود، لغتها را از متن بیرون میآوردم. کار زیادی میبرد ولی ترجمه ترکیبی مییافت که به نظر من باارزشتر از ترکیبِ ترجمهای بود که تَرَتُب زمانی را نادیده میگرفت. با این حالْ نویسندگان قدیمی تنها در زمینه واژگانشان قدیمی نیستند؛ و اگر آنها را به دورن یک ماشینِ زمانِ زبانی هل بدهیم، ممکن است ابتدایی و یا حتی حسابی مضحک به نظر برسند.
آرتور دیکسون: «اِلیوت وِینْبرگر» میگوید وضعیت سیاسی سالهای نخست قرن بیستویکم بر رواج ترجمه بسیار موثر بوده است. به نظر شما چه عناصری از صحنه سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ جهانِ کنونی مشخصاً برای ترجمه ادبی قابل ملاحظهاند؟
استر آلن: مسأله ترجمه علم، مسالهای است که ذهن من مدتها به آن مشغول بودهاست. در طول نیمه دوم قرن بیستم، زبان انگلیسی به زبان جهانیِ علوم تجربی بدل شد و بیشتر مقالات علمی در سرتاسر جهان- صرف نظر از آن که ژورنال علمی به چه کشوری تعلق داشت- به زبان انگلیسی منتشر شدند. البته استثناهای در خور توجهی چون اتحاد جماهیر شوروی سابق هم وجود داشتند. به بیان دیگر، همۀ دانش در فرآیند خودترجمهگری توسط خود مؤلفان و یا همکاران آنها به انگلیسی ترجمه میشد تا به زبان واحدی منتشر شود. این جریان به طریق اولی به علوم اجتماعی نیز سرایت کرد، مسألهای که برای بسیاری نگرانکننده بود و باعث افزایش پروژههای ترجمه علوم اجتماعیِ شورای آمریکایی انجمن علمی شد، شورایی که در اواسط قرن بیستم به وسیله «مایکل هنری هِیْم» رهبری میشد.
با این حال، هرچه زمان بگذرد، بیشتر روشن خواهد شد که گرایش تکزبانی در علم رو به افول گذاشته است. در میان دلایل متعددی که میتوان برای این تغییر بیان کرد، یک واقعیتِ مهم وجود دارد و آن این است که اینترنت که در سالهای دهه ۹۰ زبان انگلیسی در آن فرمان میراند، حالا به قدری گسترده شده است که سهم زبان انگلیسی از آن تنها ۲۷درصد است، درصدی که هر روز بیشتر رو به کاهش است. باید توجه کنیم که حتی نهاد بسیار مهمی، نظیر سازمان انرژی ایالات متحده هم با ایجاد یک وبسایت، به مسأله ماهیت رو به افزایش چندزبانگی در گفتمان علم واکنش نشان داده است. این وبسایت، میکوشد تا بانکهای اطلاعاتی و پورتالهای علمی را به ده زبان عرضه کند. اگر علوم تجربی خود از تکزبانی بودن دست بردارد، نتایج گستردهتری در زمینۀ ترجمه به دست خواهد آمد که پیگیری آنها بسیار جالب است. همچنین این وبسایت برای آن که میان زبانهای متعدد پل بزند، بر نرمافزار ترجمه مایکروسافت تکیه میکند؛ تلاشهای من برای استفاده از نرمافزارهای ترجمه تاکنون با شکست مطلق مواجه شدهاند. اما وجود خود سایت دستکم بر تکثر زبانی در عرصهای که تمایلی به تکثر زبانی ندارد، یعنی عرصۀ علم، صحّه میگذارد.
دربارۀ خارجی بودن
آرتور دیکسون: دیوید بلّوس معتقد است رمانی که از زبان فرانسوی به زبان انگلیسی ترجمه شده است، باید در خواننده انگلیسی این تأثیر گنگ و سربسته را ایجادکند که دارد رمانی به فرانسه میخواند، حق با او است؟ آیا این از جمله وظایف مترجم است که پارهای از عناصر زبان نخستین را نگاه دارد، و اگر بله، این مساله چگونه میتواند عملی شود؟
استرآلن: ترجمه نوعی از دانشِ وابسته به موقعیت است و همین آن را بینهایت جذاب میکند. هر متن، هر پاراگراف و هر جمله دربرگیرنده جهانی از امکانهاست و مترجم باید ساز خود را با یکایک نشانههای متن کوک کند. این ساز باید با قراین نظری و سیاسی متن و همینطور با تفاوتهای ظریف و درونی متن، کوک شود. بهعنوان مثال، زمانی که کتاب رکس۴ اثر «خوسه مانوئل پِریهتو» را ترجمه میکردم، به ندرت از زبانی جز انگلیسی استفادهکردم. رکس از زبان مردی روایت میشود که به قدری با «پروست» درگیر شده که به این باور رسیده است که آثار پروست در بردارنده تمامی علوم هستند. این باور جزم او را به سویی سوق میدهد که یادگیری زبانهای خارجی را به عنوان کاری بیهوده کنار میگذارد؛ چرا که به زعم او، متون پروست صرف نظر از آن که به چه زبانی خوانده شوند، حقیقی و مصون از تعرضاند. اما زمانی که دایرةالمعارف زندگی در روسیه۵ را، اثر قدیمیتری از همین مؤلف، ترجمه میکردم، ماجرا کاملاً متفاوت بود.
متن به خودی خود از تکثر زبانی مالآمال بود، حتی میشود گفت منطق درونی متن حکم میکرد که در ترجمه، زبانهایی بیشتر از زبانهای خود متن، به کار رود؛ ترجمه این اثر به کتابی مفصّل منتهی شد، معجونی از فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، عبری و زبانهای دیگر. دو رمان با خالقی یکسان، که هر دو مهر و نشان سبک متمایز او را بر پیشانی دارند، با این حال از حیث ترجمه، هر یک محتاج رهیافتی کاملاً متفاوت از دیگری است. ضمناً، پریهتو از گلچین مقالات ما نیز سهمی دارد، مقالۀ او تأملی بر ترجمه خودش از کتاب هجویه علیه استالین اثر «اوسیپ ماندلشتام» است. اشعار ماندلشتام در این مقاله به سه شکل آمدهاند: به اصل روسیشان، به اسپانیایی ترجمه پریهتو و به ترجمه انگلیسی من که بر ترجمه اسپانیایی پریهتو تکیه دارد. دو متخصص زبان و ادبیات اسلاو، متن را این طور وصفکردهاند: یکی از بهترین چیزهایی که در مورد اشعار ماندلشتام خواندهاند.
اما در جواب سؤال شما میشود پاسخ داد: بله. به نحو کلی، اگر کتابی را ترجمه میکنید که به نحو عمیقی در یک مکان یا زمان مشخص ریشه دارد، هیچ دلیلی وجود ندارد که در ترجمهتان لغات و جملات را از زبان کتاب به امانت نگیرید، درست همانطور که نویسندگانی نیز وجود دارند که در پی آن هستند تا آثارشان در سپهر زبانی جز زبانی که بدان مینویسند، ریشه بدواند. نخستین نویسندهای که در زبان انگلیسی با لغت «سوشی» مواجه شد، این لغت را با عبارت «ساندویچ برنج» به انگلیسی برگرداند. حالا و پس از گذشت نیم قرن و بلکه بیشتر، دیگر نیازی به سرپوشگذاشتن بر لغت سوشی نیست: بدین نحو هم زبان و هم فرهنگ [به وساطت ترجمه] تعالی پیدا میکنند. همانطور که «جیسون گرونبام» در مقالۀ خود -که موضوع آن یافتن زبان انگلیسی مناسب برای ترجمه از زبان هندی است- میگوید: ادبیات انگلیسی هند قادر است سرمشقهای شگفتانگیزی در مورد تکثر زبانی در ترجمه به ما دهد، چراکه در این ادبیات شاهد گونهای از نثر انگلیسی هستیم که در عینآنکه واجد تکثر زبانی است، هنوز حدِّ اعلایی از ظرافت و سلاست دارد.
«فارست گاندر» این امکان بالقوه را یک گام پیشتر میبرد. او مینویسد: زمانی که ترجمههای خودم را از اشعار شاعر مکزیکی «کورال براچو» میخواندم متوجه شدم که نگاهم دائم در حال لغزیدن به سمت حاشیه عَطف است. ترجمه انگلیسی من در صفحات راست کتاب و نسخه اسپانیایی شعرها در صفحات سمت چپ قرار داشت. من حاشیه سفید حائل میان دو صفحه را هم چون درنگی سفید در دل ترجمه خودم میخواندم؛ گویی حتی وقتی شعرهای انگلیسی را در سمت راست میخواندم، هنوز به شعرهای اسپانیایی در سمت چپ چنگ میزدم. در نهایت تدبیری به کار بردم؛ اشعار اسپانیایی را به عنوان بخشی از کار گنجاندم، این خطوط به خوانندگان مجال میدادند تا صدای زبان نخستین متن را در گفتوگو با زبان انگلیسی بشنوند.
در خاطر داشته باشیدکه تعداد زیادی مقالۀ طراز اول در مورد این موضوع در کتاب وجود دارد: مقاله چشمگیر «ریچارد سیبرث» در خصوص ترجمه آثار «موریس سوِ»، تأمل درخشان «کلر کاوانا» در مورد ضایعه در ترجمه، مقالات «الیزابت بیشاپ» در خصوص «ویلانل» و شعر در لهستان- که به امکانِ آمیختن زبان اصلی با ترجمه اشارهای نیز نمیکند- بنابراین، روشی که در یک بافت متنی میتواند برای یک مترجم به نحو شگفتانگیزی رهگشا باشد، ممکن است در بافت متنی ِکارِ مترجم دیگر، حتی به عنوان یک امکان هم طرح نشود.
آرتور دیکسون: «تد گوزِن» در مقالۀ خود در خصوص موراکامی نوشته است: «اگر کتابها را همچون فیلم فرض کنیم، خوانندگان انگلیسی، نه زیرنویس، بلکه دوبله میخواهند.» آیا انگلیسی زبانها واقعاً با حضور ردپای مسئله خارجی بودن اصیل در آثار ترجمهشده، مشکل دارند؟ این مسأله چه نسبتی با دیوید بلّوس دارد که میگفت: ترجمه باید طعم و بویی از زبان و فرهنگ اصلی متن را زیر زبان خواننده ایجاد کند؟
استر آلن: اگر زبانها را همچون دایرههای نموداری مجموعهای در نظر بگیریم، هرکدام از آنها میزان همپوشانی، محل تلاقی و نسبت متفاوتی با همدیگر دارند. میزان و نحوه همپوشانی زبان انگلیسی با زبانهای آسیای شرقی با میزان همپوشانی انگلیسی با زبانهای فرانسوی و اسپانیایی-که من از آنها ترجمه میکنم- بسیار متفاوت است؛ این زبانها به نحو تنگاتنگی با زبان مقصد من، که انگلیسی است، در هم آمیخته و ممزوجاند. گرچه دیوید بلّوس از استفاده از لغات خارجی در ترجمه دفاع میکند، اما او باید تأیید کندکه رویکردی همهجانبه، که با تمامی زبانها و آثار همخوان باشد، در ترجمه وجود ندارد.
این واضح است که ناشران و ویراستاران از اینکه خوانندگان، ترجمههایی با لغات خارجی را طرد کنند، کاملاً وحشت زده هستند. «اورهان پاموک» به مترجم انگلیسی آثار خود، «ماُورین»، گفته بودکه میترسد اگر در ترجمه انگلیسی اثرش از لغات ترکی استفاده شود، اثرش از منظر پرتفرعن خوانندگان، فولکوریک قلمداد شود. بدین ترتیب ناشران تلاش میکنند تا مانع استفاده مترجمان از چندزبانگی به مثابه یک تکنیک در ترجمه شوند. این مساله علیالخصوص در مورد ترجمه از زبانهای آسیای شرقی، مثلاً ژاپنی، صادق است. ناشران انگلیسیزبان، به نحو عمیق و البته بی پایهای، متقاعد شدهاند که خریداران کتاب از زبانهای خارجی بیزارند؛ بنابراین تمامی همّ و غم این ناشران این است که ترجمهها را به نحوی تغییر چهره بدهندکه گویی از اصل به زبان انگلیسی نوشته شدهاند. الیوت وینبرگ در مقالهاش به این باور اشاره میکندکه ترجمه چیزی نیست جز یک «ضرورت اسفناک»، ضرورت اسفناکی که باید، تا جایی که ممکن است، دور از چشم نگاه داشته شود. همین وحشت است که مجال نمیدهد نام مترجمان بر روی جلد کتابها بیاید و همین وحشت است که لغاتِ لعنتیِ بیگانه را در ترجمه برنمیتابد. همین یک سال قبل، به یکی از همقطاران من، که قرار بود ترجمهای جدید در انگلستان منتشر کند، گفته شد که نامش قرار نیست بر روی جلد کتاب بیاید؛ مراکز فروش زنجیرهای کتاب در انگلستان که میزان بسیار زیادی کتاب میفروشند، کتابی را که نام مترجم بر جلد خود داشته باشد، مطلقاً نمیپذیرند. استدلال آنها این است که خوانندگان چنین کتابی را نخواهند خرید.
با این حال، بینهایت شاهد وجود دارد که نادرستی این طرز فکر را تأیید میکند. خوانندگان انگلیسیزبان هیچ موضعگیری علیه ترجمه، یا استفاده از لغات خارجی در ترجمه، ندارند. البتّه اگر ترجمه با مهارت انجام شده باشد. به عنوان مثال، بیاید یک جملۀ تصادفی را از کتابی با فروشی غولآسا در نظر بگیریم، منظورم خدای چیزهای کوچک۶ اثر «آرونداتی روی» است:
ولوتا گفت: «Aiyyo kashtam»
من زبان مالایالام نمیدانم، پس عبارت فوق را در گوگل جستوجو کردم و از طریق چیزهایی که در یک چت روم خواندم، متوجه شدم که برداشت اولیهام از عبارت، که از طریق بافت متن به آن رسیده بودم، در حقیقت درست بوده است: این عبارتی است که برای ابراز تأسف و همدردی بهکار میرود.
یکی از رمانهای مورد علاقه من، میان رمانهای اخیر، رمان کلمات بیگانه۷ اثر «واسیلیس اَلکساکیس» است. رمان به فرانسوی نوشته شده است و بعد توسط خود نویسنده به زبان دیگر او یعنی یونانی، برگردانده شده؛ من رمان را با ترجمه عالی «آلیسون واترز» و به زبان انگلیسی خواندم. از قضا، داستان رمان مربوط به ماجرای یادگیری زبان سانگو توسط راوی است. سانگو زبان پیچیده و رو به زوال جمهوریهای آفریقای مرکزی است؛ وقتی رمان را میخوانید، نه تنها در دل روایت غوطهور میشوید، بلکه زبان سانگو را نیز میآموزید. پاراگراف آخر رمان کاملاً به زبان سانگو نوشته شدهاست.
به نظر میرسد که ناشران انگلیسیزبان نیز سیر تحوّل خود را شروع کردهاند. در طول سه سال گذشته، مرکز ترجمه ادبی۸، به یکی از بخشهای اصلی نمایشگاه کتاب لندن تبدیل شده است. به تازگی باخبر شدیم که انتشارات بوک اکسپو آمریکا در حال برنامهریزی است تا ترجمه به عنوان موضوع گردهمایی جهانی تجارت در سال ۲۰۱۴ انتخاب شود؛ بنابراین در حال حاضر شاهد نشانههای دلگرمکننده زیادی هستیم. افسوس که به نظر نمیرسد ناشرانی که گوزِن با آنها کار میکند، هنوز به این نقاط دلگرمکننده نزدیک شده باشند. ضمناً، یکی از ویژگیهای جالب ترجمه انگلیسی-ژاپنی در نیم قرن گذشته این است که جهانیسازی حالا دیگر بسیاری از لغاتی را که زمانی دردسرساز بودند و باید دوبله میشدند و نه زیرنویس، با خود به زبان انگلیسی آوردهاست. مثلا واژۀ ژاپنی «فوتون»۹، که اوایل در ترجمهها آن را به «لحاف» یا «توده لحافگون» بر میگرداندند، حالا خود وارد واژهنامه انگلیسی آکسفورد شده است.
دربارۀ رابطۀ مترجم و نویسنده
آرتور دیکسون: موضوع مقالۀ بیتکلّف مورین کارکردن با اورهان پاموک بر سر ترجمۀ آثار او است. تا چه حد رایج است که مترجمان، با نویسندگان مشخصی که آثارشان را ترجمه میکنند، رابطۀ ویژهای داشته باشند؟ آیا چنین رابطهای همواره سودمند است؟
سوزان برنوفسکی: این خیلی بی معناست که بگوییم: ما الیالابد فقط خواستار روایت یک مترجم از یک نویسندۀ فرضی هستیم. تصور کنید که چه میشد اگر تنها «توماس مانی» که داشتیم ترجمۀ «هلن لو» بود و تنها «چخوفی» که سراغ داشتیم ترجمۀ «کنستانس گارنِت». امّا از سوی دیگر، این که مترجمی واحد تمامی آثار یک نویسنده را به نحوی پیوسته ترجمه کند ممکن است اتفاقی نِکو باشد؛ به خصوص اگر نویسنده معاصر باشد. رابطۀ «ویلیام ویوِر» و «ایتالو کالوینو» را در نظر بگیرید؛ ویور بخشی عمدهای از آثار کالوینو را ترجمهکرد و عملاً «صدای انگلیسی» او شد. هرچند با گذشت زمان، وقتی کالوینو از نویسندهای معاصر به نویسندهای کلاسیک و قدیمی بدل شود، ممکن است جایی برای سایر مترجمان هم باز شود. اما خود من به عنوان خوانندهای فرضی احتمالاً هرگز مایل نخواهم بود کتابی را که ویور ترجمه کرده است، با ترجمۀ شخص دیگری بخوانم، چراکه من عاشق روایتی هستم که ویور از کالوینو به دست میدهد؛ کالوینو با رد شدن از صافی ویور، زلال میشود.
مترجمانی که سالها بر روی آثار یک نویسنده کار میکنند از مشخصههای بینامتنی برای ترجمه بهره میبرند. آنها در طول سالها واژگان تخصصی مورد نیاز برای ترجمۀ آثار نویسنده را گسترش میدهند و راههای تازهای برای درآوردن ویژگیهای سبکیِ یک نویسندۀ مشخص، خلق میکنند. ترجمۀ آثار متعددی از «جنی ارپنبک» که به تازگی چهارمین اثر از وی را شروعکردهام برای من به همین معنا مهم بوده است. از سوی دیگر، مترجمانی هم چون «ناتاشا ویمر» و «کریس اندروز»، که هر دو آثاری از «روبرتو بولانو» ترجمه کردهاند اذعان میکنند که ترجمههای یکدیگر را ستایش میکنند و از یکدیگر بسیار آموختهاند.
دربارۀ گویش
آرتور دیکسون: با مسألۀ گویش در ترجمه چه میکنید؟ به عنوان مثال، اگر کتابی صراحتاً به اسپانیایی آرژانتینی نوشته شدهباشد، موقع ترجمه کردن به انگلیسی این مسأله را لحاظ »میکنید؟
استر آلن: زبان اسپانیایی یک مورد جالب و منحصربهفرد است. انگلیسی آمریکایی کاملاً غرق در اسپانیایی است و همانطور که تکنیک ترجمۀ شعر فارست گاندر پیشنهاد میکند: شما دست کم در آمریکا میتوانید کارهایی را با زبان اسپانیایی کنید که با هیچ زبان دیگری نمیتوانید. اخیرا من با یکی از همکارانم از انگلیس بحثی دراینباره داشتیم که آیا لغت اسپانیاییِ کامپسینو۱۰ میتواند در انگلیسی بهکار رود یا خیر؛ او میگفت نمیتواند و من اشاره کردم که این لغت به کرات در نیویورک تایمز به کار رفتهاست.
نقشۀ راهنمای من، برای مواردی مثل این، رمان خیرهکنندۀ «فرانسیسکو گلدمن» یعنی ملوان معمولی است. بله، رمان به انگلیسی به نوشته شده است، اما گویی با کلافی درهمپیچ، با نیمدوجین از زبانهای عامیانه و محلّی آمریکای مرکزی، درهم بافته شدهاست؛ در این کتاب، زبانهاییکه هریک دریایی از نکات ظرایفاند، کاویده و طرح شدهاند. در ادبیات داستانی محلّی آمریکای لاتین گرایشی پیشرس به چندزبانگی از قبل وجود داشته است، گرایشی که اغلب زبان بومی را در متن میگنجاند. ترجمۀ من از کتاب مرثیهها اثر «روساریوکاستلانوس» واقعا محتاج واژهنامهای از اصطلاحات «تزوتزیلیِ»۱۱ موجود در رمان بود، این واژهنامه به انتهای کتاب اضافه شد و بدین نحو گنجاندن مشخصههای اسپانیاییِ مکزیکی در متن انگلیسی را سادهتر کرد. پروژۀ اخیر من، ترجمۀ رمان زاما۱۲ اثر «آنتونیو دی بندتو» است که مقدار زیادی زبان محلّی مناطق جنوبی آمریکای لاتین را در خود دارد. زاما دربارۀ مستعمرهنشینهای اسپانیایی در قرن هجدهم است وگذشته از زبانهای محلّی، خروارها جمله به پرتغالیِ بومی در آن وجود دارد.
مسألۀ اصلی برای من در این رمان این بود که زبانی نسبتاً رسمی در دهان بعضی از کاراکترها بگذارم، بدون آن که به شخصیتهایی انگلیسی بدلشان کنم. برای دستیابی به این زبان، به گزارشهای انگلیسیزبانانی مراجعه کردم که در قرن هجدهم از آن ناحیه بازدیدکرده بودند، به علاوه، ترجمهای مربوط به اوایل قرن نوزدهم، از گزارش سفر «آلوا» به آمریکای جنوبی پیداکردم که توسط «جان آدامز» به انگلیسی ترجمه شده بود. این موارد به نحو خاص و به عنوانِ راهنمایی برای ترجمه مفید بودند و به من کمککردند تا زبان اسپانیایی را در بافت ترجمه منعکس کنم، بی آن که متن هم چون کتابی امروزی، مثلا کتاب فرانسیسکو گلدمن، به نظر برسد.
آتور دیکسون: حتماً مقالۀ جیسون گرونبام در مورد «انتخابِ زبان انگلیسی مناسب برای ترجمۀ هندی» را در خاطر دارید، بنا بر تجربیاتی که دارید، چه گونهای از زبان انگلیسی برای استفاده در ترجمه بهتر است؟ آیا مترجمان باید ذهنشان را درگیر تفاوتهای لهجهای و گویشی زبان کنند یا باید بدون دردسر به همان انگلیسی که با آن حرف میزنند ترجمه کنند یا آنکه بهتر است عامدانه و همان طور که دیوید بلّوس مطرح کردهاست به یک زبان انگلیسی عاری از لهجه ترجمه کنند؟
سوزان برنوفسکی: مورد جیسون یک مورد خاص است چرا که او در شناخت گونههای زبان انگلیسی، چه آنهایی که در هند و چه آنهایی که درآمریکا به آن سخن گفته میشود، بسیار خبره است؛ از طرفی اطلّاع از تفاوت این گونهها در ترجمۀ او از هندی به انگلیسی بسیار تعیینکننده است؛ چرا که او باید هم خوانندگان هندی را در نظر داشته باشد و هم سایر خوانندگان انگلیسی زبان را. اما، معضلِ تفاوتهای گویشی زبان، برای من هم، به کرات مطرح شده است، چرا که من کتابهای زیادی، هفت کتاب، از روبرت والزر ترجمه کردهام و والزر بیشتر وقتها، برای ایجاد تأثیری کنایی یا طنازانه، لهجۀ سوئیسی را چاشنیِ زبان آلمانی میکند. مترجمی فرضی، مثلاً یک مترجم بریتانیایی، ممکن است در پی معادلی فرهنگی برای این لهجه به سوی «کاکنی»۱۳ لندنی سوق داده شود؛ مترجمی دیگر، ممکن است گونهای از زبانهای عوامانۀ محلّی آمریکا را انتخاب کند. والزر میکوشد از طریق بهرهگیری بازیگوشانه از لهجۀ سوئیسی این پیام را منتقل کندکه زبان و ادبیات سوئیسی در درون بافت مقتدر زبان آلمانی منزوی شده است؛ بنابراین برای ترجمۀ این لهجه باید به سراغ لهجۀ قشر یا گروهی در جهان انگلیسیزبان برویدکه به نحوی منزوی یا به حاشیهرانده شده باشند. اما هر نمونهای از به حاشیهراندن یا منزویکردن گروهها، تاریخ و ویژگیهای فرهنگی مختص به خود را داراست. بنابراین ترجمهای که از لهجه بهره میبرد، ناخودآگاه، لایههای تاریخی یک گروه به حاشیه رانده شده را به گروه دیگر نسبت میدهد و چنین اقدامی تقریباً همواره نادرست است.
بنابراین به جای آن، من تلاشکردم به تأثیری نزدیک شوم که والزر میکوشد از طریق عبارتهای عامیانه یا عجیب و غریب ایجادکند؛ به همین منظور گاهی حتی لغات سوئیسی او را با تفسیر آنها حفظ کردم چرا که خود والزر نیز، اغلب، لغات سوئیسیاش را برای مخاطبین آلمانی تفسیر میکند و گاهی به عمد غلط تفسیر میکند! اما دربارۀ انگلیسی عاری از لهجهای که بلّوس در خصوص آن حرف میزند: بله، من فکر میکنم حق با او است. گرچه این ناممکن است که هرگونه رد و نشانی را از آمریکایی یا بریتانیایی بودن از انگلیسی محو کنیم، اما، من رنج زیادی بر خود هموار میکنم تا نثر انگلیسیام، تا جایی که مجالش هست، آمریکاییوار نباشد؛ چرا که میخواهم هرچه در توانم هست انجام دهم تا این پندار را حفظ کنم که من در واقع دارم آلمانی را به انگلیسی مینویسم.
دربارۀ زنان و ترجمه
آرتور دیکسون: «آلیسون اندرسون» در مقالۀ اخیر خود در مجلۀ کلمات بدون مرز به این نکته اشاره کردهاست که در طول دو سال گذشته تنها ۲۶درصد از ترجمههای منتشر شده، در زمینۀ ادبیات داستانی و شعر در آمریکا، به قلم زنان بودهاست. آیا حضور کمرنگ زنان به جنبههای نهادینه در ترجمۀ ادبی ربطی دارد؟
استر آلن: مقالۀ ممتاز و بهجای آلیسون اندرسون به این نکته نظر داردکه معضل تألیفگری زنان منحصر به ترجمه نیست: زنان نویسندۀ انگلیسیزبان از طرق گوناگون مورد بیاعتنایی بازار فروش آثار ادبی قرار میگیرند؛ این مسأله در سایت ویداوب و چند سایت دیگر به نحو مستندی بیان شدهاست.
«روث فرانکلین» در مقالۀ خود در مجلۀ نیو ریپابلیک نگاهی انداخته است بر بروشور کتابهای منتشره از سیزده ناشر آمریکایی در پاییز سال ۲۰۱۲، ناشرانی بزرگ و کوچک، و دریافته است که تنها در دو انتشارات نویسندگان زن سهمی بیش از ۳۰درصد از کل کتابها داشتهاند. در هشت انتشارات باقی مانده، زنان سهمی در حوالی ۲۵درصد یا کمتر داشتهاند. سهم زنان از بروشور انتشارات دانشگاههاروارد تنها ۱۵ درصد بود.
احتمالاً این فرضی نزدیک به واقع است که زنان نویسندۀ سایر نقاط جهان -در زمینۀ انتشار آثارشان- نسبت به زنان نویسندۀ انگلیسیزبان وضع بدتری دارند. در نتیجه، این واقعیت که ۲۶ درصد از کتابهای ادبی که ما ترجمه میکنیم، توسط زنان نوشته میشود، میتواند یک شروع کاملاً خوب باشد: دستاورد زنان نویسندۀ انگلیسی به تنهایی، با دستاورد بقیۀ زنان جهان، برابر است.
این معضلی جهانی است و ما باید عمیقاً از آن آگاه باشیم. دانستن این مسأله که «جایزۀ داستان خارجی روزنامۀ ایندپندنت»، در تمامی تاریخچهاش، هرگز به کتابی از یک زن تعلق نگرفتهاست برای من بسیار شوکهکننده بود. وبلاگ مورد علاقۀ من صددرصد مردانه لیست پر طول و درازایی از جوایزی دارد که هرگز به زنها تعلق نگرفتهاند؛ این مورد را هم باید به تمام آن لیستهای مطوّل اضافه کنیم.
با این حال نباید از خاطر ببریم که باید موفقیتها و پیروزیهایمان را جشن بگیریم. مقالۀ اندرسون گرچه به نقاط تاریک اشارهکرده است ولی به ترجمۀ بسیار پرفروش خود اندرسون از رمان ظرافت جوجه تیغی۱۴ اثر «موریل باربری» اشارهای نکرده است. کتابی از یک زن که ترجمۀ انگلیسی آن به قلم زنی دیگر میلیونها نسخه فروش رفت.
دربارۀ معنا و تکنیک
آرتور دیکسون: میرسیم به کلاسیکترین سؤال در مورد ترجمه؛ کدام مهمتر است؛ وفاداری یا وضوح؟
سوزان برنوفسکی: مسالۀ عجیبی که در مورد «وفاداری» وجود دارد، این است که هرچه بیشتر در مورد آن حرف میزنیم مفهوم آن مبهمتر میشود. بسیاری از افراد، وقتی از این واژه استفاده میکنند، منظورشان «وفاداری بی چون وچرا به محتوای معنایی تک تک جملات» است؛ این دقیقاً همان کاری است که هلن لو پارتر با ریزریزکردن جملات طویل توماس مان به قطعات بسیارکوچک، انجام میداد. من ترجمۀ او را از داستان پریشانی و افسوسهای زودهنگام بررسیکردم و متوجه شدم گاهی تا ده جملۀ انگلیسی در برابر یک جملۀ آلمانی آمدهاست. امروز چه کسی به این معنا از وفاداری باور دارد؟ از طرفی، بیشتر مردم وقتی از «وضوح» صحبت میکنند، منظورشان این است که غرایب سبکی متن اصلی را در نظر داشته باشیم و آنها را از نو در زبان مقصد ایجادکنیم.
با این حال واضح است که حفظ یکی از این مشخصهها بدون دیگری ممکن نیست. حیثیت متون ادبی هرگز وابسته به محتوای اطلاعبخش آنها نیست. من فکر میکنم بهتر است این تمایز قدیمی خاکگرفته را بهکناری بنهیم و از نو به تمامی جنبههای ممکن یک متن فکر کنیم، تمامی جنبههایی که از یک مترجم توقع داریم آنها را در متن مقصد بازتاب دهد؛ البته این را هم در نظر داشته باشیم که دوگانۀ وفاداری-وضوح در برخورد با هر نویسنده و هر اثر سرنوشتی متفاوت دارد. من این پیشنهاد «آنتونی آپیا» را دوست دارم که میگوید: مترجم درگیر یک تکاپو است تا تنها آن بخشی از متن نخستین را ابلاغ کند که ارزش آموختن دارد. این نه فرمولی ساده، بلکه دستورالعملی پیچیده است.
آرتور دیکسون: آلیس کاپلان میگوید: «همچون ملودیهای ساده در پیانو، سبکی که در اصل ساده است، مهارت مترجم را افشا میکند. نواختن چنین سبکی بسیار دشوار است.» آیا ترجمهکردن زبانی ساده، واقعاً دشوارتر است؟
استر آلن: هیچ چیز در زبان ساده نیست. اگر بود، زندگی انسان آن چیزی نبود که حالا هست و موتور ترجمۀ گوگل میتوانست بسیاری از مکاتبات ما را دیکته کند. به لغت «get» فکر کنید. لغتی بسیار ساده و متشکل از تنها سه حرف، با این حال معنای این لغتِ کوچک تقریباً نامحدود است: get off، get up، get along، get with، get away، get to، get over طولانیترین مدخل واژهنامۀ آکسفورد به فعل «put» اختصاص دارد، اگر از نسخۀ آنلاین مدخل این لغت در واژهنامۀ آکسفورد پرینت بگیرید، میبینید که ۲۰۳ صفحه میشود. ۲۰۳ صفحه!
یکی از نویسندگان کتاب ما، الیوت وینبرگر، کتابی فوقالعاده دارد که من شیفتهاش هستم؛ نام کتاب هست: نوزده راه نظر کردن در وانگ وِی ، موضوع کتاب رهیافتهای ممکن در ترجمۀ شعری چهارخطی از شاعری چینی مربوط به ۱۲۰۰ سال قبل است و موضوع شعر نگاهی گذرا به منظر کوهستان و شعاع آفتاب، مضمونی به غایت ساده، که مایهای برای تفاسیر بیپایان دارد. بزرگترین مشقّتها، در هر ترجمهای، لغات غامض و دشوار و یا ظرایف پرشکنج نحوی نیستند. گرچه این موارد هم میتوانند دشواریهای مفرطی ایجاد کنند.
بزرگترین چالش، بیانی ساده با معنایی دقیق و کامل است که گرچه شما آن را به خوبی فراچنگ آوردهاید اما قادر نیستید به غایت کمال در زبان مقصد بیانش کنید.
آرتور دیکسون: سوزان، مقالۀ تو با مسائلی چون بازبینی نحو، ضرباهنگ و سایر مشخصههای تکنیکی ترجمۀ ادبی سروکار دارد: زمانی که یک مترجم به این موارد اختصاص میدهد در مقایسه با زمانی که صرف فهمیدن معنای متن میکند، چقدر است؟
سوزان برنوفسکی: بدون شک این برای هر مترجمی متفاوت است. برای من، به چنگ آوردن معنا، تنها ۱۰ درصد از فرآیند ترجمه است؛ البته به غیر از مواردی که بافت متن به نحو خاصی در هم تنیده است یا کشف معنای آن دشوار است. مشخص است که وقتی که با شعری فشرده و «هرمتیک»۱۵ سروکار دارید، باید زمان بیشتری صرفکنید؛ چه برای درککردن وجوه معنایی شعر و چه برای سایر وجوه. جنبۀ بلاغی فرآیند ترجمه، بیش از هرچیز، من را درگیر میکند. منظورم از این حرف این است که در ترجمه دائماً یک جمله یا یک خط را تغییر میدهیم. لغات را در ترتیب تازهای میچینیم، مترادفها یا جملهها را عوض میکنیم و در نهایت به چیزی میرسیم که هم گیراست، هم با اثر و نویسنده جور است و هم آن چه را میگوید که باید بگوید. این بخش از فرآیند ترجمه تا حدی اسرارآمیز است یا ممکن است اسرارآمیز به نظر آید، اما وقتی که سؤالهای مشابهی را، از مثلاً یک نوازنده، بپرسید، مثلاً چگونه راه درست نواختن یک جمله موسیقایی را میفهمی؟ در خواهید یافت که چالشهای موجود بر سر انواع متعدد و گوناگون خلق هنری در نهایت چندان با یکدیگر متفاوت نیستند.
دربارۀ جایگاه مترجم
آرتور دیکسون: برخی از مقالاتِ کتاب شما به مسألۀ نسبت سلسله مراتبی مترجم و نویسنده میپردازد، طبق معمول، مترجم رتبهای فروتر دارد. نظر شما در خصوص تفاوت مترجم و مؤلف چیست؟ چرا جایگاه مترجم در فرهنگ غربی از سایر نقاط جهان، مثلاً ژاپن، کمتر است؟
استرآلن: مترجمان در جهان انگلیسیزبان، گاهی، به عنوان اشخاص دارای «رتبۀ فروتر» قلمداد میشوند. بیشک مقالات کتاب ما این طرز تلقی را توصیه نمیکنند. آیا میتوانیم بگوییم که بازیگر در رتبهای فروتر از نمایشنامهنویسی قرار دارد که خطوطی را مینویسد که بازیگر اجرا میکند؟ یا آن که رتبۀ منتقد ادبی که آثارادبی را تحلیل میکند از نویسنده فروتر است؟ تمامیِ نویسندگان مقالات کتاب ما، هم نویسنده هستند و هم مترجم، و حرفهای را برگزیدهاند که این دو کار را به یکدیگر پیوند میدهد، پیوند دادن، موضوعی است که بسیاری از مقالاتی که ما برگزیدهایم، اصولاً دربارۀ آن هستند.
همانطور که تد گوزِن در مقالۀ خود شرح میدهد، ترجمه، جزیی مکمّل از فرهنگ ادبی ژاپن است: «چرا که مؤسسانِ ادبیاتِ ژاپنیِ مدرن یا عالمان ادبیاتِ غربی بودهاند و یا مترجم.» این گرایش [به ترجمه] در تاریخ ژاپن ریشههای محکمی دارد؛ در قرون اولیه، علمای ژاپنی میکوشیدند تا لغات ژاپنی را با الفبای چینی هماهنگ کنند و با مسالۀ ترجمه دست به گریبان بودند. در قرون بعدتر آنها دست به شرح و تفسیر اسناد حقوقی هلندی زدند تا حقوق دیپلماتیکشان را تعریف کنند. در حالی که، در جهان انگلیسیزبان، این که ترجمه مکمّلِ اساسیِ حرفۀ ادبی باشد بسیارکمیابتر بوده است. با این همه نمونههای زیادی از این نوع حرفۀ ادبی وجود دارد. «لیدیا دیویس»، که به تازگی برندۀ جایزۀ بوکر شد، یکی از فوقالعادهترین نمونهها از ادبایی است که هم به ترجمه و هم به نوشتن میپردازند. او بهنوعی نمونۀ موازی داخلی ما ازهاروکی موراکامی است. نویسندهای ژاپنی که جهانی و پرفروش است و در عین حال مترجمی پرکار نیز هست. در حقیقت ما این افتخار را داشتیم که مقالۀ موراکامی را درباب ترجمۀ خودش از رمان گتسبی بزرگ در کتابمان بیاوریم.
دربارۀ تکنولوژی و آینده
آرتور دیکسون: چه ابزارهایی را در ترجمه سودمندتر یافتهاید؟ فکر میکنید ابزارهای ترجمۀ آنلاین، در آینده، چه تأثیری بر روی ترجمۀ ادبی خواهندگذاشت؟
سوزان برنوفسکی: من به عنوان یک مترجم از ابزارهای ترجمۀ آنلاین بسیار بهره میبرم، اما به دانشجویانم در مورد وابستگی بیش از حد به این ابزارها هشدار میدهم. فکر میکنم رشد کردن من در زمانهای که ترجمه تنها به کمک کاغذ، واژهنامه و مراجع کتابخانهای صورت میگرفت، مرا به کاربر باریک بین و نکته سنجِ ابزارهای آنلاین بدل کرده است- مخصوصاً در قیاس با کسانی که از ابتدا ترجمه را با این ابزارها آغاز کردهاند.
پیش از همه باید گفت که واژهنامههای آنلاین گزینههای بسیار کمتری به مترجم ارایه میکنند؛ چه در زمینۀ متردافهایی که به عنوان ترجمۀ بالقوۀ یک لغت طرح میکنند و چه در زمینۀ سایههای معنایی یک لغت واحد در زبان اصلی. از طرفی، دادهها در این ابزارها به نحوی کاملاً تصادفی عرضه میشوند، در حالیکه، یک واژهنامۀ قدیمی ِکاغذی، زیرشاخههای معنایی یک لغت را با نظم و ترتیب خاصی ارایه میکند و برای هر یک از این زیرشاخههای معنایی فهرستی از مترادفها پیشنهاد میدهد. در مقابل، اینترنت حجم انبوهی از داده ارایه میکند، اما این دادهها، نه ترتیبی منطقی دارند و نه سازمانی؛ گاهی، مثلاً وقتی پای پیداکردن یک معادل صحیح در زبان انگلیسی درمیان است، سازمانیافتگی و انسجام سرنوشتسازتر از داده است.
به همین سیاق، من هرگز منبع آنلاینی به سودمندی «فرهنگ واژگان بین المللیِ روگت»۱۶ ندیدهام. این فرهنگ واژگان، که فهرست و نمایه هم دارد، نه تنها فرم یک واژهنامه را دارد، بلکه کلمات در آن با توجه به مقولات مختلف منظم شدهاند، افعال و صفات درست پس از اسامی و در یک طبقهبندی واحد با آنها آمدهاند. فرهنگ واژگان روگت ابزاری بی نهایت سودمند و پالوده است. یکی از چیزهایی که نمیتوانید در فرهنگ واژگان پیدا کنید، ترتیب تاریخی و زمانی واژگان بر حسب تاریخ ورودشان به زبان است. برای این مقصود، فرهنگهای تاریخی واژگان وجود دارند، که البته حالا در واژهنامۀ انگلیسی آنلاین آکسفورد گنجانده شدهاند. این ابزار بیگمان محبوبترین ابزارِ آنلاینِ ترجمه برایِ من است.
بحث تاریخ مطرح شد، وقتی که آثار قدیمیتر را ترجمه میکنید، به نحوی بیقیدوشرط به واژهنامههای کاغذی قدیمی نیاز دارید، چرا که کلمات با گذشت زمان از مد میافتند و از واژهنامههای معاصر بیرون میروند؛ مترادفهایی که ممکن است در یک نسخۀ خوب و قدیمی از دیکشنری وبستر، مثلاً ویراست دوم آن، پیدا کنید، به یاد ما میآورند که مردم هشتاد یا صد سال قبل به چه نحو سخن میگفتند. باید اضافهکنم که من طرفدار جدّی گوگلبوکز به عنوان ابزاری برای چککردن میزان رواج جملات هستم؛ مخصوصاً که این ابزار به شما این امکان را میدهد که جستوجویتان را به بازۀ زمانی مشخصی محدود کنید و بدین نحو میتوانید ببینید که یک جملۀ خاص از چه زمانی سروکلهاش پیدا شده است. این ابزار، برای زبانهای زیادی، علیالخصوص انگلیسی، بهخوبی کار میکند.
گوگلِ تصاویر و ویکیپدیا هم برای پیدا کردن کلمات خاص مثل اسامی گیاهان، وسایل و غیره بسیار مفید هستند، مخصوصا وقتی به دنبال معنای این اسامی خاص در زبانهای مختلف هستید. در این مواقع میتوانید از فهرست زبانها که در حاشیۀ سمت چپ تمامی صفحات ویکیپدیا وجود دارد، استفاده کنید. اینترنت هر روز ابزارهای بیشتر و بیشتری به ما میدهد تا به زرّادخانهمان اضافهکنیم. در مقطع فعلی، بسیار مهم است که همچنان که ابزارهای تازهای مییابیم، ابزارهای قدیممان را دور نریزیم؛ چرا که کارآمدیِ واژهنامههای خوبِ بزرگِ قدیمی هنوز با امر دیگری جایگزین نشده است.
استر آلن: اینها توصیههایی عالی و لیستی فوقالعاده از ابزارها بودند. من مایلم تنها دو نکته را بیافزایم، یکی «مشاهدهگر انگرام گوگل» است، که فراوانی کاربرد اصطلاحات مختلف را با یکدیگر مقایسه میکند و نمودارهایی از این مقایسهها به دست میدهد. این ابزار برای مقایسۀ انگلیسی بریتانیایی در مقابل انگلیسی آمریکایی، واقعاً سودمند است. اگر کاربرد دو لغت «bloody» و «damned» در انگلیسی بریتانیایی در فاصلۀ سالهای ۱۸۰۰ تا ۲۰۰۰ با یکدیگر مقایسه کنید، خواهید دید که استفاده از «bloody» در متون به مرور زبان کم و کمتر میشود، به جز سالهای ۱۹۲۵تا ۱۹۳۰ که دو لغت پابه پای هم حضور دارند. اما اگر این دو لغت را در انگلیسی آمریکایی جست وجو کنید، در مییابید که همواره به میزانی تقریباً برابر استفاده میشدهاند؛ امّا در یک مقطع زمانی خاص، در فاصلۀ سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰که کاربرد آنها کاملاً مساوی میشود. دانستن این نکات بی نهایت سودمند است! البته باید این را نیز در ذهن داشتهباشید که واژۀ ۱۷bloody تنها یک وصف ناسزاگون نیست، بلکه یک صفت وصفی ساده نیز هست و موتور انگرام از تمیز نهادن میان دوکاربرد این واژه ناتوان است.
ابزار دیگری، که دانشجویانی که انگلیسی زبان دوم آنهاست اغلب آن را ضروری مییابند سایت لینگیو است. نحوۀ عمل این سایت بدین گونه است که جملهای را از یک زبان میگیرد و طریقههای متعدد ترجمۀ این جمله در متنهای مختلف را نشان میدهد. این سایت، برای کشف نکاتی مثل اینکه چه حرف اضافهای در ترجمه لازم است یا این که چگونه حروفِ اضافه معنا را متحول میکنند و یا چگونه یک لغت به نحو دقیق باید در یک جمله به کار رود، مفید است.
آرتور دیکسون: با ادامۀ روندِ جهانی شدن دنیا، ترجمه کمتر خواهد شد یا بیشتر؟
استرآلن: خب، سوال بزرگ همین است، نه؟ واضح است که ما از ترجمههای بیشتر دفاع میکنیم و به نظر میرسد که بسیاری مخالف هستند، آنها از گزینههای دیگری دفاع میکنندکه در متنی از «مایکل کرونین» به نحوی به یادماندنی توصیف شدهاند. ما متن او را در مقدمۀ کتابمان گنجاندهایم. اساس این ایده، سناریویی رؤیاگونه از عصری است که در آن پیوند زبان-داده رخ خواهد داد، در این عصر ما شاهد مردمی خواهیم بود که خود را به زبان یا زبانهایِ عرضهکنندگان دادهها و اطلّاعات ترجمه میکنند و بنابراین از ضرورتِ خارجی مترجم بی نیاز شدهاند.
اطلاعات کتابشناختی:
آلن، استر، و سوزان برنوفسکی، اندرونی ترجمه: نگاه مترجمان به کار ترجمه و معنای آن، انتشارات دانشگاه کلمبیا، ۲۰۱۳
Allen, Esther, and Susan Bernofsky, eds. In translation: Translators on their work and what it means. Columbia University Press, 2013
پینوشتها:
* این گفتوگو در دو بخش در تاریخهای ۲۳ و ۳۰ جولای ۲۰۱۳ با عنوان The Translators behind In Translation در وبسایت ورلد لیترچر تودی منتشر شده است.
* آرتور دیکسون، مصاحبهگر این گفتوگو، مترجم و حوزههای علایقِ او تاریخ زبان، ترجمه و کتابهای کُمیک است.
* «سهشنبهها با ترجمه»، عنوان سلسله مطالبی است که مجله آمریکایی ورلد لیترچر تودی، وابسته به دانشگاه اوکلاهُما، هر هفته سهشنبهها در بلاگ خود منتشر میکند. [مترجم]
[۱] Bellos, David. Is that a fish in your ear?: Translation and the meaning of everything. Macmillan, 2011
[۲] روبرت والزر (Robert Walser) نویسندۀ سوئیسی آلمانیزبان، پیشگام ادبیات مدرن و آوانگارد است که از او به عنوان حلقه گمشده میان کافکا و کلایست یاد میشود؛ شاهکار او یاکوب فون گونتن توسط حمید درخشنده به فارسی درآمده است. [مترجم]
[۳] آلبرت بیتزیوس، نویسندۀ سوئیسی آلمانیزبان، با نام مستعار یرمیاس گوتهلف (Jeremias Gotthelf) ازجمله مهمترین نویسندگان آلمانیزبان قرن نوزده است. مشهورترین اثر او رمان عنکبوت سیاه است. [مترجم]
[۴] Prieto, José Manuel. Rex. C. Bourgois, 2007
[۵] Encyclopedia of a Life in Russia
[۶] Roy, Arundhati. The god of small things. Penguin Books India, 2002
[۷] Alexakis, Vassilis. Foreign words. Autumn Hill Books, 2006
[۸] مرکز ترجمه ادبی (Literary Translation Center) که توسط آمازون، شورای هنر انگلستان و بنیاد فویل حمایت مالی میشود، به صورت سالانه در نمایشگاه کتاب لندن به برگزاری سمینار، جلسات سخنرانی و… میپردازد. [مترجم]
[۹] فوتون (futon) رخت خواب سنتی ژاپنی است، که مواد پرکننده و آرایش ظاهری آن شباهت زیادی با لحاف و تشک سنتی ایرانی دارد. [مترجم]
[۱۰] campesino معادل لغت peasant در انگلیسی و به معنای روستایی و به خصوص روستایی است که دهقان باشد. [مترجم]
[۱۱] Tzotzil
[۱۲] Zama
[۱۳] Cockney
[۱۴] The Elegance Of the Hedgehog
[۱۵] شعرهرمتیک «Hermetic» سبکی غامض و نمادین در شعر است که در قرن نوزده و در پی نظریات نوآلیس و ادگار آلن پو ایجاد شد. [مترجم]
[۱۶] Roget’s International Thesaurus
[۱۷] واژۀ «bloody» در زبان انگلیسی هم به عنوان صفت وصفی ساده به معنایی چون خونین یا خونبار به کار میرود و هم به عنوان صفتی ناسزاوار به معنی لعنتی و نکبتی؛ بنابراین واژۀ«damned» تنها به معنای دوم با آن هم معناست. [مترجم]
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟