آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 13 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
برخی از کتابها در قفسه هستند که نمیتوانم با اطمینان بگویم که آیا تا به حال آنها را خواندهام یا نه
پس از مدتی سر وقت کتابخانه و کتابهایمان که میرویم اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمیکنند، چون تقریباً چیز زیادی از آنها یادمان نمیآید؛ محتوای هر کتاب صرفاً بهصورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور میکند. در چنین مواقعی ابتدا پریشان میشویم که مشکل از حافظۀ ضعیف خودمان است یا شاید کتابها تأثیر اندکی بر ما داشتهاند. اما وقتی میفهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند کمی احساس آسودگی میکنیم. اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی، نویسندۀ کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.
نویسندۀ کتاب هنر شفاف اندیشیدن
رولف دوبلی: کمتر بخوانید ولی دوباره بخوانید
10 دقیقه
رولف دوبلی — ما به درستی کتاب نمیخوانیم و کتابخوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمیرسانیم. باید کتابها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد میکنم.
بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم. هر بلیت قطار چند سفره در سوئیس شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجیرنگ قرار میدهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج میکند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمیدارد. زمانی که هر شش بخش کارت مورد استفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت به پایان رسیده و بلیت بیارزش به شمار میرود.
به همین ترتیب، برای خواندن کتابها نیز بلیتی را با پنجاه بخش متفاوت در نظر بگیرد. درست به شیوه بلیتهای قطار، در اینجا نیز پیش از هر بار خواندن کتاب، باید یکی از این بخشها را ثبت کنید؛ اما بر خلاف بلیت چند سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمیتوانید در صورت تمایل یکی دیگر تهیه کنید. زمانی که اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به باز کردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و با وجود اینکه در سیستم حمل نقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، در اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها پنجاه کتاب برای تمام عمر؟ این موضوع احتمالاً برای بسیاری افراد اهمیت چندانی ندارد، اما برای شما که در حال خواندن این مقاله هستید، چشمانداز وحشتناکی است. چطور ممکن است حتی فردی نیمه متمدن زندگی خود را با این تعداد محدود کتاب به سر برد؟
کتابخانه خصوصی من شامل سه هزار کتاب است که تقریباً یک سوم آنها خوانده شدهاند، یک سوم از آنها نیمهخوانده ماندهاند و یک سوم دیگر نیز اساس دستنخورده هستند. کتابهای جدیدی نیز هر سال به طور مرتب به این تعداد اضافه میشوند، آنها را دستهبندی میکنم و خود را از شر برخی خلاص میسازم. کتابخانه من در مقایسه با فردی چون اومبرتو اکو با کتابخانهای به بزرگی سی هزار کتاب، نمونهای پیشپاافتاده محسوب میشود. بااینحال و علیرغم تعداد محدود کتابها، محتوای آنها صرفاً به صورتی مبهم به یادم مانده است. در واقع وقتی به جلد آنها نگاه میکنم، نوشتههای هر کتاب به صورت ابری گذرا و آشفته از ذهنم میگذرد که با احساسات مبهمی آمیختهاند. گاه صحنهای از کتابی در نظرم مجسم میشود و گاهی نیز جملهای همچون قایقی پارویی و روان در مه، به آرامی میآید و ناپدید میشود.
به ندرت میتوانم یک کتاب را به اختصار جمعبندی کنم. برخی از کتابها در قفسه هستند که نمیتوانم با اطمینان بگویم که آیا تا به حال آنها را خواندهام یا نه. این کتابها را باید باز کنم و صفحات علامتگذاریشده و یادداشتهای پراکنده در حاشیه کتاب را جستجو کنم. در چنین لحظاتی نمیدانم حافظهٔ ضعیف من خجالتآورتر است یا کتابهایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهادهاند. البته زمانی که از رویارویی بسیاری از دوستانم با تجربهای مشابه آگاهی یافتم تا حدودی احساس آسودگی کردم. این وضعیت نه تنها در خصوص کتابها، بلکه درباره مقالات، گزارشها، پژوهشها و متون ادبی نیز صدق میکند که زمانی با لذت خوانده شدهاند، اما اغلب آنها به نحو شرمآوری به سختی به یاد آورده میشوند.
حال پرسش اینجا است که اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را به دنبال خواهد داشت؛ اما این لذت زودگذر را میتوان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم به دست آورد، بیآنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد. به راستی چرا اثر کتابها مدت کوتاهی با ما میماند؟
دلیل این امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جستجو کرد. کتابخوانی ما به حد کافی گزیده و دقیق نیست. ما به خود اجازه میدهیم که مانند سگی آموزشندیده در میان متون مختلف سرگردان شویم و به جای آموزش شیوۀ یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به هر سو گردش کنیم. در واقع مهمترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی که سزاوار آن نیستند، به هدر میدهیم.
امروز من به گونهای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب میخوانم. بی تردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است، اما اینک کتابهای کمتر و بهتری را میخوانم و هر یک را نیز دو بار مطالعه میکنم. در واقع به شدت گزیدهخوان شدهام و تنها با کمتر از ده دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم میگیرم. تصور بلیت چند سفری در این سختگیری مرا یاری میکند. از خود میپرسم آیا کتابی که من در دست دارم ارزش قربانی کردن یکی از بخشهای بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتابهایی که خوانده میشوند هم بر اساس اصول معینشده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار میگیرند.
به راستی چرا نباید هر کتاب را دو بار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارها و بارها گوش میدهیم. نوازندگان نیز به خوبی میدانند که نواختن استادانه یک قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر میگردد، آن هم پیش از اینکه نوازنده با عجله در پی قطعهٔ دیگری باشد. چرا نباید با کتابها نیز همین گونه رفتار کرد؟
تأثیر دومین مطالعهٔ کتاب، صرفاً دو برابر نخستین بار نیست، بلکه بسیار بیشتر است. من بر اساس تجربه شخصی، آن را بیش از ده بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر میدانم. به این صورت که اگر بعد از خواندن اول ۳ درصد از کتاب را به یاد میآورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰ درصد میرسد.
این نکته مرا بارها و بارها متعجب ساخته است که وقتی به آرامی و با تمرکز مطالعه میکنیم تا چه حد دومین مطالعه را خوانشی جدید مییابیم و درکی عمیقتر از نتایج چنین خواندنی به دست میآوریم. هنگامی که داستایفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش به ناچار پس از نیم ساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب آنکه او دو سال بعد از این زمان همچنان میتوانست نقاشی را در رمان خود به تفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفی است، زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده به نحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا غوطهوری است که درست در نقطه مقابل موجسواری قرار میگیرد.
اجازه دهید بحث را با اشاره به چهار نکته به پایان برم. نخست در باب اثربخشی که تا حدود زیادی امری فنی به نظر میرسد. آیا داوری کتابها کاری درست است؟ پاسخ مثبت است. این نوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیر احساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیتهای دیگر نگاه داریم. فکر میکنم اگر کتاب، به دلیل فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر دادهایم. در واقع به لحاظ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ، پرواز بر فراز آلپ یا لذت رابطه جنسی تفاوتی بنیادین دارد.
دوم آنکه کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند؛ زیرا معمولاً کسی نمیتواند برای بار دوم آنها را بخواند. به راستی چگونه میتوان قاتلی شناختهشده را بار دیگر ملاقات کرد.
سوم آنکه باید برای خود تصمیم بگیرید که چه تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتابخوانی در اختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰ سال آینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کردهام که به طور متوسط سالانه ده کتاب را شامل میشود. این تعداد برای نویسندهای چون من به نحو جنایتکارانهای اندک است. اما همانطور که گفتم، من کتابهای عالی را دو و گاهی سه بار، با لذت فراوان و اثربخشی ده برابری میخوانم.
و در نهایت، اگر هنوز جوان هستید، باید در یک سوم اول از دوران فعال کتابخوانی خود، بیتوجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را، اعم از رمان، داستانهای کوتاه، شعر و کتب غیر داستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینهسازی ریاضی به نام «مسئله منشی» نهفته است. این مسئله در صورتبندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راهحل پیشنهادی، باید از طریق گفتگو با ۳۷ درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آنها به دست آورید و سپس همه این افراد را رد کنید. میتوانید توضیحات بیشتر را در سایت ویکیپدیا مطالعه کنید. بر این اساس، با خواندن گسترده کتابها (به معنای آماری کلمه) و آزمودن آنها در یک سوم نخست از دوران کتابخوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار به دست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت میگردد. به این ترتیب در ادامه میتوانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید.
پس از حدود سن چهل سالگی به بعد بلیت کتابخوانی خود را تهیه کنید و پس از آن، به دقت به این اصول وفادار بمانید. چراکه به هر حال پس از رسیدن به چهل سالگی، زمان محدودتر از آن است که برای خواندن کتابهای ضعیف و کممایه صرف شود.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را رولف دوبلی نوشته است و آن را در وبسایت شخصیاش با عنوان «read less but read it twice» منتشر کرده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۴ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «رولف دوبلی: کمتر بخوانید ولی دوباره بخوانید» و ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است. همچنین این مطلب در سیزدهمین فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
رولف دوبلی (Rolf Dobelli) نویسندهای سوئیسی است که با کتاب هنر شفاف اندیشیدن (The Art of Thinking Clearly) به شهرتی جهانی رسید. این کتاب در ایران با ترجمهٔ عادل فردوسیپور منتشر شده است.
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟
سلام به نظر من برای نگاه داشتن چیزی در ذهن، مهم تر از دو بار خواندن مطالب، از آن خود کردن آنها است. دانسته های ما هنگامی می توانند حفظ شوند که جای خود را در ساختار شخصی دانسته های ما پیدا کنند. چاره این کار نیز اندیشیدن پس از مطالعه است. مثل ساختن پازل. باید در این مورد اندیشید که جای آن کجاست؟ با این حال خود این ادعا که ما مطالب را فقط می خوانیم تا نگهداریشان کنیم جای تامل دارد. ما برای این که بدانیم برای چه باید بخوانیم چاره ای جز خواندن نداریم!
عالی. بهشیوایی و رسایی، سخن از زبان الکن من گفتید. همیشه از برخی آدمیان اهل کتاب و مطالعه شگفتزده میشوم که چرا قدرت از نزد خویش اندیشدن یا بازاندیشیدن اندیشههای یک شخص یا مکتب را ندارند و یا چه زود تاثیر میپذیرند از این و آن مکتب فکری و با افتخار خود را فلانیست یا گرایان به مکتب بهمانیسم میدانند آن هم با شور و اشتیاق. چگونه ممکن است آدمی خود اهل اندیشهورزی نقادانه باشد ولی سرسپردهی مکتب و مذهبی شود که برساختهی ذهن یکی چون خود اوست هرچند بزرگتر و داناتر، ولی بزرگانان و داناتران دیگری هم هستند منتقد او یا دارای مکتبهای مستدل دیگر که استدلالهای دیگری را نقد و رد میکنند. اصلا چرا خود را اسیر یک مکتب فکری که کسی دیگر (با همهی کاستیهای مشترک انسانی و تاثیر و تاثر از پیرامون) بدان اندیشیده و دست یافته آن هم در زمانی دیگر و دیرتر و مکانی دیگر و دورتر با فرهنگ و اجتماع و شخصیت دیگرتر؟ شاید دانش به تنهایی کافی نباشد و باید در پی دانش، به بینش هم دستیافت و به کارش بست. بینش جز با خردورزی و گفتوگوی درونی نقادانه و شکاکانه و هوشمندانه به دست نمیآید.
خوب در تایید این مساله به داستانی اشاره میکنم که از کتاب راه کاراته راه زندگی نقل میشه: این داستان در موردخوانندهِ قصیده های عاشقانه ای است به نام کوشیجی،که به هنگام فراگیری این هنر در سنین جوانی،معلم سخت گیری داشت و روزها،هفته ها،ماهها و در حقیقت سالهای متمادی این معلم،مرد جوان را وادار ساخت که همان قطعه به خصوص از تایکوکی (داستان تویوتو هیده یوشی) را بخواند بدون اینکه به وی اجازه پیشروی بدهد. بالاخره، نا امیدی بر مرد جوان _ که تقدیرش این بود که استاد به نامی شود_ چیره شد. وی یک شب پس از قانع ساختن خود که برایِ این حرفه ساخته نشده است، از خانه استادش به سوی« اِدو» پایتخت آن روزای ژاپن به دنبال حرفه ای دیگرفرار کرد. کوشیجی در مسیرش به سوی پایتخت شبی را در مهمانخانه ای توقف کرد. از شانس وی قرار بود همان شب در آنجا مسابقه شعر خوانی برگزار شود. او که هیچ چیزی برای باخت نداشت در مسابقه شرکت کرد و البته همان قطعه را که به خوبی میدانست، خواند. پس از اینکه نوبت وی سر آمد، مسئول برنامه با تحسین فریاد زد و گفت: «عالی بود! به من بگویید، کیستید؟ چون اطمینان دارم که استاد بسیار مشهوری هستید.» کوشیجی جوان ازین سخنان تحسین آمیز خوشحال شد، اما درعین حال حیران بود، وی باید اقرار میکرد که تنها یک نوآموز است. شنوندهِ شگفت زده اش پاسخ داد:«باور کن برای من دشوار است، شما امشب اجرایی مانند یک استاد معروف داشتید. پس حداقل بگویید چه کسی به شما تعلیم داده است؟» با شنیدن این سخنان، کوشیجی تمام داستان فرار خود به خاطر انتظارات زیاد استادش را تعریف کرد. مدیر برنامه فریاد زد: «آه چه اشتباه بزرگی مرتکب شدید! دقیقا به خاطر انتظارات زیاد معلم شماست که امشب تنها پس از چند سال آموزش، توانستید این چنین عالی شعر بخوانید. اگر از من می پرسید همین حالا به نزد معلم خود باز گرد و از وی عذرخواهی کن تا تعلیمات خود را از سر گیرد.» کوشیجی جوان این کار را انجام داد و پیش از مرگش مشهورترین استاد زمانه اش شد. گیچین_فوناکاشی مهارتهای_زندگی
به نظر من این مطلب در محدوده رویکردهای متاخری که تلاشی عمومی و میانمایه برای ارتقای سطح زندگی و همسان کردن سبک زندگی ها می کنند و چهره هایی مثل وین دایر طرف غربی و کریشنامورتی طرف شرقی اونها ایستادند تعریف میشه. نویسنده بی توجه به فلسفه ی علم و بالطبع مطالعه صرفا برای سهل الوصول کردن فتح تپه های کم ارتفاع رضایت از آموزش پیشنهادی مطرح میکنه که برای کسانی که قرار نیست به لحاظ کیفی واقعا تغییری بکنند خیلی هم مفیده. اما در مقابل اگر به فرایند کسب علم و آگاهی دقت کنیم میبینیم کتاب خواندن بیشتر یک واکنش بوده و هست تا یک کنش. کتابخوان واقعی برای به حافظه سپردن یا نمایش سطح سواد و فرهنگ نیست که مطالعه میکنه بلکه "سوالی" در ذهن او به وجود آمده و برای پاسخ به اون سوال به سراغ تحقیق میره. اگر همین فرایند ساده رو مختص برخی دانشگاهیان کنیم ( فقط برخی!) با همین جمود و سکونی مواجه میشیم که مسکن او از همین دست نظریات خیال- راحت-کن ِعوامانه خواهد بود. مطالعه ای که برای یافتن پاسخی به سوال مقدر انجام شده باشه هیچ وقت تاثیر خودش و از دست نمیده . مشکل ما اینجاست که در فرهنگ تصوف زده و سپس استعمار شده اذهانی به شدت غیر فلسفی پیدا کردیم که به این راحتی سوالی برای حرکت دادنش پیدا نمیشه! با این حساب شاید بهتر بود من هم مینوشتم: مطلب بسیار مفیدی بود. ممنون!
رولف دوبلی سخن جالب و قابل توجهی گفته. اما باید ببینیم نوع داده اطلاعاتی که قرار است ما دریافت کنیم چه دیداری مانند: (فیلم ؛کتاب؛ حوادث تجربی ؛تصاویر و...... یا شنیداری مانند: خبرهائی که یک فرد یا رادیو و..... میدهد؛ کدام بخش از وجود ما را هدف قرار داده و تحت تاثیر خود قرار میدهند.مثلا اطلاعات دریافتی اگر در قالب یک رمان باشد احساس ما را هدف قرار داده ومارا به حال و هوای دیگری که بسیار متفاوت از حال اکنونمان هست میبرد و ممکن است با توجه به نوع داستان باورها و ارزشهایمان را به چالش بکشد و یا پیش زمینه ایجاد احساس و ذهنیت جدیدی نسبت به پدیده خاصی را در ما ایجاد کند. و یا مثلا اگر یک عامل دیداری مانند فیلم مستند و یا کتاب علمی خاصی از یک پژوهشگر و دانشمند را دریافت میکنیم ذهنیت و ادراک ما تحت تاثیر قرار میگیرد و دارای نگاه نویی به پدیده ها و دنیای اطرافمان میشویم. حال مسئله این است که مثلا دانشمند جامعه شناسی مانند کارل مارکس آلمانی که نظریات خاصی در مورد اقتصاد؛ روند تکامل تاریخ ؛و تاثیر آن بر اقتصاد و روابط اجتمائی و پرولتاریا و جامعه طبقاتی و...... دارد آیا به عنوان یک انسان نظریاتی قابل اعتماد است؟کما اینکه بخش عظیمی از جهان قرن نوزدهم و بیستم را تحت تاثیر خود قرار داد.آیا مارکس به عنوان اول یک انسان و بعد به عنوان یک دانشمند تحت تاثیر شرایط زمان خود مانند تحولات دوران انقلاب صنعتی اروپا و بازتابهای اجتمائی آن قرار نگرفته و باعث تغییر نگرش خودش و سپس بروز نظریات دیالکتیک معروفش نشده. خب اکنون اگر شخصی کتب مارکس را مطالعه کند با توجه به اینکه شرایط اقتصادی ؛ رشد تکنولوژی ICTو روابط اجتمائی در دوران ما تغییر کرده آیا ذهن خواننده دچار تضادهای متعددی نخواهد شد. و آیا همان برداشتی را از نظریات مارکس دارد که یک خواننده پنجاه ویا صد سال پیش داشت.ویا مثلا دانشمندان فیزیک طی دو قرن گذشته دنیای اتمی را برای ما مانند کرات چرخان به دور هسته به تصویر کشیده اند اما به تازگی زمزمههایی به گوش میرسد که الکترونها شکل ندارند بلکه هرگاه ما تصور میکنیم کروی میشوند و در مواقع دیگر شکلی ندارند. اکنون با توجه به مطالب فوق الذکر چند مطلب بایستی مورد توجه قرار گیرد. نخست اینکه آیا مطالب دیداری و شنیداری که ما از دنیای اطرافمان دریافت میکنیم مشمول زمان میشوند و تاریخ مصرف خاصی دارند. دوم اینکه آیا ما داده های انسانی را بپذیریم که خود تحت تاثیر شرایط زمان خود بوده و ذهنمان را و عواطفمان را در راستای دریافتهای او از دنیای اطرافش کانالیزه کنیم . و سوم اینکه آیا دریافتها و ادراکات انسانها باهم یکسان و بدون نوسان خاصی میباشد.آیا شخصی که در مختصات زمانی و مکانی و شرایط خاصی ادراکات خاص همان شرایط را دارد در زمان و شرایط دیگر در مورد همان پدیده قبلی باز هم همان برداشت را میتواند داشته باشد.مثلا کارل مارکس یا نیچه اگر در زمان ما می زیستید باز هم به همان برداشت قبلی از دنیای اطرافشان میرسیدند. واصلا آیا اطلاعات دریافتی که قبلا از ذهن انسان دیگری عبور کرده برای ما قابل اعتماد میتواند باشد. آیا بهتر نیست که به جای دریافت نشخوار ذهنی دیگران که علاوه بر تفاوت؛ نسبی نیز میباشد و هیچ قطعیتی در آن وجود ندارد .کمی به نیروی ادراک و احساس و دریافت خودمان از دنیای اطرافمان در زمان اکنون بپردازیم هر چند این نیز چندان در زمانها و مکانها و شرایط مختلف و متفاوت قابل اعتماد نیست اما لااقل بخشی از شناخت حسی و ادراکی خودمان از دنیای اطرافمان است. و ذهن و عواطف خودمان را مانند یک فاحشه به دیگران اجاره نداده ایم.و به شناخت خودمان از طبیعت وفادار مانده ایم. آیا اگر میلیونها نفر ذهن و احساسشان را به مکاتبی مانند کمونیزم مارکس و سوسیال ناسیونالیزم هیتلر اجاره نمی دادند آیا آن جنگها و مصیبتهای بزرگ تاریخ شکل میگرفت آیا میلیونها نفر در سراسر دنیا به خاطر وفاداری به مکتب فکری جناب مارکس و غیره..... تحت شکنجه و آزار و اعدام قرار میگرفتند. به هر حال !!!!؟.بگذریم. سخنان رودلف جالب است زیرا با این روش چند بار بررسی یک پدیده مثل کتاب یا فیلم میتوان هم مطالب را با حجم کم و کیفیت بالا به حافظه بلند مدت سپرد و هم میتوان در هر بار بررسی به لایه های جدیدتری از آن پی برد.
کاملا درست فرمودید مثل داستان اون پیرزن مبتلا به آلزایمر که در جواب نوهاش وقتی پرسید چرا کتاب میخوانی وقتی چیزی را نمیتوانی از بر کنی؟ گفت سبد رو بگیر برو آب بیار، نوهاش گفت نمیشه که، پیرزن گفت تلاشتو بکن، دقایقی بعد نوهاش برگشت و گفت دیدی نمیشه با سبد آب آورد؟ پیرزن گفت درسته که در سبد آب نیست ولی خیس که شده. منم وقتی کتابی میخوانم شاید چیزی در ذهنم نماند ولی اثری از آن باقی میماند این داستان گرچه در مورد علوم نظری صدق نمیکند اما در مورد امور مربوط به عمل مانند اخلاق و احساسات، مخصوصا شکلگیری عواطف و تغییر نگرش انسان به خود، دیگران و جهان صادق است ما همه درکی اجمالی از فقر،دین، عشق، جنگ و امور دیگر داریم ولی وقتی شما کتاب بینوایان یا برادران کارامازوف را میخوانی یا فیلم پیانیست را در مورد جنگ و یا فیلم ثلما و لویس در مورد خشونت علیه زنان را میبینی ولو بعد از مدتی اصل داستان را فراموش کنی ولی نگرش انسان نسبت به امور مذکور برای همیشه تغییر میکنه چنین کتابها یا چنین فیلمهایی را هیچکس برای حفظ کردن نمیخواند و نمیبیند پس در این امور لازم نیست نگران فراموش کردن آنها باشیم پس راه حل پیشنهادی این مقاله را باید فقط در مورد امور نظری به کار ببریم در مورد چیزهایی که میخواهیم حفظشان کنیم