آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 11 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
رسانه با فروکاستن سیاست به دلمشغولیِ سلبریتیها ما را گمراه و سردرگم میکند
در صحنۀ تاریک تئاتر، اگر نورافکن را متمرکز کنیم روی بازیگرِ بالای سن، چیز دیگری جز آن شخص دیده نمیشود. به همین ترتیب، وقتی رسانهها خود را وقفِ اخبارِ سلبریتیها میکنند، مشکلات واقعی جامعه به فضای تاریکِ فراموشی سپرده میشود. ازآنپس، تا حرفی از دهان یک هنرپیشه خارج نشود، رسمیت پیدا نمیکند: جامعۀ ما دچار خشکسالی یا کودکآزاری است، تنها اگر پُست اینستاگرام یک بازیگر چنین بگوید. در این اوضاع، سیاست بهدست افرادی میافتد که زندگیشان هیچ ربطی به مردم عادی ندارد.
جورج مونبیو، گاردین — انتظار دارید روزنامهها بیشتر با چه دست افرادی گفتوگو کنند؟ شاید آنهایی که حرفی برای گفتن دارند، یا شاید هم آنهایی که تجربههایی غنی و عجیب دارند؟ ممکن است در زمرۀ فیلسوفان، یا کاراگاهان، یا پزشکانِ مناطق جنگی، آوارگان، دانشمندان قطبی، کودکان خیابانی، آتشنشانها، ورزشکاران پرش آزاد، فعالان اجتماعی، نویسندگان یا شیرجهزنها باشند؟ البته که نه، چرا که روزنامهها بیشتر با هنرپیشهها گفتوگو میکنند. من کار پژوهشیای در این زمینه انجام ندادهام، اما گمان میکنم بین یکسوم تا نیمی از مصاحبههای روزنامههای اصلی با افرادی است که زندگیشان را از راه فرورفتن در قالب یک نفر دیگر، و صحبتکردن از زبان او، میگذرانند.
این پدیده آنچنان عجیب و غریب است که، اگر اینچنین نرمنرمک به خوردمان نرفته بود، بیگمان جا میخوردیم. راستش شیوۀ کار رسانهها از نظر من نمادین است. مشکل رسانه عمیقتر از اخبار جعلی است؛ کاری که آنها میکنند ارائۀ اخبار دربارۀ جهانی جعلی است.
من نه میگویم روزنامهها با هنرپیشهها مصاحبه نکنند، نه اینکه هنرپیشهها حرفی درخور شنیدن ندارند، اما دلمشغولی بیشازحد به موضوعات این صنف سبب میشود صداهای دیگر گنگ شوند. یکی از نتایجش این است که هیچ موضوعی موضوعیت نمییابد، مگر زمانی که از دهان یک هنرپیشه خارج شود. فروپاشی اقلیم، آوارگان، حقوق بشر، آزارگری جنسی؛ به نظر میرسد هیچیک از این مسائل نمیتوانند بدون اینکه به هالیوود بروند مطرح شوند.
این به معنای کمارزش جلوهدادن کار هنرپیشگانی نیست که کمک کردهاند تا توجهات بیشماری به مشکلات جلب شود؛ بهویژه منظورم زنان برجسته و شجاعی است که دست به افشاگری دربارۀ هاروی واینستین زدند و جنبش #من_هم را به راه انداختند. بااینحال، از یاد نبریم زنان برجسته و شجاع بسیاری نیز بودند که برای گفتن همان حرف به پا خواستند اما، چون هنرپیشه نبودند، صدایشان شنیده نشد. همه گمان میکنند جنبش #من_هم یک سال قبل و بهدست آنهایی راه افتاد که واینستین را متهم کردند، در صورتیکه جنبش در سال ۲۰۰۶ آغاز شد، همان سال بود که یک فعال اجتماعی بهنام تارانا برک نام #من_هم را بر آن نهاد. او و میلیونها نفر دیگر تلاش کردند در جایی سخن بگویند که، خواه بهمعنای واقعی یا استعاری، زیر نور صحنه نبود.
دستِکم هنرپیشهها در خدمت منافع عمومی هستند. نتایج پیمایش غیرعلمیِ من نشان میدهد دستۀ بعدیای را که زیاد با آنها مصاحبه میشود میتوان تحت عنوان «خدمتگزار ثروتمندان» طبقهبندی کرد، یعنی رستوراندارها، طراحان مد، طراحان داخلی و مانند آنها. چنان ارج و قربی بر ما مینهند و آنچنان عزتتپانمان میکنند که انگار مشتری آیندهشان هستیم. ما در جهانی متظاهرانه زندگی میکنیم، جایی که به ما القا میکنند صرفاً ناظرانی مات و مبهوت نیستم، بلکه در آن مشارکت داریم.
اثر نورافکن در صفحات فرهنگی روزنامهها بهخودیخود بد است، اما زمانی بدتر میشود که به صفحات سیاسی هم نفوذ کند. بدین ترتیب موضوعات عمومی، در تمامی طول سال، بهویژه در فصل کنفرانسهای حزبی، همچون نمایشهای زندگی خصوصی نمایانده میشود. برای نمونه برکسیت، چیزی که احتمالاً زندگی تکتک شهروندان بریتانیا را تغییر خوهد داد، به یک درام تقلیل مییابد، درامی با این قصه که آیا ترزا می شغلش را حفظ خواهد کرد یا نه، چیزی که فعلاً شاید برای هیچکس، حتی خود ترزا می، اهمیتی نداشته باشد.
نه می و نه جرمی کوربین تابِ بارِ آن کیش شخصیتی را ندارند که رسانهها میخواهند برایشان بسازند. آنها در عرصۀ عمومی محجوب و خامدستاند و به نظر میرسد کانون توجه بودن آزارشان میدهد. هر دو حزب با مشکلاتی غولآسا دستبهگریباناند و صدها نفر برای ساماندهی سیاستها، تاکتیکها و طرحهایشان کار میکنند. بااینحال چنین موضوعات مهم و پیچیدهای به قصۀ تقلای شخصی یک نفر تقلیل داده میشود. از چشم رسانهها، همه بازیگرند. بدین ترتیب نمایش جای واقعیت را میگیرد.
حتی اگر گزارشهای سیاسی به شخصیتِ افراد فروکاسته نشود، عکاسی سیاسی میشود. امکان دارد مقالهای در روزنامه به موضوعات عمیق و پیچیده بپردازد، اما معمولاً با تصویر یکی از ده سیاستمداری منتشر میشود که عکسشان میباید در هر گزارش خبری وجود داشته باشد. همین که تصویر مِی -بوریس جانسون که جای خود دارد- غوغایی عمومی به راه بیندازد کافی است. عکسها هم، مانند هنرپیشهها، دیدگاه ما دربارۀ دیگران را مهآلود ساخته، و کاری میکنند فراموش کنیم این مقاله دربارۀ زندگی میلیونها نفر است، و نه یک نفر.
ناتوانی رسانهها در خلاقیت و ژرفانمایی نهتنها ملالآور، بلکه خطرناک نیز هست. گونههای خاصی از سیاستورزی وجود دارند که بهتمامی حول شخصیتها سامان یافتهاند. منظورم آن نوع سیاستورزی است که در آن جای معنا و مدرک و تحلیل با نماد و شعار و هیجان پر شده است، یعنی فاشیسم. اگر روایتهای سیاسی را مبتنی بر قصههای روانشناختی سیاستمداران بسازید، حتی اگر خودشان نخواهند، باز هم راه را برای آنهایی گشودهاید که میتوانند به شکلی مؤثرتر این بازی را پیش برند.
این شیوۀ گزارشنویسی همین حالا هم به ظهور آدمهایی منجر شده است که اگرچه فاشیست نیستند، اما گرایشهای عوامفریبانه دارند. جانسون، نایجل فراژ و جیکوب ریسماگ، درست مانند دونالد ترامپ، ستارۀ برنامههای تلویزیونی واقعنما۱ هستند. برنامههایی که در آن به ایفای نقش میپردازند […] برنامههای خبری و تحلیل اخبار است. در سیرکِ رسانه، دلقکها ستارهاند و دلقکها در سیاست خطرناکاند.
اثر نورافکن اجازه میدهد تعداد معدودی که مورد التفاتاند اولویتها را تعیین کنند، و اینگونه است که تقریباً تمامی موضوعات اساسی در تاریکیِ اطراف حلقۀ نور گم میشوند. رسانهها روزانه هزاران صفحه کاغذ و هزاران ساعت برنامه منتشر میکنند، اما بهندرت چیزی از این حجم کاغذ و زمان به موضوعاتی میپردازد که واقعاً اهمیت دارند: ازبینرفتن محیطزیست، نابرابری، محرومسازی، ازبینبردن دموکراسی با پول. در جهانِ هویتهای جعلی، چیزهای بیاهمیت تبدیل به دغدغۀ ما میشوند. عنوان خبری یکی از گزارشهایی که هفتۀ گذشته در اخبار بی.بی.سی کار شد این بود: «مگان خودش درِ ماشین را بست»۲.
بی.بی.سی بهتازگی اعلام کرده است که دو برنامه را، با موضوع تغییرات اقلیمی، یکبار در هفته پخش خواهد کرد. با توجه به بیتفاوتی، و گاهی دشمنی آشکاری که بی.بی.سی در قبال افرادی داشته است که در طول ۲۰ سال گذشته میخواستهاند به موضوع تغییرات اقلیمی بپردازند، این اقدام را باید یک پیشرفت محسوب کرد. بااینحال، اگرچه اخبار کسبوکار اهمیتی کمتر از نابودی محیطزیست دارد، دمبهدقیقه پخش میشود. دلیلش پارهای بدان جهت است که به نظر آنهایی که رسانه را میگردانند اخبار کسبوکار محوریت دارند، و پارهای دیگر به این دلیل که کسبوکار موضوع موردعلاقۀ آنهایی است که در مرکز نورافکن جای خوش کردهاند. ما چیزی را میبینیم که آنها میخواهند ببینیم؛ سایر موضوعات در تاریکی باقی میمانند.
وظیفۀ تمامی روزنامهنگاران این است که نورافکنها را خاموش کنند، پردهها را کنار بزنند و ببینند چه چیزی در گوشههای اتاق پنهان شده است. نمونههای درخشانی در این زمینه وجود دارند، مانند ماجرای رسوایی ویندراش اسکندال۳ که گزارشش را آمیلیا جنتلمن و دیگران در گاردین منتشر کردند؛ قصۀ مردمانی که آنسوی نور نورافکنها زندگی میکنند. مقاله با تصویر قربانیان آراسته شده بود، نه سیاستمدارانی که چنین بلایی سر آنها آورده بودند. از آن گذشته، تراژدی زندگی آنها در سایۀ نمایش زندگی یک نفر دیگر قرار نداشت. داستانهایی ازایندست هنوز آنقدر قدرت دارند که حاضرانِ در مرکز نورافکن را مجبور به پاسخگویی کنند.
وظیفۀ تمامی شهروندان این است که چیزی که دارند میبینند را خوب درک کنند. جهانی که تصویر میشود با جهانی که در واقع وجود دارد متفاوت است. شخصیتیسازیِ موضوعات پیچیده، پس از آنکه اطمینان یابد در درک و واکنش به تنگناها دست و پا میزنیم، ما را گمراه و سردرگم میکند. به نظر میرسد هدف اصلی همین است.
پینوشتها:
• این مطلب را جورج مونبیو نوشته است و در تاریخ ۳ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Our cult of personality is leaving real life in the shade» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۹۷ با عنوان «دور نگهداشتن سلبریتیها از سیاست یکی از وظایف شهروندی ماست» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• جورج مونبیو (George Monbiot) نویسندۀ کتابهای پرفروش وحشیانه: تغییر زمین، دریا و زندگی انسانی (Feral: rewilding the land, sea and human life) و عصر توافق: مانیفستی برای یک نظم جدید جهانی (The Age of Consent: A Manifesto for a New World Order) است. آخرین کتاب او چطور در این مخمصه گرفتار شدیم: سیاست، برابری، طبیعت (How Did We Get into This Mess? Politics, Equality, Nature) نام دارد.
[۱] The reality TV: ژانری در برنامهسازی تلویزیونی که بر مبنای قرارگرفتن افراد در موقعیتهای واقعی ساخته میشود؛ از فُرمهای معروف این ژانر مسابقههای آشپزی هستند که در منزل شرکتکنندگان برگزار میشود، یا برنامههایی که شرکتکنندگان به نقاط ضعفشان اعتراف میکنند و مانند آن [مترجم].
[۲] Rachel Meghan Markle: هنرپیشۀ سابق آمریکایی که با پرنس هری ازدواج کرد و با لقب دوشس ساسکس عضو خاندان سلطنتی بریتانیا شد. داستان خبر از این قرار بود که فیلمی از او منتشر شد که، هنگام پیادهشدن از خودرو، خودش (بهجای راننده) در را بست. بعضیها گفتند این نشانۀ فروتنی اوست و عدهای دیگر بهشوخی گفتند شاید مسئول باز و بستهکردن در خودرو را اخراج کرده است [مترجم].
[۳] Windrush scandal: رسوایی سیاسی در بریتانیا در سال ۲۰۱۸ که طی آن تعدادی افراد کاراییبی/آفریقاییبریتانیایی (ویندراش) دستگیر و به اشتباه به کشور اصلی بازگردانده شدند [مترجم].
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
بنظرم مهم ترین عبارت و جان کلام مقاله این بود: موضوعات مهم و پیچیدهای به قصۀ تقلای شخصی یک نفر -به یک درام- تقلیل داده میشود. از چشم رسانهها، همه بازیگرند. بدین ترتیب نمایش جای واقعیت را میگیرد... کاری می کنند که فراموش کنیم این مقاله در مورد زندگی و سرنوشت میلیون ها نفر است نه یک نفر
چیزی که من از مقاله برداشت میکنم اینه که بسیار برجسته شدن سلبریتی ها و تجارت سلبریتی سازی کل جهان رو از تعادل خارج کرده، چون که برای ورود به هرکاری باید مثل یک سلبریتی نامتعادل باشی تا موردتوجه قرار بگیری حتی رئیس جمهور شدن! در واقع دید مردم جهان به همه چیز بیشتر قصه پردازانه شده تا واقع گرایانه، بیشتر شخصیت دونالد ترامپ براشون اهمیت داره به عنوان قهرمان قصه تا تاثیری که میتونه بر زندگی حتی خودشون بذاره
خب شما اصلا نتونستی تشخیص بدی که نویسنده چی می خواد بگه .نویسنده می گه سلبریتی ها در هر زمینه ای چه کسب و کار چه محیط زیست چیزی رو تبلیغ و ترویج می کنند که به نفع حکومت هاشون باشه نه مردمشون.اون ها رسما تحت سلطه هستند و حرف های بالادستی ها رو تبلیغ می کنند.و در این بین حرف آدم های متخصص اصلا شنیده نمیشه
متاسفانه عنوان مقاله زیاد با محتواش همخوانی نداشت. بیشتر انتظار داشتم که به نقش سلبریتی ها در جهت دهی ذهن مردم در رابطه با سیاست ها بپردازه. در صورتیکه مثلا اومد ترامپ رو یه شومن معرفی کرد! در حالیکه واقعا اینطور نمیشه در موردش گفت. دوم اینکه کسب و کار واقعا مهمه و نمیشه گفت که این مقوله مهمتره یا محیط زیست. تقریبا هم به یکدیگر وابسته هستند. یعنی حتی اگر وضع اقتصادی یه مملکت خراب بشه، ممکنه محیط زیست بیشتر آسیب ببینه.
حرفاش عالیه.جورج مونبیو خیلی خوب می نویسه و یک مقاله دیگه هم درمورد سلبریتی ها در ترجمان منتشر شد.واقعا فرهنگ وحشتناک بدی هست این فرهنگ سلبریتی.متاسفانه تو ایران به شکل خطرناکی درومده.سلبریتی ها افسار مردم رو در همه امور به دست گرفتن.از هر فاجعه ای هم فقط سود می برند.