آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 10 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
ایمان، در روزگار جدید، امید است و آزادی، نه یأس و سرکوب
سال ۱۹۶۱، یوری گاگارین به فضا رفت و از آن بالا پیامی به زمین فرستاد: «خدایی وجود ندارد». آن ایام، هر گامی که علم به جلو برمیداشت، دین دهها قدم عقب مینشست. مؤمنان آیندۀ جامعهشان را تهی از دین و ایمان میدیدند: «همگی سکولار خواهیم شد». اما وقتی به اوضاع امروز جهان نگاه میکنیم، گویا اوضاع وارونه شده است: حالا این دین است که مهرههای شطرنج سیاست و اجتماع را حرکت میدهد. این دگرگونی چگونه رخ داد؟
نیل مکگرگور، گاردین — بیتردید پوستر زیر یکی از اغواکنندهترین و خاطرهانگیزترین پوسترهای دهۀ ۱۹۷۰ میلادی بود. یوری گاگارین، آن بالا در فراسوی زمین، درحالیکه بهآرامی در میان ستارهها شناور است و با فاصله به یک سفینۀ فضایی پرسرعت متصل شده، به ما لبخند میزند و احترام نظامی میگذارد. اولین انسان در فضا لباس سرخ روشن کمونیستی به تن دارد و کلاه ایمنی او به حروف CCCP (سرواژۀ روسی برای عبارت «اتحاد جماهیر سوسیالیست شوروی»۱) مزین شده است. او در بالای آسمانها به پیرامون نگاه میکند و آنچه میتواند ببیند، یا آنچه نمیتواند ببیند را به ما میگوید: «خدایی وجود ندارد»۲. پایین او منارهها و گنبدهای کلیساها و مساجد، یکی پس از دیگری، در حال واژگونشدناند، [ادیان] پشت سر گذاشته میشوند و در برابر دستاوردهای فزایندۀ علم شوروی شکستشان محتوم است. ادیان کهن دارند نابود میشوند. خرد و پژوهشْ انسانیت را به ایدۀ جدیدی از بهشت رسانده است. اکنون همه میتوانیم در بهشتی دستیافتنی، خالی از موجودات الهی، و در عوض سرشار از وعدههای درخشان، به گاگارین ملحق شویم.
عکسی که ۴۲ سال بعد در مِه ۲۰۱۷ گرفته شد، به همان میزان، تصویری گیرا از دهۀ خود ماست. این عکس چیزی را نشان میدهد که ترانههای مردمی برای مدتها احتمالاً آن را نزدیکترین چیز زمینی به بهشت میدانستند: پاریس در فصل بهار. اما این نگاهی رومانتیک به مطلوبترین مقصد توریستی جهان نیست. ما در طبقۀ کارگرِ حومۀ کلیشی۳ هستیم. در میدان جلوِ شهرداری، زیر پرچم سهرنگ فرانسه و ستارههای پرچم اتحادیۀ اروپا، و زیر چشمان ناظر پلیس، خداوند در بزرگراهی عمومی معترضانه عبادت میشود. صدها مرد مسلمان در حال سجدهاند تا به بستن مسجدِ مجوزنگرفتۀ خود اعتراض کنند. گروهی مدعیاند حق دارند شهروند وفادار فرانسه باشند و در عین حال بگویند آنها (و میلیونها نفر دیگر) بهعنوان اعضای یک اجتماع دینی نیز حقوقی دارند؛ این گروه بهنحوی صلحآمیز اما اساسی دولت سکولار فرانسه را به چالش کشیدهاند، دولتی را که ارزشهای جمهوریخواهانۀ آن بر لایسیتهای (سکولاریسم) مطلقاً مذاکرهناپذیر استوار است. همانگونه که جنجال مشهور مربوط به بورکینی۴ در همین چند سال پیش نشان داد، اینها دعاویای نیستند که فرانسه بهآسانی با آنها کنار بیاید.
یوری گاگارین در این پوستر تبلیغاتی شوروی در ۱۹۷۵ میگوید: «خدایی وجود ندارد»… راه بدون خدا بازتر است. خدا وجود ندارد، اثر ولادیمیر منشیکف. عکس: موزۀ ایالتی تاریخ دین، سنپترزبورگ، روسیه.
هر دو تصویر کاملاً گویای زمان خودند، با طنینهایی بسیار فراتر از مکانشان. البته که پوستر شوروی برای پروپاگاندا طراحی شده بود، اما مفروضات آن وسیعاً اقبال عمومی داشت. در دهۀ ۱۹۷۰، اکثر سیاستمداران ایالات متحده و اروپای غربی، نظیر سیاستمداران اتحاد جماهیر سوسیالیست شوروی، در کل معتقد بودند که پیشرفت علمی، رشد مادی، و بهروزیِ روزافزون به عقبنشینی مستمر ایمان از حوزۀ عمومی میانجامد. نکتۀ دیگری که همین اندازه مهم است این بود که تقریباً همه موافق دیدگاهی بودند که بعداً در کمپین انتخاباتی ۱۹۹۲ بیل کلینتون صورتبندی شد: اینکه در نهایت عبارت «اقتصاد! احمق»۵ مهمترین عنصر تعیینکنندۀ سیاسی خواهد بود.۶
همۀ آن چیزها تغییر کرده است. در روسیه، که از ویرانۀ اتحاد جماهیر سوسیالیست شوروی سر بر آورد، الحاد دولتی قطعاً مسئلهای مربوط به گذشتههاست. اکنون، روسیه خود را با صدای بلند و مغرورانه ارتدوکس میداند. رئیسجمهور پوتین مؤمن است و ایمانش را نشان میدهد. «کلیسای جامع مسیح منجی»۷ مسکو، که مطابق دستورات استالین در ۱۹۳۱ بمباران شد، با نهایت دقت و وسواس بازسازی شده است. حتی کا.گ.ب (کمیتۀ امنیت دولت)۸ کلیسای خود را دارد. بیرون از روسیه، گفتمانی متفاوتْ ماتریالیسمِ ستیزهجوی جنگ سرد را در مقیاسی وسیع از بین برده یا دستکم تغییر شکل داده است. اکنون ایمان، به حدی که از سدۀ هفدهم بدین سو در اروپا بهندرت دیده شده، بخش مهمی از بحثهای عمومی جهان را تشکیل میدهد.
سراسر خاورمیانه درگیر ستیزههایی مرگبار شده است که هم در چارچوب دینی و هم اقتصادی بیان میشوند و بالا میگیرند. در اندونزی و نیجریه، در میانمار و مصر، با این بهانه به اجتماعات حمله میشود و افراد را میکشند که اَعمال ایمانیشان آنها را در کشورشان بیگانه کرده است. در هند، که قانون اساسی آن فاصلۀ یکسانی را از تمام ادیان حفظ میکند، تقاضا از حکومت برای تأکید بر هویتی صریحاً هندویی باعث ایجاد تنش شده است، با تبعاتی عظیم برای صدها میلیون هندیای که مسلمان، مسیحی یا پیرو سایر ادیاناند. در بسیاری از کشورها، ازجمله ایالات متحده، سیاست مهاجرت -که معمولاً علیه مهاجران است- غالباً به زبان دین مورد بحث قرار میگیرد.
حتی در اروپای عمدتاً ندانمگرا، اعتراض خیابانی فرانسویان بخشی از روندی مشابه است. نخستوزیر ایالت بایرن اخیراً بر نصب صلیب در ساختمانها، بهعنوان نشان هویت کاتولیک بایرین، اصرار دارد (گرچه کلیسای کاتولیک مخالف این ایده بود). در سال ۲۰۰۹، رفراندومی ملی در سوییس ساخت مناره را ممنوع کرد. و طی چند سال اخیر، هزاران نفر در اعتراض به اصطلاحاً «اسلامیسازی» اروپا، بهصورت منظم در درسدن راهپیمایی کردهاند. چین، پرجمعیتترین کشور جهان، مدعی است که دالاییلاما، رهبر معنوی تبعیدشدۀ بوداییان تبت که قدرتش تنها همان ایمانی است که تجسمش بخشیده، منافع ملی کشور را و تمامیت دولت را با تهدید مواجه کرده است.
اعتراض فرانسویان… مردان مسلمان پس از بستهشدن مسجدشان در کلیشی، مارس ۲۰۱۷، در خیابان نماز میخوانند. عکس: برتران گای.
ایمان بازگشته است. در سراسر جهان، دین بار دیگر کانون سیاست شده است. این روندی است که به نظر میرسد غرب ندانمگرا و کامیاب را شگفتزده، سردرگم، و البته غالباً خشمگین میکند. بااینحال، اگر نفهمیم چرا دین میتواند اینچنین باعث تحرک اجتماعات شود، شانس ناچیزی در مدیریت موفق پیامدها خواهیم داشت.
اگر مجبور باشیم یک نقطۀ اوج انتخاب کنیم، لحظۀ خاصی که در آن این تغییر تبلور یافت، آن نقطه احتمالاً انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ خواهد بود. این انقلاب، که جهان سکولار را عمیقاً شوکه کرد، زمانی که اتفاق افتاد، علیه جریان تاریخ بود: اما حالا به نظر میرسد منادی تحولات تاریخ شده است. پس از دههها مداخلۀ تحقیرآمیزِ بریتانیاییها و آمریکاییها، سیاستمداران ایرانیِ مخالف -که بسیاریشان اصلاً مؤمن هم نبودند- در تشیع ایرانی راهی برای تعریف و دفاع از هویت کشور علیه خارجیها یافتند. مسجد، حتی بیش از بازار، مکانی بود که در آن روایتهای ملی جدید میتوانست تدوین شود و کلِ اعضای جامعه نیز میتوانستند در آن شرکت کنند. ده سال بعد، کلیساهای لوتری آلمان شرقی نقشی مشابه برای آنهایی ایفا کرد که علیه دولتِ سرکوبگر مبارزه میکردند و در نهایت سرنگونش ساختند، دولتی که ارتشهای اتحادیۀ شوروی حافظش بودند. در هر دو مورد، ساختارهای ایمان (ظاهری و استعاری) برای مدتی نه بهعنوان سرکوب، بلکه بهعنوان چارچوبهایی برای آزادی فهم میشد.
از آن زمان تاکنون، بسیاری از دولتها به راهی مشابه رفتهاند. راهی که شصت سال پیش بهسختی تصورپذیر بود، سیاست اطمینانبخش بهروزی در بسیاری از نقاط جهان جایش را غالباً به گفتارهای خشن و سیاستِ هویت داده است که از حنجرۀ دین سخن میگوید. این اتفاقات نباید ما را متعجب کند. شاهد نوعی بازگشت به الگوی رایج در تقریباً تمام جوامع در طول تاریخ هستیم. زیرا دین مدتهاست که در کنار زبان و ملیگرایی یکی از قدرتمندترین نیروها برای شکلدهی و انرژیبخشی به اجتماع بوده است. نه به این دلیل که دین نوعی ساختار کنترل است (گرچه غالباً در نهایت چنین است)، بلکه بدان سبب که به گروهها روایتی میدهد از این که کیستند و با هم چه میتوانند بشوند. دین در بُعد اجتماعی خود بیشتر دربارۀ امید، رفتار جدید، و چالش مبارزه برای آینده است تا واقعیتگریزی یا تسلیخاطر.
این جملۀ مشهور جوون دیدیون که «برای خود داستانهایی میگوییم تا زندگی کنیم» تأملی دربارۀ دین نیست، بلکه دقیقاً نیاز مسلّم همۀ ما به داستانهایی است که به زندگیهای فردیمان شکل و معنا میبخشد. داستانهای دینی بخشی از راهبردی مشابهاند، اما برای بقای جمعی. این داستانها با پرداختن به مسائل بغرنجِ زندگی و مرگ، تبیین به دست نمیدهند، بلکه معنا میبخشند. داستانهایی که به یک حد دربارۀ آینده و گذشتهاند، روایتی برای جامعه تدارک میبینند که از خویشتن۹ بسیار فراتر میرود، و زندهها و مردهها و کسانی که قرار است در داستان مستمر خویشان متولد شوند را در بر میگیرد. شگفت نیست که شواهد، از عصر یخبندان بدین سو، نشان میدهند جوامعی که چنین روایتهایی دارند ظاهراً ابزارهای بهتری برای غلبه بر تهدیدات علیه موجودیتشان برای زندهماندن و شکوفاشدن دارند. در آغاز سدۀ بیستم، جامعهشناس فرانسوی امیل دورکیم معتقد بود که درواقع هیچ جامعهای نمیتواند وجود داشته باشد، مگر چنین داستانهای فراگیر مشترکی، به تعبیر او «اندیشهای که از خود ساخته میشود»، داشته باشد: آن اندیشۀ -یا آرمانِ- جمعی مشترک و روایتهایش پیششرط یک جامعۀ کارآمد بود. ما، وقتی گروه تشکیل میدهیم، داستانهایی هستیم که دربارۀ خود میگوییم. اگر، بنابه هر دلیلی، آن روایتها را از دست دهیم یا فراموش کنیم، دیگر بهصورت جمعی وجود نداریم. در مناسک و اعیادی که این روایتها در آنها اجرا میشوند، ممکن است جامعه خدایی دستنیافتنی و احتمالاً حتی ناموجود را عبادت کند: دورکیم میگوید جامعه نسخهای آرمانی از خود را، که ممکن است روزی محقق شود، تقدیس میکند.
الهۀ دورگا نمایندۀ کل مکان و کل اجتماع است… جشن دورگا پوجا، هند. عکس: آرون سنکار.
چنین روایتهای مؤمنانهای میتواند نمادهایی بسیار نیرومند برای انسجام اجتماعی بسازد. برای نمونه، هندوها در بنگال هر پاییز بازگشت الهۀ دورگا و پیروزی او بر نیروهای شرّ را جشن میگیرند. آنها به نشان این جشن هر سال مجسمهای جدید از این خدا میسازند. این تمثالهای نقاشیشده از الهه نه بهدست یک هنرمند منزوی، بلکه درواقع بهدست کل اجتماع ساخته میشود. تنۀ این جسم از گِل تشکیل شده است و یک بدنۀ حصیری آن را حفاظت میکند. اما تلاش بسیاری میشود تا خردهخاکها از تمام نقاط مختلف آن ناحیه، از مناطق ثروتمند و فقیر، در ساخت آن ترکیب شود. مطابق آداب، برای آمیختن نهایی، یک دینیار باید از خانۀ یک فاحشه مقداری خاک گدایی کند، و در حالت ایدئال باید کمی گِل از سواحل گنگ نیز باشد، چراکه دورگا پیوند نزدیکی با این رودخانه دارد. نتیجه اینکه در مجسمۀ موقت این الهه تمام بخشهای اجتماع -غنی و فقیر، ضعیف و قوی- حضور دارند و محترم شمرده میشوند، و مستقیماً به رودخانۀ مدام تجدیدشونده و حیاتبخش میپیوندند. بنابراین، این تصویر، که دورگا در جشنش در آن «ساکن میشود» و مورد احترام مردم قرار میگیرد، کل مکان و کل اجتماع را، بهصورت فیزیکی و نمادین، در خود حاضر دارد. این تصویری است که بهدست خود مردم مدام ساخته میشود، نابود میگردد و باز ساخته میشود. تنها چند ساختار سیاسی معدود، برای جامعهای که در آن همه جایگاه خود را دارند، استعارههایی با این توان اقناع عاطفی یافتهاند.
قدرت این روایتها، باورها، و مناسک در حفظ اجتماع از خطرات، طی سدهها، واقعیت تکرارشوندهای در تاریخ بوده است. آن قدرت بخشی محوری از داستان یهودیان پس از ویرانی معبد اورشلیم در ۷۰ میلادی و حملات وحشیانۀ هادریانوس است؛ بخشی از داستان مردم اتیوپی که بهتنهایی در آفریقا در برابر مهاجمان استعماری مقاومت کردند؛ و بخشی از داستان بردگان آفریقایی که به آمریکا منتقل شدند. در چنین شرایطی، دین بنایی از معنا ارائه میدهد که در آن مردم میتوانند پناه و امید بیابند. برای بسیاری از امروزیها، در مناطق دچار شکاف اقتصادی و دولتهای ناکارآمد، احتمالاً دین تنها بنای موجود است. و بیتردید این بخشی از دلیلی است که چرا در بسیاری از مناطق دنیا، ایمان بازگشته است.
این دیدگاهی دربارۀ دین است که بسیاری از اروپاییها با آن دستبهگریباناند. درست نیست که ذهن منطقی چارچوبهای الهیاتی یا اسطورهشناختیِ ایمان را بهمثابۀ اشتباهی علمی رد کند، یا منصفانه نیست بگوییم حاکمان و دینداران برای حمایت از قدرتمندان و محرومکردن و بهستوهآوردن تمام بخشهای جامعه به نحو آگاهانه آن باورها را طی هزارهها دستکاری کردهاند. هولوکاست و بسیاری از شکستهای اخلاقی کلیساهای کاتولیک و پروتستان، در مقابل شرارت نازیها، با امتناع نهادی و طولانیمدت آنها در پذیرش آرمانهای بسیار مشترکِ برابری همراه بوده است. بسیاری بهسختی میتوانند در اینجا نیروهایی را به چشم ببینند که جهان بهتری را خواهد ساخت، نیروهایی که احتمالاً توجه روزافزونِ غرب را در طلب فردی برای روحانیت شخصی توضیح میدهد.
اما خطر بازگشت ایمان آن است که از قدرت روایتهایی غافل شویم که یک آرمان را بیان میکنند، رضایت را در بستر اجتماع فراهم میآورند، مسئولیت همه را میطلبند، و بهویژه امید میبخشند. این غفلت شاید جای تأسف داشته باشد، و ممکن است بیانگر شکست سیاست سکولار باشد، اما یقیناً شگفتآور نیست که اکنون بسیاری از جوامع بهترین راه پیشرفت خود را در این روایتهای ایمانمحور میبینند.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را نیل مکگرگور نوشته است و در تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Belief is back: why the world is putting its faith in religion» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۹۷ با عنوان «بازگشت دین: چرا جوامع دوباره به ایمان رو آوردهاند؟» و ترجمۀ میلاد اعظمیمرام منتشر کرده است.
•• نیل مکگرگور (Neil MacGregor) بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۵ مدیر موزۀ بریتانیا بوده است. یک تاریخ جهان در صد شیء (A History of the World in 100 Objects) کتاب مشهور اوست که به فارسی نیز ترجمه شده است. زیستن با خدایان (Living With the Gods) از دیگر کتابهای مکگرگور است.
[۱] Союз Советских Социалистических Республик: Union of Soviet Socialist Republics (USSR)
[۲] Boga Nyet
[۳] Clichy
[۴] بورکینی (burkini) نوعی لباس شنای زنانه با رعایت اصول حجاب اسلامی است [مترجم].
[۵] The economy, stupid: منظور همان شعار انتخاباتی است که جیمز کارویل در کمپین بیل کلینتون مطرح کرد و به ناکارآمدیهای جورج بوش پدر اشاره داشت. صورت کامل این عبارت چنین است: «مسئله اقتصاد است، احمق!» [مترجم].
[۶] منظور نویسنده این است که در آن سالها تلقی بر این بوده که اقتصاد میتواند تمام مشکلات انسان را حل کند [مترجم].
[۷] Cathedral of Christ the Saviour
[۸] کا.گ.ب سرواژۀ روسی عبارت Komitet gosudarstvennoy bezopasnosti میباشد که در انگلیسی به کمیتۀ امنیت دولت (Committee for State Security) ترجمه میشود [ویکیپدیا].
[۹] self
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
احساس کسلی وقتی پیدا میشود که موضوعِ توجه ما دائم تغییر کند
انقلاب 57 حتماً اسلامی است. ممکن است دستاویز آقای امیر حسین که تعبیر از اسلامی خواندن صحیح نیست شاید اشاره به جریان های چپ در تاریخ انقلاب دارند که نکته ی مهم در اینجا است که همین جریانات تا رنگ و لعاب اسلامی نگرفتند مقبولیت عام نگرفتند. شاید نهایتاً بتوان گفت که قرائت های مختلفی از اسلام بوده است که باز هم در این میان محور اندیشه امام خمینی بوده است و اتفاقاً تاریخ همین را می گوید. در قرن 18 و بعد از آن سعی شد که القاء شود انسان می تواند نگران به همین زمین به بهشت برسد ولی الآن نا امید شده اند و دوباره نگران آسمان شده اند. به نظر اصل حرف همین است. معنا مهم شده است. محوریت معنا در حال برگشت است. انقلاب حداقل چندین دهه از حرکت تاریخ جلو تر است.
1. شاید این دین نیست که جابجا شده و رفت وبرگشت داشته، نگاه آدمها در حال تجربه جابجائی معرفتی نسبت به امر دین بوده. معرفت بشر آیا خطی و قابل پیش بینی است که بتوان از بازخوانی دین متعجب شد؟ 2.آیا دینی که برگشته (؟) همان است که رفته بوده (؟)، دچار دگردیسی ها نشده؟ تعریف دین همان است که در بردار زمان ثقیل بر تاریخ بوده؟ 3.آیا بازگشت دوباره دین را میتوان به استمرار و ماندگاریش دلالت داد یا جایگاهش دوباره دستخوش پاندول فهم بشر خواهد شد؟
به چه کسی می توان گفت لائیک؟ جواب به این سوال در نگاه اول اصلا مشکل نیست. در دیدگاه مذهبیون-ایدولوژیک لائیک معادل است با فردی بدون خدا و بدون دین. اما این یک لغت و مفهوم فرانسوی است که وارد فرهنگ و زبان ایران شده. در فرانسه لايسیته به معنی جدایی کامل دین و سیاست است. لائیک هم به معنی کسی است که طالب جدایی کامل دین و سیاست است. پس سکولار به چه کسی خطاب می شود و فرق سکولار با لائیک در چیست؟ هر دوی این مفاهیم به جدایی دین و سیاست تاکید دارند. اما تفاوت هایی هم وجود دارد. در حکومت سکولار، مثل امریکا، افراد کماکان در اماکن عمومی می توانند از دین شخصی و اعتقادات مذهبی خود صحبت کنند. ولی در حکومت لائیک، مثل فرانسه، کسی مجاز نیست تا از امکانات و فرصتهای دولتی برای تبلیغ دین شخصی خود استفاده کند. پس چرا معنی کلمه لائیک در میان مذهبیون و متدینین ایران معادل خدا ناباوری و بی دینی است؟
بهنظرم اگر مینوشتند سیاست چه مثبت چه منفی از دین اثر میپذیرد، به حقیقت نزدیکتر بود. این را هم در نظر بگیریم که نویسنده از جامعهای مثل بریتانیا میآید و شاید زیاد از تجربهی مردم خاورمیانه و دین سیاسی چیزی نداند. جایی به ایران اشاره کرده و انقلاب ۵۷ را اساساً اسلامی خوانده و خب مشخص است این تعبیر تاریخاً صحیح و استوار نیست.
خیلی عجیب است که این حرف را میزنید. جامعهی اروپایی اتفاقاً تجربهی تاریخی زیادی دربارهی دین سیاسی و حکومت دینی دارد، هرچند تلخ و ناکام (دوران قرون میانه). به خاطر همین هم نویسنده میگوید دین دارد بازمیگردد. انقلاب ۵۷ هم حتماً اسلامی بوده، چون اصل انقلاب بر محور آیتالله خمینی شکل گرفته و ایشان مشخصاً شعار اسلام سر میداد. حتی اگر با عقیدهی ایشان موافق نیستیم، نباید تاریخ را تحریف کنیم.