آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 9 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
فراغت نوعی رستگاریِ خریدنی است یا کابوس شبانهای که باید از آن گریخت؟
ویرجینا وولف، جان مینارد کینز، برتراند راسل و لیتون استراچی، اعضای محفلی بودند به اسم «بلومزبریها» که از چشم منتقدانشان، مرفهان تنبلی به شمار میآمدند که بعدازظهرها، روی کاناپههایشان لم میدادند و دربارۀ هنر و زیبایی غرغر میکردند. در اینکه این نویسندگان و متفکران مشهور لندننشین، به نوعی «بیکار و علاف» بودند شکی نیست، اما نگاهی به آثار آنها نشان میدهد که با چه وسواس و دقتی دربارۀ معنای کار، بیکاری و فراغت اندیشیده بودند.
چارلی تایسون، هجهاگ ریویو —
«به کلمات زیبا شک کردهام. چطور میشود آدم گاهی آرزو کند که در این دنیا کاری کرده باشد».۱ ویرجینیا وولف، خطاب به گلدزورثی لوز دیکنسون، ۱۷ اکتبر ۱۹۳۱.
بیشتر جمعهای هنری، در بهترین حالت، پس از صدور یک بیانیۀ پرسروصدا رو به خاموشی میروند. وعدۀ زیر و روکردن هنر و سپس جهان از سوی گروهی از هنرمندان و روشنفکران سودازده چیز نادری نیست. اما هر طور که حساب کنیم، گروه بلومزبری -که ویرجینیا وولف، جان مینارد کینز، لیتون استراچی، و بهصورت حاشیهایتر، برتراند راسل اعضای آن بودند- در بلندپروازیهایش موفق بود. در میان رمانها، رسالات فلسفی و نظریههای اقتصادی بیشماری که در دهههای آغازین قرن بیستم در انگلستان پدیدار شدند، اعتبار ماناترین و درخشانترین آنها متعلق به بلومزبری است.
امروز گروه بلومزبری را، که نام محلهای در لندن است که اعضا در آن محله گرد هم میآمدند، بهخاطر اثری که پس از خود بر جا نهاده است میشناسیم. بااینحال بلومزبریها برای رقیبان همعصر خودشان بهطرز سرزنشآمیزی تنبل به نظر میآمدند. آنها در کاریکاتورها همچون دستهای از زمیندارانِ متکبر تصویر میشدند که بعدازظهرها روی کاناپهها ولو میشوند و دربارۀ هنر و زیبایی غرغر میکنند. آنها حتی در آثار خودشان، تنآساییِ متمولانه را با خودآگاهیای معذب به تصویر میکشیدند. خانم کیلمان، معلم سرخانۀ کتاب خانم دالوی۲ اثر ویرجینیا وولف، درحالیکه بیرون از اتاق آرایش کلاریسا دالوی ایستاده، برآشفته است؛ «الیزابت گفته ’مادرم دارد استراحت میکند‘، او بهجای درازکشیدن روی کاناپه باید در یک کارخانه میبود، پشت یک پیشخان، هم خانم دالوی و هم همۀ این خانمهای کلاسبالا!».۳ خشم خانم کیلمان با هر نقطهویرگول بیشتر زبانه میکشد، تاآنجاکه نهتنها خانم دالوی بلکه همۀ اعضای طبقۀ ممتازِ او را به تحمل تحقیرهای کار دستمزدی محکوم میکند. کلاریسا دالوی میتواند برای یک ساعت بعد از ناهار روی تخت دراز بکشد. معلم سرخانۀ دخترش نمیتواند. خانم کیلمان بهدرستی فراغت کلاریسا را حاصل جایگاه اقتصادیای میانگارد که او را از کار در ازای پول معاف میکند.
گفتن اینکه گروه بلومزبری آدمهایی تنبل بودند و به بیکارگیشان مینازیدند، و اینکه فراغت آنها حاصل ترتیبات اقتصادی ناعادلانه بود، حتی اگر خالی از حقیقت نباشد، حرف زشتی به نظر میرسد. اما در نوشتههای چهرههای اصلی بلومزبری، همین ایدهها بسیار کمتر از آنچه ما ممکن است تصورش را بکنیم، در مقام دفاع از خود به بحث گذاشته شدهاند و دربارۀ آنها، صریحتر از آنچه انتظارش را داریم، داوری شده است.
در گروه بلومزبری، نظریهپردازان ماهر و نیز متخصصان متعهدِ فراغت را مییابیم. راسل، کینز، استراچی و وولف عمیقاً دربارۀ کار، بیکاری و رابطۀ میان فرهنگ و فراغت اندیشیدهاند. علاوهبراین نظریهپردازان فراغت گروه بلومزبری طوری از بیکاری سخن میگفتند که بحثهایشان بهشکل قابل ملاحظهای امروزی به نظر میآید. آنها مجموعهای از مباحث را پیشبینی میکنند و به توضیح آنها میپردازند که امروز حول کار، درآمد، اتوماسیون و آنچه وقت «آزاد» خوانده میشود جریان دارد.
پایان کار و پایان فراغت
اغلب آمریکاییها امروزه کار را طاقتفرسا و فراغت را بهطرز اضطرابآوری بیمایه میانگارند. بهندرت پیش میآید که ما در ساعتهای کاریمان به ماجراجوییای هیجانانگیز یا خودآموزیای عمیق دست یابیم یا مشغول وقتگذرانی ویتمنی۴ شویم. درعینحال، باور به این ایده که کار در ازای مزد میتواند مایۀ لذت و خودشناسی باشد یا به بهبود اوضاع جهان کمک کند در حال تضعیفشدن است. برخی در اساسِ تداومیافتن کار دستمزدی تشکیک کردهاند. اتوماسیون تکنولوژیکْ کارگران را در معرض تهدیدِ اخراج دستهجمعی قرار میدهد و باعث میشود دستمزدها کاهش پیدا کنند.۵ اگر ظرف دهههای پیش رو روندهای جاری تداوم یابند، مردم بیشتری به دستیاران رباتها تبدیل خواهند شد (به کارگران خستۀ انبارهای داغ آمازون فکر کنید)، یا در انقیاد الگوریتمهای بهرهوری خواهند بود، بهجای اینکه ناظران و سرپرستان این فنآوریها باشند. در برخی از صنایع همین حالا هم فرمانبرداری از فنآوری اطلاعاتی وجود دارد. رانندگان کامیون، که زمانی استقلال مردانۀ کارشان را به رخ همه میکشیدند، امروز تحت نظارت الکترونیکی قرار دارند، در بند وسایلی هستند که اعتنایی نمیکنند به قضاوت خودشان دربارۀ اینکه آیا برای رانندگیکردن بیشازاندازه خستهاند یا نه.۶
بااینحال، مشاغلی که بهخاطر اتوماسیون از دست رفتهاند، ارزش تأسفخوردن ندارند. این روزها کار فقط زمین بایری برای پرورش نفس نیست. جایی است برای اجبار. الیزابت اندرسونِ فیلسوف در کتاب جالب توجهاش دولت خصوصی۷ میگوید بسیاری از شرکتها مثل دیکتاتوریهای کمونیستی فعالیت میکنند.۸ کمونیستیاند به این خاطر که شرکت (طبق اصول) صاحب همۀ داراییهاست و جریان تولید را بهجای بازارهای داخلی از طریق برنامهریزی مرکزی سازماندهی میکند. دیکتاتوریاند به این خاطر که استخدام دلبخواهانه -رویۀ قراردادی جاری در ایالات متحده- به کارفرمایان اجازه میدهد کارگران را بیدلیل یا بادلیل اخراج کنند. از جمله بهخاطر حرفهایشان در رسانههای اجتماعی، آرایش موهایشان، انتخاب شریک جنسیشان یا این واقعیت ناخوشایند که یکی از دوستانِ رئیس به دخترشان تجاوز کرده است (این نمونۀ آخر موردی واقعی است که اندرسون به آن اشاره کرده است). تجاوزها و تعدیهایی که بخشی روزانه از کار مدرناند، به تجاوزهای ناروایی میمانند که بیشتر مطلوب دولتهاست تا کافرمایان. از همین روست که برخی از مردم، مثل کارپرهیزان۹ بریتانیایی، که دیوید فراینِ جامعهشناس اخیراً شرححالشان را نوشته، میکوشند جزئاً یا کلاً خارج از محیط کار روزگار بگذرانند.۱۰
بحران کار با بحران فراغت توأم است. آمریکاییها زمان فراغتشان از کار را با ناآرامی گنگی سپری میکنند. سرگرمیهایی منفعلانه بر ساعات بیکاری حکم میرانند، که مصرف تلویزیون بخش عمدۀ این سرگرمیها را تشکیل میدهد. (بر اساس پیمایشهای دپارتمان کار آمریکا بزرگسالان آمریکایی بهطور متوسط ۲.۷ ساعت در روز تلویزیون تماشا میکنند. مطالعهای جدید توسط نلسون این رقم را چیزی بیش از روزانه ۵ ساعت نشان میدهد۱۱). و بیدقتی، بهویژه حالتِ توجه حداقلی که وبگردی آن را تقویت میکند، هم دشمنِ کار است و هم دشمنِ فراغت باکیفیت. کنارهگیری کاهلانهای که ویژگی ساعات بیکاری ماست، و با تضعیف پیوندهای محلی و اجتماعی همراه است، پیامدهای مدنی دلسردکنندهای دارد. تعداد آمریکاییهایی که سال ۲۰۱۶ را لمیده بر تختخوابها یا کاناپههایشان گذراندند، درحالیکه با لپتاپهایشان مشغول تماشای قدرتگرفتن یک عوامفریب جلف بودهاند، شاید به دهها میلیون نفر برسد.
مشغلههای تفریحی، توانفرساتر از غرقشدن گذرا در رسانههای دیجیتال، بیش از پیش، به کنشهایی مبتنیبرمصرف تبدیل میشوند. فراغت دیگر چیزی که شما «انجام میدهید» نیست، بلکه چیزی است که شما آن را «میخرید»، چه در قالب هتلها و گشتزنیهای دریایی و چه ابزارهای تمرکز حواسی که آریانا هافینگتون تأییدشان کرده است. صنعت فراغت برای عدهای اشتغالزایی میکند، درحالیکه به دیگران در برابر پول وعدۀ آرامش میدهد.
وضعیت اسفناک فراغت تاحدی نتیجۀ اقتصادی است که ما هرگز در آن بهصورت کامل رها از قید اقتضائات کار نیستیم. مقولۀ وقت «آزاد» را تنها اوقات متقابل آن (اوقات «آزاد» از کار) تعریف نمیکند؛ اوقات آزاد تابع اوقات کاریاند. تئودور آدورنو هشدار میدهد که زمان آزاد «چیزی بیش از تداوم شبحگونۀ کار نیست»۱۲. این اوقات صرفاً زمانی است برای تجدید قوا. دورههای رخوتِ میان نوبتهای کاری ناچیزند، اما ما را برای از سرگیری کار آماده میکنند.۱۳ در اقتصادی که دانشورزان۱۴ آن ساعات کاریشان را به توییتکردن میگذرانند و ساعتهای شبانهشان را صرف کارِ خانگی و بچهداری بیمزد میکنند، مسئلۀ تشخیص اینکه چه موقع کار «تمام میشود» هرگز چنین گیجکننده و بغرنج نبوده است.
چشمانداز آیندهای «مابعد کار» در برخی مناطق پشتیبانیهای تازهای را برای یک درآمد پایۀ جهانی برانگیخته است که دولت آن را تأمین میکند. چنین طرحهایی تاحدی در اروپا رواج یافتهاند: سال گذشته سوئیس طرحی را برای پرداخت یک درآمد ماهانۀ بیقیدوشرط به رأی عمومی گذاشت (طرحی که حمایت ۲۳ درصد از رأیدهندگان را به دست آورد) و فنلاند در حال اجرای یک بررسی آزمایشی برای برنامههای درآمد پایه در میان ۲۰۰۰ نفر است.۱۵ موضوع درآمد پایه اخیراً در ایالات متحده نیز، نهفقط به پشتیبانی چپگرایان، به بحث گذاشته شده است. برخی از لیبرالها و رهبران بخش فنآوری نیز درآمد پایه را راهی برای فرونشاندن نارضایتیهایی میانگارند که بیکاری ساختاری و افزایش نابرابری در ثروت ممکن است آنها را ایجاد کند.۱۶
برآیند فشارهای کنونی برای درآمد پایه مشخص نیست. (ممکن است در دورۀ زمامداری ترامپ پیشرفتی در این زمینه حاصل نشود) و پیشبینیهای سرخوشانه دربارۀ «پایان کار» و درنتیجه نیاز به بازنگری در فراغت اغلب بهطرز گمراهکنندهای سادهانگارانهاند: تحلیلگرانی همچون جیمز لیوینگستون و یووال نوآ هراری معمولاً موانع پیش روی طرحهایی مثل درآمد پایه را، در کشورهای بزرگ و از نظر قومی متنوع، دستکم میگیرند و این احتمال را نادیده میانگارند که اتوماسیونِ گسترده باعث شود مردم مخاطره و آزردگی بیشتری احساس کنند (بهخاطر نیاز آنها به کسب درآمد از هر کار آزادِ کوتاهمدتی که میتوانند به چنگ آورند).
حقیقت این است که ما باید دربارۀ فراغت بازاندیشی کنیم (اگرچه از فراغت اندکی برخوردار باشیم)، صرفنظر از اینکه کار دستمزدی در مرکز ساختار اقتصادیمان باقی بماند یا نه. کسانی که در پی الگوهایی از بیکاری معنادار میگردند، کافیاست به بلومزبری توجه کنند. اعضای حلقۀ بلومزبری در زندگیهای خودشان بهرهبرداریهای انسانی از فراغت را در پیش گرفتند. آنها سرگرم مباحثات جدی، همکاریهای هنری و نامهنگاریهای مفصل بودند. مقالات و داستانهایی آماده میکردند تا با صدای بلند برای یکدیگر بخوانند. اما آنها هنوز هم، بیش از الگوهای صَرف اوقات فراغت، در مقام نظریهپردازان فراغت ارزشمندند.۱۷
همۀ نویسندگانی که در اینجا از آنها سخنی به میان میآید فراغت را بهعنوان امری مطلوب ستودهاند و درعینحال آن را بهعنوان یکی از منشأهای اضطراب نیز شناسایی کردهاند. آنها میان گونههای مختلف بیکاری تمایز قایل میشوند و برخی از اشکال عدم فعالیت و تفریح را ارزشمندتر از دیگر اشکال میدانند. چهرههای گروه بلومزبری با نگریستن به فراغت بر اساس اهدافی والاتر به تجدیدنظر دربارۀ آنچه فعالیت ارزشمند شمرده میشود پرداختهاند. این اهداف والاتر معمولاً لذت مراودۀ انسانی و درک زیباییشناختی است، اموری که جی. ای. مور فیلسوف کمبریجی آنها را در مقام عوامل پدیدآورندۀ «هنرِ خودِ زندگی» ستوده است.۱۸ بهطور خلاصه، آنان به هنر بیکاری میاندیشند.
گذشتۀ پرکار
لیتون استراچی در سال ۱۹۲۷ در نامهای به دوستش توپسی لوکاس نوشت «نمیتوانم کار کنم. شاید فردا بتوانم، اما من روزهای بسیاری است که بیکار بودهام. وضعیتی است فلاکتبار».۱۹ رویهمرفته این شکایت را نباید جدی بگیریم. استراچی، که او را اغلب کتاببهدست و ولوشده روی تختخوابها، نیمکتها و کاناپهها مییافتند (مثل پرترۀ معروفی که دورا کارینگتون در سال ۱۹۱۶ از او نقاشی کرده)، به رخوت عادت داشت. زندگینامهنویس استراچی میشل هالروید مینویسد «لیتون موقع بحث از کار خودش جدیت کمی نشان میداد. در سخت کارکردن چیزی مضحک میدید»۲۰.
شهرت امروزِ استراچی به کتاب گستاخانۀ ویکتوریاییهای والامقام۲۱ است، مجموعه زندگینامههایی از چهار بریتانیاییِ برجسته در قرن نوزدهم که فلورنس نایتینگل، مصلح اجتماعی بریتانیایی و بنیانگذار پرستاری مدرن، هم در میان آنهاست. او در این اثر، چنان که منتقد ادبی ادموند ویلسون میگوید، به خود این جرئت را داده که «یک بار و برای همیشه مدعیات عصر ویکتوریایی را دربارۀ برتری اخلاقی تحقیر کند»۲۲. او پس از ویکتوریاییهای والامقام به زندگی ملکۀ ویکتوریا پرداخت، اثری که لحن تند و گزندۀ کتاب پیشین را نداشت، اما به همان سان بلندپروازانه، در تلاش برای ارزیابی نگرشها و آرمانهای ویکتوریاییهای «کبیر» بود. استراچی در هر دو زندگینامه اخلاق کار ویکتوریایی را هدف میگیرد: حرکت بهسمت صنعتی پایدار که فرهنگ بریتانیایی قرن نوزدهمی به آن نیاز داشت و برایش ارزش زیادی قائل بود.
در روایت استراچی، فلورنس نایتینگل از همان ابتدا عجیب و غریب بود. در کودکی هنگامی که خواهرش «لذتی سالم» از تکهتکه کردن عروسکش نصیبش میشد، فلورنس «لذتی تقریباً ناسالم» از بههمدوختن دوبارۀ تکهپارهها میبرد.۲۳ اشتیاق او به تعمیر عروسکها، تمرین بچهگانۀ کار، حکایت از تمایل به اقدامی دارد که به چیزی جنونآسا تبدیل میشود. استراچی با وارونهکردن این ضربالمثل که شیطان همیشه برای دستان بیکار کارهای بدی پیدا میکند، دربارۀ نایتینگل خستگیناپذیر میگفت که «شیطانی روح او را تسخیر کرده بود»۲۴.
وقتی که نایتینگل بزرگ میشود، «میلی منحصربهفرد» برای انجام کاری مهم در خود احساس میکند، و میخواهد کاری دیوانهوار انجام دهد. او، در خفا، حریصانه گزارشهای پزشکی و جزوههای بهداشتی را میبلعد، اینها کنشهاییاند متعلق به مصرف فکری که استراچی آنها را در قالب اشتهایی جسمی توصیف میکند. ناگهان یک پیشامد جنسی واقعی او را با شوری کاذب مواجه میکند. نایتینگل مرد جوانی را ملاقات میکند که به نظرش فوقالعاده جذاب میرسد:
اما حالا-او برای لحظهای متزلزل شد. احساسی تازه او را فراگرفت-احساسی که پیشتر هرگز آن را نشناخته بود و هرگز دوباره آن را تجربه نکرد. قدرتمندترین و عمیقترین غرایز بشری حق خود را از او مطالبه میکردند. اما آن غریزه در برابر او ناگزیر در قالب ازدواجی ویکتوریایی ظاهر شد -چطور میتوانست جز این باشد؟-؛ و نایتینگل آنقدر قوی بود که آن را زیر پا لِه کند.۲۵
استراچی که همیشه متوجه قدرت نشانهگذاری بود، تزلزل و تردید نایتینگل را با رشتهای از خطتیرههای آزاردهنده نشان میدهد. در این ستیزِ میان عشق و کار، نیاز نایتینگل به عاملیتی مولدْ احساس عاشقانهاش را لگدکوب میکند. هر ارضای شهوانی که او بخواهد به آن برسد، از کارش سربرخواهد آورد، نه از ازدواج. در بیمارستانهای نظامی کریمه، جایی که در آن نامدار شد، وقتی از بالای سر سربازان زخمی رد میشد، سایهاش را میبوسیدند.
اخلاق کار سیریناپذیر نایتینگل بیانگر خلقوخوی سلطهگری است که میخواهد جهان را در برابر ارادۀ خود به تعظیم وادارد. استراچی میگوید شبزندهداریهای خستگیناپذیر او جسمش را نابود میکند. از کریمه با حالی خراب بازمیگردد. بااینحال حتی وقتی که نفسزنان روی کاناپهای خوابیده و با گزارشهای دولتی اشک میریزد، نامههایی را دیکته میکند. افتاده و تبدار بیاختیار به هیجان میآید. نایتینگل نمیخواهد به حدود چیزی بسیار بدیهی همچون بدن انسان محدود شود. اراده به کار نهفقط بر خواست عشق، که بر خواست زندگی نیز چیره میشود. وسواس به کار تا حدی بیمارگون رشد کرده است.
پادشاهان در مقام خدمتکاران
حجم قابلتوجهی از کتاب ملکه ویکتوریای۲۶ استراچی، بهعنوان زندگینامهای از یک چهرۀ سیاسی جهانی، به جزئیات پیشپاافتادۀ زندگی عادی و روزمرۀ ملکه اختصاص دارد. ویکتوریا بیشترِ سلطنتش را نه بر تخت پادشاهی که پشت میزتحریرش میگذراند. فلسفۀ او ساده است: «زندگی از وظایف و مسئولیتها ساخته میشود».۲۷ ملکه، با وجود حس عمیقی که نسبت به جایگاهش بهعنوان پادشاه دارد، تصویری است کامل از آرمان و سختکوشیِ طبقۀ متوسط.
استراچی ویکتوریا و شوهرش آلبرت را به ما نشان میدهد که در کنار هم کار میکنند:
در زمستان پیش از سپیدهدم، باید [آلبرت] دیده میشد، درحالیکه پشت میزتحریرش نشسته… ویکتوریا هم سحرخیز بود و وقتی که در تاریکیِ سرد، صندلیاش را پشت میزتحریرش قرار میداد، میزتحریری که کنار میز شوهرش گذاشته شده بود، همیشه تودهای کاغذِ دستهشده بر روی آن مییافت که برای بررسی و امضای او مرتب شده بودند. روز، به این ترتیب آغاز میشد و با کوشش بیوقفه ادامه مییافت… زود بهبستررفتن برای برخاستن و حاضر شدن سر کار در صبح زودِ روزِ بعد دیگر نه یک لذت صِرف، که ضرورتی قطعی بود.۲۸
هنگامی که این دو عضو خانوادۀ سلطنتی کنار هم مینشینند و به مدیریت امور دولت میپردازند، همانند یکدیگر به نظر میرسند. اما زندگیهای ذهنی آنان، امیدها و خواستههایی که از کار دارند، کاملاً متفاوت است. ویکتوریا با وجدانی آرام کار میکند چون این وظیفۀ او است. آلبرت، برعکس او، حکایتی عبرتانگیز از آب درمیآید.
شاهزاده «اشتیاق» خود به کار را با «میلی تقریباً بیمارگونه» میآغازد، توصیفی که یادآور لذت «تقریباً بیمارگونه»ای است که فلورنس جوان از دوختن دوبارۀ عروسکها میبرد. سختکوشی او شکلی «جنونآسا» مییابد. او از آرامش اجتناب میکند. «او به کارکردن تا حد اعلا و کوشش تا بالاترین درجه ادامه خواهد داد، تا آن پایان تلخ».
این قطعه نشان میدهد اشتیاق عنانگسیختۀ آلبرت برای کار حاوی چندین کلیشه است («کوشش تا بالاترین درجه»، «تا آن پایان تلخ»)، تا حدی ازآنرو که تفکر ویکتوریایی متعارف پیرامون فواید کار سختکوشانه در آن آشکار است، استراچی این نکته را با زبانی آرام و تسکیندهنده بیان میکند. اما کار برای آلبرت صرفاً کار نیست، او برای برخورداری از لذتی «ناسالم» از رنج بیوقفهاش مرتکب خطای آمیختن کار با لذت میشود. این خطای او یکی از گونههای بیاعتدالی و زیادهروی است.
ویکتوریا هرگز مرتکب چنین اشتباهی نمیشود. ویکتوریا پس از مرگ آلبرت انجام کار او را نیز بر عهده میگیرد. صبح تا شب را تنها پشت میزش، که در محاصرۀ انبوهی از جعبههاست، به خواندن و نوشتن میگذراند. او اقتضائات کار را بیشکایت میپذیرد، اما شوقی هم ندارد.
رویکرد ویکتوریا به کار، بهعنوان الگویی از ثبات و پشتکار، جالب توجه است. اما سختکوشی بیوقفۀ او مسلماً از موارد بیمارگونۀ نایتینگل و آلبرت نیز جذابیت کمتری دارد. ویکتوریای استراچی الگویی است از تلاش مداوم، که حرارتِ جنون آن را بیروح ساخته و زندگی او جولانگاه وظایفی بیپایان شده، بدون هیچ لذتی که همراه وسواس فکریاش شود. استراچی اخلاق کاریای را که عیب و ایراد دارد کالبدشکافی میکند، اخلاقی که بهسادگی به ورطۀ جنون و روزمرگی فرومیغلتد. دیگر چهرههای بلومزبری کوشیدند چیزی بهتر را تصور کنند.
آیندۀ بیکاری
برتراند راسل در جستاری با نام در ستایش بطالت۲۹ در سال ۱۹۳۲ نوشت: «این ایده که فقرا باید فراغت داشته باشند همواره ثروتمندان را آزار میدهد».۳۰ جستار راسل، که در آن در موافقت با چهار ساعت کار روزانه استدلال میکند، همراستا با احتمالات اقتصادی برای نوادگان ما۳۱ نوشتۀ جان مینارد کینز، که دو سال پیشتر منتشر شده بود، نشانگر تلاشی جدی برای فهم آیندهای است که کار میتواند پیش رو داشته باشد. اگر وفاداری متعصبانۀ ویکتوریایی به کار تضعیف شده است، چه چیزی جایگزین آن خواهد شد؟
راسل تردید داشت که کاهش اساسی ساعات کار روزانه در جامعۀ بریتانیایی دهۀ ۱۹۳۰ قابل حصول باشد. از نظر او، اینکه تودۀ مردم بریتانیایی تا آن زمان از لذت مطبوع بیکاری محروم مانده بودند نتیجۀ انتخابهای سیاسی حسابشدهای بود که بر اساس آنها نیمی از جمعیت به کار بیش از حد واداشته شوند و بقیه رها شوند «تا بهخاطر بیکاری گرسنگی بکشند»۳۲. او به انعطافپذیری آشکار بازار کار بریتانیا در طول جنگ جهانی اول اشاره میکند. همۀ زنان و مردانی که با کارهای مربوط به جنگ پیوند داشتند -خدمت در نیروهای ارتشی، کار در صنایع اسلحهسازی، فعالیت در سرویسهای جاسوسی و تبلیغاتی- از کار تولیدی خارج شده بودند. بااینحال استانداردهای عمومی زندگی بالاتر از همیشه بود.
سه ساعت کار روزانۀ درمانی
کینز هم بهنوبۀخود آیندۀ فراغت در انگلستان و ایالات متحده را نتیجۀ فرعی روندهای اقتصادی قابل مشاهده میدانست. او میگوید «انسان در حال حلکردن مسئلۀ اقتصادیاش است. مسئلۀ اقتصادی را میتوان حل کرد یا دستکم چشماندازی برای حلکردن آن ظرف صد سال داشت». درحالیکه راسل چهار ساعت کار روزانه را پیشبینی کرده بود، کینز تصور میکرد که تنها سه ساعت کافی است. او میگوید «عصر فراغت و فراوانی» -عصری که تمام نوع بشر باهم قدم در آن خواهند گذاشت- در حال ظهور است.۳۳ برآوردن نیازهای مادی مسئلۀ جمعی مشترکی بین ابنای بشر بود. به نظر میرسد به ذهن او خطور نکرده بود دستاوردهای اقتصادیای که تکنولوژی به ارمغان میآورد میتوانست بیشتر عاید گروه کوچکی از نخبگان شود، تا جمعیت انبوه مردم.
کینز و راسل تنها وجود یک مشکل را پیشبینی میکردند: حرکت تدریجی بهسوی فراغت ممکن است ما را درمانده کند.
کینز میگوید «فراغت، در نظر آنانکه برای تأمین نان شبشان عرق میریزند، مطبوع و دلپذیر است، البته تا لحظهای که آن را به دست آورند».۳۴ کارنکردن در برابر طبیعت ما قرار دارد. با اندوختن ثروت نیاز اقتصادیای را از دست میدهیم که ما را به کارکردن و آفریدن برمیانگیزاند. کینز هشدار میدهد که کامیابی میتواند به بروز آشفتگیهای روانی گسترده کمک کند. پیشنهاد او مبنی بر سه ساعت کار روزانه طرحی اقتصادی نیست، بلکه پیشنهادی است درمانی: بهخاطر عادت دیرینۀ ما به کارکردن، «در دورانهای درازی که پیش روست، همه برای خرسندشدن نیاز خواهند داشت کمی کار کنند».۳۵
بر اساس نظر کینز بیکار خرسند چه کسی است؟ او هشدار میدهد که «هیچ کشور و هیچ مردمی نمیتواند بدون نگرانی چشمانتظار عصر فراغت و فراوانی باشد… مسئلهای ترسناک پیش روی فرد عادی قرار دارد، فردی که استعداد ویژهای برای سرگرمکردن خودش نداشته باشد». افرادِ بااستعداد بهسادگی برای اوقات فراغت خود فکری میکنند. اما او با آه و اندوه میگوید «چه تعداد اندکی از ما هستند که میتوانند آواز بخوانند. بیشترمان، درحالیکه از کارکردن و پیوندهای اجتماعی و تشریفاتی توأم با آن بریدهایم، با حالتی گیج و بهتزده بیکار خواهیم ماند».
پیشنهاد کینز برای حل این مسئله، چیزی کم از یک انقلاب اخلاقی ندارد:
باید یک روز، برای اهداف، ارزشی بیش از وسیلهها قائل شویم و خیر را به سودمندی ترجیح دهیم. باید احترام بگذاریم به کسانی که میتوانند به ما بیاموزند چگونه از ساعتها و روزها فضیلت و خوشبختی برگیریم، مردم دوستداشتنیای که قادرند از هر چیز لذتی بیواسطه ببرند.۳۶
جامعه، آنگاه که از زیر فشار نیاز اقتصادی آزاد شود، میتواند ارزشهای خود را دگرگون کند و به عشق به پول چونان «مرضی چندشآور» بنگرد.
فراغت و تمدن
راسل ادعا میکند که استفادۀ روشنفکرانه از فراغت تنها دربرگیرندۀ کارهای «سطح بالا» نیست: او «رقص روستایی» را بهمنزلۀ نمونهای از سرگرمی معنادار میستاید. بااینحال اشتیاق او به فراغت بیشتر به کارهای علمی و هنریای متکی است که فراغتْ آنها را امکانپذیر میکند. او ادعا میکند که «فراغت عنصری ضروری برای تمدن است»۳۷. او بازگویندۀ کلام تورشتاین وبلن، اقتصاددان و جامعهشناس، است که میگوید «بدون طبقۀ تنآسا، بشر هرگز از بربریت خارج نمیشد»۳۸.
باوجوداین، هنگامی که راسل نقش فرهنگی طبقۀ موروثی تنآسا را بررسی میکند، دلایلی برای تردید در این نکته مییابد: «ممکن است این طبقه یک داروین تولید کرده باشد، اما در مقابلِ او باید دهها هزار تن از نجیبزادگان مملکت را قرار دهیم که هرگز به چیزی هوشمندانهتر از شکار روباه و تنبیه شکارچیان غیرقانونی نیندیشیدهاند». بااینحال، در جامعۀ برخوردار از فراغت آن اندک افرادی که استعداد دارند میتوانند بدون هیچ مانعی از استعدادشان استفاده کنند. برای مثال نویسندگان جوان مجبور نخواهند بود برای بهدستآوردن نان «آثار مبتذل احساساتی» بنویسند. پیشنهاد راسل تنها برنامهای برای زندگی بهتر نیست. به بیان دقیقتر، نظامی است برای جداکردن کار هنری و علمی از فشار بازار.
راسل میتوانست در کار وبلن دلیل دیگری بیابد برای اینکه چرا جامعهای برخوردار از فراغت میتواند باعث پیشرفتهای بیشتری در علوم و هنرها شود. از منظری وبلنی، ویژگی جامعهای که راسل در ذهن مجسم میکند فراوانیِ بیشتر فراغت نیست، این واقعیت است که اوقات فراغت در میان جمعیت بهطور مساوی توزیع شود.
مفهوم «مصرف نمایشی» وبلن -مصرف کالاها بهطرزی نمایشی برای نشاندادن ثروت و موقعیت اجتماعی غالب شخص- مفهومی شناخته شده است. اما مفهوم «فراغت نمایشی» نیز به همین اندازه برای وبلن اهمیت دارد.۳۹ فراغت نیز میتواند نمایشی باشد. نشاندادن اینکه شما اوقات فراغت بیشتری نسبت به دیگران دارید حاکی از پایگاه اجتماعی شماست. اعضای طبقۀ تنآسا خود را مشغول کارهایی مثل تسلطیافتن بر زبانهای کهن میکنند تا نشان دهند وقت و پول زیادی برای انجامدادن کارهایی دارند که از نظر اقتصادی بیفایدهاند.۴۰ از نظر وبلن طبقۀ تنآسا اوقات بیکاریِ خود را چنان میگذرانند که حسادت دیگران را برانگیزد. توزیع مساوی فراغت در میان جمعیت این کارکرد را از کار میاندازد. اگر همه از اوقات فراغتی با کیفیت یکسان برخوردار باشند، دلیلی برای نشاندادن اینکه شما فراغت بیشتری دارید وجود ندارد، بهجای نشاندادن اینکه یک سر و گردن بالاتر از همسایهها هستید، میتوانید خود را وقف کارهایی کنید که از آنها لذت میبرید، دلیلی وجود ندارد که بهجای فرونشاندن تشویش ناشی از شأن و مقام آن را تشدید کنید. در جامعهای که راسل در ذهن دارد، فشارهای مربوط به شأن و مقام، که بیکاری را از شکل ایدهآل آن دور میکنند، تا حد زیادی منسوخ میشوند.
نگاهی تازه به بیکاری
نظریهپردازان فراغتی که تاکنون به آنها اشاره کردهام، همه مرد بودند و شخصیتهای پرکار به غیر از آلبرت، همه زن. (و استراچی شخصیت معتاد به کارِ آلبرت را تاحدودی زنانه به تصویر کشیده است: شاهزاده یک جا از رابطهاش با ویکتوریا اظهار شگفتی میکند، آیا او زن و ویکتوریا شوهر بود؟) این طبقهبندی از مردان آگاه از فراغت و زنان پرکار حاکی از واژگونگیای نامعمول است. آنچه به ذهن ما آشناتر است وابستگی ناعادلانۀ بیکاری و زنانگی است، وابستگیای که محرومیتهای معمول زنان در بسیاری از دورههای تاریخی از کار دستمزدی آن را تشدید کرده است.
در ابلوموف۴۱، رمان کلاسیک روسی دربارۀ بیکاری، گنچاروف هیچ فرصتی را برای تأکید بر این نکته از دست نمیدهد که شخصیت اصلی داستان، کسی که تقریباً همۀ پانصد صفحۀ کتاب را در بستر لم داده، از فرط رخوت زنصفت شده است: «در واقع با قطعیت میتوان گفت، کل بدن او، سفیدی غیر طبیعی پوست گردنش، دستان کوچک گوشتالویش و شانههای شل و ولش، رویهمرفته ظریفتر و نازپروردهتر از آن به نظر میرسید که متعلق به یک مرد باشد».۴۲ تنبلی ابلوموف بهجای عضلات قوی و دستان خشن برایش ظاهری زنانه با پوستی مرمرین و لطافتی شل و ول به بار آورده بود. این توصیف، مطابق با کلیشههایی که همچنان برای ما آشناست، چنین القا میکند که مردان بیکار به زنان شبیه میشوند و زنان پر کار به مردان. تفریح، امری که برای مردان بسیار پرمخاطره است، میتواند برای زنان ویژگیای درخور و حتی طبیعی باشد.۴۳
درحالیکه راسل و کینز رویای آیندهای پرفراغت را در سر میپروراندند و استراچی سختکوشی وسواسگونۀ گذشتۀ ویکتوریایی را به تصویر میکشید، ویرجینیا وولف کار بازنگری در بیکاری را بر عهده گرفت. مطالعات جدی و دقیق او در کتابخانۀ پدرش و مباحثات چالشبرانگیز با دوستانش در گروه بلومزبری او را به وجود فعالیتهایی فراتر از کار در ازای پول متقاعد کرده بود که ارضاکننده، دشوار و توانفرسا بودند، کارهایی که بااینحال بهطرزی شبههبرانگیز به راحتطلبیهای طبقۀ ممتاز شباهت داشتند.
از میان همۀ فعالیتهای وولف، مشغولیتی که بیشترین شباهت را به کار در معنای مرسومش داشت، نقشی بود که در انتشارات هوگارت ایفا میکرد، کسبوکار انتشاراتیای که او و شوهرش، لئونارد وولف با یک ماشین چاپ دستی در اتاق نشیمنشان به راه انداخته بودند. بهخاطر لرزش دست لئونارد، این ویرجینیا بود که باید حروف چاپی را تنظیم میکرد و کار صحافی را انجام میداد. این کار دقیقاً بهخاطر مهارت یدیای که لازم داشت، برای ویرجینیا حکم نوعی درمان را داشت؛ کاری بود که ذهن او را از کار («واقعی»)اش دور میکرد.۴۴
بیشک سابقۀ پزشکی ویرجینیا بر چشمانداز او از بیکاری اثر گذاشته بود. این رماننویس با فراغت اجباری بیش از دیگران آشنایی داشت. دکترهای معالج او، از جمله جورج ساوج در طول دورۀ بزرگسالیاش، مکرراً برای او استراحت تجویز میکردند، فرایندی که ترکیبی از انزوا و انفعال همراه با خوردن شیر فراوان بود.۴۵ وولف بخش زیادی از زندگیاش را در وضعیت استراحت اجباری، مصرف آرامبخش و زندانی شدن در تاریکی به سر برد.
وولف در رمانها و جستارهایش انواع بیکاری را از هم تفکیک میکند، برخی از اشکال فعالیت را که از نظر اقتصادی غیر تولیدیاند، تنبلی میانگارد و دیگر اشکال را وجدآور. او ما را تشویق میکند که گونههای خاصی از فعالیت فراغتی را با جدیت بیچونوچرا پی بگیریم. او تذکر میدهد که سرگرمی کلاسیکِ خواندن رمان «هنری دشوار و پیچیده است»۴۶.
رمان بهسوی فانوس دریایی۴۷ ترانهای عاشقانه برای شکلهایی از کار است که معمولاً نادیده یا به ریشخند گرفته میشوند. لیلی بریسکو، نقاش جویای نام، با هیجان در دفاع از آقای رمزیِ بدخلق که باید با شغلی در فلسفه از پس سیرکردن هشت بچه برمیآمد، میگوید «آخر به شغلش فکر کن!»۴۸. همان شب موقع شام او با شوق بسیار به خاطر میآورد که او هم شغل خودش را دارد. ادعای رمان این است که کارهای فکری و هنری هم، انواعی از کارند، فعالیتهایی که فرد میتواند یک زندگی را حول آنها سامان دهد. ویلیام بنکس به عنوان یک گیاهشناس میاندیشد «چقدر همهچیز بیارزش است … در قیاس با آن چیز دیگر: کار»۴۹.
بهسوی فانوس دریایی هنرها و علوم را، یعنی تفریحات کلاسیکی که راسل مدافعشان بود، بهمنزلۀ فعالیتهایی با غایتی والا به تصویر میکشد. اما این رمان کار خاموش خانم رمزی را نیز از سوی افراد دور و برش «تلاش برای پیوندبخشیدن، جوشش و آفرینشی» نشان میدهد که کاملاً به او متکی است.۵۰ اوست که اتاق نشیمن و آشپزخانه را برق میاندازد، اوست که شالش را حلقه میکند و دور جمجمۀ خوکی میاندازد که بهمنزلۀ یادآور بیرحمانۀ مرگ، بر دیوار اتاق کودکانش آویخته شده است، اوست که به فرزندان نگران و شوهر فلیسوفِ ضعیفش وعدۀ امنیت و فناناپذیری میدهد.
بهرسمیتشناختن کار زنان در رمان با توصیف کارهای اغلب ناپیدای خانگی به شگفتآورترین حالت نمود مییابد. ده سال پس از رخدادهای آغاز داستان، به خانم مکناب که کارهای خانه را انجام میدهد و نزدیک به هفتاد سال دارد و لنگلنگان راه میرود، دستور داده میشود خانۀ کنار دریای رمزی را که برای مدتی طولانی خالی بوده آماده کند. او با خود میاندیشد که اینهمه کار برای یک زن زیاد است، بهخاطر کتابهایی که کپک زده بودند و پرستوهایی که در اتاق نشیمن لانه کرده بودند:
خانم مکناب و خانم باست با جارو و سطل اندکاندک و با عذاب دستبهکار رُفت و روب و تمیزکاری شدند و جلوِ ویرانی و پوسیدگی را گرفتند… همراه با جیرجیر لولاها و غیژغیژ کلونها و ترقترق درهای چوبیِ نمکشیده، همچنان که زنها در کار خمشدن و برخاستن و نالیدن و خواندن بودند، درها را گاهی در طبقۀ بالا و گاهی در انباریها به هم میزدند، گویی زایمانی کندپا و پرمشقت صورت میگرفت. دوتایی میگفتند: امان از این همه کار!۵۱
قهرمانیای که وولف به این خدمتکاران نسبت میدهد از سر تمسخر نیست. این دو زن با کوششی سخت در برابر جریان حرکتِ همهچیز بهسوی فراموشی، بهتعویقانداختن پوسیدگی و زنگار و ویرانی، خانه را نجات میدهند. تنها با تلاشهای آنان است که سفر رمزیها به فانوس دریایی، پس از گذشت بیش از یک دهه، رخ میدهد. همۀ رهایی و استواریای که رمان عرضه میکند، تاحدودی به برکت وجود این زنهاست.
وولف میگوید بیشتر لذت و شور زندگی عادی به اعمالی متکی است که فقط بهشیوهای متناقض میتوانند در دستۀ «کار»های ممتاز قرار گیرند، بر تلاشهایی متکی است که اغلب نادیده گرفته میشوند یا خوار شمرده میشوند. بااینحال همین رمان که به کارِ نادیدهگرفتهشده و قدرنشناخته ارج مینهد، جالب توجهترین تصویرهای وولف از بیکاری را نیز دربردارد. آگوستوس کارمایکلِ شاعر بعدازظهرهایش را «با چشمهای گربهایِ قهوهایِ نیمهبازش آفتاب میگرفت» و غرق در «نشئگیای زمردین» و رخوتی شدید میشد و و در چشمهایش «هیچ نشانی از تفکری درونی یا عاطفه پیدا نبود»۵۲. رگۀ زردِ افشاگری در سبیل سفیدش افیونی را که پیشتر در لیوانش ریخته بود فاش میکرد.
از نظر وولف بیکاریْ اشکال متفاوتی را، از بیکاری فعال گرفته تا خلسۀ جنونآمیز، دربرمیگیرد. درحالیکه دیگر شخصیتها، برای لحظاتی زودگذر در گریزی متعالی، از محدودیتهای روزمره رها میشوند، گریز کارمایکل گریزی نهانی است. او همچون «یک خدای لامذهب پیر» خود را تسلیم رخوت میکند. حتی پس از آنکه از طریق شعرش به شهرت میرسد، در افسون زمانِ تهی غرق میشود، «نه چیزی میخواند، نه میخوابد، بلکه همچون موجودی سرشار از هستی مشغول لذتبردن است».۵۳ شخصیت کارمایکل نوعی اعلام خطر نیست، بلکه یک زمینۀ مقایسه است. رخوت او اَشکالی از فراغت را آشکار میسازد که سرشار از زندگیاند، اَشکالی که فضای رمان را در اطراف او پر میکنند.
شخصیتهای وولف الگو نیستند و من قصد ندارم شکلی اخلاقی از تصویری که او از شاعر ترسیم کرده است ارائه دهم. اما نمیتوانم یک ملاحظه را نادیده بگیرم: بسیاری از ما راه کارمایکل را انتخاب کردهایم، و تعداد کمی از ما راه نقاش جویای نام لیلی بریسکو را. بهسوی فانوس دریایی، به همراه دیگر آثار بلومزبری دربارۀ کار و فراغت، نوع خاصی از کار یا سرگرمی را توصیه نمیکند. بااینحال به ما نوید تعالیبخش فعالیتی را یادآوری میکند که بینظیر یا ناشناخته است. این رمان کوشش فکری و هنری را ارزشمند میداند و نیز تلاشِ، هر چند اندک، را برای آسایش و آرامش زندگی مردم اطرافمان، تلاشهایی که بیش از بسیاری از کارها فضایی برای خودسازی به وجود میآورند. نه چنان که همهمان بتوانیم هنرمند یا گیاهشناس، پدر و مادر یا فیلسوف شویم، بلکه آنطور که همهمان بتوانیم انتخاب کنیم.
پینوشتها:
• این مطلب را چارلی تایسون نوشته است و با عنوان «Virtuosos of Idleness» در نوبت بهار ۲۰۱۸ مجلۀ هجهاگ ریویو و سپس در وبسایت این نشریه منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۹۷ با عنوان «کارکردن بیمعناست و کارنکردن بیفایده» و با ترجمۀ سالار کاشانی منتشر کرده است.
•• چارلی تایسون (Charlie Tyson) دانشجوی دکتری زبان انگلیسی در دانشگاه هاروارد است. او صاحب درجۀ کارشناسیارشد تاریخ علم از دانشگاه آکسفورد نیز هست؛ نوشتههای او در اسلیت، نیشن، لسآنجلس ریویو آو بوکز و اینساید هایر منتشر شدهاند.
[۱] Quoted in Lee, Hermione. Virginia Woolf. Vintage, 1996, p. 612
[۲] Mrs. Dalloway
[۳] Woolf, Virginia. Mrs. Dalloway. Harcourt, 1983, p. 124
[۴] Whitmanian: منسوب به والتر ویتمن، شاعر آمریکایی قرن نوزدهم.
[۵] Ford, Martin. Rise of the Robots: Technology and the Threat of a Jobless Future. Basic Books, 2015; The White House, “Artificial Intelligence, Automation, and the Economy” December 2016
[۶] Levy, Karen EC. “The contexts of control: Information, power, and truck-driving work.” The Information Society 31.2 (2015): 160-174
[۷] Private Government
[۸] Anderson, Elizabeth. Private Government: How Employers Rule Our Lives (and why We Don’t Talk about It). Princeton University Press, 2017
[۹] work-refusers
[۱۰] Frayne, David. The refusal of work: The theory and practice of resistance to work. Zed Books Ltd., 2015, 118-209
[۱۱] US Department of Labor, Bureau of Labor Statistics, “American Time Use Survey: 2016 Results,” Table 11A, June 27, 2017; Koblin, John. “How much do we love TV? Let us count the ways.” New York Times 30 (2016)
[۱۲] Adorno, Theodor W. The culture industry: Selected essays on mass culture. Routledge, 2005, p. 194
[۱۳] Frayne, The Refusal of Work
[۱۴] Knowledge worker: دانشوَرز به کارکنان فنی و حرفهای گفته میشود که کار آنها مبتنی بر اطلاعات است یا بهعبارتی کار اصلی آنها توسعه و استفاده از دانش است. عموماً دانشمندان و مهندسان و مدیران فناوری در یک سامانه به عنوان دانشورز شناخته میشوند. اصطلاح انگلیسی Knowledge worker را پیتر دراکر در سال ۱۹۵۳ ابداع کرد. در متون فارسی از این عبارت به صورت «کارکنان دانشی» نیز یاد شدهاست [مترجم].
[۱۵] Minder, Raphael. “Guaranteed Income for All? Switzerland’s Voters Say No Thanks,” New York Times, June 5, 2016; “Finland Tests a New Form of Welfare,” The Economist, June 24, 2017; Brown Hamilton, Tracy. “The Netherlands’ Upcoming Money-for-Nothing Experiment,” The Atlantic, June 21, 2016
[۱۶] Manjoo, Farhad. “A Plan in Case the Robots Take the Jobs: Give Everyone a Paycheck,” New York Times, March 2, 2016; Rogers, Brishen. “Basic Income in a Just Society,” Boston Review, May 15, 2017
[۱۷] Livingston, James. No more work: Why full employment is a bad idea. UNC Press Books, 2016; Harari, Yuval Noah. “The Meaning of Life in a World without Work,” The Guardian, May 8, 2017
[۱۸] Keynes, John Maynard. Economic Possibilities for Our Grandchildren. The Essential Keynes, Penguin, 2015, p. 83. See also: Moore, G.E. Principia Ethica. Dover, 2004, p. 183–224. First published 1903
[۱۹] Quoted in Holroyd, Michael. & Lytton Strachey, The New Biography. Norton, 1994, p. 571.
[۲۰] همان، ص ۱۲۲.
[۲۱] Eminent Victorians
[۲۲] Wilson, Edmund. The Shores of Light: A Literary Chronicle of the Twenties and Thirties. Farrar, Straus and Young, 1952, p. 551
[۲۳] Strachey, Lytton. Eminent victorians. Oxford University Press, USA, 2003. p. 112. First published 1918
[۲۴] همان، ص ۱۱۱.
[۲۵] همان، ص ۱۱۴.
[۲۶] Queen Victoria
[۲۷] Strachey, Lytton. Queen Victoria. Harcourt Brace, 2002, p. 211. First published 1921
[۲۸] همان، صص ۱۸۰-۹۰.
[۲۹] In Praise of Idleness
[۳۰] Russell, Bertrand. In praise of idleness and other essays. Psychology Press, 2004. p. 17. First published 1932
[۳۱] Economic Possibilities for Our Grandchildren
[۳۲] همان، ص ۱۶.
[۳۳] Keynes, Economic Possibilities. pp. 80-81, 83
[۳۴] همان، ص ۸۲.
[۳۵] همان، ص ۸۳.
[۳۶] همان، صص ۸۴-۸۵.
[۳۷] Russell, In Praise of Idleness. p. 15
[۳۸] همان، ص ۲۶.
[۳۹] Veblen, Thorstein. The theory of the leisure class. Routledge, 2017, pp. 28-49. First published 1899
[۴۰] همان، صص ۳۷-۳۴ و صص ۲۵۷-۲۵۴.
[۴۱] Oblomov
[۴۲] Goncharov, van Aleksandrovich. Oblomov. Trans. Stephen Pearl, Bunim & Bannigan, 2006, p. 1. First published 1859
[۴۳] کلیشههای فرهنگی هنوز در یافتههای اریک هرست اقتصاددادن دربارۀ کاهش نرخ مشارکت مردان جوان در نیروی کار پذیرفته نشده است، بهویژه در خصوص مردان جوان بدون مدرک دانشگاهی. او تخمین میزند که ۷۵ درصد اوقات فراغت جدید که ناشی از بیکاری مردان جوان است «در یک دسته قرار میگیرد: بازیهای ویدئویی».
Erik Hurst, “Faculty Spotlight,” Becker Friedman Institute, July 1, 2016.
[۴۴] Woolf, Leonard. Beginning Again: An Autobiography of the Years 1911 to 1918. Hogarth Press, 1964, p. 223
[۴۵] Lee, Virginia Woolf, p. 179
[۴۶] Woolf, Virginia. How Should One Read a Book?. Harcourt, 1986, p. 260. First published 1926
[۴۷] To the Lighthouse
[۴۸] Woolf, Virginia. To the Lighthouse. Harcourt, 2005, p. 26. First published 1927
[۴۹] همان، ص ۹۱.
[۵۰] همان، ص ۸۶.
[۵۱] همان، ص ۱۴۳.
[۵۲] همان، صص ۱۴-۱۳.
[۵۳] همان، صص ۱۸۱ و ۲۱۱.
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟