• مردگان زنده؛ تاریخ فرهنگی جنازهها
گفتوگوی تیموتی شنک و تامس لاکویر دربارۀ کتاب عملکرد مرده؛ تاریخ فرهنگی جنازهها
مناقشات فراوانی دربارۀ مرگ و تدفین اکثر چهرههای بزرگ روشنگری در فرانسه درگرفت. جنجالیترین و بدنامترینِ این مناقشات در مرگ و خاکسپاری ولتر رخ داد. در خاکسپاری ولتر دو مسئلۀ مرتبط به هم وجود داشت: نخست اینکه آیا او در بستر احتضار، تشریفات مذهبی دم مرگ را انجام داده و از دیدگاههای خود عدول کرده یا نه؛ دوم اینکه اگر چنین کرده، آیا این کار را بهدلیل آن انجام داده که نهایتاً فهمیده است مرگ بیرون از کلیسا بهمعنی مرگ در نکبت و فلاکت است یا بهسبب ترس از اینکه جنازهاش بهشایستگی دفن نشود، دست به نوعی نیرنگ زده و آداب مزبور را به جای آورده است؟
• وقتی واژهها جواب نمیدهند، باید مُرد
فلسفه دغدغهای عقلانی است، اما زمانی چهرۀ جسمانی خود را نشان میدهد که فیلسوف برای ایدهاش جان بدهد
اگر از آریستوفان، طنزپرداز یونانی، میپرسیدید سقراط چگونه آدمی است، برایتان فردی را تصویر میکرد که چنان از مسائل واقعیِ انسانها دور است که بر «ابرها» راه میرود. برای انسانهای امروزی هم، واژۀ «فیلسوف» تداعیکنندۀ لفاظیهای پرطمطراقی است که جز انتزاعیاتی پوچ چیزی به دیگران نمیدهد. واقعاً هم شاید این کلماتِ دهانپرکن کاری از پیش نبرند. اما فیلسوف نیز چندان از این ناکارآمدی بیخبر نیست، به همین خاطر جانش را کف دست میگیرد و به کوچه و بازار میآید.
• شکست مقدمۀ پیروزی نیست، مقدمۀ شکستی دیگر است
در برابر مرگ، این شکست نهایی و عظیم، بازی نمیکنید که پیروز شوید، بازی میکنید که یاد بگیرید چگونه ببازید
شنیدن این ضربالمثل قدیمی که «هر شکست مقدمۀ پیروزی است» ما را کسل میکند؛ یا باورش نمیکنیم یا اگر آن را درست بدانیم، فکر میکنیم برای نابغههایی است که ناگهان نیروهایی ماورایی به کمکشان آمده. اما کسانی که این ضربالمثل را ساختهاند از بُن اشتباه میکردند. تاریخ انسانها، از آدم ابوالبشر تا کنون، تاریخ شکستهایی یکی پس از دیگری است. هیچ وقت نبوده که این شکستها انسان را تهدید نکنند، آنقدر که به آن عادت کردهایم. اما میشود دیگر شکست نخوریم؟
• آیا مرگ میتواند زندگیمان را از پوچی نجات دهد؟
وقتی به مرگ فکر میکنیم، تیشه به ریشۀ چیزهایی میزنیم که قرار نیست معنابخشِ زندگیهایمان باشند
مرگ واقعیترین رخداد زندگی ماست: تجربۀ پایانی که مطمئن نیستیم بعد از آن چه بر سرمان میآید. این اتفاق ممکن است سرمنشأ پوچیِ وهمانگیزی باشد که سایهاش را بر کل عمر پهن میکند؛ اما شاید هم، سرچشمهای شود برای هر معنای حقیقیای که فرد تجربه میکند. این جدال فرساینده بر سر معنای زندگی، از دوران باستان، در قلب فلسفۀ غرب بوده است و کتابی تازه، دوباره آن را زنده کرده است.
• آیا فلسفه تمهیدی برای مرگ است؟
فلاسفه اغلب به تفکرات انتزاعی مشغولاند و با سؤالات فلسفی از منظر شخصی مواجههای ندارند
آیا با مرگ هم میتوان به عنوان مسئلهای ادراکی یا عقلی برخورد کرد؟ زمانی که بابانوئل در کریسمس ۲۰۱۱، تشخیص سرطان را به من هدیه داد، فلسفۀ انتزاعی و تجربۀ شخصی بهشکل اجتنابناپذیری با هم جمع شدند. اکنون در این فکرم که آیا ممکن است به شکلی کاملاً شخصی دربارۀ این واقعیت جهانشمول بنویسم که همۀ ما به سمت مرگ درحرکتیم.
• نویسندگان بزرگ چطور با مرگ زندگی کردند؟
حتی نویسندۀ خداناباوری مثل سوزان سانتاگ در روزهای آخر عمر خود دعا میخواند
کیتی رویف، نویسندۀ کتاب «ساعت بنفش: نویسندگان بزرگ در پایان»، اولینبار در دوازده سالگی تا پای مرگ رفت. او در طول ذاتالریۀ علاجناپذیرش، به خواندن دربارۀ نسلکشیهای تاریخ روی آورد. گویا خواندن دربارۀ مرگ دیگران باعث میشد تا وحشتش از مرگ تسلی بیابد. این دغدغه تا امروز با او مانده و در آخرین کتابش دوباره ظاهر شده است. کتابی دربارۀ چگونگی مواجهۀ نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف، جان آپدایک، سوزان سانتاگ، زیگموند فروید و دیگران با مرگ.
• وقتی یالوم گریست
اروین یالوم، رواندرمانگر محبوب، در بیمارستان بستری شده و خودش را در آستانۀ مرگ میبیند
نام یالوم برای کتابخوانهای ایرانی آشناست، روانشناسی که کتابهایش گاهی با چند ترجمۀ مختلف به چاپ رسیده و رمانهایش نهفقط میان روانشناسان بلکه میان آنهایی که علاقهمند به حوزۀ روانشناسی و فلسفه هستند طرفدار دارد. از مسائل مهمی که یالوم در خلال زندگی حرفهای و خصوصاً داستانهایش به آن پرداخته مسئلۀ مرگ است؛ او همچنین به انسانهای زیادی که در آستانۀ مرگ بودهاند کمکهای روانشناسانه داده. حالا در بستر بیماری است و دارد خودش را آمادۀ مرگ میکند. میشل اسمیت به ملاقاتش رفته است.
• هنر مردن
فرهنگِ منکر مرگ مانع رسیدن به مرگ شایسته است
فرهنگ انکار مرگ افرادی را پرورش میدهد که برای مرگ آماده نیستند؛ افرادی که دلباختگیشان به جوانی و سلامتی باعث میشود در مواجهۀ با بیماری و کهنسالی پر از دلهره، افسردگی وناامیدی شوند. اما بهتازگی نویسندگانی خوشبین به مرگ تلاش میکنند هراسمان از مرگ را کمتر کنند. شاید اگر بخواهیم «مرگ خوب» را همچون بخشی از «زندگی خوب» جانی تازه دهیم، لازم باشد به جایگاه مرگ در داستانهایی که دربارۀ خود میگوییم بیشتر بیندیشیم.
• چگونه باید بمیریم؟
بهخاطر پیشرفتهای پزشکی، تنها در طول قرن بیستم بود که نگاه آدمیزاد به مرگ تغییر کرد
کلیسای قرن پانزدهم نوشتهای برای مسیحیان تدارک دیده بود که «هنر مردن» نام داشت و محتضر میتوانست با استفاده از آنها خود را برای مرگ خویش آماده کند. اما امروزه پزشکان سعی میکنند هر کاری برای زنده نگهداشتن بیمارانِ درحال مرگ انجام دهند. چرا؟ چون این فرد بیماری در بیمارستان است و هر کسی میداند افراد به بیمارستان میروند تا بهتر شوند، نه اینکه بمیرند. اگر امروز یک مسیحی قرن پانزدهمی زنده میشد میگفت: مرگِ در بیمارستانْ بیمار را از خوب مردن محروم میکند.
• آیا از ترس مرگ است که به دیگران کمک میکنیم؟
ثروتمندان سالانه میلیونها دلار خرج کارهای خیر میکنند، اما آیا واقعاً دغدغۀ محرومان را دارند؟
انسانها از کمک کردن به دیگران لذت میبرند. اما گونۀ خاصی از انسانها، یعنی ثروتمندان، معمولاً علاوه بر لذت، از کمککردن سود هم میبرند. آنها اموالشان را وقف خیریهها میکنند و در قبالش از مالیات معاف میشوند یا ائتلافهای سودآور جدید میسازند. گرچه خیلیها به انگیزۀ آنها برای چنین کارهایی بدگماناند، تحقیقات نشان میدهد انگیزههای ما برای بخشش و کمک بسیار پیچیده است: مخلوطی از خودپرستی، نوعدوستی، و شاید هم هراس از مرگ.
• بازیهای تمامنشدنی «بُکشبُکش» در فلسفۀ اخلاق
آیا آزمایشهای فکریِ مرگ و زندگی حل شدنیاند؟
آیا پدر و مادر باید با قایقِ نجات سراغ لنجی بروند که پنج کودک بر آن سوارند یا سراغ لنج دیگری که فرزند خودشان در آن است؟ آیا یک پزشک درحالیکه میداند اگر بیماری بمیرد و اعضایش اهدا شود جان پنج انسان دیگر نجات خواهد یافت، باید اجازه دهد که بیمارش جان بدهد؟ این پرسشها و پرسشهایی از این قبیل آزمایشهای فکری نامیده میشوند. آزمایشهایی خیالی که هدفشان ارزیابی قضاوتهای اخلاقی ماست. اما فارغ از چهارچوب اخلاقی، این سناریوها برای اغلب افراد معماهایی حقیقی است.
• نعرههای تماشاگران نشانۀ چیست؟
جواب این معما نه روی سکوها، بلکه در گورستان یافت میشود
نعرههای تماشاگران در کنار زمین حاکی از یک جنگ تمامعیار است. سلاح چنین نبردی نه نیزه و شمشیر، بلکه شوتهایی است که مهاجمان به قلب دروازۀ حریف شلیک میکنند. دراینمیان، یکی جان میدهد و یکی قهرمانانه فریاد میکشد. حکایت زمین چمن، مثل میدانهای جنگ، حکایت مرگ و زندگی است. اگر بازیکنها کاری بیهمتا نکنند تا خود و هواداران تیمشان را در تاریخ ماندگار کنند، به مرگ محکوم خواهند شد؛ و همین هراس از مرگ است که عقل از سر تماشاگران میپراند.
• فرهنگ جوانان امروز ستایندۀ مرگ است
کتابی جدید میپرسد در عصرِ طولانیترین عمرها، چرا اینقدر مرگ را دوست داریم؟
خودکشی دو دختر نوجوان اصفهانی همه را بهتزده کرده بود، اما انتشار فیلمی از آنها که در آن با سرخوشی و خنده از تصمیم هولناکشان حرف میزدند، بهطور فزایندهای شوکهکننده بود. چطور ممکن است دو نوجوان اینطور از زندگی دست بشویند و به استقبال مرگ بروند؟ کتاب جدیدی از یک انسانشناس روسی ریشههای فرهنگی این «کیش مرگ» جدید را در بین جوانان جستجو کرده است.
• مرگاندیشی در کوران پیشرفت اقتصادی
چرا کتاب یک استاد نسبتاً ناشناختۀ دانشگاه ییل دربارۀ مرگ در کرۀ جنوبی پرفروش شده است؟
نرخ خودکشی در کرۀ جنوبی بسیار بالاست، برخلاف بسیاری از فرهنگها که مخالفتِ اخلاقی شدیدی با خودکشی دارند، فرهنگ این کشور گویا خودکشی را بهمنزلۀ راهی برای جبران اشتباهات فرد پذیرفته است. شاید این یکی از دلایلی باشد که کتابی ناشناخته در آمریکا که به موضوع مرگ اختصاص داشت، ناگهان در کرۀ جنوبی موجی از توجه را به خود جلب کرد. نویسندۀ آن کتاب که استاد فلسفۀ دانشگاه ییل است، به این موضوع اندیشیده است.
• انسانها هرگز بیشتر از ۱۱۵ سال عمر نخواهند کرد
پیشرفت پزشکی میتواند ما را برای مدت بیشتری سالم نگه دارد، اما محدودیتهایی وجود دارد که نمیتوان بر آنها پیروز شد
ژان لوئیز کالمان، طولانیترین عمر ثبتشده میان انسانها را دارد. او ۱۲۲ سال و ۱۶۴ روز زندگی کرد و ۱۹ سال پیش از دنیا رفت. در زمان مرگ او، خیلیها معتقد بودند طولی نخواهد کشید که انسانی ۱۲۵ یا ۱۳۰ سال عمر کند. اما این اتفاق نیفتاد. درواقع، پژوهش جنجالی جدیدی نشان میدهد که سقف عمر انسانها هیچوقت نمیتواند از ۱۱۵ سال بالاتر برود.