گفتوگوی ناتاشا لنارد با کری وولف
جای انسان در جهان کجاست؟ چه چیزی خط تمایز ما انسانها با دیگر حیوانات است؟ اینها از جمله سوالاتِ بنیادینی است که جنبش نظریِ پساانسانگرایی از ما پرسد. این جنبش بزرگ میانرشتهای میگوید هر نقدی بر نژادپرستی، زنستیزی یا دیگر تقسیمبندیهای تبعیضآمیز در دنیای انسانی، ریشه در دوگانهسازی اصلیِ «انسان و حیوان» دارد. پس برای مبارزه با خشونت این تبعیضها باید به مبارزه علیه آن بزرگترین تقسیمبندی رفت.
نیویورک تایمز — این دهمین گفتوگو از مجموعه گفتوگوهایی با فیلسوفان و نظرپردازان انتقادی پیرامون مسئلۀ خشونت است. این گفتوگو با کری وولف انجام گرفته است که مدیر مرکز نظریۀ فرهنگی و انتقادی در دانشگاه رایس و دبیرِ بنیانگذارِ مجموعه کتب پساانسانگرایی در انتشارات دانشگاه مینهسوتا است.
ناتاشا لنارد: «پساانسانگرایی» احتمالاً معانی مختلفی داشته باشد. برای شما به چه معنا است، و چگونه انسانگرایی لیبرال و استانداردی را که با آن آشنا هستیم به چالش میکشد؟
کری وولف: خب، اجازه دهید بحث خود را با اذعان به این نکته آغاز کنیم که موضوع «انسانگرایی» خود بسیار گسترده است، و گونههای متفاوت بسیاری از آن وجود دارد، انسانگرایی لیبرال، انسانگرایی مربوط به دورۀ رنسانس، «انسانگرایی سکولار»، و غیره. «پساانسانگرایی» در هیچیک از این معانی به مفهوم «ضدانسانگرایی» نیست، همچنین صرفاً به مفهوم چیزی نیست که از نظر تاریخی «پس از» انسانگرایی میآید، آنچنانکه گویی، در ۱۹۶۸ یا ۱۹۷۲ یا هر زمان دیگری، پردهها از پیش چشمان ما فروافتاده باشد و به خطای روشهای تفکر خود پی برده باشیم.
در واقع، تبارشناسی تفکر پساانسانگرایانه کاملاً به پیش از قرن بیستویکم یا حتی قرن بیستم باز میگردد. نشانههای آن در تمام دیدگاههایی وجود دارد که بهطور بنیادی به مرکززدایی از انسان در روابط او با جهان پیرامون دست میزنند، حال موضوع بحث ما دیگر صور زندگی، محیطزیست، تکنولوژی یا هر چیز دیگری که میخواهد باشد. شاید مهمتر از همه، میتوانید ردپای چنین تفکری را در این نکته بیابید که وقتی اجازه نمیدهید تا مفهوم «انسان» مسائل فلسفی دشوار شما را رفع کند، مجبور میشوید تا تبیینهایی دقیقتر و رساتر از موضوع مد نظر ارائه دهید. و این تبیین، نخست و مهمتر از همه، شامل مفهومی سنجیدهتر از خود «انسان» خواهد بود.
اگر ما شیوههای چندرشتهای و گونهگونی را در نظر بگیریم که از طریق آنها میتوان «انسان»، «حیوان» یا «طبیعت» را مطالعه کرد، در خواهیم یافت که طرحهای توصیفی ارائهشده از سوی سنتِ انسانگرایانه در رابطه با این موضوعات تقریباً بهوضوح کاریکاتور است. بدون تردید، انسانگرایی یادگار و میراث فرهنگی مهمی محسوب میشود، اما بهسختی میتواند مفاهیمی را به دست دهد که توان توصیف شیوههای پیچیدهای را داشته باشند که انسانها با جهان غیرانسانی پیرامون خود در هم آمیختهاند و بهوسیلۀ آن شکل میگیرند، و این امر آن چیزهایی را با هم پیوند میدهد که سنت فلسفی انسانگرایانه، به لحاظ هستیشناختی، گسسته و مجزا در نظر میگیرد نظیر «انسان» و «حیوان»، یا «زیستی» و «مکانیکی».
تفکر داروینی گامی بزرگ در این راستا بود. ماتریالیسم تاریخی مارکس یا دیدگاه فروید در کتاب تمدن و ملالتهای آن نیز در این راستا هستند. برای من، یکی از اکتشافات بزرگ عبارت است از ظهور طرز تفکری کاملاً میانرشتهای به نام نظریۀ سیستمها در میانۀ قرن بیستم، که طبق آن فرایندهایی بنیادی نظیر چرخۀ بازخورد به ما اجازه میدهد تا نهتنها چگونگی عملکرد سیستم کنترل سرعت در یک خودرو بلکه همچنین چگونگی وقوع تنظیم حرارت در حیوانات خونگرم را توصیف کنیم، آن هم بدون اینکه هرگز طبقهبندیهای کهنۀ انسانگرایان را فرابخوانیم (یا حتی واقعاً به آنها علاقه نشان دهیم) که چنین موضوعاتی را از هم تفکیک میکند.
نظریه سیستمها زبانی در اختیار ما قرار میدهد که اکنون با آن میتوانیم بهنحوی ظریفتر و دقیقتر توصیف نماییم که چگونه انسانها، نهتنها اذهانشان بلکه بدنهایشان، میکروارگانیسمهای آنها، شیوههای ارتباطاتشان و غیره، با جهان غیرانسانی در هم تنیدهاند و با آن تعامل دارند.
تحقیقات گرگوری بیتسن، دربارۀ ارتباطات انسانی و حیوانی، نمونهای شگفتانگیز در این زمینه است. او در جایی مینویسد هنگامی که مردی به زنی میگوید: «من عاشقت هستم»، کار عاقلانه برای زن آن است که، بهجای توجه به محتوای مصداقی سخن مرد، بیشتر به زبان بدنش، گشادی مردمکش، طنین و لحن صدایش، و به این توجه نماید که آیا کف دستانش عرقکرده یا خشک است و غیره. دلیلش آن است که ارتباط پدیدهای است چندلایه و مستلزم توجه به عناصر «انسانی» و «غیرانسانی» یا غیرارادی و ناشی از توارث در طی تکامل است. بیتسن میگوید به همین علت است که ما به بازیگران اعتماد نمیکنیم، و من به دانشجویانم میگویم که به همین دلیل است که «ایمیل» شیوۀ بسیار مفسدهبرانگیزی از ارتباط است، چون تمام آن ابعاد جاندهنده و شالودهبخش ارتباط از بین میروند، و بنابراین ارتباط هر چه بیشتر سست و شکننده میشود، و ما، برای بازگرداندن بخشی از این عناصر، شروع به گذاشتنِ شکلکها و غیره در ایمیل میکنیم. در تمام این موارد، امرِ کاملاً «انسانی» فقط بخشی از داستان است؛ و کل دستان در مجموعهای بزرگتر از زمینهها و نیروها قرار گرفته است که به شکلهای مختلف غیرانسانی است.
* این گفتوگو بخشی از مجموعه مصاحبههای وبسایت نیویورکتایمز با فیلسوفان و نظریهپردازان انتقادی دربارۀ «خشونت» است. متن کامل این گفتوگو بههمراه سایر مصاحبههای این مجموعه بهزودی در قالب کتاب توسط انتشارات «ترجمان علوم انسانی» منتشر خواهد شد.
یک متخصص هوش مصنوعی میگوید فرق انسانها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آنهاست
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
ممنون ، بهره بردم . تصور جهانی که در آن ارزش های حیاتی برابر باشند .کاربرد ارتباطات پیچیده وقابل هضم نیست . در شبکه حیات روابط زیستی گوناگونی وجود دارد که کمک به حفظ بقا و تعادل جمعییت ها میشود .اما زمانی که گونه آدمی امتیازات ویژه ای برای خود قائل شد.ساختار شبکه حیات و ترکیب جمعییت ها رو بهم زد.حتی روابط بین آدمیان و غیر انسانی کرد