آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 17 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
یکسری از کژرویهای ما نه شورش، بلکه صرفاً سرکشیهایی لذتبخشاند
شما هم وقتی دندانتان لق میشود، آنقدر با آن بازی میکنید تا بیفتد؟ یا مثلاً قندیل بلند میبینید، تحریک میشوید آن را بشکنید؟ راز چه؟ واقعاً برملاکردن راز هم خیلی وسوسهانگیز است. بچهها و نوجوانها ازاینجور کارها زیاد میکنند. مثلاً با اینکه جواب صحیح را میدانند، یکریز پاسخهای ابلهانه میدهند تا مزه بریزند و دست بیندازند. همۀ اینها یکجور لجبازیِ لذتبخش است. میدانید چه کار بیهوده یا بدی میکنید، اما برای اینکه ثابت کنید «آزادید»، همان را مرتکب میشوید. پل بلوم این شیطنتهای لذتبخش را سرکشی از قواعد بازی میداند و از فایدهشان میپرسد.
پل بلوم، نیویورکر — اگنس کالاردِ فیلسوف برایمان میگوید گاهی، نیمهشبی، که در جادهای متروکه است، دوست دارد روی آن دو خط زرد موازی راه برود. غروب یک شب هم تصمیم گرفت همانجا، در میانۀ جاده، دراز بکشد. بازوهایش را به خودش چسباند تا ماشینها بتوانند از چپ و راستش بگذرند. یک مأمور پلیس، هراسان و سردرگم، سراغش آمد. آیا مست بود، یا نشئه، یا قصد خودکشی داشت؟ کالارد توضیح داد که به چندین و چند دلیل آنجاست؛ ازجمله، برایش سؤال بود که ستارهها از منظر جاده چه شکلیاند. ولی بیش از همه مایل بود که بداند آن کار چه حس و حالی دارد. او در جستاری با عنوان «سرکشی» مینویسد: «درازکشیدن کف جاده کاری نیست که آدمیزاد بکند». ولی ذهن که «سرکش» باشد، چنین کاری دقیقاً به همین دلیل جذاب میشود.
کالارد مراقب است که بین سرکشی با شورش تمایز بگذارد. او که کف جاده دراز میکشد، نه وضع موجود را نقد میکند و نه قصد مقاومت دارد. سرکشها شاید برای دلخوشی خودشان بگویند شورشیاند، اما سرکشی اینقدرها قطعیت ندارد بلکه فقط یعنی بیمیلی به تبعیت از قواعد بازی. پس سرکشی در همسایگیِ کژروی نشسته است، همانی که از قدیم محور بحثهای الهیاتی و فلسفی بوده است. یک مصداق کلاسیک از میل به کژروی را میتوان در اعترافات۱ قدّیس آگوستین یافت که حدود چهارصد سال پیش تألیف شده. آگوستین تعریف میکند که در ایام جوانیاش او و دوستانش چند هلو دزدیدند. آنها گرسنه نبودند، و در واقع هلوها را پیش خوکها انداختند. آگوستین مینویسد عمل آنها «یک گستاخی ناب بود که هیچ وسوسۀ شرورانهای نداشت جز خود شرّ». او در تبیین رفتارش چنین نتیجه میگیرد که: «من شرّ درونم را دوست داشتم». ما هنوز هم رفتار کژروی را همینطور تبیین میکنیم. ببینید که آلفرد از شخصیت جوکر در فیلم «شوالیۀ تاریکی» کریستوفر نولان چه توصیفی میکند: «بعضی آدمها دنبال هیچچیز منطقیای مثل پول نیستند. نمیشود آنها را خرید، با قلدری سر جایشان نشاند، با استدلال قانعشان کرد یا پای میز مذاکره کشاند. بعضی آدمها فقط میخواهند نظارهگر سوختن دنیا باشند».
دیوید ساسمنِ فیلسوف در سال ۲۰۰۹ در ژورنال فلسفه مقالهای با عنوان «محض خاطر بدی»۲ منتشر کرد. او، در این مقاله، کژروی را اینطور تعریف کرد: اعمالی که وقتی مرتکب میشویم که میل طبیعیمان به امر نیک (خواه امر نیک اخلاقی، یا شاید نیک به معنای محدودترش یعنی منفعت شخصی) معکوس میشود. این حالت معکوس را مثلاً در مورد آگوستین میتوان «شرارت» نامید، ولی لزوماً اینطور نیست. ساسمن به جاذبۀ فیلمهای واقعاً هولناک توجه میکند، یا اجساد و تصادفهای وحشتناک، و خاطرنشان میکند که علاقه داریم غذای فاسد را بو بکشیم با وجود اینکه (یا دقیقاً به خاطر اینکه) میدانیم چندش است. او یادآوری میکند که بعید است بتوان «زیبایی شکنندۀ قندیلهای یخ» را دید بیآنکه بخواهیم خرد و خاکشیرشان کنیم، و اشاره میکند که «اکثر ما میدانیم ور رفتن به زخم خشکشده یا دندان لق چه حس و حالی دارد، دلیلش هم آزار عجیب و غریبی است که این کار به ما میرساند».
افرادی که کژروی میکنند (که نمیگوییم «منحرف» هستند چون این واژه دلالتهایی دارد که به بحث ما نمیخورد) شاید خلاق یا بامزه باشند. من روانشناسم و در بخشی از پژوهشهایم با بچهها مصاحبه میکنم و نظرشان را دربارۀ موقعیتهای مختلف (مثلاً معمّاهای اخلاقی) میپرسم. مثل سایر آدمهای این حوزه، فهمیدهام که دادههایم همیشه قدری آشفتهبازار می شوند چون بچهها اغلب میل به کژروی دارند، یعنی پاسخهای ابلهانه میدهند چون برایشان بامزه است. بچهها خلاف آنچه را واقعاً در ذهنشان است میگویند. چرا؟ چون میتوانند. بودهاند مقالههایی علمی که، بهخاطر بهاصطلاح پاسخدهندگان موذی، پس از انتشار پس گرفته شدهاند. بدترین وضع را پژوهشگرانی دارند که روی نوجوانان مطالعه میکنند. یکبار معلوم شد نوزده درصد از دانشآموزان دبیرستانیای که در یک مطالعه مدعی شدند فرزندخواندهاند، شوخی کردهاند. در یک مطالعۀ دیگر، نود و نُه درصد دانشآموزانی که گفتند اندام مصنوعی دارند خلاف واقع گفته بودند.
بزرگسالان هم در برابر وسوسۀ موذیگری مصون نیستند. اسکات الکساندر در وبلاگ خود اشاره میکند که چهار درصد آمریکاییان به نظرسنجها میگویند به عقیدۀ آنها خزندگان فرازمینی بر سیارۀ ما حاکماند (هفت درصد دیگر هم میگویند که «مطمئن نیستند»). الکساندر میگوید هروقت میخواهیم برآورد کنیم که چند نفر واقعاً دیدگاههای نامأنوس دارند، باید «ضریب ثابت مارمولک انساننما» را در نظر بگیریم. یا مثلاً ببینید که وقتی حکومت انگلستان از طریق نظرسنجی به شهروندانش فرصت داد تا اسم یک کشتی قطبپیمای جدید را انتخاب کنند، گزینۀ برنده با اختلاف فاحش «Boaty McBoatface» بود (صدالبته مقامات تصمیم گرفتند که اسم آن کشتی را آر. آر. اس. سِر دیوید اتنبورو بگذارند).
سرکشی، کژروی، یا کلهخربازی؛ اسمش هرچه که باشد، این دائرةالعجایبِ افکار و اعمال مهملنما از قدیم برای روانشناسان جالب بوده است. کژروری یک معمّاست. برای آنچه ادگار آلن پو «شیطانک کژرو»۳ میشمرد، بهسختی میتوان تبیینی علمی آورد.
حدود ده سال پیش، مرحوم دنیل وگنرِ روانشناس، در مقالهای در ژورنال ساینس، قدری در این مسیر جلو رفت. عنوان مقالهاش این بود: «چگونه در هر موقعیتی دقیقاً بدترین فکر، حرف یا عمل را داشته باشیم». او آن بُرهههای آکنده از پارادکسی را شرح داده بود که تلاش برای اجتناب از یک فکرْ احتمال سر برآوردن همان فکر در آگاهیمان را بیشتر میکند. الهامبخش او نکتهای بود که فئودور داستایفسکی در جستاری با عنوان «یادداشتهای زمستانی پیرامون برداشتهای تابستانی»۴ آورده بود: داستایوفسکی مینویسد وقتی سعی میکنی به خرس قطبی فکر نکنی، احتمال اینکه خرس قطبی به ذهنت برسد بیشتر است. وگنر پژوهشی علمی دربارۀ این پدیده داشت و دریافت تلاش برای فکرنکردن به آن خرسهای سفید میتواند خرس سفید را با تناوب یکبار در دقیقه به ذهن سوژهها بیندازد (در برخی موارد، پس از خاتمۀ آزمایش نیز تصور خرسهای سفید تا چند روز به ذهن سوژهها برمیگشت). به همین منوال، لیان لینِ روانشناس و همکارانش دریافتند وقتی به افراد بگویید رازی را پنهان نگاه دارند، در شرایطی خاص، احتمال اینکه آن را افشا کنند افزایش مییابد. پژوهشهای دیگری هم نشان دادهاند که تلاش برای فکرنکردن به کلیشههای نژادی موجب میشود افراد نسبت به این کلیشهها هوشیارتر شوند، گاه تاآنجاکه موجب حواسپرتی و اضطراب میشود.
وگنر این فرضیه را مطرح کرد که، در چنین تلاشهایی برای سرکوب فکر، دو فرآیند ذهنی متمایز درگیرند. اول، یک سیستم آگاه و پرتلاش که میخواهد خروجی مطلوب را بیافریند: مثلاً چیزی جز یک خرس سفید بیابد که به آن فکر کنید. دوم، بخشی از ذهن کماکان نسبت به آنچه دارد سرکوب میشود هوشیار میماند، یعنی دنبال فکرهای مربوط به خرس سفید میگردد تا بتوان آنها را کنار گذاشت. گاهی اوقات، خصوصاً اگر خسته یا حواسپرت یا سرمست باشیم، کارکرد سیستم دوم به آگاهی ما رسوخ میکند. اینجاست که مشغول فکر یا حتی حرفزدن دربارۀ همان چیزی میشوید که سعی داشتید از فکر به آن اجتناب کنید.
بهویژه کودکان، که ظرفیت خودکنترلیشان ناپخته است، در برابر این اثرات آسیبپذیرند. یکی از دوستانم برایم تعریف کرد که خانوادهاش در روز تولد او برایش یک کیک پختند تا غافلگیرش کنند. بارها هم به دختر خواهر خردسال او تذکر داده بودند که این راز را افشا نکند و او اکیداً قبول کرده بود. ولی همینکه پای دوستم به خانه رسید، آن بچه ناگهان فریاد زد: «کیک نداریم!».
رویکرد وگنر این فکرها و اعمال تکانشی را در قالب عدم کنترل تبیین میکند. ولی با این رویکرد نمیتوانیم آن جنس از رفتارهایی را بفهمیم که کالارد و آگوستین نوشتهاند: رفتار کژروانهای که سنجیده، دانسته و به طرز غریبی رضایتبخش است. تصمیم به درازکشیدن روی دو خط زرد موازی از خطای شناختی ناشی نمیشود. بلکه فرد بدینطریق میخواهد خویشتن اصیل و خودمختار خود را قوام ببخشد. میتوانیم اسمش را کژروی وجودی بگذاریم. ممکن است فرد از خودش بپرسد: اگر فقط کارهای معقول بکنم، به چه دردی میخورم؟ اصلاً آگاهی من چه ربطی به این ماجراها دارد؟ میل به ابراز خودمختاری شاید به شما انگیزه بدهد که علیه آنچه انتظار میرود و معقول است و اخلاقی است بشورید: یعنی به خودتان، و شاید هم دیگران، نشان دهید که آزادید.
کیرن ستیای فیلسوف در کتاب میانسالی: یک راهنمای فلسفی ۵، که جاشوا راتمن پارسال مروری بر آن نوشت، سعی میکند پیوند عمیق میان خودمختاری و کژروی را رصد کند. او مینویسد که فرض کنید باید از میان گزینههای الف، ب و پ انتخاب کنید. ازقضا، این سه گزینه به ترتیب الفبایی برایتان مطلوباند، یعنی الف را به ب ترجیح میدهید و ب را به پ. اکنون تصور کنید برای حق انتخاب داشتن هم ارزش قائلید. بدینترتیب در موضعی قرار میگیرید که از نظر ستیا عبث است: فرصت انتخاب میان ب و پ را به گرفتن الف ترجیح میدهید گرچه میدانید الف بهتر از آن دو جایگزین است.
این نوع ترجیح کژروانه شاید شبیه یک سناریوی فلسفی باشد که استادانه طراحی شده است. اما ستیا یک مثال عینی و زمینی هم از چنین وضعیتی میزند که از رمان دوباره برخاستن در ساعت مقتضی۶ به قلم جاشوا فریس وام گرفته است. قهرمان این رمان قرار است تصمیم بگیرد که بچهدار شود یا نه، و به این میاندیشد که اگر پدر شد باید چه چیزهایی را فدا کند. این افکار از ذهنش میگذرند:
دیگر خبری از رستوران رفتن نیست، یا نمایشهای برادوی، موزهها، گالریهای هنری، یا بیشمار فعالیتی که در شهر میسّر است. البته این مشکل لاینحلی برای من نبود، خصوصاً که در گذشته هم چندان غرق اینها نبودهام. ولی این گزینهها در دلم بودند، و گزینهها مهماند.
بسیاری از ما با این نوع استدلالکردن آشناییم. ولی به نظر ستیا مضحک است. او مینویسد که قهرمان رمان «دست رد به سینۀ یک فرصت میزند تا برای خودش فرصتهایی را حفظ کند که سراغشان نخواهد رفت. این اصلاً معقول نیست!».
در یک سطح اجتماعی، میل به ابراز حق انتخاب میتواند کژروی دستهجمعی بیافریند. ریچارد تالر و کَس سانستین، دو نظریهپرداز حوزۀ سیاستگذاری، از قدیم هوادار بهکارگیری «سقلمهها» بودهاند: یعنی اصلاح «معماریهای انتخاب» ما بهگونهای که بهصورت پیشفرض بهنفع سودمندترین خروجیها و نتایج باشند. یک کسبوکار میتواند با ثبتنام خودکار کارکنانش در یک طرح پسانداز بازنشستگی به آنها سقلمه بزند (گرچه کارکنان هرگاه بخواهند میتوانند از آن طرح خارج شوند)؛ یک کافه هم میتواند سالمترین غذاها را در جایی قرار دهد که بیشتر توی چشم باشند (گرچه غذای ناسالم هم کماکان موجود است). تالر و سانستین اشاره میکنند که معماریهای انتخاب همیشه وجود داشته و دارند. بالأخره سالادها را هم باید یک جایی گذاشت، پس چرا بهترین جا را به آنها ندهیم؟ بااینحال، ایدۀ سقلمهها برخی افراد را نگران میکند؛ آنها به اینکه انتخابهایشان شکل داده شوند، حتی اگر در یک جهت عُقلایی باشد اعتراض دارند.
حق با ستیاست که میگوید عمدۀ این حرفها ابلهانه است. کسی که به یک نامزد سیاسی رأی میدهد چون یک عالَم دلیل موجه برای رأیندادن به او دارد، یا کسی که از آلودهکردن محیطزیست لذت میبرد، چون احساس میکند این کار خیلی خطاست؛ دربارۀ چنین کسانی و چنین کارهایی اصلاً حرفی میماند؟ آنجا که قهرمان دیوانۀ داستان یادداشتهای زیرزمینی۷، اثر داستایفسکی، بر آزادی اعتقاد به اینکه دو بهعلاوۀ دو میشود پنج اصرار میکند، آشکارا به بیراهه رفته است. و به نظرم بهنفع خود اگنس کالارد است که از دراز کشیدن در میانۀ جاده بپرهیزد.
بهعلاوه، کژروی آنقدرها هم که مردم فکر میکنند جذاب و بانمک نیست. اگر اصرار دارید که کژروی را از جنس شورش ببینید، میشود حکایت مارلون براندو در فیلم «وحشی»: کسی از او پرسید «آهای، جانی، تو علیه چه چیزی داری شورش میکنی؟» و او جواب داد: «توی دست و بالت چی داری؟ [همون!]» اینگونه ابزار خودمختاری عملی است کاملاً قابلپیشبینی: مثل بچههای چهارساله، کسی که دست به چنین کاری بزند بهواقع مستعدّ آن شده که با روانشناسی معکوس اغفالش کنند (مثل اینکه به بچهها میگویند: «بهتره اون لوبیاها رو نخوری!»). همین دربارۀ منتقدانی هم صادق است که علیه هر امر معقولی استدلال میآورند. (فصل آخر بازی تاجوتخت؟ یک مصداق عالی و کامل!) کژروی، اگر درست انجام نشود، ترولبازی میشود.
درعینحال، کژروی درستودرمان میتواند از جهتی قابل احترام باشد. فردی که از مسیر درست کژروی میکند، ارزش عقلانیت و اخلاق و زندگی نیک را قدر میداند و، دلزده از اینها، مسیر دیگری میپوید. زیستشناسان تکاملی گاهی از «هیولایان امیدوار» حرف میزنند: تکامل نوعاً زمانی رُخ میدهد که تغییراتی کوچک در فنوتیپها به موفقیت بیشتر در تولیدمثل منجر میشوند، اما هیولایان امیدوار که محصول جهشهای کلان هستند گامهای بلندی در مسیر تکامل برمیدارند. به گفتۀ نظریهپردازان، این گامها تقریباً بهیقین شکست میخورند، اما در حد نظری بالقوه میتوانند تبارهای جدیدی بگشایند. رویۀ متعارف یک تصمیمگیر عاقل آن است که همۀ گزینهها را بسنجد و سراغ گزینهای برود که با بیشترین احتمال میتواند خواستۀ او را بهصورت حداکثری برآورده کند، و درعینحال از تلهها (چیزهایی از قبیل نزدیکبینی، ضعف اراده، خوشخیالی، ترس و اعتمادبهنفس بیجا) پرهیز کند. ولی چه میشود اگر گاهی تصمیم بگیرید رفتاری بیقاعده و غیرقابلپیشبینی داشته باشید؟ کمی کژروی هم شاید مزایای خاص خود را داشته باشد. مثلاً در سطح سازمانی، منطقی است که یک نهادِ کمککننده پولش را صرف آن طرحهای پیشنهادیای کند که به نظر کارشناسانش بهتر از همهاند. درعینحال، باز هم شاید منطقی باشد که قدری از پولش را طبق قرعه تخصیص دهد یا حتی کمی از بودجهاش را به آن طرحهایی اختصاص دهد که به نظر کارشناسانش بدتر از همهاند.
تماشای انواع درست کژروی میتواند فرحبخش باشد، خصوصاً برای آن کسانی از میان ما که معمولاً و عادتاً عقلانیتر و درستتر رفتار میکنند. پارسال، بنکسیِ هنرمند با یک دستگاه خردکن مخفی، نقاشیاش بهنام «دخترِ با بادکنک»۸ را پارهپاره کرد، آنهم درست چند ثانیه پس از آنکه در یک حراج در ساتبی به فروش رفته بود. مدتی بعد، نقلقولی از آنارشیست روسی میخائیل باکونین را در اینستاگرامش پست کرد: «میل به ویرانکردن یک میل خلاقانه هم هست» (بنکسی بهاشتباه این نقلقول را به پابلو پیکاسو منسوب کرد). یکی از کتابهای محبوب من اتلاف کفرآمیز۹ است، محصول همکاری نویسندهای بهنام گرچن روبین و عکاسی به نام دانا هویی. این کتاب مجموعهای از عکسهایی است که نابودی شادمانۀ چیزهای ارزشمند را تصویر میکند: یک اسکناس صددلاری که به آتش کشیده میشود، شامپاین لذیذی که به فاضلاب ریخته میشود. کافی است این عکسها را ببینید تا (به قول روبین) مزهای از آن «هیجان خطرناک» را بچشید.
صدالبته آن اعمال کژروانهای که هنرمندان مرتکب میشوند اغلب به قالب شورش درمیآیند. در پس این اعمال، پیغامی نهفته است، یعنی حداقلش این است که عُرفهایی را زیر سؤال میبرند که مابقی ما را به همدیگر گره زدهاند. پس از یک منظر میتوان گفت این اعمال بهمراتب عمومیتر، بیانگرتر و سودمندتر از آناند که مصداقی از کژروی ناب باشند. نمونهای که من میپسندم هم سادهتر است، هم کمدامنهتر، و هم عبثتر. این نمونه به سیدنی مورگنبسر، فیلسوف دانشگاه کلمبیا، مربوط میشود که بهخاطر مزهریختنها و بذلهگوییهایش مشهور بود. میگویند که یکبار یک پیشخدمت از مورگنبسر پرسید برای دسر چه میل دارد: کلوچۀ سیب یا کلوچۀ زغالاخته. او هم کلوچۀ سیب را انتخاب کرد. بعد پیشخدمت برگشت و گفت کلوچۀ آلبالو هم دارند. مورگنبسر گفت: «خُب، در این صورت، کلوچۀ زغالاخته بیاورید».
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را پُل بلوم نوشته است و در تاریخ ۱۹ جولای ۲۰۱۹ با عنوان «The Strange Appeal of Perverse Actions» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ؟؟؟ با عنوان «شیطنتکردنهای بیدلیل چگونه ما را وسوسه میکنند؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• پُل بلوم (Paul Bloom) استاد روانشناسی و علوم شناختی دانشگاه ییل است. از تألیفات بلوم میتوان به کتاب فقط بچهها (Just Babies) اشاره کرد. همچنین اثر تحسینشدۀ او، علیه همدلی؛ دفاعیهای بر دلسوزی عقلانی (Against empathy)، نیز یکی دیگر از کتابهای اوست. گفتوگوی پل بلوم را دربارۀ علیه همدلی میتوانید در این پیوند و مرور جنیفر سینیور بر آن کتاب را میتوانید اینجا مطالعه کنید.
[۱] Confessions
[۲] For Badness’s Sake
[۳] The Imp of the Perverse: عنوان داستان مشهوری از ادگار آلن پو.
[۴] Winter Notes on Summer Impressions
[۵] Midlife: A Philosophical Guide
[۶] To Rise Again at a Decent Hour
[۷] Notes from Underground
[۸] Girl with Baloon
[۹] Profane Waste
یک متخصص هوش مصنوعی میگوید فرق انسانها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آنهاست
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند