بررسی کتاب «پاد-آموزش: دربارۀ آیندۀ مؤسسات آموزشی»، درسگفتارهایی از فردریش نیچه
نیچه در سال ۱۸۷۲ در دانشگاه بازل پنج سخنرانی دربارۀ آموزش عالی ایراد کرد. او در سخنرانیهایش به دانشگاهِ مدرن تاخت و گفت که تشویقِ بیمهابای فردیت در دانشگاهها «نشانهای از بربریت» است که باعث میشود تا روحِ آموزش آزاد از بین برود. گویی وضعِ دانشگاهها در آن دوران بیشباهت به امروز نبوده است.
فیلسوف سیاسی و از نویسندگان نیو استیتسمن
10 دقیقه
گاردین — نیچه در سراسر زندگی، خود را در مقامِ آموزگار مینگریست. اما مدت زمانی که در آموزش عالی صرف کرد چندان دراز نبود و بیشترِ آنچه در دانشگاهها میگذشت را مأیوسکننده مییافت. در سال ۱۸۶۹ زمانی که فقط ۲۴ سال داشت، در مقامِ استاد مدعو در دانشگاه بازل به تدریس زبانشناسیِ کلاسیک مشغول شد. در آن زمان او را نابغهای بااستعداد و با آیندهای درخشان میشناختند. بااینحال، به سبب وخامتِ شرایط جسمانی و سرخوردگی از فرآیندِ آموزشِ رسمی، در سال ۱۸۷۸ زندگی دانشگاهی را ترک کرد. اغلبِ نوشتههایی که نیچه با آنها شناخته میشود، در طول دهۀ بعدی از زندگی او نگاشته شدهاند؛ دورانی که به صورت خستگیناپذیر به سفر در اروپا مشغول بود. نهایتاً در سال ۱۸۸۹، نوعی فروپاشی روانی گریبانش را گرفت و تا پایان عمر از این بیماری بهبود نیافت.
نیچه تا زمان مرگش در سال ۱۹۰۰، زندگی را در سکوت و گمنامی تحت تکفل خواهرش الیزابت ادامه داد؛ زنی نفرتانگیز که پس از ازدواجش با یک معلم دبیرستانِ ضدیهودی به نام برنارد فاستر، نزاع تلخی با فردریش داشت و بعدتر همسرش را در بناکردن مستعمرهای جدید از نژادِ آریایی به نام «نوآ ژرمانیا» در پاراگوئه همراهی کرد. الیزابت فاستر نیچه پس از شکست در برنامه مستعمراتی و خودکشی همسرش به ترویجِ عقایدِ نژادپرستانه ادامه داد و با تأسیس آرشیو نیچه، کنترل کامل نوشتههای برادرِ درماندۀ خود را در اختیار گرفت. در همین زمان، بخشهایی از نوشتههای نیچه را که در آنها «فریبِ نژادی» مورد انتقاد قرار گرفته بود، به طور کامل حذف کرد و برای این خوشخدمتی جایزه گرفت. الیزابت بر اساس زندگینامهای کاملاً گزینشی، مجموعهای از نوشتههای دستکاریشده نیچه تحت عنوان اراده معطوف به قدرت را منتشر کرد و به سبب همین کتاب، از سوی محافل دانشگاهی آلمان نامزد دریافتِ نوبل در ادبیات شد. همین گرایشاتِ نژادی باعث شد که پس از مرگ الیزابت، آدولف هیتلر شخصاً در مراسم تدفین او حضور یابد.
در ابتدای قرن بیستم، نیچه بهعنوان یکی از متفکران پیشتازِ دوران حاضر شناخته شد. دامنۀ نفوذ افکار او گسترده بود؛ هرچند این نفوذ از گونهای به شمار میآمد که اگر خود او زنده بود، به سختی آن را تأیید میکرد. نیچه از ناسیونالیسم متنفر بود و فرهنگ پروسیِ دولت را به شدت نفی میکرد، داروینیسم مصنوعی و در حال ظهور در ایدئولوژی آلمانی را به باد تمسخر میگرفت، به رهبرانِ جنبشِ یهودیستیزی در دوران خویش حمله میکرد و دین عهد عتیق را بر مسیحیت ترجیح میداد. بااینحال، او همچنان به عنوان روشنفکر پیشروی فاشیسم و حتی بر اساس خوانش نادرست آثارش، پیشگام نازیسم شناخته میشد. درست است که نمیتوان گرایشات نژادپرستانه را به نیچه نسبت داد، اما او به هیچ صورتی از لیبرالیسم نیز تعلق خاطر نداشت. در واقع، نقد کوبنده او از لیبرالیسم ارزشمندترین بخش از آثار او را تشکیل میدهد.
کتاب پاد-آموزش۱ که به قلمِ دامین سرلز ترجمه و به نحو زیبایی توسط نیویورک رویو آو بوکز ویرایش شده است، از مقدمهای روشنگر و پنج درسگفتار تشکیل میشود. این درسگفتارها را نیچه در سال ۱۸۷۲ و در دانشگاه بازل ایراد کرده است. (ظاهراً درسگفتار ششمی نیز برنامهریزی شده بود که هرگز ایراد نشد؛ ضمن آنکه بخشی از این مجموعه پیشتر در کتاب تاملات نابهنگام منتشر شده است). نیچه در قالب مجموعه گفتارهایی که به صورت گفتوگو میان فیلسوفی مسن و دانشجوی جوان او ایراد شده است، چنین استدلال میکند که آموزش (او از واژه آلمانی Bildung برای این منظور استفاده کرده است؛ اصطلاحی که معانی متعددی دارد، اما در وسیعترین آنها به شکلگیری فرهنگ و شخصیت فردی اشاره میکند) با تبعیت از سایر اهداف تضعیف شده است. دبیرستانهای آلمان (دومین مقطع آموزشی که دانشآموزان را برای حضور در دانشگاه آماده میساخت) و دانشگاهها از رسالت اصلی خود تهی شدهاند؛ رسالتی که در چارچوب آن بنا بود به «توسعه عادات و دیدگاههای انتقادی و سازشناپذیر» بپردازند. از دید او، آموختنِ تفکرِ آزاد به سود «تشویقِ فراگیرِ شخصیتِ فردی» تضعیف شده است. روندی که نیچه آن را به عنوان «نشانۀ بربریت» میدید. در نتیجه، آموزش تحت سلطۀ دو گرایش عمده و «ظاهراً مخالف» قرار گرفته که «به صورت یکسان ویرانگر هستند و به نتایجی همگرا میانجامند». گرایشِ نخست، توسعه و گسترشِ هر چه بیشتر آموزش را توصیه میکند و دومین گرایش نمودی از تمایل به محدود ساختن و تضعیف آموزش است. موردِ نخست فرآیندهای آموزشی را وسعت بخشیده و آن را شامل افرادی میسازد که نیاز یا تمایلی به آموختن ندارند، در حالی که دومین گرایش انتظار دارد که آموزش و پرورش در برابر ادعای خودمختاری و الزامات دولتی تسلیم شود.
در این ادعانامۀ نیچه علیه نظام دانشگاهی، چیزی بیش از واقعیتهای کوچک هم وجود دارد. اما برای دریافتنِ نکتۀ مورد نظر او، باید خود را به صفحاتی از پیچیدگی رمانتیکِ کتاب در خصوصِ سروریِ روح و اولویتِ نبوغ بسپارید که بهمنزلۀ پیشنویسی ابتدایی از ایدۀ پوچ و نامعقولِ ابرمرد است؛ ایدهای که بعدها صورت نهایی خود را یافت و در آثار متأخر نیچه به منزلۀ رهاییدهندهِ دوران مدرن معرفی شد. اما نیچه در مشاهده و توصیف شکلگیری آموزش توسط نیروهای بیرونی، در حال اشاره به نکتهای بسیار مهم است. چرخشی که در قرن نوزدهم در آلمان آغاز شد، در بریتانیا در سالهای انتهایی دهه ۱۹۸۰ و پیادهسازی رژیم جدید نظارت و بازبینیِ تحقیقات ظاهر شد. تا آن زمان، دانشگاهها موسساتی خودمختار محسوب میشدند، اما با تغییرات وسیع مجبور شدند نقش خود را در افزایش تولید ملی توجیه کنند؛ الزامی که نافیِ ارزشِ زندگیِ فکری بهعنوان غایتی فینفسه بود و در آن فرض میشد که هر امر باارزشی ضرورتاً قابل اندازهگیری است.
دیگر نیروهای مؤثر در فرآیندهای آموزشی نیز با نادیده گرفتن دانشگاهها به عنوان جایگاه اختصاصی تفکر آزاد نقش مخرب خود را ایفا میکنند. فرهنگ آمریکاییِ «تصحیح سیاسی۲» ممکن است در ابتدا پاسخی برای رویههای آزاردهنده و تبعیضآمیز بوده باشد، اما به سرعت به نوعی رژیم مبتنی بر تابوها و عقاید جزمی تبدیل شد. با گسترش کاربرد «هشدارهای ابتدایی۳» و تمایل به تبدیل دانشکدهها به «مکانهایی امن» و پناهگاهی در برابر آشوبهای فکری، این ایده که دانشگاهها جایگاه تاملات آزادانه هستند، از حافظۀ زنده و عمومی ناپدید شده است.
برخی افراد این شرایط را نشانهای از کنارگذاشتنِ ارزشهای لیبرال میدانند. برای چنین افرادی، راهکاری ساده برای درمان بیماری آموزش عالی وجود دارد: بازگشت به جان استوارت میل. اجازه دهید عقاید، هرچند توهینآمیز، آزادانه ابراز شوند. بهایننحو میتوان آنها را به چالش کشید و در صورت لزوم به نحو عقلانی نفی کرد. اما در این نقطه، نیچه پرسشی دشوار را پیش روی ما مینهد. استوارت میل باور داشت که همگان از آزادیِ بیان منفعت خواهند برد که این شامل افرادی هم میشود که طالب نابودکردن همین آزادی بیان هستند؛ چراکه همه انسانها خواهان مزایای ناشی از رشد دانش هستند. حال چه میشود اگر بسیاری حاضر باشند این مزایا را در طلب ارزشهایی که مهمتر میدانند شادمانه ترک گفته و تلاش کنند ارزشهای خود را به دیگران نیز تحمیل نمایند؟ میل پاسخ خواهد داد که مسالۀ مهم پیشرفت گونهها است. اما نیچه مساله را به گونهای دیگر درک میکرد. از دید او، ایدۀ «انسانیت» به عنوان عاملی جمعی با اهدافی فراگیر و جهانشمول که آنها را در طول تاریخ پیگیری کرده، چیزی نیست جز پسماندههای سکولار از ایمان دینی به مشیت الهی. در واقع اگر خود را به مشاهدات مستقیم حسی محدود کنید، تمام آنچه از انسان خواهید یافت حیوانی است با ارزشها و شیوههای زیستی متنوع و متضاد.
این نتیجهگیریِ نیچه به عنوان تبارشناس اخلاق است. امروز نیز مشاهدات او درباره سرچشمه ارزشهای لیبرال به صورت مشابه قابل استفاده است. او به عنوان محقق پیشگام در عرصه متون کلاسیک به خوبی میدانست که در فرهنگ باستانی یونان هیچ عامل لیبرالی در کار نبوده است. شیوه زندگی لیبرال از خلال فرآیندهای دشوار و طولانی که جنگهای مذهبی اروپا نیز از جمله آنها است، پدید آمده و حاصل پیوند میان یکتاپرستی یهودی و مسیحی است؛ امری که «خداناباوران جدید» ترجیح میدهند آن را نادیده بگیرند. ممکن است فردی این شیوه از زندگی را بدون حیات دینی ارزشمند بداند، اما این به معنای تمایل انسانها به اینگونه زیستن نیست. اگر افراد علاقۀ خود را به آزادی بیان از دست دادهاند (که ظاهراً در بخشهایی از آموزش عالی چنین است) هیچ استدلالی قادر نیست آنها را نسبت به اهمیت این عامل متقاعد سازد. شاید آنچه این افراد میخواهند، رهایی از کسب و کار پرخطرِ تفکر است.
پاول رایتر و چَد وِلمون، ویراستاران پاد-آموزش، نیچه را به عنوان «فیلسوفِ ضددانشگاهِ مدرنیته و بیماریهای آن» توصیف کردهاند و نتیجه گرفتهاند که پاسخ به پرسشهایی که او مطرح کرده «ممکن است آرامش فعلی ما را از میان ببرد». شاید نیچه در ضدیت با دانشگاه برحق بوده باشد، اما خطای او در امیدواری بیش از اندازه به «فرهنگ والا» بوده است. در مقابل، اگر به فراسوی دیوارهای دانشگاه بنگرید، با صحنهای سراپا زنده مواجه خواهید شد. فیلم مکبث اثر جاستین مورتسل، نمایی سخت و قاطع از موقعیت بشر ارائه میکند که در مقابل تمام تصاویر دانشگاهی از موقعیت فعلی علوم انسانی قرار میگیرد. سریالهایی چون وایر و برکینگ بد نیز به تضادهای اخلاقی با دقتهای علمی و واقعگرایی میپردازند که در تحقیقات غریبِ امروزین پیرامون عدالت و نوعدوستیِ فیلسوفانه غایب است. رمان مرد روی قلعه بلند نوشته فیلیپ کی. دیک تفسیری باورپذیر از لغزندگی واقعیت مورد اجماع عمومی ارائه میکند که با هیچیک از کتابهای حجیمی که دربارۀ نظریه انتقادی نوشته میشود قابل مقایسه نیست. میتوان در اولویت و توفیق فرهنگ مثالهای دیگری نیز ارائه کرد. امروزه بسیاری از مؤسسات آموزشی گرفتار خودسانسوری و غرق در رویههای بوروکراتیک هستند. اما خوشبختانه این مؤسسات تاثیری در شکلگیری فرهنگ ما ندارند.
اطلاعات کتابشناختی:
نیچه، فردریش. پاد- آموزش: دربارۀ آیندۀ مؤسسات آموزشی. ویراستۀ پاول ریتر، ترجمۀ دیمین سیرلز، انتشارات نیویورک ریویو آو بوکز، ۲۰۱۵
Nietzsche, Friedrich . Anti-Education: On the Future of Our Educational Institutions، Paul Reitter (Editor)، Damion Searls (Translator)، NYRB Classics، 2015