آیا نظریۀ زیباییشناختی نازیستی با مؤلفههای هنری متمایزی وجود دارد؟
یک موزهدار آثار هنری در دوران آلمان نازی، از طرف گوبلز مأمور شد تا نقاشیهایی که نازیها مصداقِ هنر فاسد میدانستند، در دیگر کشورها بفروشد. او انبوهی از این آثار را در خانۀ خود نگه داشت. پسرش نیز از این گنجینۀ پنهان را با رازداری نگهداری کرد. اما سه سال پیش، این گنجینه تصادفاً پیدا شد.
نیویورک ریویو آو بوکز — اخیراً در نمایشگاهی با عنوان «هنرِ فاسد: حمله به هنر مدرن در دوران آلمان نازی در ۱۹۳۷» که در نیویورک بر پا شده است، حدود ۱۳۰۰ تابلو نقاشی به نمایش درآمده که نزدیک به ۸۰ سال هیچکس از سرنوشت آنها خبر نداشت. این نقاشیها همه در تصرف فردی به نام «کرنلیوس گرلیت»، فرزند یکی از نازیهای قدیمی بوده و او در تمام این سالها این آثار را در خانهاش در مونیخ پنهان کرده بود؛ اما در سال ۲۰۱۲ و از سر تصادف، جهان از وجود این گنجینۀ ارزشمند از آثار هنرمندان قرن نوزدهم و بیستم اروپا آگاه شد. همۀ این آثار در این خصیصه مشترکاند که از نظر نازیها مصادیقی از «هنرِ فاسد۱» محسوب میشدند و به همین دلیل از موزهها جمعآوری شده یا ضبط و مصادره شده بودند. اما چرا گرلیت در تمام این سالها این آثار را در پستوی خانهاش پنهان کرده بود؟
داستان از این قرار است که همزمان با قدرتگرفتن نازیها در دهۀ ۳۰ میلادی، هیلبدبراند گرلیت، پدر کرنلیوس، که موزهدارِ آثارِ هنری بود از کارش اخراج شد. پدربزرگِ هیلدبراند یهودی بود و از سوی دیگر او از طرفِ حزبِ نازی متهم بود به اینکه با نمایشدادنِ هنر مدرن از هنری هواداری میکند که روح و مغز مردم ژرمن را فاسد میکند؛ اما پس از چندی گوبلز، که تحت تأثیر ذوق هنری هیلدبراند قرار گرفته بود، او را مأمور کرد تا آثار مصادرهشدۀ هنری را در خارج از مرزهای رایش بفروشد. اینگونه بود که گرلیت، فارغ از اسلاف یهودیاش، توانست همچون یک آلمانیِ تمامعیار سالهای جنگ را در سفر بگذراند و با فروشِ این آثار پول هنگفتی به جیب بزند. او پس از جنگ ادعا کرد که تمامی آثار کلکسیونش در طول جنگ نابود شده است.
هیلدبراند در سال ۱۹۵۶ درگذشت و بدینگونه کلکسیونی که طی سالهای متمادی جمعآوری کرده بود به پسرش کرنولیوس به میراث رسید. کرنلیوس در تمام این سالها بهدقت از گنجینۀ پدرش محافظت میکرد و البته در طی این سالها بنا بهضرورتِ معیشت برخی از آثار را فروخت. کرنلیوس، که تنها میزیست و هیچ سر و همسری نداشت و در خانهاش حتی تلفن و تلویزیون نداشت، در اواخر عمر مشاعرش را از کف داده بود و رفتارِ عجیب و نامتعارفش و گفتههای خلاف عقلش عاقبت پلیس را مشکوک کرد تا حکم به تفتیشِ آپارتمانش بدهد. طبیعی است که همه از آنچه در آپارتمان کرنلیوس مخفی بود شوکه شدند. جمعآوری این آثار هنری از آپارتمان کرنلیوس سه روز طول کشید؛ آثاری از پیکاسو، آنری ماتیس، اتودیکس، امیل نولده، اسکار کوکوشکا، رنوآر و کوربه تنها بخشی از این کلکسیونِ حیرتانگیز را تشکیل میدهند. کرنلیوس تمام سه روز بر صندلی آپارتمانش نشسته بود و شاهدِ «تاراج» میراثی بود که آن را میراثِ پدریاش میدانست. او از این مصیبت جان سالم به در نبرد و کمتر از دو سال بعد درگذشت. تنها چیزی که او در طی این دو سال در پاسخ رسانهها میگفت این بود: «دلم میخواست با نقاشیهایم زندگی کنم.»
فارغ از این داستانِ دراماتیک، کشفِ این کلکسیون حیرتانگیز از آثارِ هنریِ «ضد توده» و «فاسد» بار دیگر بحث دربارۀ نظریۀ زیباییشناختی نازیستی/فاشیستی و نیز سلیقۀ هنری هیتلر را زنده کرده است؛ هیتلری که از هنر مدرن متنفر بود و آن را توطئۀ فرهنگیِ بلشویکهای یهودی میدانست.
در سال ۱۹۳۷ نمایشگاهی در مونیخ برگزار شد که شاید بتوان با تأمل در آثار به نمایش درآمده در آن به برداشتی مقرون به واقعتر از هنر نزدِ نازیها رسید. بسیاری از آثارِ کلکسیون گرلیت در این نمایشگاه به نمایش درآمدهاند. برگزارکنندگان نمایشگاهِ نیویورک نیز محوریت نمایش آثار را بر مبنای همین نمایشگاه قرار دادهاند. همراه با نمایش آثار ممنوع، عکسهایی از نمایشگاه مونیخ و حال و هوای هنری آلمان نازی نیز در معرض دید گذاشته شده است؛ حتی تابلوهای سفیدی نیز در نمایشگاه گذاشته شده تا یادآور آثاری باشد که در این سالها از میان رفتهاند.
نمایشگاهِ مونیخ صرفاً به نقاشی اختصاص نداشت و مجسمهسازی هم بخشی از آن بود. گویی نازیها با مجسمهسازی مهربانیِ بیشتری داشتند تا نقاشی؛ چون اعتقاد داشتند که این آثار را میتوان در فضای باز قرار داد تا هم در معرض دید همه باشد و هم بیانگرِ شکوه و عظمتِ رایش هزارساله. مجسمههایی از ریچارد شایبه و کارل نیستات در این نمایشگاه بهعنوانِ آثار هنری مقبول به نمایش درآمدند که مهمترین ویژگیشان تأکید بر بدن و بسط «کیشِ بدنمندی۲» حزب نازی بود. اما نکتۀ مهمی که در نمایشگاه مونیخ جلب توجه میکند این است که نمیتوان خطِ تمایزِ دقیقی بین «هنر فاسد» و «هنر والا» از نظر حزب ترسیم کرد؛ یعنی آثاری در زمرۀ آثار «مقبول» قرار داده شدهاند که علیالاصول میبایست در زمرۀ آثار هنری مطرود باشند و نیز بالعکس. گاهی اوقات مطلقاً هیچ تمایزی میان این دو دسته از آثار وجود ندارد. برخی از آثاری که در تقبیح مدرنیسم هنری به نمایش درآمدهاند خود نمونههایی بینظیر از مدرنیسم در هنر هستند. همین امر میتواند نشان دهد که نمیتوان این ادعا را تصدیق کرد که نظریۀ زیباییشناختی نازیستی با مؤلفههای هنری متمایزی وجود دارد؛ چنین نبود که نازیها از همان آغازین روزهای قدرتگیریشان طرح کلان هنریفرهنگی یا دستورالعملی برای خلق آثار هنری داشتند.
اینجا است که بار دیگر به این پرسش بازمیگردیم که اساساً هنر نازیستی چه نوع هنری بود. شاید بتوان ادعا کرد که نظریۀ هنر نازیستی تا حد زیادی به حال و هوای شخص هیتلر و تحولات سیاسی زمانه بسته بود. به همین دلیل نمیتوان نازیسم را واجد مانیفستی زیباییشناختی دانست. تغییرات و تحولاتی که در طی حکومت ۱۵ سالۀ حزب دربارۀ «هنر فاسد» رخ داد بهترین مؤید این ادعاست. در بدایت امر هیتلر اعتقاد داشت هنر راستین گونهای اکسپرسیونیسم آلمانی است، اما پیشوا بعدها نهتنها از این رأی دست کشید که سخت به اکسپرسیونیسم تاخت. در نمایشگاه مونیخ هم که در ۱۹۳۷ برگزار شده است از افرادی مانند نولده، ارنست بارلاخ و رودولف بلین نیز دعوت شده بود تا آثارشان را به نمایش بگذارند؛ همان افرادی که بعدها اسمشان در صدر سیاهۀ آثار «هنر فاسد» قرار گرفت. طرفه آنکه در همان نمایشگاه مونیخ برخی آثار بلین بهعنوان هنر «والا» تحسین شد ولی برخی دیگر از آثارش در کاتالوگ «هنر فاسد» قرار داشت. در دعوتنامهای که برای هنرمندان برای شرکت در نمایشگاه مونیخ فرستاده شد آمده بود که «این نمایشگاه طرفدار هیچ جریان هنری خاصی نیست و هیچ جریانی را حذف نمیکند تا برای دیگری جایی باز کند». هیتلر از انتخابهای کمیتۀ اجرایی نمایشگاه خوشش نیامد و اعضای آنها را برکنار کرد و یکی از دوستانش، هاینریش هوفمان، را مسئول بررسی آثار هنری کرد. هوفمان به هنر مبتذلِ قرن نوزدهمی باواریایی علاقهمند بود: نقاشیهای عریانِ تقلیدی از هنرِ کلاسیک، تصاویرِ حیوانات و آثارِ بیارزشی نظیر آن. لذا نمیتوان آثار این نمایشگاه را ملاحظه کرد بدون توجه به این نکته که سلیقۀ هنری هوفمان بر این نمایشگاه غلبه دارد.
در طول این سالها سران حزب نازی با توسل به استعارههای زیستی، که سخت محبوبشان بود، حملهای تمامعیار به هنر مدرن را سامان داده بودند. هیملر میگفت هنر مدرن خود را از طریق فرهنگ بسط میدهد و منشأ آلودگیِ فرهنگی است؛ این هنر چنان به توده هجوم میآورد که طاعون به بدن بیمار؛ هنر مدرن روح انسان ژرمن را آلوده میکند چنانکه ازدواج یک ژرمن با یهودی خونش را.
اما با آغاز جنگ و ضرورت تحریک تودهها ورق برگشت. به همین دلیل نظریۀ هنری حزب در فاصلۀ سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ تفاوت عمدهای دارد با نظریۀ حزب دربارۀ هنر از فاصلۀ سالهای ۱۹۴۰ تا سقوط برلین. اکنون سران حزب دست به دامان هنر مدرن میشدند تا کشتار جمعی و جنگافروزیشان را با کمک ادبیات و سینما تبلیغ کنند و جوانان بیشتری را روانۀ نبرد مقدس رایش هزارساله کنند.
نمایشگاه «هنر فاسد: حمله به هنر مدرن در دوران آلمان نازی در سال ۱۹۳۷» علاوه بر اینکه این امکان را فراهم میکند تا آثار بینظیری را از نزدیک ببینیم که سالها رنگ آفتاب به خود ندیدهاند، میتواند به ما در فهم درستتر «هنر فاسد» از منظر نازیها کمک کند. شاید بتوان گفت «هنر فاسد» ملغمهای بود از عوامل با ربط و بیربط که سویهای سلبی داشت و بیانگر نظریهای ایجابی در باب امر زیبا نبود؛ عواملی مثل پسند شخصی هیتلر، اقتضائات جنگ و سیاستمداری، سلیقۀ هنری هوفمان، مواضع سیاسی هنرمندان و امثالهم.
• این مطلب گزارشی است از نوشتار هنری که هیتلر از آن متنفر بود نوشتۀ مایکل کیملمن۳.
پینوشتها:
[۱] Entartete Kunst / Degenerate art
[۲] cult of the body
[۳] Michael Kimmelman
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد