نوشتار

کانت می‌پرسید: روشنگری چیست؟

چه چیز را می‌شود شناخت، چگونه باید عمل کرد و به چه می‌توان امید بست؟

کانت می‌پرسید: روشنگری چیست؟ نقاش: آدولف ون‌هیدک.

هر عصری در تاریخ نماینده‌ای دارد و ایمانوئل کانت بی‌تردید نمایندۀ عصر مدرن است. نوشته‌هایش گاهی چنان پیچیده می‌شود که خوانندگان را سرخورده می‌کند. ازاین‌رو، افراد عمدتاً در فهم فلسفه‌اش دچار کج‌فهمی‌اند. او برای برخی‌ها فیلسوفی ندانم‌گراست و، در نگاه یکسری، متفکری ضددین. بعضی‌ها هم به او می‌گویند اخلاق‌گرای خشک‌مسلک. اما آلن وود، مفسر برجستۀ کانت، می‌گوید او معلم تواضع و فروتنی است: حدود عقل را ترسیم می‌کند، درمقابل شکاکیت می‌ایستد، پای احترام را به اخلاق باز می‌کند و خلوص را به زیبایی باز می‌گرداند.

TLS

Immanuel Kant: What lies beyond the senses

آلن وود، تی.ال.اس — کانت تأثیرگذارترین فیلسوفِ مدرن است. عملاً همۀ جنبش‌های فلسفیِ بعد از انتهای قرنِ هجدهم خوانش، تفسیر، یا تغییری در فلسفۀ «سنجش‌گرانه»۱، «چرخشِ استعلایی» یا «انقلاب کپرنیکی» اویند. فهمِ تأثیر ماندگارِ کانت دشوار و گاهی، خصوصاً برای نامتخصصان، باورش هم سخت است. بخش عمده‌ای از تأثیر او درواقع تا حدی به‌خاطر بدفهمی‌های مختلف از اوست. کانت اگر می‌خواست می‌توانست طنازانه یا حتی زیبا بنویسد. اما او به‌خلافِ دیوید هیوم خود را اهلِ قلم نمی‌دانست و به‌خلاف رنه دکارت به‌دنبال این نبود که با نثری زیبا درکی جدید از طبیعت و علم را به عامۀ مردم بیاموزد. نثرِ او پُر است از زبانِ تخصصیِ هولناکی که او از سنتِ مدرسیِ ولفی آموخته بود، سنتی که او در بسترِ آن رشد یافت.

من اغلب به دانشجویانم می‌گویم که ما باید از این مسئله خوشحال باشیم، چون این زبان چیزی است که ایده‌های اغلب بسیار اصیلِ کانت را به سنتِ فلسفیِ غرب متصل می‌کند که سابقه‌اش به یونانِ باستان می‌رسد. خودِ کانت سواد چندانی در آن سنت نداشت. او از علومِ طبیعیِ فیزیک، ستاره‌شناسی و زمین‌شناسی به فلسفه آمد، چیزی که آن موقع «فلسفۀ طبیعی» نامیده می‌شد. کانت به‌معنای امروزی تنها زمانی «فیلسوف» شد که شروع به تأمل در مبانی این شاخه‌های جدید و متغیرِ معرفت کرد. تنها در اواخر عمر بود که علائقش تغییر کرد و شاملِ اخلاق، سیاست و مذهب نیز شد و دهۀ آخر فعالیتِ فلسفیِ او متمرکز بر این مسائل بود. ویژگیِ چشمگیرِ کانت در نظرِ کسانی که او را مطالعه می‌کنند بصیرت و اصالتِ فوق‌العادۀ حاضر در جایی است که در چشمِ خوانندۀ بی‌حوصله ممکن است گوشه‌های تاریکِ نثرِ مبهم و ترسناکِ او به نظر برسد. اگر زمان و صبر و همدلی‌ای را که لازم است -تا کارِ عمیقاً اصیلِ او را کشف و دربارۀ آن تأمل کنیم- نداشته باشیم، به‌سادگی ممکن است کانت را رازآلود یا ناخوشایند به حساب بیاوریم.

کانت فیلسوفی در عصرِ روشنگری بود. اما «روشنگری» چیست؟ بسیاری از هم‌عصرانِ کانت با تعریفی که موزس مندلسون، یکی از بزرگ‌ترین معاصران او، ارائه کرده بود همدلی داشتند. از نظرِ او روشنگری آموزشِ فهم یا قوۀ نظریِ ما برای دست‌یابی به معرفت است. این مفهوم در تقابل با فرهنگ قرار می‌گیرد که آموزشِ قوۀ عملیِ ما برای دستیابی به فضیلت است. کانت پیچشی جدید به بحث اضافه کرد که مسئلۀ اساسی‌ای را آشکار ساخت که انسانِ مدرن با آن مواجه بود. او گفت «روشنگری آزادیِ انسان از صِغَر خودخواسته است». صِغَر ویژگیِ کودکان است، کسانی که خود مسئولیتِ زندگیِ خود را به عهده نمی‌گیرند و دیگران باید هدایتشان کنند. صِغَر «خودخواسته» است اگر نه (مانند کودکان) به‌خاطر ناتوانی در راهنماییِ زندگیِ خود، بلکه به‌خاطر عدمِ شجاعت یا قاطعیت باشد. کانت بر این است که این مهم‌ترین مسئلۀ انسانِ مدرن است. ما باید یاد بگیریم تا خود بیندیشیم، نه اینکه به مرجعیتِ کتب، دکترها، وکلا یا کشیش‌ها مراجعه کنیم و اجازه دهیم که آن‌ها جایِ فهم یا آگاهیِ ما را بگیرند.

ساده‌لوحانه است اگر گمان کنیم کانت توصیه می‌کند تا مخالف‌خوانانی عربده‌جو باشیم: خوارشمارندگانِ سنت و مرجعیت و تفکرِ دیگر انسان‌ها. اما چنین نیست. منظورِ کانت از «اندیشیدن» استفاده از فاهمه یا خرد است به‌طوری که مطابق با استانداردِ صحتِ عام باشد. از نظر کانت، فکرکردن برای خود به معنای اندیشیدن از منظرِ همۀ انسان‌های دیگر است. کانت معتقد است که تنها راه ورود انسان‌ها به روشنگری این است که آزادانه با دیگران در ارتباط باشند تا هر کس این توانایی و اعتمادبه‌نفس را به دست بیاورد که با استفاده از اندیشۀ دیگران، هم به‌عنوان محرک و هم به‌عنوان معیارِ خارجیِ (همیشه خطاپذیر) برای اندیشیدن، خود بیندیشد. فرهنگِ روشنگری فرهنگی عمومی است که در آن انسان‌ها می‌آموزند که مسئولیتِ خود را با اعتمادِ محتاطانه به ظرفیت‌های خود در عینِ آگاهی به محدودیت‌های آن بپذیرند.

در عنوانِ مشهورترین کتابِ کانت یعنی سنجشِ خردِ ناب۲ (۱۷۸۱)، «سنجش» از واژۀ یونانی برای «حکم‌کردن»۳ می‌آید و این ترکیبِ اضافی درعین‌حال هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو، یعنی قوۀ خردِ ناب هم حکم‌کننده است و هم ابژۀ حکم و در پیِ به‌دست‌دادنِ اندازه‌ای از ظرفیت‌ها و اعتماد پیداکردن به خود، اما همین‌طور به‌دنبال به‌دست‌دادنِ معیاری برای فهمِ محدودیت‌هایش است. بنابراین «سنجشِ» کانت هدفی دوگانه دارد: تبرئۀ امکانِ معرفتِ تجربی به طبیعت (نظیرِ فیزیکِ نیوتنی) در برابر چالش‌های شکاکانه، و همین‌طور نشان‌دادنِ ناممکن‌بودنِ معرفتِ نظری به واقعیاتی که نمی‌توان ادراکی حسی از آن‌ها داشت، نظیرِ خدا، روحِ انسانی یا اختیار. کانت می‌خواهد با آنچه او «سرنوشتِ غریبِ» ما می‌خواند کنار بیاییم: ما پرسش‌هایی دربارۀ واقعیاتی که ورای جهانِ حسی هستند طرح می‌کنیم، کاری که باید بکنیم، اما باید ناتوانیِ خود را در پاسخ بدان‌ها بپذیریم. بیانِ کانت از قوای شناختیِ ما فرض می‌کند که، برای شناخت، هم باید حس کنیم و هم فکر. تنها اشیایی که می‌توانیم از آن‌ها شناختی درست داشته باشیم اشیای حسی هستند، یعنی اشیای مادیِ در زمان و مکان. اما آنچه این معرفت را ممکن می‌سازد باید نه از داده‌های حسی، که از قوای خودِ ما بیاید و بنابراین باید پیشینی باشد. گفتنِ اینکه شناختْ پیشینی است بدین معناست که ما باید آن را بر عملِ فعالِ قوای خود بنا کنیم، نه بر داده‌هایی که بر آن‌ها عرضه شده است. کانت ایدۀ معرفتِ فطری را هم به همین دلیل رد می‌کند که آن را چیزی عرضه‌شده به قوای ما می‌داند، نه چیزی که مخلوقِ این قواست. معرفتِ پیشینی هم از حاسۀ ما می‌آید و هم از فاهمه. اشیای حسی تنها تحتِ شرایطِ زمانی‌مکانی به ما عرضه می‌شوند، و این شرایط مبانیِ ریاضیِ فیزیکِ مدرن را برای ما فراهم می‌سازند. اما ظرفیتِ ما برای حکم‌کردن دربارۀ اشیایی که بدین صورت در برابرِ ما قرار می‌گیرند مبتنی است بر شیوه‌ای که قوای فعالِ ما یعنی فاهمه، خیال و حکم داده‌های حواس را به شیوه‌هایی قانون‌مانند با هم ترکیب می‌کنند، بنابراین جهان فیزیکی از جواهری ساخته شده است که با هم ارتباطی علّی مبتنی بر قوانینِ ضروری دارند و به ما واقعیتی واحد می‌دهند که ما آن را «طبیعت» می‌نامیم.

گفته شده است که فلسفۀ کانت «انقلابی کپرنیکی» را پدید آورده است. همان‌طور که کپرنیک فهمِ ما را از آسمان‌ها با این اندیشه تغییر داد که ما (مشاهده‌گران) در حالِ حرکت هستیم و نه در مرکزِ ثابتِ زمین، کانت هم پیشنهاد کرد که مشکلاتِ شکاکانه دربارۀ علیت و مکان و زمان را، با درنظرگرفتنِ جهانِ قابلِ شناسایی به‌مثابۀ امری مبتنی بر فعالیتِ قوای ما، حل کنیم. معرفتِ بشری آینه‌ای دقیق در برابرِ واقعیات و روابطی کاملاً مستقل از ما نیست. در عوض، نظمِ جهان باید به‌مثابۀ نظمی دیده شود که ما، به‌مثابۀ دانندگان، می‌سازیم. همان‌طور که کانت گفته است، فاهمۀ ما قانون‌بخشِ درستِ طبیعت است.

یک نتیجۀ شاخص و البته گیج‌کنندۀ این انقلاب کپرنیکی این ادعای کانت است که اشیای قابلِ شناختْ «از حیث تجربی واقعی» اما «از حیث استعلایی ایدئال» هستند. با درنظرگرفتنِ جهان نه به معنایِ عرفِ‌عامیِ۴ علوم، بلکه در پرتوِ شرایطِ امکانِ معرفتِ آن‌ها، باید بپذیریم که ما تنها «پدیدارها» را می‌شناسیم و نه «اشیا را آن‌طور که فی‌نفسه هستند». کانت نام این آموزه را «ایدئالیسم استعلایی» می‌گذارد: برخی آن را یا آموزۀ متافیزیکیِ آشفته‌ای دانستند که در تضاد با عرفِ عام است و برخی دیگر هم نوعی شکاکیت که کاملاً از واقعیت دور افتاده است. پاسخ کانت این خواهد بود که ایدئالیسمِ استعلایی تنها تواضع و فروتنیِ معرفتی‌ای را به نمایش می‌گذارد که همراه است با اذعان به محدودیت‌های بشریِ ما و پذیرشِ مسئولیتِ نقشِ فعالی که در شناخت بازی می‌کنیم.

هرطور که ایدئالیسم استعلایی را بفهمیم، کانت بخشِ عمده‌ای از سنجش را صرفِ این می‌کند که خرد ایده‌هایی از اشیایی تولید می‌کند که چون ورای مرزهای حواسِ ما قرار می‌گیرند هیچ‌گاه نمی‌توانیم شناختی از آن‌ها داشته باشیم. این ایده‌ها شاملِ اندیشیدن به طبیعت به‌مثابۀ تمامیتی کامل است و همین‌طور ایده‌های ماورای‌طبیعی که معمولاً در مذهب یافت می‌شوند؛ ایده‌های خدا، ارادۀ آزاد و روحِ فناناپذیر. ادعای کانت این است که ما نمی‌توانیم هیچ معرفتِ نظری‌ای دربارۀ آن‌ها داشته باشیم؛ این ایده‌ها اما می‌توانند نقشی در زندگیِ اخلاقیِ ما داشته باشند و همین‌طور به‌طور غیرمستقیم در تجربه‌های زیبایی‌شناختی و مذهبی بازنمایی شوند، بدونِ اینکه شکلی از معرفتِ نظری (علمی) باشند.

تأکید کانت بر وظیفۀ ما برای، و در قبالِ، فردِ خودمان، وظیفۀ انسان‌ها در برابرِ جمعیتِ انسانی به‌طور کلی، و نقشِ انسان‌ها در شکل‌دهی به جهان، باید فهمِ مفهومِ اولویتِ امرِ عملی در کانت و مرکزیتِ اخلاق در پروژۀ کلیِ او را ساده کند. فلسفۀ اخلاق مبتنی است بر یک اصلِ کلی یا قانونِ اخلاقی؛ و به این معنا پیشینی است که از خردِ ما به‌مثابۀ موجوداتِ فعال می‌آید و نه صرفاً به‌عنوان یک پاسخِ منفعلانه به تأثیرات بیرونی نظیر تمایلاتِ طبیعیِ خودمان و تأثیر دیگران. اما همان‌طور که استانداردِ مبناییِ خرد برای کانت صحتِ عامِ همۀ موجوداتِ عقلانی است، قانونِ اخلاقی نیز همین‌طور به‌مثابۀ قانونی برای همۀ موجوداتِ عقلانی در نظر گرفته شده است که به‌مثابۀ جامعه‌ای ایدئال یا قلمروِ غایات در نظر گرفته شده‌اند.

ارزشِ مبنایی در اخلاقِ کانتی شرافتِ انسانی است، یعنی طبیعتِ عقلانی در افرادی که غایاتِ فی‌نفسه به حساب می‌آیند. یک شخص موجودی است که باید بدونِ هیچ قید و شرطی به‌خاطرِ او عمل کنیم. این مبنای چیزی است که کانت امرِ نامشروط۵ می‌نامد، یعنی مبنایی برای عمل که وابسته به هیچ‌کدام از تمایلات یا اهدافِ مصلحت‌سنجانۀ ما نیست. جان رالز بدفهمیِ سنتی و مبنایی از اخلاقِ کانتی را با گفتنِ این نکته اصلاح کرد که این اخلاق نه دستوری خشک و خشن، که اخلاقِ عزتِ نفس و احترامِ متقابل است. من به این می‌افزایم که اخلاقِ کانتی همین‌طور اخلاقِ مراقبت و همدلی است؛ آنچه کانت خود «Teilnehmung» می‌نامد. این صرفاً همدلی‌ای به‌معنای احساسی منفعلانه برای دیگران یا با آن‌ها نیست، بلکه شرکتی فعالانه در نظرگاهِ دیگری است که منجر به فهم و دغدغه‌مندی می‌شود.

به‌درستی گفته شده است که اخلاقِ کانتی اخلاقِ آزادی است. اما این نباید به این معنا فهمیده شود که ما موجوداتِ خطاپذیر اخلاقِ خود را وضع می‌کنیم. اخلاق از نظرِ کانت ابژکتیو و مستقل از ارادۀ فرد است؛ حتی مستقل از ارادۀ خدایی، زیرا خدا نیز خیر را به‌خاطر خیربودنش اراده می‌کند. آزادی در عوض به این معناست که حجیتِ قانونِ اخلاقی مبتنی است بر تواناییِ ما تا آن را این‌طور در نظر بگیریم که با ارادۀ خودِ ما وضع شده است، هنگامی که ما این مسئولیت را می‌پذیریم که مطابق با قانونِ اخلاقی عمل کنیم. بدین طریق اخلاق مبتنی است بر شرافتِ طبیعتِ عقلانیِ ما که به‌مثابۀ ارزشی ورای هر قیمتی در نظر گرفته شده است که نباید قربانیِ هیچ ارزشِ دیگری شود.

کانت قانونِ اخلاقی را همراه با محرکی عقلانی متناسب با اخلاق در نظر می‌گیرد، چیزی که با محرک‌های امکانی یا تجربی متفاوت است. اینکه کانت این محرک را وظیفه می‌داند اغلب خوانندگان را می‌رماند. اما این محرک امری قهری و زادۀ اراده‌ای الوهی یا اجتماعی یا از هر نوعِ دیگری مستقل از ما نیست. واضح‌ترین نامی که کانت برای اراده‌ای برمی‌گزیند که جایگاهی اولیه به محرک اخلاقی می‌دهد «ارادۀ خیر» یا حتی بهتر از آن «خوش‌قلبی»۶ است. این به معنای مراقبتی است از شرافتِ خودمان و همین‌طور تعادلی از عشق و احترام نسبت به دیگران. کانت معتقد است ما تمایل داریم آنچه خود را فرادستِ آن می‌دانیم دوست بداریم، همان‌طور که والدین تمایل دارند تا فرزندانشان را بیش از آن دوست بدارند که فرزندان والدین را. همان‌طور که کانت با طنازی می‌نویسد: «عشق، مانند آب، به‌سمت پایین راحت‌تر حرکت می‌کند تا به‌سمت بالا». احترام به‌سمت ارزشی در دیگران حرکت می‌کند که خودبرتربینیِ ما را از بین می‌برد؛ بنابراین خودفریفتگی ما را از بین می‌برد. لذا اخلاق ما را ملزم می‌کند که به یکدیگر احترام بگذاریم تا از سقوطِ عشق به بی‌اعتنایی جلوگیری کند، و همین‌طور یکدیگر را دوست بداریم تا عشق به نفرت تبدیل نشود. این الزام «وظیفه‌» نامیده شده است زیرا خوش‌قلبی برای انسان‌ها به‌سادگی به دست نمی‌آید. آن مراقبتی که طبیعتاً و به‌سادگی به دست می‌آید مستلزمِ کار زیادی از جانبِ ما نیست و عزت نفس ما را نیز تقویت می‌کند. خوش‌قلبی صادقانه مستلزمِ این است که ما خود را محدود به مراقبت در مسیرِ درست کنیم.

کانت معتقد است ما وظایفی در قبالِ خودمان و وظایفی در قبالِ دیگر موجودات عقلانی داریم. ما هیچ وظیفه‌ای در قبالِ موجودی نداریم مگر اینکه آن موجود اراده‌ای داشته باشد که ما بتوانیم از آن به‌طرزِ تجربی آگاه باشیم. اما ما وظایفی در قبالِ خودمان نسبت به موجوداتی نظیر خدا داریم (که ارادۀ عقلانی‌اش را نمی‌توانیم به‌طور تجربی بدانیم)، و همین‌طور نسبت به حیواناتِ غیرعقلانی و زیبایی و سازگاریِ طبیعت. اخلاقِ کانتی طبیعتِ غیرعقلانی را بی‌ارزش نمی‌سازد، اما ارزشِ آن را به‌مثابۀ وظایفی که ما خود به خودمان برای احترام به خودمان تحمیل می‌کنیم می‌بیند، وظایفی که ما هنگامی بر خود تحمیل می‌کنیم که از جایگاهِ محدودِ خود در طبیعت و مسئولیتِ خود در برابرِ آن آگاه می‌شویم.

اخلاق از نظر کانت نظامی از وظایف است، اما همین‌طور نظامی از فضایل. اخلاقِ کانتی هیچ روندِ تصمیمی در اختیارِ ما نمی‌گذارد که به ما بگوید چه اعمالی را می‌توانیم یا باید انجام دهیم. کسی که با خواندنِ آموزۀ فضیلت۷ وارد نظریۀ وظایفِ کانت می‌شود نمی‌تواند فکر کند که این نظریه با صورت‌بندیِ ماکسیم‌ها به ما می‌گوید چه کار کنیم و با طی‌کردنِ روندی تصمیم بگیریم که آیا این ماکسیم‌ها کلیت‌پذیر هستند یا نه. هرچند این تصویری فراگیر از نظریۀ کانت است، کاملاً در فهمِ ظاهر و باطنِ آن در اشتباه است. تصویری فراگیر از اخلاقِ کانت به‌مثابۀ اخلاقی «بایاشناختی»۸ به معنای مضحک و کاریکاتوریِ آن وجود دارد: مجموعه‌ای سفت‌وسخت از قواعد که بدون هیچ استثنائی اعمال می‌شود. این برداشت مبتنی بر یک بدفهمیِ پایه‌ای است. اخلاقِ کانتی همۀ اعمالی را که از یک نوعِ خاص هستند غلط می‌شمارد: دروغ گفتن، نوکرمآبی، حسد، نفرت، و خودشیفتگی. اما این انواع به‌واسطۀ مفاهیمی مشخص شده‌اند که در آن‌ها احکامِ اخلاقی نظیرِ «لازم»، «ممنوع» و «شایسته» ازپیش آمده‌اند. یک حکمِ خوب لازم است تا بفهمیم کدام احکام ذیلِ این مفاهیمِ فربۀ اخلاقی قرار می‌گیرند. همۀ دروغ‌ها ضرورتاً غلط‌اند، اما همۀ مواردِ غلط‌گویی دروغ به حساب نمی‌آید.

کانت اخلاق یا فضیلت را، برمبنای وظایفِ غیراجباریِ خودمحدودسازیِ عقلانی، از درستی یا عدالت تمیز می‌دهد، یعنی شرایطِ آزادیِ بیرونی برای همه تحتِ قانونِ کلی. از نظرِ کانت، هیچ انسانی نباید تحتِ نامِ هر هدف یا خیری، هرچقدر هم که متعالی باشد، مجبور به انجامِ کاری کرد. آزادی برای همه مستلزمِ محدودیتِ اجباریِ آزادیِ همه است: آزادیِ من باید با قانونِ کلی محدود باشد تا دیگران نیز همان آزادی‌ای را داشته باشند که من دارم. این مبنای فلسفۀ قانون و دولتِ کانت است. محرک‌های اخلاقی ممکن است از موفقیتِ درستی یا عدالت جدایی‌ناپذیر باشند، اما استانداردهای درستی مبتنی بر آن‌ها نیست.

کانت همین‌طور مساهمت‌هایِ درخشانی نیز در نظریه‌های زیبایی‌شناسی داشت. سنجشِ قوۀ حکمِ۹ او رویکردی واقعاً انقلابی ارائه کرد. کانت به‌دنبال راه سومی می‌گردید بین نظریه‌های ابژکتیو که زیبایی را این‌همان با یک ویژگیِ ابژکتیو مانند کمال می‌دانند، شاید کمالی که حسی و نه عقلانی درک شده است، و نظریه‌های سوبژکتیو که زیبایی را با لذتِ تجربی یکی می‌دانند، شاید تحتِ برخی شرایطِ ایدئال‌شدۀ متضمنِ بی‌علاقگی و تخصص. راهِ سومِ کانتی تجربۀ نابِ زیبایی را در هماهنگیِ بین قوۀ حس یا تخیل و قوۀ فاهمه قرار می‌دهد. لذتِ در امرِ زیبا لذتِ ما در همکاریِ هماهنگِ این قواست وقتی که شیءای به آن‌ها عرضه شده است که درکِ آن به آن‌ها هماهنگی‌ای عرضه می‌کند که به‌منظور شناختِ ابژکتیوِ صرف بیش‌‌ازحد-انباشته۱۰ است. به همین دلیل است که ما کمالِ صورت را که از طریقی که قوایِ ما در ادراکِ آن با هم همکاری می‌کنند زیبا به حساب می‌آوریم. تجربۀ زیبایی‌شناختیِ پایۀ دیگر جز زیبایی تجربۀ امرِ والاست، چیزی که ما در اشیایی تجربه می‌کنیم که چنان بزرگ حس می‌شوند که ورای ادراکِ ما به نظر می‌آیند یا چنان قدرتمندند که ما را کاملاً از خود بی‌خود می‌کنند. امرِ والا ترکیبِ لذت و رنج است، چیزی نزدیک به تجربۀ احترام. امر والا زمانی به وجود می‌آید که ما شیءای را ارزشمند می‌دانیم اما این ارزش را طوری تجربه می‌کنیم که خودفریفتگی ما را از بین می‌برد. برای بسیاری از همعصرانِ کانت، والایی همراه بود با مهابتِ اندیشه به الوهیت یا ترس از خدا. کانت به این مسئله به‌مثابۀ بخشی از بصیرتِ ادیانِ توحیدی -یهودیت، مسیحیت، و اسلام- اذعان می‌کند که ادیان، با جداکردنِ خدا از حواس، تجربۀ احساسی از خدا را بسیار قدرتمندتر ساخته‌اند. اما برای کانت امر والا واقعاً تجربۀ ارزشِ مطلق است که به رسالتِ اخلاقیِ ما متصل است: امرِ والا استعلا از طبیعت و از هر چیزی است که تاکنون به دست آورده‌ایم.

فلسفۀ کانت به ما می‌گوید مسئولیتِ زندگیِ خود را به عهده بگیریم. این فلسفه فاهمۀ انسانی را به‌مثابۀ قانون‌بخشِ طبیعت در نظر می‌گیرد و اخلاق را بر آزادی و تجربۀ زیبایی‌شناختی را بر تجربۀ قوا و رسالتِ اخلاقیِ ما مبتنی می‌داند. بنابراین ممکن است ما این فلسفه را سکولار، ضددین یا حداقل غیردینی، بدانیم که مرجعیتِ خدا را به طرزِ بنیادگرایانه‌ای رد می‌کند. کانت اما این تفسیر را نمی‌پذیرد. از نظرِ او، رسالتِ اخلاقیِ ما درنهایت باید بخشی از جامعه‌ای اخلاقی باشد که تنها مدلِ آن در تاریخِ انسانی مذهبی و حتی کلیسایی بوده است. او نه به‌دنبال ردکردن، که به‌دنبال فهم و اصلاحِ دین است. ازآنجاکه شناختِ ما محدود به جهانِ حسی است، ما تنها می‌توانیم به‌طور غیرمستقیم به خدا مرتبط شویم، از طریقِ نمادهایی که ما را عملاً و زیبایی‌شناسانه درگیر می‌کنند. اما نماد باید از حقیقتی که آن را بازنمایی می‌کند تمیز داده شود، و روشنگری ما را وامی‌دارد که مسئولیتِ تفسیرِ خود از نمادهای مذهبی را به عهده بگیریم، نه اینکه برده‌وار معنایِ تحت‌اللفظیِ آن‌ها را بپذیریم. کانت درنهایت محتوایِ فلسفۀ خود را مذهبی می‌دانست، هرچند درعین‌حال و به همان میزان فلسفه‌اش فلسفۀ خردِ سنجشگر و آزادیِ عقلانی است.

کانت فیلسوفِ مدرنیته است، همان‌طور که ارسطو فیلسوفِ غربِ باستان است. ارزش‌های روشنگری، سنجش، و آزادی آن‌هایی است که انسان هنوز با آن‌ها زندگی می‌کند، یا حداقل تلاش می‌کند تا جایی که شرافتش اجازه می‌دهد با آن‌ها زندگی کند. تمامِ فلسفۀ بعد از کانت متعلق به این تلاشِ فلسفی است.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار می‌گیرند. گزیده‌ای از بهترین مطالب وب‌سایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پرونده‌های موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر می‌شوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتی‌ها» و نظایر آن پرداخته‌ایم.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب به‌عنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آلن وود نوشته است و در تاریخ ۱۵ فوریۀ ۲۰۲۰ با عنوان «Immanuel Kant: What lies beyond the senses» در وب‌سایت تی.ال.اس منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «کانت می‌پرسید: روشنگری چیست؟» و ترجمۀ مهدی رعنائی منتشر کرده است.
•• آلن وود (allen w. wood) از برجسته‌ترین کانت‌شناسان حال‌حاضر جهان است. او سرپرستی ترجمۀ مجموعه‌آثار کانت به زبان انگلیسی را در انتشارات کمبریج برعهده داشته. وود درحال‌حاضر صاحبِ کرسیِ روث نرمن هالز در دانشگاه ایندیاناست و پیش‌تر از دانشگاه‌های کرنل و استنفورد بازنشسته شده است. او نوشته‌های بسیاری در حوزۀ ایدئالیسم آلمانی دارد، ازجمله اندیشۀ اخلاقی کانت (Kant’s Ethical Thoughtضابطه‌های قانون اخلاقی (Formulas of the Moral Lawاندیشۀ اخلاقی فیخته (Fichte’s Ethical Thoughtکارل مارکس (Karl Marx).

[۱] critical
[۲] Critique of Pure Reason
[۳] judge
[۴] common sense
[۵] categorical imperative
[۶] goodness of heart
[۷] Doctrine of Virtue
[۸] deontological
[۹] Critique of the Power of Judgment
[۱۰] superabundant

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0