ژیژک معتقد است «سوسیالیسم ِچینی» عملاً بهمعنای سوسیالیسمِ کاپیتالیستی است؛ ایدئولوژیای که چین را درون بازار جهانی ادغام میکند. سوسیالیسم چینی که حزب کمونیست با پروپاگاندای میهنپرستانهاش در تعقیب آن است، نسخۀ دیگری از «مدرنیتۀ آلترناتیو» است: کاپیتالیسمی بدون نبرد طبقاتی.
لندن ریویو آو بوکز — آلن بدیو ادعا میکند که دموکراسیْ فتیش(بت) ما است. این حکم را میبایست درمعنای دقیق فرویدی فهمید و فقط به معنای آن نیست که ما دموکراسی را تا مقام امرِ مطلق دسترسی ناپذیر تعالی میبخشیم. پیش از اینکه با «فقدانِ» امرِ مقومِ عرصۀ اجتماع مواجه شویم، پیش از مواجه شدن با این حقیقت که «هیچ نوع رابطۀ طبقاتیای وجود ندارد»، و پیش از رویارویی با ترومای ناشی از «ستیزهگریِ اجتماعی۱»، «دموکراسی» آخرین چیزی است که شاهد آن هستیم.
هنگام مواجه شدن با واقعیت سلطه و استثمار، یا واقعیتِ نزاعِ وحشیانۀ اجتماعی، میگوییم: «بله اینها وجود دارد، اما ما دموکراسی داریم!» گویا دموکراسی برای تضمین این امر که میتوانیم نزاع را فیصله دهیم یا حداقل آن را تعدیل کنیم، کافی است؛ برای اینکه نگذاریم این نزاع بیاعتبار شود. نمونهای از دموکراسی در مقام فتیش، در فیلمهای پرفروش و پرسروصدایی چون «پروندۀ پلیکان۲» یا «همۀ مردان رئیسجمهور۳» ارایه شده است. در این فیلمها، مشتی آدم معمولی، ماجرای ننگینی را افشا میکنند که به رئیسجمهور منتهی میشود و در نهایت، او را وادار به استعفا میکنند.
در این داستانها فساد در همهجا حاضر است. با وجود این، تأثیر ایدئولوژیکی این داستانها، در پیام حاضر و آماده و خوشبینانهشان نهفته است: ببینید چه کشور دموکراتیکی است که در آنجا افراد معمولیای شبیه من و شما میتوانند پشت قدرتمندترین فرد زمین را به خاک بمالند. به همین دلیل است که نامگذاری یک جنبش سیاسیِ رادیکالِ نوین تحت عنوانی که سوسیالیسم و دموکراسی را ترکیب میکند، کار بسیار ناشایستی است: [زیرا چنین عنوانی] فتیشِ غاییِ نظم جهانی موجود [دموکراسی] را با اصطلاحی [سوسیالیسم] ترکیب میکند که تمایز کلیدی را محو میکند. [در واقع سوسیالیسم تمایز کلیدی را محو میکند] امروزه هر کسی میتواند سوسیالیست باشد، حتی «بیل گیتس».
کافی است اذعان کنی که ما نیازمند به نوعی وحدت هماهنگِ اجتماعی، یا خیر عمومی هستیم و یا باید به فقرا و ستمدیدگان رسیدگی کنیم. همانطور که «اتو واینینگر۴»، بیش از ۱۰۰ سال پیش گفته بود، سوسیالیسم آریایی و کمونیسم یهودی است.
مثالی درخور از «سوسیالیسم» امروزی، چین است؛ جاییکه حزب کمونیست در آنجا سرگرم کمپینی خود ـ مشروعیتبخش است که سه تز را ترویج میکند: ۱. حاکمیتِ حزب کمونیست میتواند بهتنهایی کاپیتالیسمی موفق را ضمانت کند. ۲. حاکمیتِ حزب کمونیستِ اتئیست، بهتنهایی میتواند آزادی مذهبی اصیل را تضمین کند. ۳. تداوم حاکمیت حزب کمونیست میتواند بهتنهایی ضمانت کند که چین به جامعهای با ارزشهای محافظهکارانۀ کنفسیوسی تبدیل خواهد شد (ارزشهایی چون هماهنگی اجتماعی، میهنپرستی و نظام اخلاقی). اینها صرفاً یکسری پارادوکسهای بیمعنا نیستند؛ دلایل این مدعاها از این قرارند: ۱. بدون قدرت ثباتگر حزب، توسعۀ کاپیتالیستی به هاویهای از شورشها و اعتراضات منتهی خواهد شد. ۲. نزاعهای فرقهای ـ مذهبی، ثباتِ اجتماعی را مختل خواهند کرد. ۳. فردگرایی لذتپرستانۀ لجامگسیخته، هماهنگی اجتماعی را تباه خواهد کرد. دلیل سوم تعیینکننده است؛ زیرا آنچه که در پسزمینۀ آن واقع شده است، ترسی است از نفوذ تباهکنندۀ «ارزشهای جهانشمولِ» غربی؛ ارزشهایی از قبیل آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و فردگرایی لذتجویانه (هدونیستی).
دشمن نهایی، چندان هم کاپیتالیسم نیست، اما فرهنگ بیریشۀ غربی، از طریق گردش آزاد اطلاعات در اینترنت، چین را تهدید میکند. باید با میهنپرستی چینی مبارزه شود؛ حتی مذهب باید «چینیمآب۵» شود تا ثباتِ اجتماعی حفظ شود. یک مقام رسمیِ حزب کمونیست در سین کیانگ۶، به نام «ژان چانک سیان۷»، اخیراً گفته است، از آنجاییکه «نیروهای دشمن» نفوذشان را تشدید میکنند، پس مذهب میبایست تحت نظارت سوسیالیسم عمل کند تا بتواند در خدمتِ توسعۀ اقتصادی، هماهنگی اجتماعی، اتحاد قومی و وحدت کشور باشد: «یک فرد تنها زمانی میتواند شهروند خوبی باشد که بتواند مؤمن خوبی باشد».
اما چینیمآبشدنِ مذهب کافی نیست. هر مذهبی، هرقدر هم که چینیمآب شده باشد، باز با عضویت در حزب کمونیست ناسازگار است. در خبرنامۀ «کمیتۀ مرکزیِ کنترل مقرارت۸»، خبرنامۀ حزب کمونیست، مقالهای هست که ادعا میکند این یک «اصل ایدئولوژیک بنیادین است که اعضای حزب کمونیست نمیتوانند مذهبی باشند» و در نتیجه، اعضای حزب نمیتوانند از حق آزادی مذهبی برخوردار باشند. در آن مقاله اینچنین آمده است: «شهروندان چینی از حق آزادی عقیدۀ مذهبی برخوردارند، اما اعضای حزب کمونیست همانند شهروندان عادی نیستند؛ آنها مبارزان پیشگامِ راه آگاهی کمونیستی هستند». چطور محرومیت افراد با ایمان از عضویت در حزب به آزادی مذهبی کمک میکند؟ در اینجا، تحلیل مارکس در مورد تنگنای سیاسیِ انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه به ذهن خطور میکند.
حزب حاکم ائتلافی از دو جناح سلطنتگرا۹ بود؛ بوربنها۱۰ و اورلئانیستها۱۱. این دو حزب، بر حسب حدود خود، از پیدا کردن مخرج مشترکی در سلطنتطلبیشان ناتوان بودند؛ چرا که یک فرد نمیتواند بهمعنای عام سلطنتطلب باشد و تنها میتواند بهنحو جزیی پشتیبان یک خاندان سلطنتیِ بهخصوص باشد؛ از اینرو تنها راه پیشاروی دوجناح برای متحد شدن، این بود که زیر بیرق «سلطنتِ بینامِ جمهوری» جمع شوند. به عبارت دیگر و بهمعنای عام، تنها راهِ سلطنتطلببودن، جمهوریخواه بودن است. همین امر در مورد مذهب نیز صادق است؛ انسان نمیتواند بهمعنای عام مذهبی باشد، یک فرد باید به خدا یا خدایان بهخصوصی ایمان داشته باشد تا خدایانِ دیگر را طرد کند. شکست تمامی تلاشها برای متحد کردن مذاهب نشان میدهد که تنها راه مذهبی بودن، بهمعنای عام، قرار گرفتن زیر لوای «مذهبِ بینامِ اتئیسم» است. عملاً فقط یک رژیم اتئیستی میتواند رواداریِ مذهبی را ضمانت کند: بهمحض آنکه این چارچوب آتئیستی از بین برود، نبرد فرقهای میان مذاهب مختلف به مرز انفجار خواهد رسید. اگرچه تمامی اسلامگراهای بنیادگرا به غربِ بیخدا حملهور میشوند، بدترین نزاع در میان خود آنها در جریان است (داعش بر کشتار شیعیان مسلمان تمرکز دارد).
بههرحال، در ممنوعیت عقیدۀ مذهبی برای اعضای حزب کمونیستْ ترس عمیقتری در کار است. «زورانا باکویچ۱۲»، گزارشگر مسائل چین، برای روزنامهای اسلوونیایی به نام «کار۱۳» اینطور مینویسد: «برای حزب کمونیست چین بهترخواهد بود که اعضای آن به هیچ چیز، حتی به کمونیسم نیز، اعتقادی نداشته باشند». او اخیراً نوشته است: «بسیاری از اعضای حزب بهخاطر ناامیدی از اینکه حتی کوچکترین اثری از ایدهآلهای کمونیستیشان در سیاستهای روز چین دیده نمیشود، به کلیساها (اغلب به کلیساهای پروتستان) پیوستهاند.
در یک کلام، امروزه جدیترین مخالفتها نسبت به رهبری حزب چین توسط کمونیستهای دوآتشه ابراز میشود؛ گروهی متشکل از کادرهای کهنهکار و و اغلب بازنشستۀ حزب که احساس میکنند توسط فساد لجامگسیختۀ کاپیتالیستها مورد خیانت واقع شدهاند، مخالفین دیگر پرولتاریاهاییاند که «معجزۀ چینی» آنها را شکست داده است؛ کشاورزانی که زمینشان را از دست دادند، کارگرانی که شغلشان را از دست دادند و در جستوجوی ابزاری برای بقا سرگردان شدند و دیگرانی که توسط شرکتهایی همچون «فاکسکان۱۴» و دیگر شرکتها استثمار شدند.
این افراد اغلب در اعتراضهای تودهای شرکت میکنند و پلاکاردهایی بهنقل از مائو را با خود حمل میکنند. این ترکیب مخالفان، یعنی کادریهای مجرب و فقرایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، بهنحو بالقوهای، آبستن حوادث است. چین کشور باثباتی نیست و رژیمی واجدِ اتوریته ندارد؛ [کشوری نیست که] بتواند هماهنگی اجتماعی را ضمانت کند و بهواسطۀ آن بتواند تحرکات ناشی از کاپیتالیسم را کنترل کند. هر سال باید هزاران مورد از شورشِ کارگران، دهقانان و اقلیتها بهدست اصحاب قدرت سرکوب شود. تعجبی ندارد که پروپاگاندای رسمی، دائماً دربارۀ جامعۀ موزون و هماهنگ سخن میگوید. این پافشاری شدید شاهدی بر نقیضِ این وضع است؛ یعنی تهدید قریبالوقوع هرج و مرج و اغتشاش.
در اینجا، میتوان قانون رسمیِ هرمنوتیکِ استالینیستی را بهکار برد: از آنجا که رسانۀ رسمی با شفافیت دربارۀ مشکلات سخن نمیگوید، اطمینانبخشترین راه برای کشف مشکلات، جستوجو در میان زیادهرویهای مثبتِ پروپاگاندای دولت است. هرچه از هماهنگیِ بیشتر تجلیل شود، به این معنی است که هرج و مرج و ستیزهگری بیشتری در کار است. چین سرشار از ستیزهگری است و بهزحمت توانسته است ناپایداریهایی را که دائماً خبر از انفجار میدهند کنترل کند.
تنها با نادیدهگرفتن اطلاعات موجود است که شخص میتواند سیاست مذهبیِ حزب چین را دریابد: ترس از عقیده، عملاً ترس از عقاید کمونیستی است؛ ترس از کسانی است که به پیام رهاییبخش و جهانشمولِ کمونیسم مؤمن باقی میمانند. جستوجوی باطلی است اگر بخواهیم اشارهای بیابیم که به ستیزهگری (آنتاگونیسم) اساسی و طبقاتی در میان کمپینهای ایدئولوژیکی موجود دلالت داشته باشد؛ ستیزهگریای که معمولا در اعتراضهای کارگری آشکار میشود. هیچ حرفی از خطر «کمونیسم پرولتری» در میان نیست؛ در عوض، همۀ این خشم متوجه دشمن خارجی است. دبیر حزبِ کمونیست در «آکادمی علوم اجتماعی چین» در ژوئن ۲۰۱۴ چنین نوشت:
«کشورهای خاصی در غرب»، ارزشهای خود را به عنوان «ارزشهای جهانشمول» تبلیغ میکنند و ادعا میکنند که تفاسیر آنها از آزادی، دموکراسی و حقوق بشر تفسیرهای استانداردی هستند که همگان باید با عیارِ آن سنجیده شوند. وقتیکه در هر گوشهای از این سیاره، پایِ پخش کردن کالاهایشان و دورهگردی جنسهایشان درمیان باشد، از هیچ هزینهای مضایقه نمیکنند و از پشت پرده یا آشکارا موجب تحریک «انقلابهای رنگی» میشوند.
هدف آنها نفوذ کردن به رژیمها و ساقط کردن و سرنگون کردن آنهاست. نیروهای خاصِ دشمن، هم در چین و هم در خارج از کشور، از عبارتِ «ارزشهای جهانشمول» استفاده میکنند تا حزب کمونیست چین، سوسیالیسمِ چینی، و ایدئولوژیِ غالب چینیها را بیاعتبار کنند. طرح آنها این است که از سیستمهای ارزشی غربی برای تغییردادن چین استفاده کنند. هدف آنها این است که مردم چین، رهبریِ حزب کمونیست چین و سوسیالیسمِ چینی را طرد کنند و بگذارند چین، بار دیگر، مستعمرۀ بعضی کشورهای کاپیتالیستی توسعۀیافته شود.
برخی از این گفتهها درست است، اما حقایقی خاصْ دروغی عامتر را پوشاندهاند. بیشک این درست است که فرد نمیتواند و نباید به انتشارِ رسمیِ ارزشهای جهانشمولِ آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بهدست دولتهای غربی اعتماد کند؛ چون این جهانشمولیت کذب است و تعصبات ایدئولوژیکی غرب را پنهان میکند؛ با این حال، آیا کافی است که با توسل به آلترناتیو خاصی نظیر کنفسیوسگرایی، که محور اصلی ایدئولوژی چینی است، با ارزشهای غربی مخالفت کنیم؟ آیا محتاج جهانشمولگرایی۱۵ متفاوتی نیستیم؟ آیا نیازمند پروژۀ رهاییِ جهانشمول دیگری نیستیم؟ آیرونی اینجاست که «سوسیالیسم ِچینی»، عملاً بهمعنای سوسیالیسمِ کاپیتالیستی است؛ سوسیالیسمی که چین را بهتمامه درون بازار جهانی ادغام میکند و جهانشمولیتِ کاپیتالیسمِ جهانی دستنخورده باقیمیماند و بهعنوان تنها چارچوب ممکن مطلقاً پذیرفته میشود؛ پروژۀ هماهنگیِ کنفسیوسی بسیج شده است تا بر ستیزهگریهایی سرپوش بگذارد که همراه با تحرکاتِ جهانیِ کاپیتالیستی ظاهر میشوند. تمامی آنچه باقیمیماند، سوسیالیسمی با «رنگهایِ ملی» کنفسیوسی است؛ سوسیالیسمی ملی که افق اجتماعی آن ارتقای میهندوستانهای است که در کشور ِ خودِ فرد است؛ آن هم درحالیکه همستیزیهای ساری و جاریِ توسعۀ کاپیتالیستی به دشمنی خارجی نسبت داده میشود که هماهنگی اجتماعی را تهدید میکند. آنچه حزب چین با پروپاگاندای میهنپرستانهاش در تعقیب آن است، چیزی که آن را «سوسیالیسمِ چینی» مینامد، نسخۀ دیگری از «مدرنیتۀ آلترناتیو» است: کاپیتالیسمی بدون نبرد طبقاتی.
پینوشتها:
* این مطلب در جولای ۲۰۱۶ با عنوان Sinicisation در نشریۀ لندن ریویو آو بوکز منتشر شده است.
[۱] Social antagonism
[۲] The Pelican Brief
[۳] All the President’s Men
[۴] Otto Weininger
[۵] sinicised
[۶] Xin jiang سین کیانگ یا شین جیانگ، نام ناحیۀ خودمختار بزرگی در باختر جمهوری خلق چین است. این ناحیه پیش از این ترکستان شرقی یا ترکستان چین نام داشت. [مترجم]
[۷] Zhang Chunxian
[۸] Central Commission for Discipline Inspection
[۹] royalist
[۱۰] Bourbons
[۱۱] Orleanists
[۱۲] Zorana Bakovic
[۱۳] Delo
[۱۴] Foxconn
[۱۵] Universalism
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست