بررسی کتاب «فرهنگ واژگان ترجمه ناپذیر: لغتنامهای فلسفی» ویراستۀ باربارا کاسین
ترجمه هیچگاه نمیتواند تبدیلی سرراست باشد. لذا مثل بسیاری از موضوعات فلسفی، نظریهپردازی دربارۀ ترجمه و مفهوم معنا نیز بین دوگانهای در نوسان است. برخی، ترجمه را همانیِ لفظی معنا میدانند و دیگران، آن را ناممکن میشمارند. دریدا میگوید به یک معنا، هیچچیز ترجمهناپذیر نیست، اما به معنایی، همهچیز ترجمهناپذیر است.
تایمز لیترری ساپلیمنت — این کتابِ فوقالعاده واژهنامۀ بزرگی از اصطلاحات فلسفی و ترجمۀ کتاب واژگان فلسفههای اروپایی: فرهنگ اصطلاحات ترجمهناپذیر۱ است که نسخۀ اصلی آن در سال ۲۰۰۴ به زبان فرانسه منتشر شد. کتاب زاییدۀ ذهن فیلسوف فرانسوی «باربارا کاسین» است. اگر نسخۀ اصلی را متناقضنما بدانیم، آنگاه نسخۀ کنونی دو چندان متناقضنما است؛ زیرا نه فقط واژهنامهای از اصطلاحات ترجمهناپذیر، بلکه ترجمۀ چنین واژهنامهای است. ویراستاران بهجای اینکه از ظاهر متناقض موضوع دچار نومیدی شوند، از آن اظهار خوشحالی کردهاند. درواقع، آنها با بردن واژۀ «ترجمهناپذیر» به ابتدای عنوان ترجمۀ انگلیسی این اثر، تناقض یادشده را با افتخار و حتی با تاکیدی بیشتر از عنوان اصلیِ کتاب نشان دادهاند و بهگفتۀ «امیلی اَپتِر» ویراستار انگلیسیزبان، با این کار «اصل ساماندهندۀ کل پروژه» را شکل دادهاند.
اپتر در پیشگفتارِ کتاب، ظاهراً بدون طعنه میگوید: «محدودۀ کار ترجمۀ ما زمانی روشن شد که فهمیدیم تبدیل سرراستِ نسخۀ فرانسوی به انگلیسی بهسادگی کارساز نخواهد بود». اپتر درست میگوید: ترجمه تقریباً هیچگاه نمیتواند تبدیلی سرراست باشد. به همین دلیل، ترجمه موضوعی بسیار پربار برای فلسفه است. مثل بسیاری از موضوعات فلسفی، نظریهپردازی دربارۀ ترجمه و مفهوم معنا نیز بین دوگانهای ناخوشایند در نوسان است. در یک قطب، ترجمه را همانیِ۲ لفظی معنا میدانند؛ و در قطب دیگر، آن را ناممکن میشمارند. ژاک دریدا میگوید: «به یک معنا، هیچچیز ترجمهناپذیر نیست؛ اما در معنایی دیگر، همهچیز ترجمهناپذیر است … برایم آسان است که همیشه بین این دو حد غایی که اساساً یکی هستند و همیشه یکدیگر را ترجمه میکنند بر یکی اصرار بورزم».
نگاه دریدا که میگوید این دو حد غایی «اساساً یکیاند» بدین معنی است: تنها دلیل ناممکن دانستن ترجمه (حد غایی دوم) آن است که ترجمه را نیازمند همانی لفظی معنا بدانیم (حد غایی اول) و روشن است که این کاری ناممکن خواهد بود. دلیلی برای ناممکن بودن حد غایی اول که ویراستاران آن را مفهوم «تناظری یا همریختی» ترجمه مینامند، این است که همانی گذراست اما ترجمه گذرا نیست. به بیان دیگر، اگر ترجمه مستلزم همانی معنی باشد و اگر «الف» به «ب» و «ب» به «ج» ترجمه شود، آنگاه «الف» و «ج» در معنی همسان خواهند بود؛ اما با اندکی تأمل میبینیم که چنین چیزی نمیتواند درست باشد: «قلعه» را میتوان به Schloss (در آلمانی) و château (در زبان فرانسه) ترجمه کرد، اما «شاتو دِ شنونسو»۳ در هیچ کتابی یک قلعه نیست. ترجمه، همانیِ معنی نیست. از این رو نمیخواهیم با نشان دادن اینکه همانی معنایی وجود ندارد ناممکن بودن ترجمه را نشان دهیم. دریدا درست میگفت.
بااینحال، نباید در رد مفهوم تناظری ترجمه زیادهروی کنیم. «گوگل ترنسلیت» بهلطف الگوریتمهای قوی و قدرت محض دادهکاویاش روزبهروز بهتر میشود. این مترجم ماشینی همانیِ معنایی ایجاد نمیکند، بلکه ترجمههایی واژهبهواژه به دست میدهد و این کار را بهصورت مکانیکی انجام میدهد. مسلماً گوگل ترنسلیت در ترجمۀ شعر یا ترجمۀ اصطلاحات ترجمهناپذیرِ این واژهنامه چندان کارساز نخواهد بود. در اینجا اصطلاح ترجمهناپذیر «اصطلاحی است که در انتقال از یک زبان به زبان دیگر ترجمه نمیشود» یا اصطلاحی که «معمولاً در معرض ترجمۀ نادرست و بازترجمه قرار دارد». همانطور که «رِمی براگ» در مدخل عالیاش دربارۀ واژۀ «اروپا» میگوید، خود واژۀ «فلسفه» مثالی تمامعیار برای اصطلاحات ترجمهناپذیر است. … واژۀ «فلسفه» در ترجمه به زبانهای غیریونانی به صورت آوانویسیشده باقی مانده است. فقط در زبان هلندی واژۀ Wijsbegeerte ابداع شده که آن هم گرتهبرداری از ریشۀ philosophia است (درحقیقت، در زبان مجاری نیز یک واژه ابداع شد (bölcselet)، اما موضوع اصلی همچنان پابرجاست).
بسیاری از واژگان دیگرِ واژهنامه وضعیت مشابهی دارند. اصطلاح «دازاین»۴ از هایدگر مثال مشهوری است که در زبان آلمانیِ متداول «هستی» معنی میدهد، اما بحث و مناقشه دربارۀ معنای دقیق فلسفی آن پایان ندارد. این اصطلاح بهندرت ترجمه میشود (مگر با ساختارهای بیظرافتی مانند «آنجا هستی» یا «آنجا بودن»۵). دانمارکیها به ترجمهناپذیری واژۀ «hugge» در زبانشان میبالند – این واژه که دربارۀ مکان یا رویدادی اجتماعی به کار میرود احساس گرمی دوستانه را منتقل میکند. صمیمیتی که گویی در کنار دوستان و خانواده در اتاقی گرم و راحت غذا میل میکنید. اصطلاح دازاینِ هایدگر هم چنین وضعی دارد؛ با این تفاوت که توضیح آن کمی طولانیتر است.
واژگان فلسفی دیگر معانی خود را طی فرایند خلاقانۀ واژهسازی، ترجمۀ نادرست و بازترجمه به دست آوردهاند. گاهی بررسیِ بیش از اندازۀ این فرایند ممکن است باعث بروز پرسشهای کاذبی در حوزۀ فلسفه شود. معادل واژۀ «Consciousness» به معنی «آگاهی» در زبان فرانسه «conscience» (بهایتالیایی coscienza و بهاسپانیایی conciencia) میشود و این واژههای فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی را میتوان در انگلیسی به «conscience» (وجدان) نیز ترجمه کرد.
هرچند «consciousness» (آگاهی) و «conscience» (وجدان) از نگاه ریشهشناختی باهم مرتبطاند، اما قرنهاست که در زبان انگلیسی مفاهیم کاملاً متفاوتی را بیان میکنند و این مفاهیم در زبانهای دیگر با کلماتی متفاوت بیان میشوند. «اِتیان بالیبار» در مدخل «consciousness» میکوشد تا روابط مفهومی و تاریخی بین معادل انگلیسی دو اصطلاح «آگاهی» و «وجدان» را تبیین کند؛ حال آنکه برای خوانندۀ انگلیسیزبان، این تقلا محصولِ غیرضروریِ مدخل اصلی است که در زبان فرانسه «conscience» میشود.
این مثال نشان میدهد که نمیتوان از این واژهنامه بهعنوان یک واژهنامۀ فلسفه و به روش معمول استفاده کرد. کتابی که مثلاً بتوانید دانشجویان را برای دستیابی به توضیحی روشن برای مفاهیمی پیچیده به آن ارجاع دهید. همچنین بخشهایی از آن نیز چندان دقیق نیست. جالب است که «کاترین شوالی» در مدخل «معرفتشناسی»۶ میگوید: «در زبان فرانسه بحث دربارۀ اهمیت بیزیگرایی۷ یا دربارۀ تفاسیر مختلف مفهوم احتمال دشوار است. اگر شوالی به مدخل «ژان پیر کلرو» دربارۀ «شانس/احتمال» مراجعه کرده بود، میدید که آنجا بحث مفصلی دربارۀ تفسیر بیزیِ نظریۀ احتمال و تفاسیر مختلف وجود دارد (که البته بهزبان فرانسه نگاشته شده است).
پرسشی اساسی در این بحث آن است که آیا سخن گفتن از احتمال یک رویداد به معنی نسبت دادن یک ویژگی به خود رویداد است (مثلاً بگوییم احتمال به رو افتادن یک سکه ۵۰ درصد است) یا صرفاً به معنی بیان درجۀ اطمینان یا جهل ذهنی است (مثلاً، من ۵۰ درصد مطمئنم که سکه به رو خواهد افتاد). احتمال در حالت اول، مفهومی عینی و در حالت دوم، مفهومی ذهنی است. این تمایز چندان هم بدیهی نیست: برخی آن را با تمایز بین ماهیت احتمالیِ مکانیک کوانتوم بهعنوان مشخصهای تقلیلناپذیر از واقعیت یا نمودی از جهل ما مرتبط میدانند (مواردی مانند نظریههای موسوم به «متغیر پنهان»). کلرو بین تفاسیر عینی و ذهنی تمایز قائل میشود و اولی را «احتمال» و دومی را «شانس» مینامد. متاسفانه همۀ فلاسفۀ معاصر انگلیسیزبان واژۀ «شانس» را برای اشاره به احتمال عینی و واژۀ «احتمال» بیقیدوشرط را برای اشاره به هر دو حالت عینی و ذهنی به کار میگیرند (البته کلرو به هیچ اثری که از سال ۱۹۷۵ به بعد منتشر شده باشد اشاره نمیکند).
بهترین مقالات، ازجمله مقالات دو مورخ فلسفه «براگ» و «آلن د لیبرا» روابط پیچیدۀ معنی و تحول ریشهشناختی لغت در زبانهای اروپایی را آشکار میکنند؛ اما انتخاب و اندازۀ نسبی مدخلها نامتعارف است. برای واژۀ «demos» مدخل داریم اما برای «democracy» نداریم؛ ایدههای بسیار متفاوتِ ۸description و ۹depiction در یک مدخل مشترک گنجانده شدهاند؛ واژۀ «idea» نصف صفحه توضیح دارد، همینطور ۱۰imagination. مدخل ۱۱event یکچهارم صفحه توضیح دارد، اما توضیح ۱۲Ereignis (آنگونه که هایدگر به کار برده است) یکونیم صفحه شده است. ۱۳Perception همراه با ۱۴Apperception (اصطلاح لایبنیتز برای خودآگاهی) آمده است و نویسندۀ مقاله «میشل فیشان» تاریخچۀ موضوع را فقط تا «فیشته» در میانۀ قرن نوزدهم بررسی میکند. در این مدخل، مطالب تاریخی ارزشمندی آمده است اما بهتر بود مدخل با عنوان «ادراک و دریافت از لایبنیتز تا فیشته» نامگذاری میشد.
اگر این کتاب را یک واژهنامه بدانیم، به واژهنامههای «پیر بِیل» (۱۶۹۷) یا «دکتر جانسون» (۱۷۵۵) بیشتر شبیه است. این واژهنامه مفهوم شماری از اصطلاحات محوری در فلسفه و تاریخچه و ریشهشناسی آنها را در ۱۳۰۰ صفحه ارائه میکند. بسیاری از مدخلها روشنگرند، اما جالبترین نکته دربارۀ این کتاب نیمنگاهی است که به بخشی از فرهنگ اروپایی، از راه کالبدشکافیِ واژگان فلسفی، داشته است. براگ بر این نظر است که فلسفیدن به زبان محلی در اروپا در قرن سیزدهم با نوشتههای «رامون لال» به زبان کاتالانی آغاز شد؛ اما پس از مدتی، بهخاطر نقش بینالمللیِ زبان لاتین و سپس فرانسه در دنیای اندیشهها هویتهای ملی، خود را بر گفتمان فلسفی تحمیل کردند. لایبنیتز یکی از بزرگترین فلاسفۀ آلمان هیچ اثری فلسفی بهزبان آلمانی ننوشت. وقتی که هایدگر گفت «فقط زبان آلمانیِ ما ویژگی فلسفی عمیق و خلاقی دارد که قابل مقایسه با زبان یونانی است» اوضاع فرق کرده بود.
برخلاف میزان توجهی که در این کتاب به هایدگر شده، مسلماً ویراستاران نسبت به این کار ابراز تردید میکنند. چراکه واژهنامۀ اصطلاحات ترجمهناپذیر بیش از هر چیز، تجلیلی دوستانه از فلسفۀ مدنظر فلاسفۀ فرانسوی است. ویراستاران در اینباره بیان صریحی دارند: اپتر میگوید که این کتاب «چالشی صریح برای برتری سنتهای فلسفی انگلیسیزبان است … حاکمیت مطلقۀ تفکر انگلیسی از لحاظ راهبردی محدود شد». از این «توزیع نامتوازنِ تاکید» بهعنوان «بخش مهمی از علت وجودی نسخۀ فرانسوی» توصیف میشود.
روشن است که فلسفه انگلیسیزبان (که همان «تفکر انگلیسی» نیست!) در این کتاب دیده نمیشود؛ اما فلاسفهای بهاصطلاح با «زبان متداول» به چشم میخورند (جی.آل. آستین، استنلی کیول، گیلبرت رایل، ویتگنشتاین). در مدخل مفصلِ براگ دربارۀ «اروپا» فقط سه جمله به زبان انگلیسی اختصاص یافته است؛ اما خواه و ناخواه، فلسفۀ تحلیلی انگلیسیزبان کرسیهای دانشگاهی آمریکا، انگلستان، مناطق استرالزی۱۵ و بسیاری از بخشهای اروپای قارهای را فتح کرده است؛ و خواه و ناخواه، آن رویکرد فرانسوی که در کتاب کاسین تجسم یافته در سراسر جهان رو به افول گذاشته است. پس میتوان این فرهنگ لغات را سوگنامهای مبسوط در افول زبان فرانسه بهعنوان «زبان فلسفی برتر» در بافتی فکری دانست که در آن زبان انگلیسی به چیزی بدل شده که اپتر «یگانه زبان دانش جهانی» مینامد.
هرکس که با چگونگی گسترش فلسفه در اروپای قرن بیستم و بهطورکلی با تاریخ قرن بیستم آشنا باشد خواهد فهمید که این وضع چگونه پیش آمد و چرا از نسخۀ اصلی واژهنامه در فرانسه به «موفقیتی شگفتانگیز» تعبیر میشود. نگرانی زیادی دربارۀ فرانسهمحور بودن این واژهنامه وجود ندارد، بلکه نگرانی در این است که محلیاندیشیِ آن ممکن است کسانی را که از نحوۀ تفکر بقیۀ دنیا چیزی نمیدانند به بیراهه بکشاند.
فرانسهمحوری در مدخل «آلن بدیو» با عنوان «زبان فرانسه» که ظفرنامهای گیرا در مدح زبان فرانسه بهعنوان زبانی فلسفی است به اوج خود میرسد. روشن است که او نیز همانند ویراستاران واژهنامه که از امپریالیسم زبانی انگلیسی مأیوس شدهاند، با اندوه اظهار میکند که «چهرههای خلاق بزرگ در فلسفۀ فرانسه، دکارت، برگسون، سارتر، دولوز و لاکان همگی مدعی حق نوشتن بهزبان بومی خود و بهطور خلاصه، حق آزادی زبان بودند». بهسختی میتوان فهمید که مطالبۀ این حق در گرو چیست، در حالی که هیچکس هیچیک از این افراد را از نوشتن به زبان بومیشان باز نمیداشت. البته امروزه در بسیاری از رشتههای دانشگاهی در سراسر دنیا این فشار روی پژوهشگران وجود دارد که بهزبان انگلیسی نگارش کنند. مثلاً در علوم طبیعی، موفقیت بدون نگارش بهزبان انگلیسی تقریباً ناممکن است. ولی این واقعیت – خوب یا بد که بدیو هم بهصراحت از آن سخن نگفته – ربطی به این ندارد که برگسون و دیگران مدعی حق آزادی زبانی بودند.
اما وضع بدتر هم میشود. بدیو مدعی است که زبان فلسفی فرانسه «زبان زنان و طبقۀ کارگر است نه زبان دانشمندان». فلسفه بهزبان فرانسه «شدیداً جدلی … فاقد اجماع … و همچنان مخالف فرهنگستانی است که (از لحاظ سیاسی) با عموم دربارهاش سخن میگوید نه با همکاران». این گزاره که «فلسفۀ فرانسوی سیاسی است» باید واقعیتی دربارۀ خود زبان باشد: «جهانیگراییِ پنهان در هرگونه کاربرد زبان فرانسه، از دکارت تا زمان حال، کاملاً ریشه در این باور دارد که جوهر زبان نحو است». همانطور که چامسکی بیان میکند، جوهر زبان ممکن است نحو باشد اما این واقعیت، مختص زبان فرانسه نیست و ربطی به آزادی سیاسی ندارد. ارتباط عجیبوغریب ایدهها در این ادعای بدیو به اوج خود میرسد که وقتی دکارت کتاب اصول فلسفه خود را به الیزابت شاهدخت سرزمین بوهم۱۶ تقدیم میکند این کار «درواقع نشانگر ارادهای دموکراتیک است که گفتمان فلسفی را به سمت مباحثه و اغوا و به سمت ونوس۱۷ و نه مینِرو۱۸ میکشاند و تا جای ممکن از سنگربندی آکادمیک و علمی دور میکند».
اینکه چه بر سر نثر فلسفی فرانسه از ولتر تا لاکان آمد پرسش خوبی است، اما بدیو یا هیچ نگارندۀ دیگری در واژهنامۀ اصطلاحات ترجمهناپذیر به این سؤال پاسخی نداده است. اپتر در پیشگفتار خود بهتفصیل، شاید هم با کمی شرمندگی، دربارۀ مدخل بادیو بحث کرده است. وی میگوید: «هستیشناسی ملی، بهبیان دقیق، برای بدیو کفرآمیز است». باید حرف زیادی در عبارت «بهبیان دقیق» نهفته باشد، مخصوصاً با این فرض که زبان فرانسه به زبانی آکادمیک در توصیف بدیو نزدیک است. این چه معنایی ممکن است داشته باشد؟ اپتر ادامه میدهد: «این زبان برای استفاده در صورتگرایی منطقی، بدیهیات، قواعد و اصول کلی مناسب است. بالاتر از همه، بدیو زبان فرانسه را برای سیاسی کردن بیان، سرنگون کردن گزارهها از طریق بازی جانشینی و هنر پرسش آمرانه مساعد میداند».
مسلماً خود بدیو استاد پرسش آمرانه است؛ اما تعابیر وی دربارۀ زبان فرانسه لطیفۀ ویتگنشتاین را دربارۀ آن سیاستمدار فرانسوی به یاد میآورد که میگفت «این از ویژگیهای خاص زبان فرانسه است که واژهها در آن به همان ترتیبی که فرد به آنها فکر میکند رخ میدهند». این امری عجیب مینماید چرا که خود بادیو دربارۀ ویتگنشتاین کتابی نوشته است. پس این کار شاید از روی تعمد باشد؛ آیا ممکن است بادیو «آنگلوساکسونهایی» را که میکوشند سادگی و روشنیِ نثر فلسفیشان را رعایت کنند به تمسخر گرفته باشد و از «مبهمگوییِ» زبان فرانسه تقلید کرده باشد؟ آیا این لطیفهای دربارۀ آنگلوساکسونها و «حاکمیت مطلق تفکر انگلیسی» است؟ پاسخ به این سؤال دشوار است؟ همانگونه که خود باربارا کاسین میگوید «هیچچیز سختتر از ترجمۀ یک لطیفه نیست».
اطلاعات کتابشناختی:
کاسین، باربارا، فرهنگ واژگان ترجمهناپذیر: لغتنامهای فلسفی، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۱۴
Cassin, Barbara, et al., eds. Dictionary of Untranslatables: A Philosophical Lexicon: A Philosophical Lexicon. Princeton University Press, 2014
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۲۳ آگوست ۲۰۱۶ با عنوان The philosophy of translation در وبسایت تایمز لیترری ساپلیمنت منتشر شده است.
[۱] Vocabulaire européen des philosophies: Dictionnaire des intraduisibles
[۲] identity
[۳] Château de Chenonceau
[۴] Dasein
[۵] Being-there
[۶] Epistemology
[۷] Bayesianism
نظریۀ دانش مبتنی بر احتمالات که نظریهای معاصر است و از کشیش انگلیسی قرن هجدهمی «توماس بِیز» گرفته شده است.
[۸] توصیف
[۹] ترسیم
[۱۰] تصور
[۱۱] رویداد
[۱۲] حدوث
[۱۳] ادراک
[۱۴] دریافت
[۱۵] Australasia
[۱۶] Bohemia
[۱۷] الهۀ عشق و زیبایی
[۱۸] الهۀ عقل