جایگاه فلسفه در حل بحرانها و چالشهای قرن بیست ویکم
برخلاف تصور، آدام اسمیت، اقتصاددان نبود بلکه فیلسوف بود. او مانند سایر فلاسفه میکوشید تا چارچوب جدیدی برای درک جهان بیافریند. فلسفه میتواند در مواجهه با بحرانهای جهان معاصر کمکمان کند. فقط به این شرط که آن را از پستو خارج کنیم. کارشناسان تکحوزهای نمیتوانند بحرانهای مالی، مصرفی و اقلیمی را به تنهایی حل کنند.
9 دقیقه
بیزنسویک — حل بحرانهای مالی و زیست محیطی، رویههای جهانی مصرف و دیگر چالشهای قرن بیستویکم، به یک برنامه[۱] نیاز دارند؛ و من فکر میکنم آن را یافتهام: فلسفه! فلسفه میتواند در مواجهه با بحرانهای (حقیقتاً) اگزیستانسیالی که جهان معاصر با آنها روبهرو است، به ما کمک کند؛ ولی تنها به این شرط که آن را از پستو خارج کنیم و به عنوان اولویت اول کسب و کار استفاده کنیم.
فلسفه عمیقترین و فراگیرترین پرسشهای زندگی را بررسی میکند. برخی از آنها بدین قرار است: چرا ما وجود داریم؟ جامعه چگونه باید خود را سامان دهد؟ سازمانها چگونه باید با جامعه ارتباط یابند؟ غایت تلاش آدمی چیست؟ کتاب ثروت ملل که برنامۀ فکری سرمایهداری به حساب میآید، تبیین میکند که بازارها چگونه باید سامان یابند و مردم چگونه باید در این بازارها رفتار کنند. نویسندۀ کتاب، آدام اسمیت، برخلاف تصور عموم، اقتصاددان نبود، فیلسوف بود و وقتی این کتاب را مینوشت، رئیس گروه فلسفۀ اخلاق در دانشگاه گلاسگو بود. اسمیت هم مانند سایر فلاسفه میکوشید تا چارچوب جدیدی برای درک جهان بیافریند. شیوۀ او توجه به این پرسش بود که چگونه به عنوان انسان میکوشیم در میان روابط انسانی و رقابت منافعمان، نظم برقرار کنیم؟
امروزه رویکرد فلسفی اسمیت بیاستفاده شده است، ولی با نظر به بحرانهایی که سازمانها و کشورها با آن مواجه هستند، رویکرد اسمیت در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگری مفید به نظر میرسد. کارشناسان متخصص تکحوزهای نمیتوانند بحرانهای مالی، مصرفی و اقلیمی را به تنهایی حل کنند. این مشکلات، همانند بیشتر مسائلی که تجارت در بازار جهانی با آنها مواجه است، از پیوندهای پیچیدهای تشکیل شدهاند که دریافتی ویژه لازم دارد؛ یعنی دریافتی از اینکه چگونه منافع سیاسی، مالی، محیط زیستی، اخلاقی و اجتماعی بر یکدیگر تأثیر میگذارند؟ رویکردی فلسفی نقاط میان منافع متضاد را به هم متصل میکند تا همافزایی ایجاد کند. اتصال منافع متضاد ایجاب میکند که فلاسفه حوزههایی را بررسی کنند که متخصصان تکحوزهای مدرن اغلب آنها را نادیده میگیرند: اخلاق، منشها[۲] و باورهای اصلی.
وقتی میگویم باید به رویکردی فلسفی در حل مسئله بازگردیم، مقصودم این است که ما باید دریافتمان از مسائل را توسعه دهیم. برای این منظور باید عمیقتر به باورها، اخلاق و منشهایمان بنگریم و آنگاه دریابیم چگونه این موارد به باورها، اخلاق و منش دیگرانی ارتباط مییابند که در تلاش ما برای حل مسئله، شریک هستند.
طرح پرسشها و اهداف کلان در سطح سازمانی خیلی دشوار شده است؛ زیرا بیشتر مشاغل را کارشناسان حوزههای جزئی گرفتهاند. ما در متصل کردن انباشتهای دانش برای رسیدن به راهحلهای پایدار دچار مشکل هستیم. هنگامی که به عنوان افراد و سازمانها میخواهیم تصمیمی بگیریم و یا عملی انجام دهیم، لازم است مثل فلاسفه ارزشها، اخلاق و همه شرایط بشری را در ذهن بیاوریم. این رفتار مشخصاً به معنای به کارگیری بصیرت و منش (علاوه بر مهارتهای تخصصی)، ملاحظهٔ اقتضائات بلندمدت تصمیمها (علاوه بر عواید کوتاهمدتشان) و کشف این امر است که چگونه میتوانیم (علاوه بر استخراج ارزشها) ارزشآفرینی کنیم.
با برداشتن این گامها و اتخاذ رویکردی فلسفیتر به حل مسئله، شخصیتمان را به مثابۀ تمایزگزارانِ رقابت جوی قرن بیستمی شکل میدهیم که مسائل را تعریف و تشریح میکنند.
همانطور که فیلسوف یونانی، هراکلیتوس حدود ۲۵۰۰ سال پیش به زیبایی این نکته را بیان کرد: «شخصیت، سرنوشت است» این عبارت هم دربارۀ افراد و هم سازمانها صدق میکند. شواهدی روزافزون مشاهده میکنم مبنی بر اینکه کسب و کارها به توجه به شرایط انسانی گرایش پیدا کردهاند و این نشانگر قدم نهادن در جهت صحیح است.
جانبداری من از فلسفه از تجربۀ دورۀ لیسانسم در دانشگاه یوسی.ال.اِی نشأت میگیرد. در آنجا بود که فلسفه در من آتشی برافروخت. فلسفه به جای آنکه مرا به مطالعه صدها صفحه کتاب وادارد، به تأمل دقیق دربارۀ یک ایده تشویق و از این طریق کمک کرد تا درک کنم چرا در سایر حوزههای تحصیلی به زحمت جان میکندم. من هفت سال فلسفه خواندم و سپس به دانشکده حقوق رفتم و در آنجا هشت درس دربارهٔ فلسفه حقوق گذراندم.
بعد از آن هم به مطالعات فلسفیام ادامه دادم، زیرا موضوع فلسفه برایم الهامبخش بود؛ ولی علاوه بر آن به نتیجهای دست یافتم که سبب شد شرکت ال.آر.ان را تأسیس کنم، شرکتی که به کسب و کارها یاری میکند تا فرهنگ اخلاقی شرکتشان را توسعه دهند. نتیجه این بود که فلسفه چنان قدرتمند است که میتواند از پس مسائل مختلف برآید. این رشته با گذشت ۲۰۰۰ سال از وجودش، به شکل عجیبی هنوز کارآمد است.
در اینجا به نمونهای عملی و به جا اشاره میکنم تا نشان دهم چگونه فلسفه کاربردی میتواند ایده ای برای کسب و کاری جدید به ما بدهد: ما در شرکت ال.آر.ان تأمینکنندگانمان را فروشنده و مشتریانمان را خریدار تلقی نمیکنیم. همۀ آنها شرکای ما در تلاشی مشترک برای ساختن کسب و کارمان با هم و در خدمت ایده اصلی، یعنی اخلاقیتر کردن شرکتها هستند. این ایده ممکن است انتزاعی به نظر برسد، ولی در واقع کاملاً عملیاتی است.
هنگامی که یک مفهوم یا جهانبینی فلسفی را به اشتراک میگذارید، اتحادی را ایجاد میکنید، خواه با یک همکار، یا شریکی تجاری و یا سهامدار. بدون این نگرش مشترک، اغلب روابط به باتلاق مناقشات مبتذل تبدیل خواهد شد. برای مثال در حین مذاکرات ال.آر.ان ما به جای آن که سر میز مذاکره دربارۀ جزئیات پیش پا افتاده با شرکایمان مجادله کنیم، میکوشیم به خاطر داشته باشیم که در زیربنای مشترک سهیم هستیم و متعهد هستیم که سالها با یکدیگر کار کنیم. وقتی این نکته را به یاد میآوریم، به حصول توافقی برد-برد نزدیکتر میشویم که خود، پیوند ما را تعمیق میکند. لذا ال.آر.ان هرگز تنها نمیماند.
همانطور که پیش از این در جایی نوشتهام، بیشتر شرکتها مشتاق هستند تا روابط خود با شرکا و به طور کلی شرایط انسانیشان را عمق ببخشند. اخیراً سادگی تصویر تبلیغ بانک الی[۳] مرا تحت تأثیر قرار داد. این تبلیغ مزیت رقابتی بانک را بیان میکند: ما با انسان سخن میگوییم.
چنین موسساتی، این مفهوم را توسعه میدهند که رسالت آنها فراتر از سود است و چارچوبهایی نو در حمل و نقل، سوخت، تولید و… برای بهبود وضعیت وجودی فراهم میکنند. اگر آنها شایستگی این ادعاها را داشته باشند، کارهای حمایتی بلندمدت در این راستا ضرورت مییابد. در جهان ارتباطی و شفافیتیافتهٔ ما که همه میتوانند به راحتی اعمال ما را مشاهده کنند، روشن است که شرکتها و حتی ملل، شخصیتی دارند و شخصیت آنها، تقدیرشان را مشخص میکند. اگر بنا باشد نهادها اطمینان یابند که شخصیت یا فرهنگ آنها با رفتارشان سازگار است، باید انسانهای بیشتری در سازمان خود داشته باشند که فرهنگ مدنظر را در مدیریت، اعمال تجاری و رفتارهای فردی متجلی سازند.
وقتی ال.آر.ان یک آگهی استخدام برای مدیریت دفتر نیویورکاش منتشر کرد، تعمداً مشخصاتی را درج نمودیم تا داوطلبان بدانند که علاوه بر مهارتهای مدیریتی، هرآنچه ممکن است ایشان بتوانند به شرکت ما بیافزایند، برایمان ارزشمند است. ما نوشتیم: اولویت با فارغالتحصیل فلسفه است.
امیدوار بودیم فردی را بیابیم که بتواند حقیقتاً با رسالت ما ارتباط برقرار کند، نه اینکه فقط کارش را انجام دهد. این ویژگی ایدهٔ درخشانی به نظر میرسد و معلوم شد که ایدهای عملی نیز هست. آن فارغالتحصیل فلسفه، امیلی، قبل از سفر من به چین، ابتکار عمل به خرج داد و گروهی تشکیل داد تا با من جلسه طوفان ذهنی داشته باشند. موضوع جلسه این بود: من از چه راههایی میتوانم با مدیران شرکتهای بینالمللی، افراد دارای مشاغل محلی، دانشجویان و شهروندان چینی در رابطه با موضوع ارزشها، اخلاق و رفتارها ارتباط برقرار کنم. مدیر و البته فیلسوف ما ارزش را به گونهای به کار افزود که فردی که منحصراً به خاطر یک مهارت استخدام شده است، احتمالاً نمیتواند چنین کند. «شاید ممکن باشد» که هر کسی –نه فقط فارغالتحصیلان فلسفه– وسیعتر و عمیقتر دربارۀ باورها و ارزشهایی بیندیشد که ریشۀ بحرانهای ما هستند؛ اما امیلی فردی است که «قطعاً» قادر به چنین کاری هست.
در زمانی که مشکلات فراوان مردم را بیشتر به نزاع ترغیب میکند تا ارتباط و اتکا به هم، این خبری امیدبخش است. هر چقدر عمیقتر گرفتار بزرگترین چالشهای قرن بیستویکم میشویم، ارتباطها حیاتیتر میشوند. اگر ما چنین کنیم در مییابیم که نرمافزار فلسفه نه تنها به معنایی عملی، یک برنامه شکارچی است بلکه به معنایی اساساً انسانی، نیز ضروری است.
*داو سیدمن نویسندهٔ کتاب «چگونه: چرا چگونگی انجام کارها به معنای همه چیز است!» (با پیشگفتاری از بیل کلینتون)[۴] و مؤسس و مدیرعامل شرکت ال.آر.ان است.
پینوشتها:
[1] Killer App
این اصطلاح عامیانه وقتی به کار میرود که یک نرم افزار، بازی یا… چنان محبوب میشود که فرد برای استفاده از آن حاضر است هزینههای جانبی بسیاری متحمل شود. مثلا برای اینکه بتواند بازیای را داشته باشد که نهایتاً ۱۰ دلار قیمت دارد، راضی میشود کامپیوتری ۵۰۰ دلاری بخرد.
[2] Character
[3] ALLY
[4] Seidman, Dov. How: Why how we do anything means everything… in business (and in life). John Wiley & Sons, 2007
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود