• تنهاشدن درد بیشتری دارد یا گلولهخوردن؟
گاهی اوقات ترجیح میدهید از درد به خود بپیچید، ولی از یک رابطه بیرون انداخته نشوید
گاهی اگر به ما خیانت شود، دشنام بشنویم، تنها بمانیم، یا داغ عزیزانمان را ببینیم، آنچنان فرومیریزیم که دیگر امید بازگشت به زندگی عادی چیزی بیشتر از رؤیا نخواهد بود. البته در این مواقع اطرافیان سعی میکنند ما را با حرفهایشان تسکین بدهند. آنها فکر میکنند این دردها صرفاً یکسری حالات ذهنیاند که با تصمیم و اراده میشود آنها را دور ریخت. اما تحقیقات جدید نشان میدهد این نوع دردهای اجتماعی دستکمی از بیماریهای جسمانی صعبالعلاج ندارند.
• تنهایی جهنم است، اما…
آیا میتوانیم هم از رنجهای تنهایی بگریزیم و هم لذت خلوتگزینی را بچشیم؟
شمعون، آن قدیس قرن پنجم میلادی که از ازدحام جماعت جویای نصیحت و دعا رهایی نداشت، ۳۷سال در حومۀ تلانیسوس، یعنی منطقۀ امروزی تلعاده در سوریه، بالای ستونی بلند و روی سکویی بهمساحت یک متر مربع نشست. معاش او بسته به پسرکان جوانی بود که از ستون بالا میآمدند تا نان و آب و شیر بُز برایش بیاورند. باورش این بود که اگر از شلوغی دنیای روی زمین گریزی نیست، میتواند به آسمان نزدیکتر شود تا تنها باشد و بهواقع زمام دنیای خود و افکارش را به دست بگیرد.
• فوایدِ گریختن از جامعه
جامعۀ ما مشوق رفتارهای اجتماعی است، اما اثر مثبت ساعتهای تنهایی را نادیده میگیرد
در قرن نوزدهم پزشکان راه درمان بسیاری از بیماریهای روحی و جسمی را بیرونرفتن از محیط شلوغ و پردودِ شهرها میدانستند. راه درمان افسردگی یا اضطراب این بود که چندماهی را در آسایشگاهی روستایی در میان درختان و کوهها سپری کنید. اما در قرن بیستم قرصها اختراع شدند و وعده دادند که همهچیز را حل خواهند کرد. ولی نیاز انسانها به زندگی در طبیعت با هیچ قرصی برطرف نمیشود.
• تنهایی، مثل اعتیاد، بیصدا و نامرئی و مرگبار است
تنهایی جذام قرن بیستویکم است که قربانیان خود را ذرهذره میخورد و از میان میبرد
«تنهایی چه حسی دارد؟» مگی فرگوسن با این سؤال هولناک سراغ کسانی رفت که در دوران زندگی خود دورههای طاقتفرسایی از تنهایی را تجربه کرده بودند، آدمهایی که در ظاهر شباهتی با یکدیگر نداشتند: زن، مرد، جوان، سالخورده، ثروتمند یا فقیر، ولی در یک چیز مشترک بودند: سقوط در چاه تاریک تنهایی. اما رنج و اندوه تنها چیزی نیست که در تنهایی پیدا میشود؛ این را راهبان بهتر از همه میدانند.
• انزوا بستر افراطیگری است
آرنت از خطر مشترکی میگوید که آنهایی را که جذب ایدئولوژیهای افراطی میشوند، تهدید میکند
شاید تجربۀ دوستی با آدمی را داشته باشید که عقایدی افراطی دارد. زنستیز است، یا به قومیتها و اقلیتهای دیگر نگاهی تحقیرآمیز دارد. احتمالاً شما که از نزدیک میشناسیدش، حیرت میکنید که چطور این آدم معمولی که در تعاملاتش روزمرهاش رفتاری مؤدب و چهبسا یاریگرانه دارد، میتواند چنین اعتقاداتی داشته باشد؟ هانا آرنت، جواب این سؤال را در انزوا میداند، اما انزوایی خاص: انزوایی در تفکر که اجازه نمیدهد فرد خودش را جای دیگران بگذارد.
• خاموشانِ جهان متحد شوید
اگر خودتان درونگرا نیستید، احتمالاً دارید یکی از آنها را بزرگ میکنید، یا مدیر یکی از آنها هستید یا همسرش
در هر جمعی، چند نفری هستند که به اصطلاح «مجلسگردانی» میکنند. حرف میزنند، سؤال میپرسند، بحث میکنند و سر و صدا راه میاندازند. اما در کنار آنها، چند نفری هم پیدا میشوند که ترجیح میدهند در حاشیه بمانند و لب به سخن باز نکنند. درونگرایانی که مشغول خیالها و گشتزنیهای ذهنی خودشانند و انگیزهای برای معاشرت یا مبارزه با دیگران ندارند. سوزان کین، مادرخواندۀ درونگراها، دربارۀ این خاموشان مینویسد.
• جنگ همه در برابر خودشان
نئولیبرالیسمْ بهوجودآورندۀ تنهایی است و این تنهایی در حال ازهمگسستن جامعه است
فراگیرشدن بیماریهای روانی درحال خردکردن میلیونها نفر است. حالا دیگر طاعونِ استرس، افسردگی و تنهایی به همۀ مردم دنیا حملهور شده است. دلایل فراوانی برای این ناراحتیها وجود دارد، اما ایدئولوژی نیز، همانند تغییرات اقتصادی و فناورانه، نقش مهمی در این امر بازی میکند. از میان تمامی فانتزیهایی که نوع بشر پذیرای آن است، این ایده که «ما میتوانیم بهتنهایی سر کنیم» پوچترین و شاید خطرناکترینِ آنها بوده است.
• آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود
وصلت با خود نمودی است از استقلال انسان مدرن یا تصویری است از خودخواهی لجامگسیخته؟
زمانی که در تنهایی مفرط، تنها چهرۀ آشنا همان چهرۀ صبح و شب درون آینه باشد، آرام آرام عاشقش میشویم، به این امید که بتواند بهتنهایی همۀ جاهای خالی زندگیمان را پر کند. امروزه مربیانی از سراسر دنیا در دورههای «وصلت با خود»، راههای معاشقه با خود و گرامیداشتن خود را به مخاطبانشان میآموزند. پولینا آرونسون از تجربۀ ده هفتهای دورۀ وصلت با خود و همۀ احساساتی میگوید که در این دوره به سراغش آمده است.
• تنهاترین شهر دنیا کجاست؟
بسیاری از اهالی توکیو چنان مشتاق داشتنِ رفیق هستند که آنها را اجاره میکنند
هنری میلر، نویسندۀ سرشناس آمریکایی، دربارۀ زندگی در نیویورک نوشت: «در نیویورک همیشه احساس تنهایی کردهام؛ تنهاییِ حیوانی درون قفس» مشکل میلر نداشتنِ دوست یا عدم جذابیت نبود؛ او پنج بار ازدواج کرده بود اما خودش را در زادگاهش یک بیگانه میدید. نیویورک جایی است که بیشمار انسان برای جستوجوی شهرت، کار، عشق و حتی خودشان به آن میروند. آیا میتوان از سخنان میلر به این نتیجه رسید که این شهر تنهاترین شهر دنیاست یا اینکه ممکن است خودِ این انسان، و نه این مکان، سرچشمۀ نارضایتی میلر باشد؟ اگر اینطور باشد، تنهاترین شهر کجاست؟
• کافههای سکوت
کافههای سکوت ژاپنیهای تنها و در جستوجوی آرامش را بهسوی خود میکشند
جوانان ژاپنی دوست دارند هر کاری را بهتنهایی انجام دهند. همهروزه، تعداد بیشتری «کافۀ سکوت» با محدودیت خودخواستۀ گفتوگوی در توکیو افتتاح میشود. «کافههای سکوت» و «جشنهای عروسی مجردی» نمونهای از محصولات و خدماتی است که برای تأمین نیازهای نسلی خجالتی ایجاد شدهاند.
• علمِ نوظهورِ خیالبافی
بهنظر میرسد خیالبافی اتلاف وقت است، کاری که باید از آن حذر کرد. اما خیالبافی عملاً میتواند به ایدههای خلاقانه بیانجامد
فرهنگ ما میگوید خیالبافی کار آدم بیکار است. آدمی که موضوع مشخصی ندارد که روی آن تمرکز یا کار کند. این روزها بیکارها زیادند، ولی بازار خیالبافی چندان مشتری ندارد. چرا که خیالبافی علاوه بر بیکاری نیازمند چیز دیگری هم هست: تنهایی. خیالبافی را معمولاً چیزی منفی قلمداد کردهاند، با اینحال، مغز ما بدون حدی از آن، عملاً کارکردهای مهمی را از دست میدهد.