بر خلاف مناسبات درون کشورها که انحصار به کارگیری خشونت در دست دولتهاست، در روابط بینالملل چنین انحصاری وجود ندارد. رانسیمن بحران سوریه را بر اساس همین معضله تحلیل میکند.
جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان
10 دقیقه
دیوید رانسیمن، عضو ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج در علوم سیاسی است. او در کنار آنتونی گیدنز، والرشتاین، پری اندرسون و… یکی از پرآوازهترین جامعهشناسان تاریخی دهههای اخیر محسوب میشود. او در این یادداشت کوتاه که در شمارۀ اخیر مجلۀ لندن بوک ریویو با نام «میانبرها» چاپ شده، دربارۀ جنگ سوریه نوشته است. وی در این یادداشت به معضلۀ قدیمی دموکراسیها میپردازد: مسائل بینالملل.
نوربرت الیاس، در مقالۀ «خشونت و تمدن» با تفصیل نشان میدهد که در جهان امروز، مناسبات بینالمللی در چه حدی از وحشیگری جریان دارد. مناسبات در دورن ملتها، در طول سالیان سال تلاش برای استقرار مردمسالاری و رویکردهای متمدنانه در سیاستورزی، آرامتر است از مناسبات بینالمللی، جایی که هنوز قانون جنگل حکمفرماست.
الیاس معتقد است این اتفاق، به فرایند «انحصار خشونت» برمیگردد. در داخل مرزهای کشوری، انحصار خشونت در دست دولتهاست، اما در روابط بینالملل چنین مکانیسمی وجود ندارد. برای همگان روشن است که نهادهایی چون سازمان ملل و شورای امنیت، بیش از آنکه توانایی جلوگیری از اقدام نظامی کشورهای قدرقدرت علیه دیگر کشورها را بگیرند، خود نقش توجیهکننده برای چنین اقداماتی ایفا میکنند، و اگر هم نه، کنار گذاشته میشوند. دور زدن شورای امنیت در حمله به عراق و اهمیت فرعی آن در فرایند تصمیمگیری برای جنگ سوریه، مثالهایی از جایگاه شکننده و فرعی این نهادهاست. بنابراین همچنان هرگاه امکان حمله به کشوری دیگر برای ابرقدرتها فراهم شود، تردیدی در آن نخواهند کرد.
با توجه به این معضلۀ سیاست در جهان است که رانسیر مقالۀ خود را نوشته است. او ابتدائاً به خروج استثنایی بریتانیا از جرگۀ همراهان آمریکا برای حمله به سوریه سخن میگوید و در ادامه، دیدگاه خود دربارۀ این ماجرا را توضیح میدهد. متن کامل این یادداشت را میخوانید:
سوریه حالا به جنگی وارد شده که هرگز شروع نشد، آنهم به لطف اشتباهی که هرگز رخ نداد. یک بار جان کری، اقرار کرد که اسد میتواند برای جلوگیری از برخورد نظامی، کارهایی انجام دهد – رضایت برای بازدید بینالمللی از تسلیحات شیماییاش – و مارش معطلماندۀ جنگ، سریعاً به یک عقبنشینی مبدل شد. به نظر میرسید اوباما راهی برای بیرون رفتن از گودالی که خود برای خودش کنده بود، پیدا کرده است، آنهم با دست یاری پوتین. بدون این، او در مواجهه با افکار عمومیِ به شدت شکاک آمریکا که تردیدهایشان در مجادلات روزافزون کنگره شنیده میشد، به بنبست رسیده بود. در این ماجرا، دستگاه قانونی آمریکا درسی از پارلمان انگلیس آموخته بود؛ پارلمانی که در ۲۹ اوت، دو طرحی را که میتوانست راه اقدام نظامی را هموار کند، رد کرده بود. وقتی کامرون نتوانست برای لایحۀ حکومتیاش را به تصویب برساند، اظهار کرد که این افکار عمومی است که فاکتور اصلی است. او گفت که رأی پارلمان، نشاندهندۀ دیدگاههای مردم بریتانیاست، و به همین خاطر است که باید به آن احترام گذاشته شود. اِد میلیباند۱ گفت خانۀ نمایندگان، «حرف مردم بریتانیا را زده است».
ممکن است وسوسه شویم که این چند هفتۀ گذشته را یک نقطۀ عطف در کنترل دموکراتیکِ سیاستِ خارجی بدانیم. رهبران دموکراتیک اخیر گویا نمیدانند چگونه باید برای یک مداخلۀ نظامی، رأی جمع کنند و همینطور بلد نیستند چطور از راههای فرعی پیش بروند. افکار عمومی، تنها شکاک نشدهاند؛ بلکه با راههای جدید، آرای مردم امروزه به سرعت در دسترسند، چیزی که در گذشته ممکن نبود. آرای عمومی بلافاصله و بیرحمانه اتخاد میشود. روز قبل از رأی گیری پارلمانی، یوگاو۲ نظرسنجیای را منتشر کرد که نشان میداد مردم بریتانیا مخالف مداخلات نظامی هستند، آنهم با نسبت دو به یک. نتایج مشابهی پیوسته در ایالات متحده نیز منتشر میشد. اعضا پارلمان مجبور نبودند صندوق پستیشان را نگاه کنند تا بتوانند موضع موکلانشان [در قبال جنگ] را بفهمند، آنها زیر بمباران نامهها و ایمیلها قرار داشتند، هر ساعت و هر ساعت. مقاومت در برابر این چنین فشاری، چندان آسان نیست.
اما اشتباه است اگر نتیجهگیری کنیم که به عصر جدیدی از پاسخگویی قوای مجریه در برابر افکار عمومی وارد شدهایم. تنها چند فرضیه را در نظر آورید: چه میشد اگر به جای کامرون، میلیباند، در ماه گذشته نخست وزیر بود؟ حدس من این است که آنچه رخ میداد، بمباران سوریه بود: کسی که به شیوهای مؤثر جنگ را متوقف کرد، تقریباً مسلم است که میتوانست رأی نمایندگان برای اجرای آن را نیز به دست آورد. رد درخواست همکاری اوباما [در جنگ]، برای میلیباند دشوار بود و برای حزبش هم موضعگیری علیه او دشوار بود. برخی از اعضای حزب کارگر در پارلمان، لاجرم به تردید میافتادند، اما بسیاری از توریها از یک اقدام نظامی، حمایت میکردند، حتی اقدامی که به دست دولت کارگری طرحریزی شده باشد. یک مسئلۀ مهم در فرایند رأیگیری برای این لایحۀ دولتی [همکاری با آمریکا در حمله به سوریه] این بود که هیچ خطا و تردیدی حتی از سوی یک نمایندۀ حزب کارگر به سود کامرون اتفاق نیفتاد، گرچه این حزب دربارۀ این مسئله به وضوح با هم اختلاف داشتند (این حزب هنوز چندتایی طرفدار بلر دارد، اگرچه نه به اندازۀ حزب محافظهکار پارلمان). حزب کارگر، حزبی قوم و قبیلهای است و برای وارد کردن ضربات بالقوه مرگآور به رهبرانش، بسیار بیمیلتر از توریهاست. میلیباند میتوانست پارلمان را قانع کند تا برخلاف افکار عمومی رأی دهد. و اگر پارلمان بریتانیا رأی مخالفت نداده بود، اوباما نیازی برای کسب موافقت کنگره احساس نمیکرد.
طنز ماجرا در این است که امروزه، برای یک رهبر توری، کسب رأی لازم برای جنگ، سختتر است تا برای یک رهبر حزب کارگری: نمایندگان بیاعتنای محافظهکار، در این موضوعات، کمتر فرمانبردارند. اما چرا کامرون دست به رأیگیری همگانی در پارلمان زد، آنهم در حالی که او قانوناً مجبور به چنین کاری نبود؟ او از شیوهای پیروی کرد که اول بار توسط بلر در حمله به عراق ایجاد شد و سپس به دست براون جا افتاد، همانکسی که به عنوان نماینده قول داد که پارلمان از الآن در تمامی اقدامات نظامی طرف مشاوره خواهد بود. براون، متعصب بود و به این نتیجه رسیده بود که سیاستمدار، هر آن کسی است که دولت بریتانیا را به چنگ آورده است. او باید میدانست وعدهای که داده است بیشتر دولتِ آیندۀ توری را فلج خواهد کرد، تا دولت حزب کارگر را و [در مقابل] به دولت کارگر قابلیت متحد شدن و در نتیجه مخالفت با تقربیاً هر موضوعی را میدهد. یک نخستوزیر محافظهکار خود را مجبور میبیند تا برای استفاده از زور از نمایندگان اجازه بگیرد، قدرتی که توسط همقطاران ناراضی خودش، به گروگان گرفته شده است.
این ایده که رأی پارلمان بازتابی از دیدگاههای مردم بریتانیا بوده است، یک لاپوشانی است. نتیجه [رأیگیری در پارلمان] مطابق با دیدگاههای فکار عمومی درآمده است، اما توسط آن ایجاد نشده است. اگر موافقان لایحۀ حکومتی [برای حمله به سوریه] و امضاکنندگان اصلاحیۀ حزب کارگری بر طرح را، که هر دوی آنها موافق استفادۀ احتمالی از زور بودند، روی هم بگذاریم، بیش از پانصد نماینده به گزینۀ اقدام نظامی، به شکلهای مختلف رأی دادهاند. سی تن از توریهایی که علیه دولت رأی دادند، شاخهای از اراذل و خودسرها بودند که انگیزهشان معجونی از اعتقادات شخصی یا کینه و عداوتهای خصوصی است. آنها نسبت به دیدگاههای موکلانشان حساسیت بیشتری نداشتند. آنها فقط به این خاطر این چنین گفتند که ماجرا خوشایندتر به نظر برسند.
وقتی کامرون نتوانست پارلمان را برای جنگی که در پی آن بود، متقاعد کند، آن را به افکار عمومی بازگرداند تا شکست خود را بپوشاند. گرچه همانطور که سابق بر این رویه بود، او انتظار اخذ رأی موافق از پارلمان را داشت، اما [کامرون] همچنان از تمام اختیارات نخستوزیری در طول دورۀ تصدیاش برخوردار است. او هنگام شور و شوقش برای اقدام [نظامی]، زمانه را کاملاً اشتباهی گرفته بود، خطایی که قهرمانش، یعنی بلر، هیچگاه مرتکب نشد. بلر مطمئن بود هنگامی از پارلمان برای حمایت از خودش در عراق درخواست کرده است که فارغ از افکار عمومی، مقدمات جنگ تا چنان مرحلهای پیش رفته است که «نه» گفتن به او، بیشتر شبیه عقبنشینی یا انزواطلبی است. اما در انتهای مناقشات مرتبط با سوریه، بسیاری از نمایندگان پارلمان هنوز در تعجب بودند که اضطرار مسئله کجاست، و همین بود طلسم شکست کامرون. او خراب کرده بود.
سردرگمیای که در ادامه آمد نیز مردم را واداشت تا داستانی بسیار قدیمی را دربارۀ دموکراسیها به یاد بیاورند؛ اینکه آنها نمیتوانند در امور بینالمللی کاری از پیش ببرند. رهبران سیاسی آنها گرهها را سفتتر و سفتتر میکنند و میکوشند تا آنها را با آن وفق دهند، در حالی که دیکتاتورها، بدون آنکه درگیر این قید و بندها باشند، دست و پایشان را میبندند. به پوتینِ مستبد باید گفت تا به دموکراتهایی مانند کامرون و اوباما یاد بدهد چطور تصمیم بگیرند. اما این داستان قدیمی، به همان اندازۀ این داستان جدید که بگوییم یوگاو جنگ را متوقف کرده است، گمراه کننده است. یکی از دلایلی که دموکراسیها را گرفتار میکند، این است که افکار عمومی دربارۀ چنین مسائلی هیچگاه دیدگاه ثابتی ندارد. اد میلیباند، برای همصدا بودن با مردم، پاداش بیشتری دریافت نخواهد کرد، به خاطر آنکه عموم مردم کاملاً سرگردانند که چه کار باید بکنند، و سیاستمداری به ندرت به این خاطر رأی خواهد آورد که به تردیدها و ندانمکاریهای مردم، عکسالعمل مناسبی داده است. چند هفتۀ گذشته، نقطۀ عطف خاصی در سیاستورزی دموکراتیک نبوده است، و هیچیک از رهبرانمان نیز از آن سربلند بیرون نیامدهاند (در مورد کلگ هر چه کمتر بگوییم، بهتر است). اما پیامدهای سهوی نیز ممکن است در شرایط تیره و تار، به همان اندازهای که امید میرود، خوب باشند. پوتین، استادی تمامعیار خود را بیرحمانه نشان داد و دموکراسیها ناتوانیها و تعارضات خود را به نمایش گذاشتند، چیزی که به هر حال نشاندهندۀ انعطافپذیری آنهاست. این کمالی برایشان نیست، ولی در مجموع میتواند اثرگذار باشد.
این یادداشت با اقتباس از نوشتار دیوید رانسیمن در لندن ریویو آو بوکز نوشته شده است.
منابع:
روح بینالملل، نوشتۀ صادق حمزه علیپور، مجلۀ رخداد، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۵۸.
«خشونت و تمدن» نوشتۀ نوربرت الیاس، چاپ شده در «قانون و خشونت»، رخداد نو، ۱۳۸۹.
برآمدن جامعهشناسی تاریخی، دنیس اسمیت، ترجمۀ هاشم آقاجری، انتشارات مروارید، ۱۳۸۶.
پینوشتها:
[۱] رهبر حال حاضر حزب کارگر بریتانیا
[۲] YouGav: مؤسسۀ مشهور نظرسنجی در انگلستان.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟