تاریخ ۲۵۰۰ سالۀ خودشیفتگی شگفتیهای زیادی در خود دارد
خیابان، دشت، جنگل، کوه، بیابان و دریا این روزها یک وجه مشترک دارند: آدمهایی که در کنار هر کدام دستشان را دراز کرده و جلوی دوربین گوشیشان ژست گرفتهاند. سلفی یکی از پدیدههایی است که بهسرعت همۀ فرهنگها و سنین را با خود همراه کرد. بسیاری بر این باورند که گوشیهای دوربیندار عامل خودشیفته شدن جامعۀ امروزی شدهاند. اما کتابی جدید ریشههای این فرهنگِ خودستایی را عقبتر میبرد: به فرهنگ و اقتصاد دهههای گذشته.
گال بکرمن، نیوریپابلیک — بگذارید دربارۀ نمای سلفی خودم بگویم. دوست دارم سرم زاویۀ ملایمی داشته باشد، یک گونهام رو به لنز باشد بهطوری که چشمهایم رو به کنار و نه مستقیم، به دوربین نگاه کند. این بهترین راه برای کتمان این واقعیت است که چشمهایم قرینه نیستند؛ این حالت نتیجۀ پتوز یا پلکافتادگی مادرزادی و عملهای بسیاری است که برای اصلاح آن کردهام. از کنار و با کمی کشیدن چشمها، این نقص چندان به چشم نمیآید. این را هم دوست دارم که از زیر عکس بگیرم تا چانهام که زاویۀ تیزی دارد در عکس بیافتد، درست مثل چانۀ یک مرد جدی. سپس، لبخندم. لبهای غنچهایام خندهدار به نظر میرسد. به همین دلیل، کمی بازشان میکنم، اما نه زیاد، چون در آن صورت، دندانهای بزرگم به چشم میآیند و مضحک به نظر میرسند. چهرهام را طعنهآمیز میگیرم، با کمی کشیدگی در کنارههای دهانم و اندکی حیرانی، مثل نگاه کسی که شاید کمی از شما بهتر باشد.
قضاوت نکنید. میدانم فقط من اینگونه نیستم. هر روز برای رفتن به سر کار از میدان تایمز میگذرم، و هر روز تقریباً با دستکم ده تا از این چهرههای سلفیگیرنده برخورد میکنم؛ لبها به صورتی غیرطبیعی جمع شدهاند، چشمها باز و چانهها بیرون داده شدهاند. بدینترتیب، پرسش مرغ یا تخممرغ مطرح میشود: این اشتیاق به عکسگرفتن از یک خویشتن بینقص و انتشار آن از کجا میآید؟ آیا این ابرکامپیوترهای موجود در جیبمان مقصرند، کششی مقاومتناپذیر دارند و به این میل شکل میدهند؟ یا این تکانۀ خودشیفتگی پیش از این تکنولوژی به صورت یکی از غرایز خویشتن مدرن وجود داشت که تلفنهای هوشمند صرفاً ما را قادر ساختند در آن غوطهور شویم؟
عصر ما دوران اوج تعیّنگرایی تکنولوژیک است، اوج نگرانی مستمر دربارۀ اینکه چگونه سیری یا اینستاگرام یا یوتیوب شیوۀ عملکرد مغز، جامعه و سیاست ما را تغییر میدهد. امروزه، شمار زیادی از کتابهای جدلی مجموعهای از ادبیات شکاکانه را دربارۀ تکنولوژی تشکیل میدهند: از همان ۱۹۹۳ که نیل پُستمن در کتاب تکنوپولی۱ هشدار داد فرهنگ دارد بردۀ تکنولوژی میشود تا کمعمقهای۲ نیکولاس کار و پیشنگرش آن از انسانهایی گسیخته و بیزبان که اینترنت تولیدشان کرده است و غیره و غیره. به همین نحو، ساده است که بگوییم که امروزه بیشترِ وسواسهای ما دربارۀ خودمان نیز تابعی از این گجت همیشهحاضر است. اما توجه کنید به این تصور خلافواقع و ظریف دبلیو. کیت کمپل، روانشناس اجتماعیای که به خاطر شناسایی یک «اپیدمی خودشیفتگی» معروف است: «میتوانستیم اینترنت را با ’مادرها‘ پر کنیم، هر روز از مادرهایمان عکس بگیریم و بگوییم که چقدر فوقالعادهاند. اما این کار را نکردیم». نه، یقیناً نکردیم. همین که تلفنهای دوربیندار تولید شد، تقریباً همه از فرصت استفاده کردند تا آنها را رو به خود بگیرند.
کمپل یکی از بسیار متخصصانی است که ویل استورِ روزنامهنگار و رماننویس بریتانیایی با او مصاحبه کرده و آن را دستمایۀ کتابش، سلفی، قرار داده؛ کتابی که گزارش مفصلی از خویشتنِ مدرن و منمحور غربی است. و برخلاف اشارۀ دیجیتال موجود در این عنوان، داستان تنها در دو فصل مانده به پایان به سیلیکونولی میرسد. او وقتی چهرۀ مضحکی که جلوی گوشی درمیآوریم را مهندسی معکوس میکند، میفهمد که نتیجۀ یک فرایند تاریخی طولانی است. ۲۵۰۰ سال فرهنگ که روی بیولوژی قرار گرفته، این نیاز به سلفی را ایجاد کرده است. ارسطو، عیسی، فروید، آین رند۳ و مؤسسۀ اِسالن۴ بسیار بیش از استیو جابز در این قضیه مقصرند.
نقطۀ آغاز بحثِ ویل استور ازخودبیزاری اوست. چرا او تا این حد احساس میکند هرگز آنطور که باید خوب نیست؟ تشخیص او چنین است که خودش -و بسیاری از ما- دچار نوعی کمالگرایی روانرنجورانه۵ هستیم که تحت سلطۀ خویشتنی آرمانی است که در قامت «یک شهروندِ برونگرا، باریکاندام، زیبا، فردگرا، خوشبین، سختکوش، آگاه به مسائل اجتماعی و در عین حال شهروند جهانی دارای عزت نفس با زیرکی کارآفرینانه و دوربینی سلفیدار» پدیدار میشود. میشود در فیدهای فیسبوک ما -آن دوستان دوری که میتوان آنها را کنار ساحل به همراه خانوادۀ دوستداشتنیشان دید- این آرمان آشنا را مشاهده کرد. اما این خویشتنِ غیرواقعبینانه چیزی بیش از رنج بههمراه دارد. به اعتقاد استور، توهماتی که این آرمان از کمال ممکن و دسترسیپذیر به دست میدهد، ممکن است مهلک باشد. او حتی از آمار خودکشیها نقل میکند.
استور سرچشمۀ این کمالگرایی را تا سرشت قبیلهای جوامع آغازین بشری پی میگیرد، جوامعی که در آنها افراد با سلسلهمراتب و منزلت اجتماعی کاملاً هماهنگ میشدند تا زنده بمانند. به اعتقاد استور، این امر انسانها را با یک میل ژنتیکی رمزگذاری کرد تا «کنار بیایند و پیش بروند». از آن نقطه به بعد، فرهنگْ غالب شد. چشمانداز فیزیکی یونان باستان -با کوهستانهای ناهموار، جزیرهها و خلیجکها- که چندان مناسب کشاورزی نبود، افراد و اجتماعاتِ آنجا را به سمت اقتصاد بازارمحور کشاند تا باهم بر سر هر آنچه تولید میکردند یا میفروختند، رقابت کنند. هزیود در سدۀ هفتم یا هشتم قبل از میلاد مینویسد: «کوزهگر از کوزهگر بیزار است و درودگر از درودگر، گدا به گدا حسادت میورزد و شاعر به شاعر». آنچه از این همه حسادت و رقابت سر بر آورد، اخلاق خودپیشبری۶ بود. همانگونه که مورخِ دانشگاه استنفورد ایدریئن مییر۷ مینویسد، ارسطو معتقد بود که «تمام چیزهای طبیعت» -از جمله انسانها- «به سمت نیل به کمال استعدادهایشان حرکت میکنند».
آنچه برای یونانیان میل به موفقیت فخرفروشانه بود، در اروپای قرون وسطی به مبارزه برای کنترل خود از طریق دعا و شلاقزنی و جنگ با شرارت درون و تزکیه بدل گشت. روح کانون توجه شد، اما مفهومِ آرمانخواهی ادامه یافت و اینکه فرد، فینفسه و از طریق اراده و تلاش بسندۀ فردی، ظرفیت نیل به کمال را دارد. استور از رنسانس و روشنگری میگذرد تا به فروید برسد. اما او در نظریۀ مبارزۀ بین «نهاد» و «فراخود» چیز چندان جدیدی نمیبیند. به گفتۀ او، این نظریه صرفاً نسخۀ سکولار مفهوم مسیحی تزکیۀ نفس است. به باور استور، تغییر واقعی -تغییری بزرگ در رابطه با خود، و مهمترین عامل جنون کنونی- کمی بعد در سدۀ بیستم، در کالیفرینا صورت گرفت، تغییری که تمام نیمۀ دوم کتاب بدان میپردازد.
استور، به ساحل اقیانوس آرام میرسد -جایی که در آن مثل بچهماهیای که از آب بیرون افتاده باشد، بیقرار است- و به مؤسسۀ اسالن میرود، مؤسسهای که به ادعای بزرگ او، در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ «به بازنویسی حس کیستیمان کمک کرد». در گروههای مواجههای۸ که اینجا تشکیل میشد (و هنوز هم هرچند به شکلی دیگر تشکیل میشود و خود استور تجربۀ آن را داشته است)، افراد، عموماً به نحوی خشن، تحریک میشدند تا بر سر والدینی خیالی فریاد بزنند و عموماً در آخر یکدیگر را سرزنش میکردند. هق هق گریههای جدایی رایج بود. این گروهها عمل رواندرمانی یعنی عمل بیرونکشیدن امیال از فضولاتِ توقعاتِ اجتماعی را از تمرین کسب تسلط بر احساسات سرکوبشده، به حالتی تغییر داد که در آن، افراد آزاد گذاشته میشدند تا هرجا میخواهند بروند، چنانکه بسیاری تحلیلگران فرویدی سابق انجام داده بودند: پرسهزدنی عریان و تحریکشده در نواحی مختلف. فرض بنیادین همۀ آنها این بود که هر یک از ما اگر محدودیتی نداشته باشیم، در واقع کامل، دوستداشتنی، و خداگونه هستیم، و آنچه میخواهیم در چنگ ماست، فقط باید دست دراز کنیم، بیخیال دیگران شویم و به آن چنگ بزنیم.
ایدۀ «عزت نفس» از اینجا سر برآورد. استور در بخشی طولانی و اندکی نامربوط، داستانِ جان «واسکو» واسکونسلس۹ را میگوید، یکی از اعضای نیویورکی مجلس که غرق در جهشهای مشهور اسالن بود و موفق شد بودجهای برای یک کارگروه دولتی بگیرد در راستای منافع نوشداروییِ عزت نفس بهمثابه «واکسن» هر بیماری اجتماعی. در مناقشه پیرامون ایجاد این کارگروه و یافتههای مثبت آن (که اپرا هم آنها را تأیید کرده بود) است که استور نخستین ناقلِ شیوع این اپیدیمی را مییابد. این قضیه چندان فاصلهای نداشت از آن طرحی که طبق آن بچهها بابت مشارکت پاداش میگرفتند: یکی از حوزههای آموزشی ماساچوست به کلاسهای ورزشی دستور داد تا بدون طناب واقعی طناب بزنند، مبادا سکندریخوردن به عزت نفسشان آسیبی بزند.
تمام این اول-من-گراییها۱۰ همزمان شد با تقدیس نسخۀ بدون مرز سرمایهداری پساجنگ، جهانی از افراد رقابتجو که با دستاوردشان در کسب ثروت و شهرت قضاوتشان میکردند، و اقتصادی (یا به تعبیر استور، «عوامل محیطی جدید خویشتن») که خودشیفتگان را رجحان میداد. مارگارت تاچر دربارۀ سیاستهای بازار آزاد خود در ۱۹۸۱ اظهار داشت که «اقتصاد روش است، اما هدف تغییر روح است». استور ناتنیئل برندن۱۱ را در تقاطع آیین عزت نفس اسالن و آیین موفقیتگرایی «طمع خوب است» قرار میدهد. او که رواندرمانگر و عاشق آین رند (با ۲۵ سال کمتر) بود، مشاور واسکونسلس، نمایندۀ کالیفرنیایی مجلس شد. برندن در یادداشتهایش برای کارگروه واسکونسلس مینویسد: بچه باید «عاشق وجود خودش باشد» و بتواند «خودخواهی را به والاترین، شریفترین و مهجورترین معنای کلمه، نشان دهد».
پس از همۀ اینها، ظهور رسانههای اجتماعی که امکان داشتن یک اکانت اینستاگرام و یک گوشی آیفون را برای همه فراهم میساخت، تنها این خودستایی پاتولوژیک را بدتر کرد. اینکه ایدۀ خویشتنِ انعطافپذیر و نهایتاً دلخواه یک خیال خام است -استور آن را با عصبانیت یکجور «دروغ فرهنگی» مینامد- چیز جدیدی نیست. جالبتر از آن شیوهای است که استور رسانههای اجتماعی را بهعنوان تدارکرسان این خیال معرفی میکند نه خالق آن. در چشمان مردۀ سیجی، جوانی بیستساله که تقریباً در تمام ساعات روز سلفی میگیرد («من صادقانه در یک مراسم خاکسپاری سلفی گرفتهام»)، استور فرهنگِ فرسودۀ عزت نفس را میبیند و نیز اقتصادی را که به او آموخته است باید همیشه خود را بفروشد. موبایل مقولهای ثانوی است.
استور میخواهد یک داستان درستوحسابی بگوید. در نتیجه، غالباً دعاوی او مبالغهگونه به نظر میرسد. این سخن که میتوان فردگرایی را در جغرافیای کوهستانی یونان ریشهیابی کرد یا اینکه مفهوم عزت نفس حاصل اتفاقات نامتعارف در مؤسسهای واقع در صخرههای بیگ سور باشد، همان اندازه تقلیلگرایانه است که فیسبوک را بهخاطر فقدان مزمن همدلی در میان جوانان مقصر بدانیم. سیر تاریخی او دقیق نیست و، برای مثال، عصر روشنگری، انقلابهای علمی و صنعتی، ظهور دموکراسی و البته تأثیر تکنولوژی بر ارتباطات از تلگراف تاکنون را نادیده میگیرد. همۀ اینها نیز به ترسیم خطوط خویشتن مدرن کمک کردند. اما به اعتقاد استور، این داستان به چند واقعیت گزینشی از زیستشناسی، فرهنگ و اقتصاد وابسته است. بهنظر میرسد در هر صفحه از کتاب او بتوان گفت: «بله، اما».
بهترین نگاه به سلفی این است که آن را یک اصلاحکنندۀ بسیار موردنیاز برای لحظهای بدانیم که با غرابت خود ثبت میگردد. من به اندازۀ استور دربارۀ وضعیت خویشتن مدرن نگران نیستم. حتی استدلالهایی خوب در دفاع از سلفی هم وجود دارد، نظیر این استدلال فمنیستی ریچل سایم که گرفتن دوربین به روی خود، سوژه و ابژه شدن، عملی قدرتبخش است. به نظرم بیشتر مردم، وقتی که شبها گوشیهایشان را خاموش میکنند، محدودیت خود را میشناسند و حتی اگر کمی مفتون ایدۀ امکان بیپایان و دورنمای کمال باشند، این خیال را بیشتر تسکیندهنده میدانند تا زیانبخش. به نظرم تا زمانی که گوگل یا آمازون اَپلیکیشنی برای حل مشکل مرگ اختراع کنند، همۀ ما به اندازۀ کافی فروتن خواهیم ماند.
اما باید این ایده را کنار بگذاریم که تکنولوژیهایمان خود ما هستند، اینکه ما به نوعی جمع کل پلتفرمهایی هستیم که استفاده میکنیم. در اینجا، دیدگاه استور مفید است، حتی اگر در همین حد که به بیان زیبای او، خویشتن مدرن «کولهای از اشباح پر سر و صدا» است. در این کوله، در کنار ارسطو و اسالن، بسیاری اشباح پر سر و صدای دیگر هم هست. بدین طریق، کتاب او تلنگری است به مطالعۀ علوم انسانی ـ به تاریخ، ادبیات، فلسفه، دین ـ همان موضوعهایی که در کنار نور تابان صحنه به حاشیه رفتهاند. شاید اگر بتوان افراد بیشتری را متقاعد کرد که این غنای فرهنگی به آنها آیینهای رو به خودشان عرضه میدارد، ممکن است حاضر شوند گوشیشان را برای چند دقیقه زمین بگذارند و به درون وجودشان خیره شوند.
اطلاعات کتابشناختی:
Storr, Will. Selfie: how we became so self-obsessed and what it’s doing to us. The Overlook Press, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را گال بکرمن نوشته است و در تاریخ ۷ می ۲۰۱۸ با عنوان «Don’t blame phones for narcissism» در وبسایت نیو ریپابلیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۹۷ آن را با عنوان «آیا عشق ما به سلفی ربطی به ایدئولوژیهای اقتصادیمان دارد؟» و با ترجمۀ میلاد اعظمیمرام منتشر کرده است.
•• گال بکرمن (Gal Beckerman) یکی از دبیران نیویورکتایمز بوک ریویو و نویسندۀ وقتی به سراغمان بیایند، رفتهایم: مبارزۀ حماسی برای نجات یهودیان شوروی (When They Come for Us, We’ll Be Gone: The Epic Struggle to Save Soviet Jewry) است.
[۱] Technopoly
[۲] The Shallows
[۳] Ayn Rand رماننویس روسی-آمریکایی [مترجم].
[۴] Esalen Institute: مؤسسهای غیرانتفاعی در کالیفرنیا که عمدتاً روی شیوههای بدیل آموزش کار میکند [مترجم].
[۵] Neurotic perfectionism
[۶] Self-improvement
[۷] Adrienne Mayor
[۸] Encounter group
[۹] John “Vasco” Vasconcellos
[۱۰] me-first-ism
[۱۱] Nathaniel Branden