نوشتار

آیا فلسفه تمهیدی برای مرگ است؟

فلاسفه اغلب به تفکرات انتزاعی مشغول‌اند و با سؤالات فلسفی از منظر شخصی مواجهه‌ای ندارند

آیا فلسفه تمهیدی برای مرگ است؟

آیا با مرگ هم می‌توان به عنوان مسئله‌ای ادراکی یا عقلی برخورد کرد؟ زمانی که بابانوئل در کریسمس ۲۰۱۱، تشخیص سرطان را به من هدیه داد، فلسفۀ انتزاعی و تجربۀ شخصی به‌شکل اجتناب‌ناپذیری با هم جمع شدند. اکنون در این فکرم که آیا ممکن است به شکلی کاملاً شخصی دربارۀ این واقعیت جهان‌شمول بنویسم که همۀ ما به سمت مرگ درحرکتیم.

Close Encounters of the Cancer Kind

جف مِیسون، تی.پی.ام — هیچ چیز مانند تشخیص مرحلۀ چهارم و غیرقابل‌جراحی سرطان ریه که به استخوان متاستاز کرده است، فرد را به شوک فرو نمی‌برد. از زمانی که در جوانی منطق را فراگرفتم، به این مطلب پی بردم که «انسان فانی است. سقراط یک انسان است. بنابراین سقراط فانی است.» بااین‌همه، من سقراط نبودم و تا آنجا که به من مربوط می‌شد، این قیاس منطقی تنها مثالی از استدلال معتبر بود. اما هنگامی که نام خود را به جای سقراط قرار می‌دهید، مسئله، بسیار متفاوت به نظر می‌رسند. اکنون من فیلسوفی سالخورده هستم که ۶۷ سال دارم و اتفاقاً احتمال واقعی مرگ من در آینده‌ای تقریباً نزدیک، تبدیل به واقعیت شده است. مرگ نزدیک شده است.

می‌دانم که فلاسفه اغلب به تفکرات انتزاعی و پرسش‌هایی کلی در حوزۀ معرفت‌شناسی، مابعدالطبیعه، منطق، اخلاقیات و غیره مشغول‌اند و روی‌هم‌رفته، مواجهه‌ای با سؤالات فلسفی از منظر شخصی ندارند. حتی مرگ، ممکن است مسئله‌ای ادراکی یا عقلی تلقی شود. به‌هرحال زمانی که بابانوئل در کریسمس ۲۰۱۱، تشخیص سرطان را به من هدیه داد، فلسفۀ انتزاعی و تجربۀ شخصی به‌شکل اجتناب‌ناپذیری با هم جمع شدند. اکنون در این فکرم که آیا ممکن است به‌شکلی کاملاً شخصی دربارۀ این واقعیت جهان‌شمول بنویسم که همۀ ما به سمت مرگ درحرکتیم و اینکه مرگ چه معنایی دارد. آیا اهمیتی دارد که دربارۀ آنچه برای خودم در حال اتفاق است، سخن بگویم؟ این مسئله، برخی دیدگاه‌های رایج دربارۀ چیستی فلسفه را از بین می‌برد؛ اما من اکنون فرصت توجه به این مسئله را ندارم. بنابراین از منظری شخصی و از قاب زندگی‌ام شما را مخاطب قرار می‌دهم و از بابت این پوزش می‌خواهم.

اجازه دهید نتیجه‌گیری محتاطانه‌ام را همین ابتدا ذکر کنم. احساس می‌کنم که مطالعۀ جدی فلسفه به‌مدت ۴۶ سال، اجازه داد زمانی که دکتر بعد از سی‌تی‌اسکنی معمولی، تشخیصش را به من گفت، آرامشم را حفظ کنم. برای لحظه‌ای آنجا نشستم و هیچ احساسی نداشتم؛ اما فکر بعدی که سراغم آمد، سپاسگزاری به‌خاطر زندگی‌ای بود که سپری کرده‌ام. امکان دارد دیگران چنین احساسی نداشته باشند.

معروف است که «کوبلر راس» از پنج مرحلۀ غم و فقدان بحث کرده است: انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش. به نظر می‌رسد من از چهار مرحلۀ اول جست زده‌ام. این بدان معنی نیست که بگویم فوراً به مرحلۀ پذیرش رسیدم؛ اما همان ابتدا به قدردانی رسیدم. اکنون بعد از شش ماه زندگی‌کردن با سرطان ریه تلاش می‌کنم که بفهمم چه مقدار پذیرش مرگ ممکن است؟

هر کدام از ما فقط می‌توانیم جهان را از چارچوب زمانی خود قضاوت می‌کنیم. اگر جوان‌تر بودم، ممکن بود پاسخم به تشخیص، انطباق بیشتری با فرمول دکتر راس داشته باشد. جهان در مراحل مختلف زندگی بسیار متفاوت به نظر می‌رسد. باوجوداین، نوع نگاه، تفکر و احساس هر کس دربارۀ زندگی و مرگ در طی دورۀ زندگی باید در سرانجام آن تفاوت ایجاد کند.

لنزی که من زندگی را با آن مشاهده کرده‌ام، همواره فلسفی بوده است. فلسفه از زمانی که بسیار جوان بوده‌ام، در ذهن من جای گرفته است؛ مانند بذرهایی که در ذهنم ریشه عمیق دوانده، به بلوغ رسیده‌ و در طول سال‌ها رشد کرده‌اند. اکنون احساس می‌کنم که ثمر داده و به من کمک می‌کنند تا به شکل تازه و عمیقی زندگی کنم.

معروف است که افلاطون گفته است: «فلسفه تمهیدی برای مرگ است.» عبارت یونانی‌ای که افلاطون برای «تمهید» استفاده کرده، واژۀ Melete است که معنای ریشه‌ای آن مراقبت یا توجه است. همچنین می‌تواند به‌معنای مراقبه، ممارست یا تمرین باشد. بنابراین آیا فلاسفه در پی آن‌اند که مشق مرگ کنند یا آنگونه که زندگی خود را زندگی می‌کنند، صرفاً به واقعیت مرگ بیندیشند؟ این چه تفاوتی ایجاد خواهد کرد؟

اقرار می‌کنم که به افلاطون و سقراطی که او ارائه کرده است، علاقۀ زیادی دارم؛ اما نمی‌توانم تنها با نتایج فرضی او پیش بروم. می‌دانیم که سقراط در رسالۀ «فایدو» افلاطون چه استدلالی کرده است. دلیل اینکه فلسفه‌ورزی تمهیدی برای مرگ است، این است که سقراط بر این باور است که جسم و روح از هم متمایزند. روح نامیرا است و آخرتِ متفاوتی در انتظار کسانی خواهد بود که زندگی خوب یا شرورانه‌ای داشته‌اند. بنابراین این مسئله ما را وا می‌دارد که روح و جسممان را تا زمانی که زنده‌ایم، تاحدامکان از هم متمایز کرده و خود را از دل‌مشغولی‌های زندگیِ دنیوی فارغ کنیم.

علت اینکه من سقراط را در رسالۀ فایدو تحسین می‌کنم، این است که بعد از اقامۀ براهینی در نامیرایی روح، بزرگوارانه اعتراف کرد که استدلال‌های او صرفاً دلایلی است که او شخصاً پذیرفته تا موضع خود را پیش ببرد. او ادعا نمی‌کند که استدلال‌ها قطعاً اثبات می‌کنند که روح نامیرا است. این یک انگاره یا قیاس منطقی در مابعدالطبیعۀ عملی سقراط است. در واقع او اذعان دارد که اگر بر خطا است و مرگ، انقراضی کامل است، او هرگز نخواهد دانست که اشتباه کرده است و نابخردی‌اش با او به خاک سپرده خواهد شد.

بنابراین اگرکسی دوگانه‌انگاریِ متافیزیکی را قبول نکند، بر چه اساسی مطالعۀ فلسفه می‌تواند تمهیدی برای مرگ باشد؟ من چنین چیزی را قبول نمی‌کنم؛ اما کماکان احساس می‌کنم مطالعه‌ام در فلسفه به من کمک کرده است که برای وضعیت کنونی‌ام آمادگی داشته باشم. آیا این بدین معنی است که مطالعۀ هر موضوع فلسفی می‌تواند چنین اثری داشته باشد؟ من اینطور فکر نمی‌کنم. من به‌هیچ‌وجه مطمئن نیستم که کسی با گذراندن چهل سال از زندگی‌اش در کار معرفت‌شناسی و با روی‌ هم چیدن استدلال‌های پیچیده و منطق استقرایی، به‌خوبی آمادۀ مرگ شود.

برای اینکه ببینیم مطالعۀ فلسفه چقدر در آمادگی برای مرگ ارزشمند است، باید به ریشۀ معنای «فلسفه» یعنی «عشق به حکمت» بازگردیم. حکمت موضوعی نیست که در فلسفۀ معاصر زیاد وجود داشته باشد؛ اما در دنیای باستان زیاد به چشم میخورد. در آنجا حکمت، اخلاق و سؤال از زندگی به شیوۀ حیات انسانی نیکو در رویکردی فلسفی به زندگی، باهم به وجود می‌آمد.

برای من، عشق به حکمت، با بزرگ‌ترین چشم‌انداز ممکن برای سپری‌کردن زندگی مرتبط است؛ عشقی که شامل بازگشت به مسیر انفجار بزرگ است؛ انفجاری که مکان و زمان، تاریخ طبیعی عالم، زمین‌شناسی و تاریخ کامل حیوانات و موجودات انسانی را در بر می‌گیرد؛ موجوداتی که در سیاره‌ای زندگی می‌کنند که در جهانی عظیم می‌گردد. بازگشتی که تمام حلقه زندگی و مرگ را در برگرفته و به هر چیز به عنوان جزئی از این کل سازوار می‌نگرد. به‌هرجهت زیستن در چنین چارچوبی به من کمک می‌کند که زندگی و مرگ را جزئی از فرایندی به‌هم‌پیوسته ببینم. مرگ، بر زندگی سایه می‌اندازد؛ همان‌قدر طبیعی که یک شیئ در روزی آفتابی بر زمین سایه می‌افکند. دلیلی برای انکار آن وجود ندارد و دلیلی نیز برای اشتباه‌کردن در آن وجود ندارد. ممکن است پذیرش در همین مسیر نهفته باشد.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جف مِیسون نوشته است و در تاریخ ۱ فوریۀ ۲۰۱۵ با عنوان «Close Encounters of the Cancer Kind» در وب‌سایت تی.پی.ام منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ با عنوان «آیا فلسفه تمهیدی برای مرگ است؟» و با ترجمۀ معصومه اسماعیلی منتشر کرده است.
•• جف مِیسون (Jeff Mason) در دانشگاه میدلسکس فلسفه تدریس می‌کرده است. وی دو ماه پس از نگارش این جستار در آگوست ۲۰۱۲ چشم از دنیا فروبست.

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0